کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار عید مبعث رسول الله(ص)۱۸

*******************

ببین که قلب زمین شور دیگری دارد

و در نگاه خودش نور باوری دارد

همین که غار حرا مست لفظ  اقرأ شد

ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد

ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد

و کنج سینه ی خود نور سروری دارد

تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد

دل رمیده ی او حال بهتری دارد

صدای حضرت جبریل می رسد بر گوش

هبوط کرده و حکم پیمبری دارد

به تو سلام خداوند یا رسول الله

بخوان به نام خداوند یا رسول الله

نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا

چه می تپد دل بی تاب مردم بالا

برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست

ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا

برای اینکه به همراه خویش آوردند

پیام تهنیت منصب نبوت را

و اولین نفری که رسید و اشهد گفت

علی عالی اعلاست پشت غار حرا

در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند

چه خالی است خدا جای حضرت زهرا

خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم

خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم  

چراغ راه همه جلوه های ایمانت

دل رمیده ی ما بی قرار دستانت

برای اینکه بگیرند حاجت خود را

شدند جمله ملائک دخیل دامانت

شما که جای خودت می رسی، جبرائیل

برای عرض ادب پیش پای سلمانت

پیامبران اوالعزم قبل تو آقا

شدند پیرو قرآن تو مسلمانت

تو از خدای خودت هم که دلبری کردی

رسول آینه ها با نوای قرآنت

نبوتت ابدی شد به اعتبار علی

به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی

مسعود اصلانی

******************* 

انس اگر حکم براند به سخن حاجت نیست

دیده گر بوسه بلد شد به دهن حاجت نیست

این که گویند من و او به یکی پیرهنیم

عین حق است و لیکن به بدن حاجت نیست

کفن من به جزا پرچم صلح من و تو ست

ور نه آن قدر که گویی به کفن حاجت نیست

از همین دور به یک ناله طوافت کردم

دل چو احرام فغان بست به تن حاجت نیست

دل مگو پاره ی خون است که در دست شماست

با دل ما به عقیقی ز یمن حاجت نیست

تو وکیل منی ای داد رس جن و بشر

در صف حشر چو آیی تو به من حاجت نیست

مست و طناز، سر معرکه باز آمده ای

خون مگر مانده که با تیغ فراز آمده ای

سر پر نشئه ی ما شیشه ی پُر باده ی توست

این هم از لطف تو و حسن خدا داده ی تو ست

من ز یک (اَدَّ بَنی ربّیِ) تو فهمیدم

خلق جبرئیل امین مشق شب ساده ی تو ست

درس پس می دهد این طوطی آئینه پرست

من یقین کرده ام این مرغ فرستاده ی توست

گردن جام نوشتند گناهی که مراست

این هم از خاصیت ساغر آماده ی توست

وصف قد تو محالی است که من می دانم

سرو، پیش تو نهالی است که من می دانم 

ختم بر خیر شود گردن آهوی نظر

ابرویت تیغ قتالی ست که من می دانم 

امر کردی که تقیه ز سیاهی بکند

ور نه خورشید بلالی ست که من می دانم 

تو لبش بوسی و او پای به دوش تو زند

این علی مرد کمالی ست که من می دانم 

آمده تا که مروری کند از درس ازل

وحی جبرئیل سئوالی است که من می دانم

پدر خاک چو گفتند به داماد رسول

نه فلک چرخ سفالی ست که من می دانم 

هر کجا هست دم از شیر خدا باید زد

چون به دخت تو جلالی است که من می دانم

 غرض از هر دو جهان قامت بالای تو بود

غرض از خلق علی، خلقت زهرای تو بود

کیستی ای که مرا تازه تر از هر نفسی

 چیستی ای که مرا روشنی پیش و پسی

من به پابوس تو از راه دراز آمده ام

شب محیاست بده زلف به دستم قبسی

دشمن شیر خدا نیز به پاکی برسد

گر مطهر شود از آب مضاعف نَجسی 

مگرش سامری آواز در آرد ور نه 

گاو را حق ندهد منصب صاحب نفسی

یا بزن با دم خود یا به دم تیغ علی

یسَّرَ الله طریقا بِکَ یا ملتَمَسی

تو نبوغ ازلی، طیف خلایق ماتت

انبیا کاسه به دستان صف خیراتت

چشم بد دور، عجب فتنه دوران شده ای

بر سر معرکه بس رهزن ایمان شده ای

نیمه شب آمده ای درد کشان موی فشان

این چه وقت است که غداره کش جان شده ای

باید امروز رخت سرخ تر از مِی می شد

چون که تو حاصل مستی امامان شده ای

سعی در پوشش خود کم بکن ای شمس جلی

بس که پر نوری، از این فرش نمایان شده ای

امرت از روز ازل بر همگان واجب شد 

پاسدار حرمت شخص ابوطالب شد 

مست و شب گرد شدم کیست بگیرد ما را

مستحق شررم، کیست دهد صهبا را

دادِ مجنون دل آزاده در آمد که چرا

باز تکرار کنی قافیه لیلا را

با علی غار برو، با دگری غار مرو

محرم خَشیتِ الله مکن ترسا را 

آن که در مهد، تو را خواند ز آیاتی چند

بعد از این نیز شود بر سر دوش تو بلند 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی

بعثتی کرد که ابلیس طمع کرد به عفو

رحمتی کرد که خاموش شود هر غضبی

بعثتی نیز رسول غم یحیی دارد

جای حیدر شده همراه بر او زِینِ اَبی

خوش رَوی ای پسر فاطمه اما به خدا

طاقت زینب تو نیست کمی بی ادبی

ترسم این بار اگر گوش به خواهر ندهی

خون کند چوب یزیدی ز تو دندان و لبی

چون که جان می دهد امروز ز تب کردن تو

چه کند زینب تو با سر دور از تن تو

 

محــمدسهرابی

***********************

توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

المنةُ لله که من وقف تو هستم

یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!

وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید

شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم

جام دلم از عشق تو گردیده لبالب

این حالت روحانی من گشته نشانم

جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم

مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم

سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو

از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم

بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست

تزریق شده مِهر تو در روح و روانم

سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم

گر اَمر کنی در قدمت جان بسپارم

جبریل فرود آمده از سوی خدایت

حکمی ز خدای احد آورده برایت

آورده برای تو که سلطان جهانی

تاجی که مزیّن شده با نور ولایت

«اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی

آوای علی می رسد از غار حرایت

فرمود بخوان نام خداوند جلی را

آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت

شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر

یعنی که به دست علی است امر هدایت

تو با علی هستی و علی با تو دمادم

هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت

تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت

یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت

آویخته بر گردن من رشته ی لطفت

مملو ز کرامات تواَم، زیر لوایت

من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم

جز لطف شما هیچ مددکار ندارم  

ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم

المنةُ لله که تویی سید خاتم

با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی

اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم

مشی تو به اسلام علی عادتمان داد

این است صراطی که به قرآن شده اقوَم

تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست

تقویم ولایت به تو دادند مُسلّم

واقف به تولای علی چون تو کسی نیست

ای یار قدیمی علی، قائد اعظم!

با دست که شد تاج رسالت به سر تو؟

این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!

معراج، خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟

با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟

هنگام خداحافظیِ آخر معراج

آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟

بالله که این حمد خداوند ودود است

حیدر به خداوند قسَم، اصل وجود است

قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار

جانم به فدای قدم حیدر کرّار

بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند

نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار

زنگار، زدوده ز دلم نور ولایت

گردیده دلم جام جم حیدر کرّار

اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین

وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار

در معرکه بر روی زمین ریخته سرها

با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار

روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت

از بارش ابر کرَم حیدر کرّار

با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت

صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار

از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم

از پیر غلامان شما بوده و هستم

محــمدفردوسی

*************************
برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد

یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم

خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش

داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت

کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ

دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد

ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود

باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا

باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی

یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر

داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای

کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود

جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود  

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود

بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

زن در میان جامعـه در معـرض فروش

ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال

هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای

هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری

دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است

پیداست آن بشیر، وجود محــمد است

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان

افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور

انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

آتش شده است آب به کام ستمگران

آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور

از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب

تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب

پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست

دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا

دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام

نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی

مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محــمدی

بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم

مـا پیــرو محــمد و آل محــمدیم

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم

در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما

از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح

تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان

یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن

عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست

گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند

بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید

یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست

مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟

کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت

بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست

دینی به غیـر دیـن محــمد قبـول نیست

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم

در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت

سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند

مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است

ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

ای خاندان پاک محــمد خدا گواست

مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

"میثم" همیشه خاک ره میثم شماست

تا هست زنـده در نفس او دم شماست

غلامرضاسازگار

******************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی