اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها-۲
اشعار ولادت حضرت زهرا سلام
الله علیها-۲
************************
محمود ژولیده
کیست زهرا آنکه عطر سیب جنّت می دهد
نام زیبایش به جان و دل محبت می دهد
کیست زهرا آنکه خلقت بی وجودش هیچ نیست
او که پیوند نبوت با امامت می دهد
کیست زهرا بانویی از جنس باران جنس نور
رحمت نابی که بر هر سینه بهجت می دهد
کیست زهرا دختری بهتر ز مادر بر پدر
آنکه درس مادری بر کل خلقت می دهد
کیست زهرا حضرت انسیۀ حوراستی
نور آن حوریّه بر انسان طهارت می دهد
کیست زهرا حضرتِ عبدِ عبیدِ کردگار
آنکه با رفتار خود درس اطاعت می دهد
کیست زهرا آنکه دارد بر بشر فخر و شرف
هرکه پوید راه وی بر خویش قیمت می دهد
فاطمه آموزگار مکتب پیغمبران
فاطمه بر اولیا درس شجاعت می دهد
مِهر او صدجا گِره از کارها وا می کند
نام او حتی به هر مظلوم قدرت می دهد
در جهان زهرائیان برتر ز خَلق عالمند
پس خدا ایرانیان را خویش رفعت می دهد
هرکه دارد حبّ زهرا را خداوند کریم
بر محبّ حضرتش از غیب نصرت می دهد
پرچم زهرا به هر کشور شود در اهتزاز
بی گمان آن خطّه را الله عزت می دهد
هرکه سازد راه زهرا را مرام خویشتن
دیر یا زود عاقبت تشکیل دولت می دهد
گفتمانِ پیشرفتَش هم شعاری بیش نیست
آنکه روی مصلحت شور عدالت می دهد
سالکِ بی ادعا در هر فراز و هر نشیب
با دل و جان تن به فرمان ولایت می دهد
مکتب زهرا کجا و مکتب بیگانگان
مکتب زهرای اطهر درس غیرت می دهد
***
کیست زهرا نام او ما را وجاهت می دهد
کیست زهرا آنکه دلها را حلاوت می دهد
بانوان فاطمی درس تشخّص خوانده اند
چون فضیلت های او زن را اصالت می دهد
روز مادر را به مادر می توان تبریک گفت
مادر هستی اگر زهراست ، رخصت می دهد
چادرش غیر مسلمان را مسلمان می کند
با حجاب و عفتش تعلیم عفت می دهد
چون به محراب نماز خویش می سازد قیام
هر رکوع و سجده اش خوف قیامت می دهد
با وجود آن مصیبت های سخت و بی شمار
خطبه های آتشینش درس همت می دهد
هرکجا بیداریِ دلهاست مرهون وِی است
قصۀ پر غصۀ او درس عبرت می دهد
گرکه اُمت های اسلامی به او روی آورند
خود نشانِ توده ها، راه هدایت می دهد
یوسف زهرا به او وقتی توسل می کند
پیرو دستور او پایان به غیبت می دهد
بعد حکم مهدی اَش رو می کند سوی حسین
وز میان قتلگاهش اذن رجعت می دهد
بر تمام مومنین و شیعیان و شاهدان
مُهر رجعت را بدستان کرامت می دهد
روز محشر چون ندا آید که آمد فاطمه
حضرت سبحان به او اذن شفاعت می دهد
چونکه اسباب شفاعت را بگیرد روی دست
دست قهّار خدا حکم قضاوت می دهد
ایزد منّان میان آیه های مُصحَفَش
بر جفا کاران او دستور لعنت می دهد
این دعای خیر باید زینت لب ها شود
اِنتقم یا منتقم! تیغ تو نصرت می دهد
*************************
یوسف رحیمی
زهرا همان که در سحر آفریدنش
گفته خدا تَبارَکَ بر وجه أحسنش
زهرا همان که عطر خداوند می وزد
هر روز پنج مرتبه از باغ سوسنش
هر صبح در طواف ملائک به دور او
معراج می چکد ز تماشای گلشنش
زهرا همان که بر دل پیغمبر خدا
جان دوباره می دهد از شوق دیدنش
از ابتدای خلقت خود از همان ازل
دارد نگین عشق علی را به گردنش
دیگر از این چه مرتبه ای با شکوه تر
باشد بزرگ کرب و بلا طفل دامنش
«حَتَّی تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهَا» حکایتی ست
از عاشقانه های سحرهای روشنش
بی شک منا و مکه دگر محرمی نداشت
پنهان نبود اگر ز نظر خاک مدفنش
روز حساب توشهی ما عشق فاطمه ست
ما را بس است خوشه ای از فیض خرمنش
شرح فضائلش همه عین عبادت است
تکریم پایداری و حلم و شهادت است
آمد که روشنی بدهد آفتاب را
بخشد به چشم تار جهان نور ناب را
باران و رود و چشمهی و دریا به نام اوست
مهریه اش نموده خداوند، آب را
اصلاً تمام جنت و دوزخ به دست اوست
داده به او شفاعت روز حساب را
با شرط حب فاطمه و آل فاطمه
پاداش می دهند قیامت، ثواب را
از سرّ نام فاطمه این نکته روشن است
برداشته خدا ز محبش عذاب را
با آیه های روشن عمر شریف خود
تفسیر کرد سوره به سوره کتاب را
حتی به پیش سائل اعمی محال بود
بردارد از مقابل چهره نقاب را
بی حرمتی به ساحت قدسی فاطمه ست
هر کس که زیر پا بگذارد حجاب را
آری برای فاطمیون این وقار ماند
با نور چادری که از او یادگار ماند
هر دختری که اُمّ أبیها نمی شود
هر مادری که مادر دنیا نمی شود
نور تمام عالم امکان به روی هم
یک جلوه نور چادر زهرا نمی شود
وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست
محشر بدون فاطمه بر پا نمی شود
یعنی که بی ولایت او هیچ طاعتی
اذن ورودِ جنت الاعلی نمی شود
فردا به قله های سعادت نمی رسد
هر کس دخیل چادر زهرا نمی شود
حبل المتین شیعه نخ جانماز اوست
بی او گره ز کار کسی وا نمی شود
می افتد از نگاه پر از مهر فاطمه
هر کس فدائیِ ره مولا نمی شود
دینی که رفت سمت تزلزل پس از نبی
بی انقلاب فاطمه احیا نمی شود
آغاز کرد یک تنه، تنها، قیام را
معلوم کرد حرمت خون امام را
وقتی که هست چهرهی حیدر مطاف او
در خانه است مسجد او اعتکاف او
آئینه شد که جلوه کند عصمت خدا
معنا گرفت روح عفاف از عفاف او
چرخ تمام کون و مکان سنگ آسیاش
سر رشتهی زمین و زمان در کلاف او
در پیش چشمهاش چه دنیا حقیر بود
بوده به بوریا و سفالی کفاف او
چیزی نخواست فاطمه از ثروت جهان
یعنی بس است پیرهن دستباف او
جلوه گر نهایت ایثار فاطمه ست
انفاق خالصانهی شام زفاف او
آن بانویی که سایهی او را کسی ندید
یک روز شد مدینه محلّ مصاف او
وقتی که دید بسته شده دست کعبه اش
آمد به کوچه جان بدهد در طواف او
از چشم اهل فتنه گرفته ست خواب را
معلوم کرد معنی فصل الخطاب را
باغ حضور غرق گل یادِ فاطمه ست
روح نماز و مسجد و سجاده فاطمه ست
تنها مدینه نه، همهی عالم وجود
روشن ز سجده های سحرزاد فاطمه ست
آنکس که در نهایت اخلاص و بندگی
ایمان به پای چادرش افتاده فاطمه ست
آن بانویی که بعد نبی با حماسه اش
درس وفا به اهل ولا داده فاطمه ست
قبرش اگرچه شمع و رواقی نداشته
قم، تا ابد مدینهی آباد فاطمه ست
یعنی به پای بوسی آئینه اش بیا
آه این ضریح پنجره فولاد فاطمه ست
هستی ماست نوکری اهل بیت او
خیرالعمل محبت اولاد فاطمه ست
این انقلاب جلوه ای از انقلاب اوست
بی شک «امام» هدیهی میلاد فاطمه ست
این انقلاب فاطمی است و حسینی است
با رهبری که آینه دارِ خمینی است
***************************
قاسم صرافان
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشتهای بر گردن ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانهی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محـمد! دشمنت را دوست ابتر میکند
خانهات را بوی ریحانه معطر میکند
دیدنش بار رسالت را سبکتر میکند
دختر است اما برایت کار مادر میکند
دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
میشود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این
یک زره خرج جهازت، حُسنهایت بیشمار
با تو حیدر روز خیبر حرز میخواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق میگیری غبار
بعد از این مستانهتر صف میشکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصهی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر میشوید
هر دو کوثر میشوید و هر دو حیدر میشوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر میشوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر میشود
بیتهایم بر درِ بیت تو زانو میزنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو میزنند
در کسا، بی پرده با الله صحبت میکنی
هل اتی را سفرهی نور و کرامت میکنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت میکنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت میکنی
مادری الحق چه میآید به نامت، فاطمه!
میدهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!
امتحان پس دادهای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش میتابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین"
جلوهی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفرهی نان خالی اما سفرهی انعام پُر
خانهات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
*************************
محـمد سعید میرزایی
ای که به قلب مصطفی، شور تویی طرب تویی
ای که به نزد مرتضی، حیا تویی ادب تویی
مادرِ وحی و صاحبِ پاکترین نسب تویی
جلوۀ نور حق تویی، چشمۀ لطف رب تویی
آن که به مصطفی خدا داده به صد طلب تویی
حبِّ ولا به دل تویی، نامِ علی به لب تویی
دست خدا علی، ولی، خود شده پایبستِ تو
زادۀ در حرم علی، کلید آن به دست تو
چشمۀ مهرِ شیر حق، در دلِ حقپرست تو
مُلک بهشت، فاطمه! یک نظرِ الستِ تو
کوثر و ساقیاش همه، مست تواَند مست تو
شیر تویی عسل تویی شهد تویی رطب تویی
پاک ز هر پلیدی و دور ز هر بدی تویی
خضر نجات خلق را، چشمۀ سرمدی تویی
عینِ علی تو هستی و میمِ محـمدی تویی
حجتِ حیدری تویی، آیتِ احمدی تویی
درون شعله، پشت در، آن که صدا زدی تویی
کُفـوِ جـلال کبریــا، جلــوۀ ایزدی تویی
عین اجابت دعا، هر چه کنی طلب، تویی
حدیث بیشبهه تویی، مصحف بیغلط تویی
کلامِ بیجدل تویی و قولِ بیشطط تویی
بین خدا و مصطفی نشسته در وسط تویی
اسم تویی و ذات تو، نقطه تویی و خط تویی
بنت رسول امی و صاحبِ دستخط تویی
اصل و فروع دین تویی واجب و مستحب تویی
آن که به مسجدالنبی یار امیر میشود
خطبۀ مرتضاییاش شرح غدیر میشود
به هر کجا که پا نهد، کفر به زیر میشود
بهشت، زیر پای او، فرش حریر میشود
به یاری علی بیا، فاطمه! دیر میشود
طفل تو کشته میشود، علی اسیر میشود
که در حدیقة الولا اصل تویی نسب تویی
*********************