کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۱۰

×××××××××××××××××××

خون دلی که خورده ای آغاز راه بود

پرواز آسمانی ات از دودِ آه بود

خورشید خردسالی ات اندوه ابر داشت

وقتی ز داغ مادر تو تیره ماه بود

می دید موج مدّ نگاهت که همچو ماه

دریای ناله های علی رو به چاه بود

از روزهای زخم که بر مجتبی گذشت

خون لخته های طشت فقط عذرخواه بود

مثل تو شوق نیزه و شمشیر بوسه خواست

وقتی دلت به گوشه ای از قتلگاه بود

می سوختی که در تب حمله به یوسفت

کاری اگر ز دست تو آمد نگاه بود

رو کرده ای به سمت مدینه که ای رسول

این پاره تن، حسین تو روحی فداه بود

×××

اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت

از زخم صبح آینه ات شام زنگ داشت

خون بود لخته لخته به چشم تو می نشست

لختی اگر وداع برادر درنگ داشت

از روی تل برای پیمبر سخن بگو

این گیسوان کیست که قاتل به چنگ داشت؟

دیدی که از دلت عطش بوسه می چکید

از آن گلو که از شفق و لاله رنگ داشت

خطبه شکن شده است کسی که به نیزه ها

آیات وحی بر لبش آغوش تنگ داشت

سر را بزن به چوبه ی محمل که روی نی

پیشانیِ برادرت، اندوه سنگ داشت

×××

تو صبح شبنمی که به خورشید رو کنی

حاشا که شام، با خبر از تار مو کنی

طوفانی و حماسه، اگر سر بر آوری

آتشفشان دردی، اگر سر فرو کنی

عطر حسین در همه جا می پراکنی

همچون نسیم تا سفر کو به کو کنی

پنهان شده است گل، پس خاشاک قتلگاه

باید که خاک را به تمنّاش، بو کنی

گاه وداع آمده با پاره های دل

یک بوسه وقت مانده که نذر گلو کنی

با سر برای چوبه ی محمل سخن بگو

سخت است از کجاوه به نی گفتگو کنی

پرده مزن کنار ز محمل، که باز هم

آئینه را به آینه ای روبرو کنی

×××

سبز است باغ آینه از باغبانی ات

گل کرده شوق عاطفه از مهربانی ات

از بس که خار خاطره بر پای تو نشست

چشم کسی ندیده گل شادمانی ات

حتی در آن نماز شبی که نشسته بود

پیدا نشد تشهّدی از ناتوانی ات

آنجا که روز کوفه ز رزم تو شام بود

شوق حماسه می چکد از خطبه خوانی ات

اما شکست خطبه ی پولادی تو را

بر نیزه آیه های گل ناگهانی ات

با آن سری که در طَبق آمد شبی بگو

لبریز بوسه باد لب خیزرانی ات

عمر سه ساله صبر دل از لاله می گرفت

آتش نمی زنیم به داغ نهانی ات

جواد محـمدزمانی

××××××××××××××××××××××××

با ناله های زینب هم ناله شد دل ما

با روضه های زینب زیباست محفل ما

با گریه های زینب هم سفره ایم هر روز

با نوحه های زینب حزن است حاصل ما

با آیه های زینب شد ماندگار اسلام

شد خطبه های زینب قرآن نازل ما

گاهی میان محمل گاهی کنار مقتل

با نغمه های زینب آمیخته گل ما

گاهی به کنج ویران گاهی درون زندان

گاهی میان عدوان اشک است شامل ما

وقتی که در کجاوه، آتش نثار او شد

هم سوخت محمل او هم سوخت محفل ما

از کربلا و کوفه تا شام زد شکوفه

منزل به منزل آمد تا کنج منزل ما

سوز تهجّد او اشک تشهّد او

از نافله دهد روح تا قلب غافل ما

طعم دعای زینب شب ناله های زینب

تا های هایِ زینب نَجوای کامل ما

باشد به آل حیدر زینب حسین دیگر

زهرای دوّمین است بانوی فاضل ما

در هر بلا صبور است در قتلگه شکور است

قلب صبور زینب حلال مشکل ما

حبّ ولای زینب مشمول هر کسی نیست

این بادۀ طهوراست در آب و در گل ما

جَهد و جهاد زینب عهد و معاد زینب

آئینه ای خدایی ست هر دم مقابل ما

این طاعت و شجاعت درسی ست از اطاعت

سرشار از بصیرت، این گونه شد دل ما

زینب اسیر مولاست کِی او اسیر اعداست

دشمن اسیر زینب تا فجرِ عاجل ما

ای مقتدای زینب! ای منتقم نظر کن!

غم های عمّه جانت همواره قاتل ما

محمود ژولیده

××××××××××××××××××××××××
دار و ندار زینب، روح بهار زینب

به گلشن نبوّت بنفشه زار زینب

ای که حسین ماند از تو یادگار زینب

زِ سرّ حق تعالی پرده برآر زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

ای که برادرانت همه مطاف بودند

به دور تو چو کعبه گرم طواف بودند

کنار چادر تو به انعطاف بودند

اُف به سراب دنیا، به روزگار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

بیا به قتلگاهم ماهِ منیر بنگر

بیا برادرت را یک دل سیر بنگر

به زیر پای نیزه مرا حصیر بنگر

حصیر را به شن ها وامگذار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

کشته شده حسینت چو آفتاب تشنه

به روی خاک اِبنِ ابوتراب تشنه

مثل دو تا علیّ اش رفته بخواب تشنه

بیا به زخم هایم گریه ببار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

دور و برم هزاران رنگ پریده نیزه

به جسم من چو باران نیزه چکیده، نیزه

سه شعبه، نه دلم را نیزه دریده، نیزه

چقدر دشمن از من نیزه کشیده، نیزه

دمیده نیزه زار از این تن زار زینب

نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

امیر عظیمی

××××××××××××××××

علی هنرور

مظهر عصمت و حیا زینب

به رضای خدا، رضا زینب

این گهر را صدف بود زهرا

دُخت دلبند مرتضی زینب

صبر از صبر او به حیرت شد

بود صابر به هر بلا زینب

با برادر شریک غم ها بود

دوش بر دوش و پا به پا زینب

انقلابی به کوفه بر پا کرد

زآتشین نطق جانفزا زینب

در تزلزل فتاد کاخ یزید

تا در آنجا نهاد پا زینب

شام را شام کرد بر دشمن

تا که بگذشت زان سرا زینب

با فداکاری رقیّه نمود

کاخ ظلم و ستم فنا زینب

با اسیری خویش زنده نمود

تا ابد دین مصطفی زینب

تا قیام قیامت کبری

داده درسی به ما سوی زینب

ای «هنرور»، شفیعه تو شود

از ره مهر در جزا زینب

×××××××××××××××××××××
قاسم نعمتی

حسین خواهر تو بر غمت دچار شده

دلم هوای تو کرده که بی قرار شده

تمام موی سرم ، پینه های دستانم

خودت بیا و ببین که چه گریه دار شده

مگر نگفتم عزیزم که بی تو می میرم

همیشه قاتل عاشق غم نگار شده

در احتضار کنار تمامتان بودم

برس به داد دلم وقت احتضار شده

اگر تو کشته ی اشکی دو دیده ی تر من

برای روضه ی تو سفره دار شده

ز خاطرم نرود خاطرات کرببلا

دوباره دور و بر من پر از غبار شده

به روی چادر من جای پای قاتل توست

لگد به روی لگد بر تنم نثار شده

دم غروب به آتش گرفته ای گفتم

بدو عزیز دلم موقع فرار شده

میان آن همه نامحرمان خودت دیدی

چگونه خواهری بر ناقه ها سوار شده

سر تورا سر بازار بس که رقصاندند

گلوی خشک تو دیدم که تار تار شده

زنان کوفه همه سنگ باز قهارند

چقدر راس تو با سنگها شکار شده

رباب موی سرش کند و داد زد زینب

ببین سر پسرم سهم نیزه دار شده

میان بزم شراب آمدم به دنبالت

یکی به طعنه صدا زد ببین چه خار شده

حرامزاده ای از دختران کنیزی خواست

از آن به بعد سکینه گلایه دار شده

×××××××××××××××××××××××××××
محـمد جواد پرچمی

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود

پاره‌گریبان ، بی سر و سامان ‌شدن بود

اول قرار ما دو تا قربان شدن بود

رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود

یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود

تقدیر پروانه از اول سوختن بود

یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم

با هر نخ پیراهن تو گریه کردم

خیلی برای کشتن تو گریه کردم

با خنده‌های دشمن تو گریه کردم

هرشب بدون تو هزاران شب گذشته

دیگر بیا آب از سر زینب گذشته

آخر مرا با غصّه‌ی ایّام بردند

با خاطرات سیلی و دشنام بردند

بین همان شهری که بزم عام بردند

این آخر عمری مرا در شام بردند

پروانه ها خاکسترم را جمع کردند

از زیر سایه بسترم را جمع کردند

گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کن

کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن

این آخر عمری مرا رو به وطن کن

من را میان کهنه پیراهن کفن کن

با قاسم و عباسم و اکبر بیائید

من را بسوی کربلا تشییع نمائید

حالا دگر بال و پری دارم، ندارم

در آتشت خاکستری دارم، ندارم

من سایه‌ی بالاسری دارم، ندارم

چیزی به جز چشم تری دارم، ندارم

آنقدر بین کوچه‌ها بال و پرم سوخت

آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت

باور نخواهی کرد با اغیار رفتم

با چادر پاره سر بازار رفتم

خیلی میان کوچه‌ها دشوار رفتم

با ناسزای تند نیزه‌دار رفتم

یادم نرفته دست بر پهلو گرفتم

با آستینم با چه وضعی رو گرفتم

یادم نرفته دور تو جنجال کردند

جمعیتی را وارد گودال کردند

آن ده سواری که تو را پامال کردند

دیدم تنت را زنده‌زنده چال کردند

یادم نرفته دست و پا گم کرده بودم

در گوشه‌ی مقتل تو را گم کرده بودم

دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت

عمّامه‌ی پیغمبرت دست کسی رفت

هم یادگار مادرت دست کسی رفت

هم روسریِ دخترت دست کسی رفت

هم خویش را پهلوی تو انداختم من

هم چادرم را روی تو انداختم من

××××××××××××××××××××××
حسن لطفی

من نگاهم نگاهِ بر راهم

ناله ام گریه های بی گاهم

حِق حق ام سرفه ام نفس زدنم

من بریده بریده ام آهم

بوی گودال می دهد دستم

تشنه ام روضه های جانکاهم

چشم نه سر نه جان را نه

آه تنها حسین می خواهم

حرم گرم و ساده ام پاشید

رفتی و خانواده ام پاشید

چشم ها تار می شود گاهی

درد بسیار می شود گاهی

درد پهلو چقدر طولانیست

سرفه خونبار می شود گاهی

روضه ای که سکینه هم نشنید

سرم آوار می شود گاهی

پیش ام البنین نشد گویم

حرف دشوار می شود گاهی

گرمی آفتاب یادم هست

التماس رباب یادم هست

شانه وقتی که خیزران بخورد

دست سخت است تا تکان بخورد

و از آن سخت تر به پیش رباب

ضربه ای طفلِ بی زبان بخورد

من صدایش شنیده ام از دور

تیر وقتی به استخوان بخورد

از همه سخت تر ولی این است

حنجر کوچکی سنان بخورد

حرمله خنده بی امان می زد

غالباً تیر بر نشان می زد

تا صدای برادرم نرسید

وای جز خنده تا حرم نرسید

ناله ام بند آمد از نفست

نفسم تا به حنجرم نرسید

بین گودالِ تو به داد من

هیچ کس غیر مادرم نرسید

گرچه خوردم کُتک به جانِ خودت

پنجه ای سمت معجرم نرسید

ناله ات بود خواهرم برگرد

جان تو جان دخترم برگرد

پسرت بود و بی مهابا زد

به لبت آب بود اما زد

تا صدای من و تو را ببُرد

چکمه پوشی به سینه ات پا زد

دید زخم است و جای سالم نیست

نیزه برداشت بین آنها زد

عرقش را گرفت با دستش

بعد از آن آستین که بالا زد

روضه ی پشت گردنت سخت است

خنجرش را درست آنجا زد

بعد او جوشن تو را کندند

رفت و پیراهن تو را کندند

×××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی