کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها-۱۴
************************

روشن تر از شکوه تو هفت آسمان نداشت

دریای پر تموج روحت کران نداشت

یوسف تر از حضور تو ای مصر منزلت

سیر هزار منزل این کاروان نداشت

مهریه زلال تو بانو اگر نبود

این باغ های معرفت آب روان نداشت

دیدند یازده چمن از دامنت شکفت

یعنی که باغ نسل محـمد خزان نداشت

این روزگار پیر که شعر امید خواند

پیش از طلوع شرق تو طبع روان نداشت

گردِ به باد رفتۀ صحرای غفلت است

هر کس به دیده، خاکی از این آستان نداشت

آن جا که قدر تو چو شب قدر شد نهان

دیگر شگفت نیست که قبرت نشان نداشت

عطر مزار تو به دل عاشقان توست

در جلوه زار تو همه هستی از آن توست

***

پیر خرد به محفل تو خردسال بود

استاد عشق، بی مددت بی کمال بود

بی تو زمین، جهنم نارنج درد بود

بی تو بهشت باغچه سیب کال بود

شوقی به هر مَجاز که حتی مُجاز شد

غیر از تو ای حقیقت روشن، خیال بود

در غیر آسمان تو، ای آبی نجات!

بالی اگر گشود دل ما وبال بود

اشکی اگر به گونۀ معراجی ات نشست

بال فرشتگان خدا دستمال بود

گفتند نقد مهریه ات آب بوده است

یعنی تمام زندگی تو زلال بود

از این بساط خاک سه فالی که می زدی

دستاس و چهار بالش و ظرف سفال بود

مدح تو خارج از قفس واژه های ماست

این ها که گفته ایم تماماً مثال بود

واژه کجا مقام تو ترسیم می کند

وقتی نبی ز فاطمه تکریم می کند

***

خورشید و جلوه های معطر به دست توست

رقص و سماع کوکب و اختر به دست توست

طوبا به پای شیعه اشکت نوشته شد

ای بانویی که جنت و کوثر به دست توست

امروز محشری ست عنایات بی حدت

فردا همه شفاعت محشر به دست توست

باب سخن به بطن خدیجه گشوده ای

آرامش هماره مادر به دست توست

مشتاق بوسه بود به پهلوی تو پدر

یعنی بهشت وصل پیمبر به دست توست

لبخندِ با شکوه که اندوه می برد

از شانه های خستۀ حیدر به دست توست

هنگامه را به خطبۀ خود گرم کرده ای

آری، کلید فتح مکرر به دست توست

با خطبۀ حماسی خود در سخن شدی

نسل خلیل بوده ای و بت شکن شدی

***

شب رخت بست و تیرگی اش در حجاب شد

شد صبح و، دولت شرفِ آفتاب شد

بزم حسینیان زمین غرق نور عشق

کاخ یزیدیان زمانه خراب شد

خورشیدی از خمین که پور حسین بود

پرچم به دوش نهضت اسلام ناب شد

هر کس به نسل فاطمه لبخند می زند

مست شمیم رهبر این انقلاب شد

هر روز با طلوع دعای امام عصر

سیر و صعود قافله مان پر شتاب شد

آثار دولت علوی باز جلوه کرد

یا رب دعای خسته دلان مستجاب شد

میلاد فاطمه است، قرین با خمینی است

این انقلاب فاطمی است و حسینی است

جواد محـمد زمانی

*********************

ای جلوه گاه رحمت یزدان خوش آمدی

ای فیض بخش عالم امکان خوش آمدی

میلاد  تو، طلیعه  زیبای  خلقت  است

اینک به جمع خاک نشینان خوش آمدی

یزدان زخلقت تو به عالم دمید جان

ای مظهر عنایت رحمان خوش آمدی

زهرایی وبتولی وریحانه رسول

ای برترین زجمله نسوان خوش آمدی

باحسن سرمدی به گلستان احمدی

ای نازنین شکوفه قرآن خوش آمدی

درمدح یک عطای تو آیات هل اتی

ای مادح تو حضرت سبحان خوش آمدی

ام ابی و مادر سبطین و زینبین

رکن علی عالی عمران خوش آمدی

زهرا ،رضیه ،راضیه ،مرضیه ،فاطمه

اسماء تو به شاءن تو برهان خوش آمدی

فرمود مصطفی به تو جانم فدای تو

ای جان ماسوا به تو قربان خوش آمدی

شهر مدینه بوی خوش کربلا گرفت

ای مادر تبار شهیدان خوش آمدی

مهرتو راه توشه قبر و قیامت است

با مژده شفاعت و غفران خوش آمدی

کوثر توئی وحضرت مهدی زنسل توست

ای چشمه سار خیر فراوان خوش آمدی

طبع (حسان) زمدح کمال تو عاجز است

ای جلوه گاه رحمت یزدان خوش آمدی

حسان

************************

 

*************

اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى

عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى

 

زینت عرش خدا پرورده دامان توست

یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى

 

آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى

گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى

 

تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل

بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى

 

از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست

اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى

 

مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو

آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى

 

در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر

تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى

 

بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى

تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى

 

کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر

غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى

 

با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول

بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى

 

قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر

جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى

 

شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى

دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى

 

آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف

لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا

 

آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء

وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى

 

مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت

منتهاى روح پاک او حریم کبریا

 

ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر

شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى

 

در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید

هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى

 

پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد

سینه او شد سپر در راه حق روز بلا

 

رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن

آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء

 

گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او

تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء

 

دختر خیر الورى و همسر فخر بشر

علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر

 

لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین

مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین

 

آسمان یازده خورشید تابان وجود

روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود

 

شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى

مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى

 

آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او

هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او

 

تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین

منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین

 

اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا

شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا

 

مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر

در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر

 

علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش

نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش

 

اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین

زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین

 

میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است

حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است

 

زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش

گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش

 

دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید

وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید

 

خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا

گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى

 

منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام

لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام

 

بود امین وحى دائم در صعود و در نزول

تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول

 

دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود

پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود

 

تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال

تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال

 

عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل

ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل

 

زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم

تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم

 

زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید

رفت جبریل امین و از مدینه دل برید

 

مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین

عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین

 

آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات

کرد در فقدان این همسر تمناى ممات

 

بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان

رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان

 

صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود

گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود

 

ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت

کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود

***************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی