کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۱۱

×××××××××××××××××××

بر روی لب هایت به جز یا ربنا نیست

غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

 زنجیر ها راه گلویت را گرفتند

در این نفس بالا که می آید صدا نیست

 چیزی نمانده از تمام پیکر تو

انگار که یک پوستی بر استخوانی است

 زخم گلوی تو پذیرفته است اما

زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

 این ایستادن با زمین خوردن مساوی است

از چه تقلا میکنی ؟ این پا که پا نیست

 اصلا رها کن این پلید بد دهان را

از چه توقع میکنی وقتی حیا نیست

 نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک

اینکه کنارش میزنی با پا عبا نیست

 این تخته ی در که شده تابوت حالا

بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

 اما تو را با نیزه ها بالا نبردند

پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

علی اکبر لطیفیان

××××××××××××××××××××××××

سال ها کنج قفس تنها و بی غم خوار بودم

لحظه ها را می شمردم در غم دیدار بودم

هر سحر با ضربه ی سیلی نمودم روزه آغاز

زیر آماج لگد در لحظه ی افطار بودم

گرچه زندان بان مرا می زد به نامردی ولیکن

من برای عفو او در ذکر یا غفار بودم

من زکیه سیرتم زهرا تبارم زینبی ام

گاه یاد شام و گه یاد در و دیوار بودم

چونکه می بردندد نامردان به سوی چار میخم

یاد بند گردن مولا و آن مسمار بودم

چونکه می افتاد دندانی ز من از دست سنگینی

یاد چوب خیزران و کوفه بدکار بودم

فاصله افتاده بین استخوانهای نحیفم

یاد غمهای سه ساله بسکه در آزار بودم

تا که می خندید دشمن بر شکسته حرمتم

یاد سرگردانی زینب سر بازار بودم

محمود ژولیده

××××××××××××××××××××××

این مردمان که قلب خدا را شکسته اند

دائم غرور آینه ها را شکسته اند

 خورشید را روانه ی زندان نموده اند

و حرمت امام منا را شکسته اند

 زنجیر دور گردن او حلقه می کنند

با تازیانه دست دعا را شکسته اند

 او ناله می زند و به جایی نمی رسد

کنج سیاه چال صدا را شکسته اند

 با ذکر نام فاطمه دشنام می دهند

اینان که قلب قبله نما را شکسته اند

 آقا شنیده ام که امانت بریده اند

با سعی خویش پشت صفا را شکسته اند

 حالا خدا به داد دل دخترت رسد

بدجور ساق پای شما را شکسته اند

مسعود اصلانی

×××××××××××××××××

سید علیرضا شفیعی

برجبین آسمان آثار غم پیدا شده

نم نم باران دوباره راهی صحرا شده

درمیان سنگها آیینه ای تنها مباد

درمیان سنگها آیینه ای تنها شده

کاش قلب قفل زندان نیز مثل نیل بود

حبس در زندان فرعون زمان، موسی شده

"رب خلصنی"شده ذکر مدامش در قنوت

تنگ تر پیش نگاهش عرصه ی دنیا شده

در دلش با دیدن زنجیر و بند و سلسله

روضه های عصر عاشوراست که برپاشده

روضۀ یک کودک آوارۀ بی سرپناه

روضۀ یک دختر بی تاب بی بابا شده

روضۀ تنهایی زینب میان دشمنان

روضۀ قدهای از فرط مصیبت تا شده

همنفس با کاروان شام در این لحظه ها

مایۀ تسکین قلبش ذکر یازهرا شده

×××××××××××××××××××××
غلامرضا سازگار

ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ

ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ‌ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ

ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ

ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ‌ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍﺷﮓ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ

ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﮓ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ

ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ

ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐُﺸﺘﻨﻢ

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢ

ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ «ﻣﯿﺜﻢ» ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻ‌ّﯼ ﺷﻤﺎ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫُﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ

×××××××××××××××××××

علی اکبر لطیفیان

سجاده ها ز جلوه روحانى تواند

زندانى خدا همه زندانى تواند

با دستهاى بسته مناجات دیدنی ست

یک گوشه اى نشسته مناجات دیدنى ست

در زیر تازیانه خدا را صدا بزن

آه اى غریب قید ملاقات را بزن

جایت کم است بال و پرت را تکان مده

دیوار محکم است سرت را تکان مده

تا ساقه ات خمید خمیده شدى تو هم

زنجیر را کشید کشیده شدى تو هم

خورشیدى و به جانب گودال میروى

ساقت تکان که میخورد از حال میروى

بالت به میله هاى قفس گیر میکند

با این گلوى بسته نفس گیر میکند

این چهار تا غلام غریبت کشیده اند

انگار تخته ها به صلیبت کشیده اند

یک گوشه دختران خودت را صدا زدى

با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى

پا جاى دستهاى توسل گذاشتند

جسم تو را سه روز روى پل ....

رد میشدند مردم بى عار بارها

رد میشدند از بغل تو سوارها

اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد

اما کسى دهان تو را با عصا نزد

×××××××××××××××××××××
محمد جواد پرچمی

ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم

سفرۀ ذکر مرا بد دهنی ریخت به هم

رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند

استخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم

کار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است

نظری کرده ام و قلب زنی ریخت به هم

دید حساس شدم آمد و دشنامم داد

پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم

کار تشییع مرا لنگه دری عهده گرفت

از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم

 ××××××××××××××××××××××
علی انسانی

ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من

نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از من

نسیمی گر گذر میکرد،دل چون غنچه وا میشد

ولی آن هم گریزانست،چون تاب و توان از من

تن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگ

پذیرائی کند با تازیانه میزبان از من

به حال من دل آن آهن زنجیر می سوزد

نمی خواهد که گردد دور، زنجیر گران از من

سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گیرد

صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من

در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی

که نَبوَد هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من

بر سیل ستم استاده و نستوه چون کوهم

نمی یابند عجز و لابه،هرگز دشمنان از من

الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهم

به لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من

×××××××××××××××××××××
سید هاشم وفایی

دلت سوی خدا پرواز کرده

غم خود را به او ابراز کرده

توئی تنها کسی که روزه اش را

به ضرب تازیانه باز کرده

××××××××××××××××××××××
وحید قاسمی

گوشه ی دخمه خلوتی دارد

کوه طورش همین سیه چال است

نمکِ آخرِ مناجاتش

روضه های شهید گودال است

 

توبه می کرد جای مردم شهر

گریه می کرد جای ما و شما

پسر فاطمه دعا می خواند

نیمه شب ها برای ما و شما

 

هر دلی عاشق نگاهش شد

خالی از تیره گی و زشتی شد

در کنار ضریح چشمانش

زن بدکاره ای بهشتی شد

 

زن رقاصه را به راه آورد

عارف حق، جدا ز غیرش کرد

پشت آن میله های فولادی

این چنین عاقبت به خیرش کرد

 

با رکوع و سجود فاطمی اش

شیوه ی بندگی به او آموخت

با نگاه پر از محبت خود

حکمت زندگی به او آموخت

 

ساق پایش شکستگی دارد

داد می زد ز درد، سجاده

غل و زنجیرها اجازه دهید

در قنوتش به زحمت افتاده

 

درد تا مغز استخوان می رفت

با لب تشنه تا لگد می خورد

رسم این خانواده است انگار

چقدر بی هوا لگد می خورد

 ××××××××××××××××××××××××
محمد سهرابی

روز از پس شام آمد و زندان تو شام است

دیدار تو بر دختر خورشید حرام است

یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش

و آنگاه ببین شام چه و روز کدام است

در خاک رَود کوه اگر تا کمر خویش

شایسته ی آن کوه دوام است دوام است

زندان شرفِ شمس خدا را نکند محو

بگذار بگویند که عمرت لب بام است

بر سنگدلان راه مده بر حرم خویش

زنجیر چه فهمد که در این بند امام است

در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند

خوابید از این فاصله ها غائله ای چند

قحطیِ پر و بال فرشته است گمانم

کاین گونه سر تخته روان است روانم

این ساقه ی طوباست که آویخته از عرش

یا ساق تو از تخته ی تابوت؟ ندانم

سنگین شده تابوت تو هرچند نحیفی

ای یار گران یار گران یار گرانم

در قاب فلز، آینه آئینه ی محض است

زنجیر چه کم می کند از صیقل جانم

گویند که موسای خدا هفت کفن داشت

باید که کنون روضه به مقتل بکشانم

معنی، کفن شاه شهیدان ز حصیر است

ای خاک ره مرکب آن شه به دهانم

جا داشت کفن کردن اموات ور افتد

یا در کفن اهل دو عالم شرر افتد

×××××××××××××××××××××
قاسم صرافان

شده تسبیحی به دستش دونه دونه‌های زنجیر

شده هم صدای ذکرش لب زخم و جای زنجیر

وقتی موسا می‌شه یوسف دل زندون پرِ نوره

وقتی یوسف می‌شه موسی زندونم وادی طوره

زیر دستاشو بگیرین موسامون عصا نداره

آقامون میخاد بلند شه، نمیتونه، نا نداره

چند شبه که مثل مادر نماز نشسته خونده

قنوتای آخرش رو با دو دستِ بسته خونده

ای که قصه‌های صبرت دل ایوبُ شکسته

یارب و یا ربت اینجا به دل خدا نشسته

می دونم که خلوت تو با خدا چه حالی داره

معصومه مثل رقیه تاب دوریتو نداره

دجله همدرد فراته آخه تشنگیتُ دیده

گوش داده به یا حسینت که به کربلا رسیده

ای خوشا قافله‌ای که پیش تو، تو کاظمینه

یعنی از نجف میاد و مهمون امام حسینه

آقا یا باب الحوائج همه تشنه‌ی دعائیم

آقا جون غریبه نیستم بچه آهوی رضائیم

پر از آتش درونم مددی موسی بن جعفر

که رها بشم به نامت کاظم آل پیمبر

دم یا کاظم گرفتیم ما که تو آتیش اسیریم

اگه این اسم خدا نیست پس چرا آروم می‌گیریم

دم یا کاظم گرفتیم نفسمون به پامون افتاد

شیطونم فرشته کردی آخه تو زندون بغداد

دم یا کاظم گرفتیم تا درای بسته وا شد

اونقدر خوندیم که آخر ساقیمون امام رضا شد

دم یا کاظم گرفتیم بی بی مون معصومه خندید

به کبوترای دلتنگ سفر مدینه بخشید

×××××××××××××××××××××××
خوشدل تهرانی

هر کجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد کنید

تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

مُرد اگر کنج قفس، طایر بشکسته پرى

یاد از مردن زندانى بغداد کنید

چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید

از عزیز دل زهرا و على یاد کنید

کُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ

زین ستمکارى هارون، همه فریاد کنید

چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند

خاطر موسى جعفر، همه امداد کنید

تا دم مرگ، مناجات و دعا کارش بود

گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد کنید

پسرش نیست، که تا گریه کند بر پدرش

پس شما گریه بر آن کشته ی بیداد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود

رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید

"خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید

تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید

×××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی