کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۱۲

×××××××××××××××××××

سید هاشم وفایی

ای که در پای دعا دستی توانا داشتی

در نیایش بال پروازی به بالا داشتی

ولوله افتاد از شور تو در هفت آسمان

در مناجات و دعا از بس که غوعا داشتی

ذکر تو هر روز یا سبوح و یا قدوس بود

با چنین آواز جا در عرش اعلا داشتی

هیچ از تاریکی زندان ننالیدی که تو

خلوتی با خالق محبوب و یکتا داشتی

جبرئیل از گوهر اشکت به کف تسبیح داشت

ای که در باغ دعا چشمی چو دریا داشتی

از نسیم مهر تو موسی کلیم الله شد

در نفس هایت تو اعجاز مسیحا داشتی

نور عشقت روشنی بخشید بر سینای عشق

در نگاه روشنت نور خدا را داشتی

قدسیان مست تمنای تو می گشتند و تو

رنگ و بو از گلشن سرسبز طاها داشتی

گرچه سائید از غل و زنجیر پای تو ولی

در ره عشق و وفا جانی شکیبا داشتی

هر زمانی که عدو زد تازیانه بر تنت

در دل خود دردی از غم های زهرا داشتی

اجر روزه داریت این بود در افطار عشق

کز شهادت باده ای ناب و گوارا داشتی

تا قیامت از سر دلدادگان خود مگیر

سایه ای کز ابر رحمت بر سر ما داشتی

جای دارد بر فلک ناز آورد روز جزا

گر بگویی ای «وفائی» لطف ما را داشتی

××××××××××××××××××××××××××
غلامرضا سازگار

امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش

نشسته گرد یتیمی به چهره ی پسرش

بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح

مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش

هزار حیف که از جمع نوزده دختر

یکی نبود کنار جنازه ی پدرش

انیس و مونس او بود در سیاهی شب

صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش

سیاه چال کجا طایر بهشت کجا

هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش

نیاز نیست ببندند چشم هایش را

که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش

به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست

نشان غربت فرزندهای دربدرش

شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او

درست موقع افطار پاره شد جگرش

سیاه چال و نماز شب و غل و زنجیر

فراق روی رضا بود غصّه ی دگرش

بسوز ای دل «میثم» در آتش دل او

که سوز شعر تو دارد حکایت از شررش

××××××××××××××××××××××
وحید قاسمی

حساس ترین آینه را می بردند

بر شانۀ سنگ ها، کجا می بردند؟

با اینکه سلیمان زمانت بودی!

تابوت تو را غلام ها می بردند

تابوت نه، اشتباه گفتم ای وای

با تخته ی پاره ای تو را می بردند

با ساق شکسته پیکرت را، ای کاش

پیچیده میان بوریا می بردند

از تختۀ در، دست و سرت آویزان

گیسوی تو در باد رها می بردند

تا خشک شود نموری پیرهنت

باید بدنت به کربلا می بردند

آیینه ی تکه تکه ای بودی که

از قصد، تو را چه با صدا می بردند!!!

ای کاش به جای جسر بغداد آقا

بر نیزه سرت شام بلا می بردند

××××××××××××××××××××××

ای قاری مقیم سیه چال، ای غریب

وی هم صدای قاری گودال، ای غریب

قرآن بخوان که صوتِ رسایت حسینی است

ای قاری شکسته پر و بال، ای غریب

زندانِ سرد و تیره که جایِ امام نیست

ای جسم تو چو  جَدّ تو پامال، ای غریب

ای تازیانه خوردن تو مثل عمّه ات

افتاده ای به طُعمه ی دجال، ای غریب

با آن زبانِ روزه و لب های تشنه لب

افطار کرده ای به چه منوال؟ ای غریب

از بس که سینه ات نفسی پاره پاره داشت

دیگر رمق نداشت به دنبال، ای غریب

معصومه ات اگر پی جسم تو می دوید

خصمش نبرد معجر و خلخال، ای غریب

روی عبای خاکی تو جای پای کیست؟

ای سروِ قامتت شده چون دال، ای غریب
میری
×××××××××××××××××××××
دیشب درون محبسِ بیداد هارون

مى گفت موسى با رضایش قصه خون

دیشب پدر را سر به دامان پسر بود

چشم پسر محو تماشاى پدر بود

دیشب پدر سوز دلش را ساز مى کرد

بهر پسر افشا هزاران راز مى کرد

لعل لبش لب تشنگان را نوش مى داد

او راز مى گفت و رضایش گوش مى داد

مى گفت: اى نور دل شمع شب تار

یک لحظه اى از گردنم زنجیر بردار

از بس که با کُند ستم من آشنایم

کوبیده گشته گوشت هاى ساق پایم

بینى اگر گلبرگ رویم گشته نیلى

نَبْود عجب زیرا ز دشمن خورده سیلى

دیشب که مى زد از ره کین وحشیانه

سندى شاهک بر تن من تازیانه
ژولیده نیشابوری
××××××××××××××××××××
بودی تو اسیر، چارده سال کُجا ؟

گردید الَفِ قَدِّ تو چون دال کجا ؟

ای باد صبا برو، به خُفّاش بگوی

خورشید کُجا ،قَعر سِیه چال کجا

علی انسانی

×××××××××××××××××

قسم بر ناله‌‌های زخم و زنجیر
دلم را کرده‌ای از ماتمت پیر
قسم بر سجده‌های کُنجِ زندان
غریبی‌ات شده در سینه چون تیر
از این زندان به آن زندان روانه
ز دستِ زندگی آخر شدی سیر

×××××××××××××××××××

ای با خبر ز درد نهانت خدای تو
نَبود سزای گوشه ی تبعید جای تو
زندان توست سینه ی سینای معرفت
موسایی و هزار چو موسی گدای تو
ای ناخدای کشتی دین کز اراده ات
خاک نمور، نیل شود زیر پای تو
آری اگر اراده کنی، این سیاه چال
بهتر شود ز باغ و گلستان برای تو
اعجاز عشق ، موسیِ عمران ندیده بود
زنجیر می شود ید و بیضا به پای تو
ای کرده اختیار بلا را به جان خود
شیعه فدای غربت و درد و بلای تو
معبود بسکه طالب سوز صدات بود
می خواست روز و شب شنود ناله های تو
تو دردهای مادر خود را چشیده ای
سیلی نبود ای گل زهرا سزای تو
خَلّصنی یارب تو چو عجّل وفاتی است
شد مستجاب گوشه ی زندان دعای تو
ای پیکر تو با غل و زنجیر آشنا
مثل اسیر شام چکد خون ز پای تو
صورت به خاک می نهی و ناله می کنی
قربان استغاثه و آه و نوای تو
این سجده گاه، عاقبتش قتلگاه شد
زندان بهشت و چاه بلا کربلای تو
محمود ژولیده

××××××××××××××××××

سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گا چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم، سوختم از آتش هجران چه کنم
کنج زندان، بلا گشته ز هجران رضا
تیره تر روز من از شام غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان، چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضا
می کشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور،جفای هارون
من دل خسته سرگشته حیران چه کنم
گلی از خار ندید، این همه آزار که من
دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم
سرنگون کاش شود خانه هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سر و سامان چه کنم

×××

هر کجا مرغ اسیری است، زخود شاد کنید
تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

مرد اگر کنج قفس، طائر بشکسته پری
یاد از مردن زندانی بغداد کنید
چون به زندان، به ملاقاتی محبوس روید
از عزیز دل زهرا  و علی یاد کنید
کند و زنجیر گشائید، ز پایش دم مرگ
زین ستمکاری هارون همه فریاد کنید
چهار حمّال، اگر نعش غریبی ببرند
خاطر موسی جعفر همه امداد کنید
تا دم مرگ مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عبّاد کنید
پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پس شما گریه بر آن کشته بیداد کنید
نگذارید که معصومه خبر دار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید

خوشدل تهرانى

××××××××××××××××××

ای زیر و بم گریه ی زنجیر شنیده
با زمزمه ای موج به موج آینه چکیده
ای محبس بی روزنه دیدی که نوشتند:
بر سقف کبودت رقم قتل سپیده
دود از نفس سوخته ات حلقه به حلقه
تا جزر و مد دجله ی بغداد رسیده
از شعشعه ی حیدری یوسفم افتاد
صد ولوله در محبس و هی دست بریده
ها می شنوی ناله ی «یا صاحبی السجن»
در چشم ترش معجزه هایی ست عدیده
ای کاش که امشب متلاشی شوم از بغض
بر منبری از روضه ی آن ماه ندیده
گفتند شده «سوق ریاحین» پل بغداد
سوگند که جز لاله ی قرمز ندمیده
با پای خودش کعبه به تشییع می آید
تا تلبیه در تلبیه از حبس شنیده
این ماه جوان کیست که با گریه عبا را
در بدرقه بر کشته ی خورشید کشیده؟
این ماه جوان هروله در اشک می آید
یا فاطمه می گوید و با قد خمیده...
تسبیح مدینه ست به سجّاده ی بی او
چون باغچه ای یاس همه رنگ پریده
با سرخ ترین حادثه توأم شده اشکم
تا مشق غزل گریه ی من گشت قصیده
محمد حسین انصاری نژاد

×××××××××××××××××××××××

دستم به دامن تو که آقا تری از آن
کز روی خشم سخت بگیری به دیگران
رخصت بده یکی دو غزل درد دل کنم
یعنی سلام خوب خوش اخلاق مهربان
آقا، سلامِ گرگ ولی بی طمع که نیست
ما را که نیست دغدغه ای غیر آب و نان
در اوج درد آمده بودم زیارتت
یادت اگر که نیست نشانی به آن نشان -
که تا به تو رسیدم از ذهن من پرید
آن حرف ها که بود تمامش نوک زبان
از لطف دست های پر از مهربانیت
رد می شوند مردم آزاده همچنان -
با رخش استغاثه و با بال عاشقی
از هفت خوان عالم و از هفت آسمان
شرمنده ام که هیچ ندارم به غیر اشک
باید که از خجالت لبخند هایتان -
یک روز در بیایم اگر مهلتم دهد
این بغض بی اراده و این اشک بی امان
علی فردوسی

×××××××××××××××××××

کبوترانه به سوی تو می پرم امشب
هوای عشق تو افتاده در سرم امشب
ندیده ام حرم ات را به خواب هم حتّی...
به بزم عاشقی ات ره نمی برم امشب
ولی تو حضرت باب الحوائجی ای ماه
نمی شود ز تو این گونه بگذرم امشب
مرا به روضه ی ماه رجب بخوان آقا
بکن ز مرثیه هایت معطّرم امشب
به کظم غیظ تو سوگند من پُر از دردم
بگو چگونه به رویت نیاورم امشب
به زائران تو حتی... چقدر بی رحمند
به فکر آن همه گل های پرپرم امشب
به رنگ شعر من آقا نگاه کن... انگار -
که سرخ تر شده اوراق دفترم امشب
هوای هیچ کسی در سرم نمی گنجد
که من هواییِ موسی بن جعفرم امشب
وحیده افضلی

××××××××××××××××××××

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

دست خالی نروند از در احسان کریم

حاجت خواسته را چند برابر داده است

طیب الله به این لطف دو چندان کریم

کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود

بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم

بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم

به قسم های خداوند به قرآن کریم

طلب رزق نکردیم ز دربار کسی

نان هر سفره حرام است مگر نان کریم

هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد

دست ما هم رسیده است به دامان کریم

ناامیدم مکنید از کرمش فرض کنید

باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم

سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم

سپر درد و بلای همه شد جان کریم

ظاهرش فقر ولی باطن او عین غنا

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

×××

مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش

آنقدر حال ندارد که نیفتد بدنش

جابه جا گر نشود سلسه بد می چسبد

آن چنانی که محال است دگر واشدنش

نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت

زن بدکاره به یکباره عوض شد سخنش

آه مانند گلیمی چقدر پا خورده

بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش

از کلیم اللهی حضرت ما کم نشود

گرچه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش

به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن

بعد از آن هرچه که خواهی بزنی اش، بزنش

بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت

مدد سلسله ها بود نمی ریختنش

با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است

آه آه از پسرش آه به وقت کفنش

×××

آه هرچند غل جامعه بر پیکر داشت

بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت

مثل گودال دچار کمی جا شده بود

فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت

زحمت چکمه ی سنگین کسی را نکشید

یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت

لطف زنجیر همین بود که عریان نشود

هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت

دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد

دختری داشت ولی دختر او معجر داشت

یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند

پاره هم میشد اگر ، یک کفن دیگر داشت

السلام ای بدن بی کفن کربلا

سوره ی یوسف بی پیرهن کربلا

علی اکبر لطیفیان

×××××××××××××××


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی