کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت حضرت زهرا( سلام الله علیها )

یوسف رحیمی

هر دختری که اُمّ أبیها نمی‌شود

هر مادری که مادر دنیا نمی‌شود

نور تمام عالم امکان به روی هم

یک جلوه نور چادر زهرا نمی‌شود

وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست

محشر بدون فاطمه بر پا نمی‌شود

یعنی که بی‌ولایت او هیچ طاعتی

اذن ورودِ جنت الاعلی نمی‌شود

فردا به قله‌های سعادت نمی‌رسد

هر کس دخیل چادر زهرا نمی‌شود

حبل‌المتین شیعه نخ جانماز اوست

بی او گره ز کار کسی وا نمی‌شود

می‌افتد از نگاه پر از مهر فاطمه

هر کس فدائیِ ره مولا نمی‌شود

****************************

بستر شهادت

وحید محمدی

تو که در سینه خود سوره کوثر داری

بوسه بر دست خود از لعل پیمبر داری

تو همان سیب بهشتی که پیمبر بوئید

دامنی چون گل ریحانه معطر داری

تو شب قدری و قَدرت همه جا نامعلوم

قدری از عالم امکان تو فراتر داری

ای فدای تو و آن چادر خاکی شده ات

ای فدای تو و آن تاج که بر سر داری

سپر شیر خدا، سینه مجروح تو شد

بازهم شرم ز ماهِ رخِ حیدر داری؟

چِقَدَر زار شدی، آب شدی فاطمه جان

این چه حالیست که در گوشه بستر داری؟

مرگ را هِی نَطلب، زینب تو می شنود

تو خودت تازه جوان هستی و دختر داری

***********************

بستر شهادت

 

روزگاریست که جان بر لبِ خونبار رسید

آه ای مرگ بیا نوبتِ دیدار رسید

زحمت خانه شدم بسکه زمین گیر شدم

وقتِ شرمندگی از دخترکی زار رسید

باز هم پیرهن تازه ی من خونین شد

باز با پیرهن تازه پرستار رسید

ولی از بسکه نخوابید زِ بی خوابیِ من

جانب بستر من دست به دیوار رسید

گرچه دلتنگِ تماشای حسینم اما

چشمِ زخمیِ مرا نیمه شبی تار رسید

لابه لای نفسم لخته ی خون می بینم

از همان روز که بر سینه ام آزار رسید

از همان روز که آتش به سراغم آمد

از همان روز که در بود و ستمکار رسید

شعله ای حلقه زد و چادر من را سوزاند

ناله ای تا که زدم خنده ی انظار رسید

خویش را در پس در جمع نمودم شاید

نرسد زخم به محسن ولی انگار رسید

خویش را در پس در جمع نمودم اما

در به من خورد و به او ضربه ی مسمار رسید

***************************
امیر عظیمی

وصیت به زینب کبری(س)

 

دخترم، ارثیه ی غربت مادر مال تو

پر کشیدن مال من، این دو سه تا پر مال تو

داغ من مال علی، داغ علی هم مال من

حسنین و غم این دو تا برادر مال تو

خطبه خونی، توی مسجد مدینه مال من

خطبه خوندن، توی کوفه مثل حیدر مال تو

خنده ی همسایه ها، تو راه کوچه مال من

صدای هلهله و خنده ی لشگر مال تو

این سه تا کفن، واسه من و علی و مجتبا

زینبم، پیرهن حسین بی سر مال تو

قصه ی میخ در و کشتن محسن مال من

غصه ی سه شعبه و حنجر اصغر مال تو

بوسه های بی رمق؛ این دم آخر مال من

بوسه های لب گودال برادر مال تو

زخم بستر مال من، اشکای حیدر مال من

یک هزار و چندتا زخمِ تنِ بی سر مال تو

قتل و غارت مال تو، رخت اسارت مال تو

دیدن بزم شراب و می و ساغر مال تو

***************************

مهدی مقیمی

 

ای زمین خوردۀ آسمانی

ای بهارِ اسیرِ خزانی

مادر از حال و روز تو پیداست

چشم پوشیدی از  زندگانی

پشت این خانواده به کوه است

تا تو هستی و آرام جانی

دوست دارم کنارم بمانی

حیدرت آشنایی ندارد

زخم روحش شفایی ندارد

بعد از آن اتفاقی که افتاد

چشم تو روشنایی ندارد

از زمانی که در بستری تو

سفرۀ ما صفایی ندارد

بی تو اصلاَ چه آبی چه نانی

مثل پروانه افروختی تو

صبر را از که آموختی تو

در ز تو شرم دارد ز بس که

دیده بر میخ در دوختی تو

فضه می داند این را که مادر

تا چه حد پشت در سوختی تو

کاین چنین خسته و ناتوانی

مادرم بود و ستر و عفافش

کعبه مشتاق و گرم طوافش

مادرم بود و غم بود و کوچه

قنفذ آمد به عزم مصافش

تیغ خود را کشید از نیام و

زد به بازوی او با غلافش

پیر شد مادرم در جوانی

نیست نامرد الّا مغیره

قاتلِ تک تک ما مغیره

وای بر من که در کوچه ها شد

مادرم روبرو با مغیره

بود چشمم به رخسار مادر

دیدم آن صحنه را تا مغیره ......

ضربه زد چهره شد ارغوانی

از سرِ غیظ و پستی تو را زد

مثل شیشه شکستی تو را زد

راه را بر تو سد کرد و حس کرد

بی کس و یار هستی تو را زد

بین کوچه غرورم لگد شد

تا مغیره دو دستی تو را زد

گفت پاشو اگر می توانی

زیر بار خجالت خمیدم

ناسزا گفت واضح شنیدم

بی هوا زد به روی تو سیلی

دست آن بی حیا را کشیدم

پا شدی از روی خاک کوچه

کاش میمردم آنجا که دیدم

خاک از چادرت می تکانی

مادرم غصه بسیار خوردی

سیلی از دست کفار خوردی

طعنه و نیش دشمن کمت بود

پشت در نیش مسمار خوردی

آنچنان زد لگد روی در که

هم ز در هم ز دیوار خوردی

سوخت خانه به دستور ثانی

زمزمه روی لب داری یارب

مادرم ظاهرا خوبی امشب

خنده آمد به لبهای بابا

خانه با دست تو شد مرتب

علتش چیست امشب فقط که

خیره سمت حسینیّ و زینب

داستان را کجا می کشانی؟

هم شکسته پر و بال رفتی

هم به دل مانده آمال رفتی

تا وصیت کنی چند دفعه

از مدینه به گودال رفتی

با سفارش برای حسینت

لحظۀ آخر از حال رفتی

ظاهرا فکر شمر و سنانی

اشک در چشم تار تو لرزید

روی روی کبود تو غلطید

مادرم حس دلواپسی را

در دو چشم ترت می شود دید

از نگاهت به دست حسینت

می شود نکته را خوب فهمید

فکر انگشتر و ساربانی

****************************

علیرضا خاکساری

بستر شهادت

ای جمع خوبی ها و مصداق رشادت ها

پیداست در آیینه ی چشمت نجابت ها

در هر قیام تو شکوه بی نظیری هست

پایت ورم کرده ست از فرط عبادت ها

سرچشمه ی فیض الهی هستی ای بانو

با اذن تو وا می شود دارالعنایت ها

تفسیر ناب سوره ی انسان تو هستی که

میریزد از دامان پر مهرت کرامت ها

هم پیرهن هم نان شب می بخشی از لطفت

دل می بری از سائلت با این سخاوت ها

یاد تو کردن رونقی دارد به دنبالش

جانی دوباره می دهد نامت به هییت ها

کوچه به کوچه روضه ات در شهر ما برپاست

با همت و ایثار چمران ها و همت ها

میل اناری کن که من حاجت روا گردم

چشم امید هر شب و روز رعیت ها !

هر شب به انصار و مهاجر سر زدی بانو

اما دریغ از یک اجابت بعد دعوت ها

یک بار صحن خانه و یک بار در کوچه

با تو چه کرده ، ای فرشته هتک حرمت ها

انگار نه انگار "...قد آذانی... "احمد

دیوار و در بود و تو بودی و اذیت ها

تنها نه چادر که پرت را هم لگد کردند

در رفت و آمدهای کوچه بی مروّت ها

درهم شکستی تا در خانه شکست آن روز

با اتحاد بی نظیر !! بی بصیرت ها

أشکوا الیک یا رسول الله میخوانی

با اشک هایت ، از اهانت ها جسارت ها

با خود مروری میکنی "الا المودة" را

خسته شدی دیگر از اظهار محبت ها

گل از گل گلها شکفت ای مادرم وقتی

برخاستی از بستر خود بعد مدّت ها

دستاس یاری میکند نانی مهیا کن

آخر نتیجه می دهد مادر! ریاضت ها

با طعنه میسوزی و با همسایه میسازی

کم نیست از درد لگد درد شکایت ها

دیگر به چشم آشنایان هم نمی آیی

مانند شمعی آب گشتی از جراحت ها

حرف از یتیمی می زند همسایه با زینب

دلشوره میگیرد حسینت با عیادت ها

*****************************

محسن مهدوی

بستر شهادت

 

بین بستر نیمه شب با درد صحبت میکنم

من به این هم صحبتی ها دارم عادت میکنم

دردهایم بسکه بسیارند ، در هم صحبتی

کم می آید وقت هر اندازه قسمت میکنم

بعد بابایم نیامد خواب در چشمم ولی

با قدوم مرگ دیگر خواب راحت میکنم

چهره ازحیدر اگر پوشیده ام، سلمان بدان

جان زینب، حال و روزش را رعایت میکنم

ضربه بر سر عمدتاً سرگیجه آور میشود

زین سبب با حرکت پِلکم عبادت میکنم

بعد مرگم خواستم از او که شب غسلم کند

از شما شرمنده ام اتمام حجت میکنم

زحمتم بر گردنت افتاد ، زهرا را ببخش

من به زودی ازحضورت رفع زحمت میکنم

****************************

محمود ژولیده

بستر شهادت

 

محراب بود و ماه و نماز نشسته اش

روی کبود و نیمه ی چشمان بسته اش

سجاده بود و سجده ی طولانی و قنوت

چادر نمازِ خاکی و دست شکسته اش

دیوار کاگلی ز چه شد تکیه گاه سرو

نزدیک صبح و وقت طلوع خجسته اش

بستر پر از شقایق معجر پر از حناست

درد سری است گیسوی از هم گسسته اش

مَردِ نبرد و خانه نشینی و اشک صبر

مشگل گشا و درد و غم دسته دسته اش

آرام گوشه ای حسنش زار می زند

باید که خون گریست به احوال خسته اش

حالا حسین تازه بهانه گرفته است

خواهر کجاست مرهم قلب شکسته اش

از محسنش مپرس که این شرح کافی است

نشکفته یاس و غنچه ی از باغ رَسته اش

این خانه نیست قتلگه آل مرتضاست

از مرتضی بپرس و دستان بسته اش

فضه بیا که شرح دهی خاص و عام را

مهدی بیا که حکم کنی انتقام را

************************

سیدمحمد جواد شرافت

بستر شهادت

 

دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار

داده ست تکیه مادر هستی به دیوار

هرلحظه دردی تازه داغی تازه دارد

در چشم خود غم های بی اندازه دارد

مثل شبی تیره ست دنیای مقابل

تنها هلالی مانده از آن ماه کامل

گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی

آهی به لب می آورد از درد آهی

لبریز از دردست اما غرق احساس

دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس

آه این نسیم با محبت، مادرانه

دستی کشیده بر سر و بر روی خانه

شرمندۀ احساس او شد خانه داری

با هر نفس آه از در و دیوار جاری

**

شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت

دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت

از خانه بیرون می رود ناباورانه

جان خودش را می برد بر روی شانه

خورده گره با گرد غربت سرنوشتش

در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش

نفسی علی ... آه از دل پر درد او آه

یا لیتها... آه از دل پر درد او آه

**************************

محمد بیابانی

زبانحال امیرالمومنین (علیه السلام(

 

تو بیقراری و من نیز بی قرارترینم

که من غریب ترین مرد در تمام زمینم

کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم

نشسته است از این سو فراق تو به کمینم

به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم

چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم

علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید

تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم

به چادرت متوسل شدم که باز بمانی

منی که کهف امانم منی که حصن حصینم

برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار

ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم

مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو

چنان شکست که من بعد با شکست عجینم

تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم

خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم

**************************
قاسم نعمتی

بستر شهادت

 

به درد و غم گرفتارم چه سازم

پس از تو بی کس و یارم چه سازم

زجا برخیز و کاری کن عزیزم

گره افتاده در کارم چه سازم

***

پریشانم پریشانم پریشان

بیا و قلب یارت را مسوزان

به پای هم دوتایی پیر گشتیم

دهد امشب نگاهت بوی هجران

***

خدا داند که من طاقت ندارم

میان قبر جسمت را گذارم

چگونه من لحد چینم به رویت

مرو از دستم ای دار و ندارم

***

علی جان کن نظر آشفته حالم

ببین ای همسفر بشکسته بالم

در این نه ساله هرچه دیدی ای یار

حلالم کن حلالم کن حلالم

***

پس از این بر غم غربت اسیری

علی جان گریه کن آرام گیری

از آن ترسم که غم گیرد به رویت

تو با این حال قبل از من بمیری

***

خدا لعنت کند آنکه مرا زد

اراذل های یثرب را صدا زد

همین که دید سرگرم تو هستم

به جان تو لگد را بی هوا زد

***

نفس های گرفتار من افتاد

به دست خادمه کار من افتاد

بِدان آقا مقصر من نبودم

تکانی خوردم و بار من افتاد

**********************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی