کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۹

×××××××××××××××××××

به روی دل، غم و داغ تورا گذاشته ام

به روی شانه ی خود کربلا گذاشته ام

برای آنکه مرا غُصه ی تو پیر کند

روی تمام جوانیم پا گذاشته ام

برای آنکه بگویم هنوز فکر توام

ببین که پیرهنت را کجا گذاشته ام

شکسته تر شده این دل،دله بدون حسین

شکسته تر شده هرچه دوا گذاشته ام

اگر بناست ببینی مرا بیا گودال

گه خویش را لب گودال جا گذاشته ام

هنوز خون گلوی تو رنگ موی من است

گمان مبر که به مویم حنا گذاشته ام

نشد اگرچه تنت را کفن کنم اما

هنوز هم کفنت را سوا گذاشته ام

علی اکبر لطیفیان

×××××××××××××××××××××××
تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن

تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن

بگو برای من از خاطرات خود بانو

کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن

زبعد کرببلا کودکان بی بابا

شنیده ام که همیشه گرسنه خوابیدن

الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت

صدای قاری قرآن زنیزه بشنیدن؟!

بجز شما چه کسی می تواند ای خانم

شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن

و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی

تویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن

یاسر مسافر

××××××××××××××××××××××××××
ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه

طوفان بر آشفته ی آرام وزیده

ای روضه ترین شعر غم انگیز حماسه

ای بغض ترین ابر به باران نرسیده

××

ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود

هر روز زمانه به غمت غصه ای افزود

غم در پی غم در پی غم در پی غم بود

ای آن که کسی شکوه ای از تو نشنیده

××

من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی

تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی

تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟

که آمده ای با دل خون قد خمیده

××

نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل

شد شعر به یک روضه ی مکشوف مبدل

نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟

این بیت رسیده ست به رگ های بریده

××

این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش

شد باز درون دل تو شعله ور آتش

در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش

ای آن که شبیه تو کسی داغ ندیده

××

این قافله ی توست سوی کوفه روان است

برنیزه برای تو کسی دل نگران است

شکر است که تا شام فقط ورد زبان است

رفتید دعا گفته و دشنام شنیده

××

سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست

مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست

قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست

من ماندم و این شعر و گریبان دریده

سید محـمد رضا شرافت

×××××××××××××××××××××××

خواهش نمود عقیله زهرا که بسترش

در زیر آفتاب شود چون برادرش

گرمای ظهر و تشنگی و یاد کربلا ....

روضه گرفته است در این روز آخرش

××

ای یوسفم  برادر در خون تپیده ام

شکر خدا به آخر راهم رسیده ام

طوفان دمیده آمده ام تا به ساحلت

با یاد کربلای تو خلوت گزیده ام

اصلا خبر شدی که بعد از فراق تو

یک لحظه هم خوشی به دنیا ندیده ام ؟

با آن شتاب قافله و نیزه دارها

با پای خسته پابه پایت دویده ام

وقت هجوم چوب به لبهای زخمی ات

شرمنده ات شدم که فقط  لب گزیده ام

یک سال و نیم غصه و اندوه و اشک و آه

من از رباب خجالت کشیده ام

یادش بخیر قامت لیلای کربلا

تکه به تکه شد ، بریده بریده ام

هر روز در بقیع جگرم شعله ور شده

وقتی صدای ام بنین را شنیده ام

در مقتلت اگر چه تحمل نموده ام

در شام با رقیه ی تو  قدخمیده ام

×××

اما هنوز روضه زینب ادامه داشت

کز درد غصه هاش گرفت دست بر سرش

پر کرده بوی سیب تمامیّ خانه را

گویا نشته است کنون پیش دلبرش

زینب همان کس است که در طول عمر خود

هم مادر برادر و هم بوده خواهرش

از موقع پریدن مادر به آسمان

او مادری نموده برای برادرش

مثل غروب مقتل و مابین آسمان

با ناله می رسد صداهای مادرش

یاسر مسافر

××××××××××××××××××××××××
گفته بودم که دیر یا زود از

راه می آیی و مرا با خود

بعد یک سال و نیم خون گریه

میبری تا وصال خود، تا خود

 

چقدر چشم من به راهت بود

صبح و شب نامتان به روی لب

امدی و خوش امدی اما

دیر کردی و پیر شد زینب

 

نه درست است،اشتباهی نیست

چهره ام یک کمی فقط اخر...

نه که یک سال و نیم کم باشد

بی تو چل سال رفته بر خواهر

 

خب بیا بگذریم وقتش نیست

یک کمی از خودت بگو اقا

خودتان شرح می دهی یا من

روضه را باز تر کنم حالا

 

تشنه لب لحظه های اخر را

از دم اخر تو می گویم

سرِ زینب فدات،دلدار از

رنج های سرِ تو می گویم:

 

زخم زیر گلو؟ نه طاقت نیست

قلب و تیرِ سه شعبه؟ اصلآ نیست

سنگ و شمشیر سختیش مثلِ

لحظه های به نیزه رفتن نیست

 

اسمان ریخت بر سرم وقتی

صوت تکبیر در هوا می رفت

جلوی چشم را نمی دیدم

افتابم به نیزه ها می رفت

 

روزِ تشییع پیکرت در دشت

پسرت بود و بوریا هم بود

بدنت را به قبر وقتی چید

قطعه هایی ز پیکرت کم بود

 

کوفه بود و جواب خوبی ها

کوفه بود و تلافیِ مردم

پشت بام و هنرنمایی با

سرِ تو سنگ بافیِ مردم

 

تو برای خودت سری بودی

روی نی استوار و پا بر جا

هر زمانم ز نیزه افتادی

می شدی تو دوباره از سر جا

 

افتابم به خواب خود هرگز

سایه ام را ندیده بود اما

روز محمل سواری ام در شهر

زینبت بی نقاب بود انجا

 

نفسِ اخرم رسید و من

چشم هایم به سمت امدنت

یادگاریِ تو به روی قلب

می گذارم دوباره پیرهنت

حسن کردی

××××××××××××××××××××

چادر  خاکی نشان مادری زینب است

ارث زهرا صورت نیلوفری زینب است

 

خط فکرم بر گرفته از دمشق و کربلاست

هرچه دارم از دعای مادری زینب است

 

پیکرم صحرای تربت، در رگم آب فرات

این یکی از راه شیعه پروری زینب است

 

من کیم تا دم زنم از عمه سادات چون

ذات الله الصمد خود مشتری زینب است

 

کشتی ارباب با دستان زهرا می رود

لنگر کشتی نخی از روسری زینب است

 

علم او از بس که از حد تصور خارج است

حضرت جبریل هم پا منبری زینب است

 

بیمه کردم قلب بیمارم به اشک روضه ها

خوش به  حال آن کسی که بستری زینب است

 

قلب ما سنگ است و با گریه طلایی میشود

مجلس روضه محل زرگری زینب است

 

رنگ خاکستر برای ما گریز پر غمی ست

غیرت ما معجر خاکستری زینب است

 

با تمام این مصیبتها چه زیبا گفته است

"ما رایت الا جمیلابرتری زینب است

 

شاه افتاد از فرس، رخداده در مجلس، ولی

مات کردن شیوه افشاگری زینب است

 

لال شد عالم در آن وقتی که گفتی اُسکُتو

اهل عالم این صدای حیدری زینب است
امیرحسام یوسفی

×××××××××××××××××××××

ای وقار تو وقار پنج تن

گردش تو در مدار پنج تن

خطبه هایت، ذوالفقار پنج تن

ای همه دار و ندار پنج تن ...

... عفّت و شرم و حیا پابست تو

آسمان ها و زمین در دست تو

احترامات تو پا برجا که هست

ما مگر مردیم این جان ها که هست

ذوالفقار حضرت مولا که هست

بر حریمت پرچم سقا که هست

نبش قبر تو خیال باطل است

قبله ی دل ها به سویت مایل است

ای نَمای تو نَمای مرتضی

آیه های «انّما»ی مرتضی

زینتی هستی برای مرتضی

خطبه هایت خطبه های مرتضی

ذوالفقار نُطق تو کولاک کرد

کوفیان را یک به یک در خاک کرد

نذر کردی با برادر باشی و ...

پای به پای او مکرّر باشی و ...

حافظ اسرار مادر باشی و ...

یک تنه مانند لشکر باشی و ...

هدیه ات تقدیم بر ارباب شد

دسته گل هایت گلاب ناب شد

ای عقیله! عقل ها حیران توست

«آفرینش» بیتی از دیوان توست

دست ها بر رشته ی دامان توست

شهر کوفه گوش بر فرمان توست

«اُسکُتوا» گفتی همه ساکت شدند

زنگ ها بی زمزمه ساکت شدند

مرتضای دوم مایی شما

انعکاس نور زهرایی شما

نقطه ی عطف تولّایی شما

راوی «الّا جمیلا» یی شما

ای «خلیله»! ای که هستی بت شکن!

جای زینب می نویسم «شیر زن»

کعبه ی ماتم شدی یک سال و نیم

مو سفید و خم شدی یک سال و نیم

سوختی و کم شدی یک سال و نیم

وارث «آدم» شدی یک سال و نیم

گریه هایت سوزناک و آتشین

روضه می خواندی دم آخر چنین: ...

... ای برادر! سایه ی روی سرم!

ای حسین جان! ای غریب مادرم!

رفتی و بی تو بدون یاورم

بی علمدار و علیِ اکبرم

مثل تو در زیر نور آفتاب

پهن کردم بسترم را با شتاب

یادم آمد از حرم دل کندنت

بوسه های مادرم بر گردنت

یادم آمد زخم های بر تنت

با تماشای گل پیراهنت ...

... خاطرات کربلایت زنده شد

کوفه و شام بلایت زنده شد

کوچه و بازار شام ای وای وای

سنگ های پشت بام ای وای وای

هتک حرمت بر امام ای وای وای

مردمان بی مرام ای وای

دشمنت با حیاییِ تمام

خیزران می زد به لب هایت مدام

محـمد فردوسی

×××××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی