کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-۶

*************************

اهل عالم هنر خصلت عباس من است

عشق در سایۀ شخصیت عباس من است

منم آن یار امین حامی دین، اُم بنین

هرچه دارم همه از دولت عباس من است

همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر

شیر مردان وله از صولت عباس من است

در شب چاردهم ، ماه که پر نورتر است

عکسی از نیم رخ صورت عباس من است

هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر

هنر آن است که در طینت عباس من است

تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت

این همان قطره ای از همت عباس من است

غیرت الله علی بی بدل است ، اما گفت

بدل غیرت من غیرت عباس من است

نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق

کرده کاری همه جا صحبت عباس من است

هر کسی را نتوان باب حوائج گفتن

به حقیقت قسم این شهرت عباس من است

کوه ها شد متحیر به ثبات قدمش

سروها در عجب از قامت عباس من است

جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد

این بزرگی است، که از عزت عباس من است

قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی

قدرت لَم یزلی قدرت عباس من است

یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت

دین فروشی بری از ساحت عباس من است

هی نگویید چرا ام بنین پیر شده

سبب حالت من حالت عباس من است

دستهای پسرم گشته قلم در لب آب

صفحه سینه پر از محنت عباس من است

این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا

غصه قلب حسین غربت عباس من است

ولی الله کلامی زنجانی

********************

با یاد عطش در غزلم  همهمه افتاد

شعرم پر و بالی زد و درعلقمه افتاد

در حیرتم ای آب که آنروز چگونه

چشم تو به چشمان بنی فاطمه افتاد

بعد از لب خشکیده ات ای چشمه ی پاکی

زمزم چه شنیده است که از زمزمه افتاد

نزدیکی گودال زنی خسته زمین خورد

حیدر مددی کن، نکند فاطمه افتاد

سخت است تماشای سر و دشنه برادر !

حق داشت اگر خواهر تو این همه افتاد

آنها که شنیدند یدالله  بدانند

این دست علی بود که در علقمه افتاد

از قافیه این شعر کم آورد  ولی شکر

شور تو در این روضه همین یک نمه افتاد

عباس شاه زیدی

********************

یا اُمّ بنین! حالِ گرفتار ندیدی

دستانِ قلم ،اشک علمدار ندیدی

بر پیکر بی دستِ علمدارِ رشیدت

آشفتگیِ سید و سالار ندیدی

مادر! بخدا بسکه وفا داشت ابالفضل

غوغای مواساتِ سپهدار ندیدی

گر آب نیاورد ، مگو آبرویش رفت

خونبارشِ آن دیده و رخسار ندیدی

یک لشگرِ قَدّار که بنشست به زانو

پا تا سرِ او تیر ، چنان خار ندیدی

شق القمرِ کوفه که در علقمه رخ داد

تکرار رُخِ حیدر کرار ندیدی

آنقدر ادب داشت که با سر به زمین خورد

سجّادۀ خون بر قدمِ یار ندیدی

پَس داد هر آن درس که در نزد تو آموخت

بالندگیِ مکتب ایثار ندیدی

مادر که شود اُمّ بنین ، هیچ غمی نیست

در عهد و وفای پسرش ، هیچ کمی نیست

محمود ژولیده

********************

ای گل گلزار اخلاص و یقین

بانوی کاخ شرف ام البنین

نام نو چون فاطمه، بُد فاطمه

قدر تو معلوم باشد بر همه

ای همه پاکان گواه پاکیت

عشق مات از شوکت افلاکیت

گوهر ارزندۀ صبر و یقین

همسر پاک امیر المؤمنین

اسوۀ ایمان و ایثار و ادب

مادر شیر شجاعان عرب

ای ارادتمند زهرا و رسول

ای امانتدار گل های بتول

تا قدم در خانۀ عصمت زدی

گل به فرق خویش از عزت زدی

روز اول با هزاران زیب و زین

خوانده ای خود را کنیز زینبین

سید هشم وفائی

**********************

من مادری هستم سراپا شور و احساس

من رنگ و بو دارم ز باغ سوسن و یاس

دامان من مهد شقایقهای عشق است

اشک دو چشمم رشک هر صهبای عشق است

من خادمه کوی امیرالمؤمنینم

من مادری دلسوخته ام البنینم

هر چند خاک درگهم مجد و عزیزی

در بیت حیدر آمدم بهر کنیزی

خاک قدوم فاتح بدر و حنینم

گرد سر راه حسین و زینبینم

استاد صبر و اسوه عز و وفایم

چون ریزه خوار بذل دست مجتبایم

در بیت مولا درس ایمان خوانده ام من

عباس را دور حسین گردانده ام من

ابناء من شیران دشت ابتلایند

از دامن من جان نثار کربلایند

عباس و عون و جعفرم مست حسینند

از لحظه میلاد پابست حسیینند

سر بر قدوم مطلع الانوار دارند

خیل ملک بر گرد خود بسیار دارند

رشک همه عشاق جانباز جهانند

بر تار موی یار خود جان می فشانند

عباس من سر خیل عشاق جهان است

بی دست پا بر فرق ماه و کهکشان است

مشک تهی، چشم پر از خون، فرق منشق

با صورت از مرکب فتاده در ره حق

با چشم پر خون فرق تا ابرو دریده

آوای بانوی دو عالم را شنیده

منت پذیر حضرت خیرالنسایم

عباس فرزند رشید با وفایم

بر خاک پایش جان فشانده با دلی شاد

از قید غمهای جهان گردیده آزاد

عماد حاجى مرادى

************************

بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است

رسانده است به خانم کسی خبرها را


نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده

گرفته اند از این پیر زن پسر ها را


چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش

بیاورند برایش فقط سپرها را


نشسته است سر راه ، روضه می خواند

که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را


ندیده است اگر چه ولی خبر دارد

سر عمود عوض کرده شکل سرها را


کنار آب دو تا دست بر روی یک دست

رسانده است به ما خانم این خبرها را


بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو

ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو


ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی

برای خانه مولا که انتخاب شدی


به خانه ی ولی الله اعظم آمدی و

دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی


به جای اینکه شوی مدعی همسری اش

کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی


تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و

برای چرخش دستاس انتخاب شدی

 

چهار تا پسر آورده ای برای علی

که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی

 

دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد

تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی


اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت

میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت


تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد

به چادر عربی تو خار گیر نکرد


تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن

به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد


به احترام همان تکه بوریا دیگر

زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد


از آن زمان که شنیدی خزان گلها را

هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد


چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی

که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد


به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را

به ضرب دست لگد میزدن زن ها را

لطیفیان

***************************

خزان غم به باغ یاس آمد
وفـات مـادر عبـاس  آمد
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

نفس هـا آه آتشبـار گشته
که داغ فاطمه تکرار گشته
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

ز گلزار جنان یا ایهاالناس
به استقبال مادر آید عبّاس
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

بنی هاشم به نوحه دم بگیرید
بـرای فاطمـه مـاتم بـگیرید
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

اگر چه داغ عبّاسش بـه دل بود
ز اشک حضرت زهرا خجل بود
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

عزای همسر مولی المـوالی است
امیرالمؤمنین جای تو خالی است
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

درود ما به داغ روی داغش
سلام ما به قبر بی چـراغش
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

سازگار

****************************

بانو سلام می کنم اینجا خوش آمدی

از خاک سمت عالم بالا خوش آمدی

ای تشنه بهشت به دریا خوش آمدی

من زینبم به خانه مولا خوش آمدی

پیداست در نگات که با نیت آمدی

اینجا به نیت کمک و خدمت آمدی

باغ بهشت باغچه ای در سرای ماست

جای گلیم عرش خدا زیر پای ماست

رزق تمام شهر فقط از دعای ماست

خلق تمام عالم وآدم برای ماست

این خانه بهشتی زهرا و حیدر است

اینجا محل وحی شدن بر پیمبر است

این خانه را به غیر صفا پر نمی کند

دل را به غیر عشق خدا پر نمی کند

سجاده را به غیر دعا پر نمی کند

هر کس که جای فاطمه را پر نمی کند

از بعد مادرم پدر خاک،بوتراب

کرده تو را به همسری خویش انتخاب

گفته پدر که روی به سوی خدا کنیم

ما مثل مادر اهل زمین را دعا کنیم

با اسم فاطمه همه رفع بلا کنیم

زین پس تو را به واژه مادر صدا کنیم

تو آمدی که فاطمه را یاوری کنی

در حق ما شکسته دلان مادری کنی

قطعاً شنیده ای که پر مادرم شکست

شاخه به شاخه برگ وبر مادرم شکست

در کنده شد زجا و سر مادرم شکست

از ظلم و کینه هاکمر مادرم شکست

از آن به بعد بود پرش درد می گرفت

می خواست پا شودکمرش درد می گرفت

اما نترس شعله به این در نمی زنند

دیگر به خانه سرزده ها سر نمی زنند

سیلی به روی فاطمه دیگر نمی زنند

هر گز تو را مقابل حیدر نمی زنند

اینجا که آمدی به همه نورعین باش

فکر مرانکن تو به فکر حسین باش

اینجا هنوز هم پرِ عطر کوثر است

چشم حسن برادر من خیره بر در است

اشک حسین روز وشب از داغ مادر است

این حرف آخری زبقیه مهم تر است

پیش حسین دست به پهلوی خود مگیر

یا که به حق فاطمه بازوی خود مگیر

در آن شبی که بارسفر بست مادرم

من را صدا زد و نفسی گفت: دخترم

جان تو و حسین،گل سرخ بی سرم

من مانده بودم و غم و درد برادرم

از آن به بعد مادر این سرجدا شدم

کم کم فراهم سفر کربلا شدم

حرف از کسی شد آنکه به ما یار می شود

در این مسیر مونس و غمخوار می شود

در کربلا هر آینه کرار می شود

می آید و به لشگر علمدار می شود

تو آمدی که ماه شب تار ماشوی

مادر برای میر و علمدار ماشوی

حتما به او بگو غم این نور عین را

از داغ مادرم همه دم شور و شین را

غمهای مانده بر جگر عالمین را

اسرار عشق و واژه ذخر الحسین را

حتماَ به او بگو که امید برادر است

مشکی به او بده و بگو آب آور است

حتماَ بگو قضیه آن مشک پاره را

حتماَ بگو قضیه آن شیر خواره را

افتادن بدون پر آن سواره را

سیلی زدن به صورت ماه و ستاره را

حتماَ بگو که علقمه چشم انتظار اوست

حتماَ بگو که مادرم آنجا کنار اوست

مهدی نظری

****************************

ای همسر سردار جهان، مادر عباس

وی دامـن تـو مهـد ادب‌ پـرور عباس

در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس

خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس

ام‌الشهـدا، فاطمه ی دوم حیدر

هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر

 

تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی

تو فاطمه ی بیت شـه عـرش‌ مقـامی

تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی

تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی

جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت

پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت

 

شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد

زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد

تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد

عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد

کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان

یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟

 

ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت

ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت

خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت

جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!

با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی

کـردی بـه بنـی‌فاطمـه اظهـار کنیزی

 

عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی

عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی

تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی

عباس تو از روز ازل کـرب‌وبـلایی

چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی

گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی

 

تـو ام‌ بنینـی نــه! تـو ام‌الشهـدایی

پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی

دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی

بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی

ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت

حق است کند فاطمه پیوسته دعایت

دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را

دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را

در ماتم‌شان ریخته بس اشک بصر را

آتـش زده از گریه دل اهـل‌ نظـر را

از بس که در امواج بلا یار حسینی

بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی

 

یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی

چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی

بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی

از داغ حسین‌بـن‌علـی جامـه دریـدی

با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود

چشمت به حسین‌بن‌علی اشک‌فشان بود

 

بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت

گفتـی کــه نخـوانند دگر ام‌بنینت

آتش نزند کس به دل زار و حزینت

ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت

خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی

تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی

 

روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود

تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود

با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود

عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟

ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود

از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود

 

ای قبله ی دل تـربت بی‌شمـع و چـراغت

ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت

ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت

باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت

با آن که شدم زائر بی‌صبر و قرارت

نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت

 

یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است

قبر تو عیان است عیان است عیان است

چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است

آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟

از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم

آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم

 

هرچند که خون جگرت بود روانه

دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه

بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه

ای کوه غم چار جوانت روی شانه

بر «میثم» دل‌ سوخته کن اشک، عنایت

تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت

غلامرضا سازگار

**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی