کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعاراسارت در شام

*******************

علی اکبر لطیفیان

لب های تو مگر چه قدر سنگ خورده است
قاری من چقدر صدایت عوض شده

تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده

تو آن حسین لحظه ی گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده

وقتی ز رو به رو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده

جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده

طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده

ما بعد از این سپاه تو هستیم "یا حسین"
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده

تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده


**********************

یوسف رحیمی

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
هم چون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را
قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب شام را هم زیر و رو کن
قرآن بخوان با لهجه ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود این جا ببارم
در حسرت پلک کبودت خواهرانه

قرآن بخوان شاید که این چشمان هرزه
خیره نگردد سوی ما خیره سرانه

اما چه تکریمی شد از لب های قاری
تشت طلا و بوسه های خیزرانه

گل داده از اعجاز لب های تو امشب
این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب های خشکت آب می‌شد
ریحانه ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه ساله
خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته
تا صبح با غمناله هایی مادرانه

**********************

سید علی رکن الدین

تا می دهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان می کنی دو رود

با این هزار و نهصد و پنجاه آیه درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود

من را نگاه می کنی از روی نی چه دیر
می بندی از نگاه من آن چشم را چه زود

موی رهای خویش چرا جمع کرده ای؟
خاکستر است روی لبت یا غبار دود

دیشب به خانه ی چه کسی روضه رفته ای؟
این بوی نان ز روضه ی ماهانه ی که بود؟

سرهای قدسیان همه بر طاق عرش خورد
وقتی قیام نیزه تان رفت در سجود

حک شد به چوب محمل من مهر داغ تو
سر بسته ماند نامه در این بزم پُر شهود


**********************

محمود بهجت

ای آسمان ز دست تو دارم بسی نوا
ریزم سرشک حسرت و هجران ز دیده‌ها

ظلمی چنین ندیده کسی اندر این جهان
کردی تو با سلاله سلطانِ انبیاء

سرهای سروران جهان را جدا ز تن
کردی، زدی به نیزه و بُردی به شهرها

زینب که آفتاب نتابید بر رُخش
در شرم بود و داشت ازو حرمت و حیا

بردی سر برهنه اسیری به سوی شام
زنجیر کین به گردن و با سختی و بلا

آه از دمی که گشت اسیران اهل بیت
وارد به کوفه با سر بی‌ معجر از جفا

مخلوق کوفه بهر تماشا به دورشان
گشته جمع طعنه‌ زنان لب به ناسزا

بعضی به خنده کاین اُسرا ماه طلعتند
برخی دگر که خارج دینند و مصطفی

زینب چو دید هلهله و ازدحام خلق
بی‌اختیار گشت پس انداخت مرتضی

آه از جگر کشید و بگفت ای ستمگران
مائیم نصِ آیه عصمت و «إنمّا»

آل محمدیم و جگر گوشه بتول
گشتیم از جفای شما خوار و بی‌نوا

 **********************

جواد محمد زمانی

سبز است باغ آینه از باغبانی‌ات
گل کرد شوق عاطفه از مهربانی‌ات

از بس که خار خاطره بر پای تو نشست
چشم کسی ندید گل شادمانی‌ات

حتی در آن نماز شبی که نشسته بود
پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات

آن‏جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود
شوق حماسه می‌چکد از خطبه‏خوانی‌ات

امّا شکست خطبه‏ی پولادی تو را
بر نیزه آیه‌های گل ناگهانی‌ات

با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو
لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات

عمر سه ساله صبر دل از لاله می‌گرفت
آتش نمی‌زنیم به داغ نهانی‌ات

**********************

علی اکبر لطیفیان

کسی نداد ،جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را

تمام مردم نامرد خویش را کوفه
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را

مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد
خدا به خیر کند ازدحام هایش را

ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد
ولی چه کار کند پشت بام هایش را

یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین!
ببین چگونه می آرند امام هایش را؟

به این سه ساله بچسبد، سکینه می افتد
مراقبت کند آخر کدام هایش را؟!

**********************

علی اکبر لطیفیان
 
تازه رسیده از سفر کربلا سرت
بین تن تو فاصله افتاده تا سرت
با پهلوی شکسته و با صورت کبود
کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت
پیشانی ات شکسته و موهات کم شده
خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟
این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین
افتاده است زیر سم اسب ها سرت...
باید کمی گلاب بیارم بشویمت
خاکی شده است از ستم بی حیا سرت
چشمان تو همیشه به دنبال زینب است
تا اربعین اگر برود هر کجا سرت

**********************

غلامرضا سازگار

هلالِ از مه و خورشید، زیباتر! برادرجان
بتاب از نوک نی بر محمل خواهر! برادرجان

جمال بی‌مثال کبریا! وجه‌الله اعظم
چرا بستی نقاب از خون و خاکستر؟ برادرجان

فراموشم نکردی ای تنت افتاده در صحرا
به استقبال خواهر آمدی با سر، برادرجان

به جبران عنایات امیرالمؤمنین، کوفه
تصدّق می‌دهد بر آل پیغمبر، برادرجان

به روی داغ‌هایم تا نبینی داغ دیگر را
تکلم کن؛ به اشک دخترت بنگر برادرجان

تو میگردی به دور محمل خواهر؛ یقین دارم
که می‌گردد در اطراف سرت مادر برادرجان

اگر بالای نی یاد رسول‌الله افتادی
نگه کن بر گل روی علی‌اکبر، برادرجان

تمام داستان کربلا را مادرم گفته
نمی‌کردم سرت را روی نی باور برادرجان

تو با قدقامت خود بر فراز نی قیامت کن
من از تفسیر قرآنت کنم محشر برادرجان

زبان من کند در پهن‌دشت کوفه اعجازی
که دست و تیغ حیدر کرد در خیبر، برادرجان

کنار نیزه‌ات بر قلب «میثم» آتشی ریزم
که عالم را بسوزاند در این آذر، برادرجان

**********************

روح الله مردان خانی
درون سینه خود زخم بیکران دارد

همان که قامت صبر از صبوریش خم بود
در اوج قله ماتم شکوه پرچم بود

همان که آینه ی روشن حقایق بود
همان که هم دم هفتاد و دو  شقایق بود

همان  که از غم هجران شکسته قامت او
هزار خاطره مانده است از اسارت او

هزار خاطره از شهر و کوچه و از شام
هزار خاطره از سنگ و بام و از دشنام

هزار خاطره از یاس های سرخ و کبود
 هزار خاطره از کودکی که گم شده بود

به چشم خیس من امشب نگاه کن بانو
 تمام حس مرا پر ز آه کن بانو

چه قدر بغض نشسته به روی حنجرتان!
 بلا به دور مگر که چه آمده سرتان!؟

شبیه آینه های شکسته می مانید
چه قدر آیه اَمّن یُجیب می خوانید!

من از هجوم عطش بر لبت خبر دارم
من از گرسنگی هر شبت خبر دارم

نه سایه ای ز ترحم، نه آب آوردند
برای تشنگیت آفتاب آوردند

تو ای سپیده ی صبح قیام عاشورا
پیام آور سرخ پیام عاشورا

بخوان سرود پریدن بخوان پَری باقیست
هنوز بین شماها کبوتری باقیست

هنوز در پس این نای زخم خورده ی تان
صدای غرشِ الله اکبری باقیست

اگر چه روح علمدار پر کشید اما
میان دشت علمدارِ دیگری باقیست

و بین معرکه با صبر خود نشان دادید
هنوز مرد نبردید تا سری باقیست

**********************

وحید قاسمی
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ کتاب شرافت زینب

وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
 دلیل محکم حکم قداست زینب

مسیر دین خدا را نشان مان داده
چراغ روشنِ برج هدایت زینب

رموز جمله ی «من را دعا نما خواهر»
نهفته در ثمراتِ عبادت زینب

نماز سینه زنان رو به کعبه ی گودال
غروب روز دهم با امامت زینب

برای قتل حسینش دیه به او دادند
کلوخ ها شده سهمِ غرامت زینب

سکوت محض جَرَس های لشگر دشمن
نشانِ معجزه ای از رسالت زینب

به پیشِ کعب نی و سنگ؛ راست قامت بود
رقیه درس گرفت از صلابت زینب

لغات خطبه ی زینب، لغات قرآن بود
 ملائکه همه ماتِ بلاغت زینب

نهیب حیدری اش کاخ ظلم را لرزاند
یزید شوکه شده از شهامت زینب

صدای قاری قرآن به روی نی نگذاشت
نگاه ها برود سمتِ ساحت زینب

**********************

غلامرضا سازگار
 
ای هلال من به بالای سنان قرآن بخوان
قاری قرآن و قرآن را زبان! قرآن بخوان

با صدای خود مسخّر کن تمام کوفه را
کوفه را هم کربلا کن؛ هم چنان قرآن بخوان

گر چه بشکسته جبینت بر سر نی، سجده کن
گر چه گشته از دهانت خون روان، قرآن بخوان

تا مگر آوای قرآن تو آرامم کند
بر فراز نیزه، ای آرام جان قرآن بخوان

تا که اسلام تو را اهل زمین باور کنند
ای امام کلّ اهل آسمان قرآن بخوان

زادۀ مرجانه دارد قصد آزار تو را
تا نرفتی زیر چوب خیزران قرآن بخوان

صوت قرآن سر تو، سر بلندم می‌کند
تا نگشته قامت زینب کمان قرآن بخوان

یاد قرآن پدر کن؛ روی دست جدّمان
وارث حیدر! تو هم نوکِ سنان قرآن بخوان

آن چه دیدم مادرم زهرا برایم گفته بود
این مصیبت را نمی‌کردم گمان؛ قرآن بخوان

هر که هر چه دارد از این خاندان دارد حسین
تا به «میثم» هم دهی سوز نهان قرآن بخوان

**********************

پارسای تویسرکانی
از تنور خولی امشب می رود تا چرخ نور
آفتاب چرخ، حسرت می برد بر این تنور

گر نه ظاهر شد قیامت، ور نه روز محشر است
از چه رو کرد آفتاب از جانب مغرب ظهور

این همان نور است کز وی لمعه ای در لحظه ای
دید موسای کلیم اله شبی در کوه طور

این همان نور خدا باشد که ناگردد خموش
این همان مشکوة حق باشد که نایابد فتور

مطبخ امشب مشرقستان تجلی گشته است
زین سر بی تن کزو افلاک باشد پر ز شور

از لبان خشک و از حلقوم خونی گویدَت
قصه کهف و رقیم و رمز انجیل و زبور

**********************

صمصام علوی

 این زن طنین خطبه های حیدرت نیست!؟
 تصویر صوتش منطبق با خواهرت نیست!؟

رویش سیاه از آفتاب و مو سپید است...
 بنگر به رویش... او شبیه مادرت نیست!؟

 وقتی کنارت تا به آخر ایستاده است...
 یعنی کسی جز او چو یار آخرت نیست...

 تو بر منار نیزه مشغول اذانی...
 جز گوش های کر شده دور و برت نیست

 زخمِ ردِ افتاده بر روی سه ساله...
 آیا شبیه حالت انگشترت نیست...؟!

 پرسیدی از خواهر که زیر پای نیزه...
 در چنگ آن رقاص آیا معجرت نیست!؟

 یک نیزه ما بین غبار از دور پیداست
 اِ... مشک ساقی... راستی... آب آورت نیست...

 پایین پریدند از قلم دوش پدرها
 اطفال کوفی... آه.... جیغ دخترت نیست!؟

تا آمدم بر خود بیایم... حیف دیدم...
 بر روی نی ها... ناگهان... یک آن... سرت نیست

 ای کاش دیگر هم من و هم تو نلرزیم...
 چون کار زینب رقص در چشم ترت نیست

 کرده زبان سرخ من... سبزین سرت را...
 قلب و لب و شمشیر خالی... یاورت نیست...
**********************

وحید قاسمی
با این شتاب فکر کنم سر می آورد!
با این شتاب،حوصله را سر می آورد

می تازد و غنیمت جنگ غروب را
از چنگ سی هزار نفر، در می آورد

حس می کنم که داخل خورجین غصبی اش
یک باغ سیب سرخ معطر می آورد

سرمست سود داد و ستدهای کربلاست
دارد چقدر چادر و معجر می آورد!!!

نرخ طلای کوفه سقوطش مسجل است
از بسکه گوشواره و زیور می آورد

دود و تنور روشن و عطری شبیه عود
اینجای روضه داد مرا در می آورد

**********************

علیرضا فولادی
بانوی خیمه‌ها غم غربت به بر کشید
یک کوفه درد بر سر بار سفر کشید

او زنده مانده بود ولی رنج کربلا
از کشتگان کرب ‌و بلا بیشتر کشید

در عرصه‌یی که مسلخ ماه و ستاره بود
کبریت شامیان شد و تیغ سحر کشید

نقاش عاشقان شد و با رنگواژه‌ها
یک نینوا زمین و زمان شعله‌ور کشید

روشنگرانه چهره‌ی خورشید عشق را
از پشت ابرهای سیاست به در کشید

زینب زنی‌ست مرد که مردان بی‌افق
تا دوردست او نتوانند پرکشید

**********************

غلامرضا سازگار
خون جبین من، که سرازیر می‌شود
صوت تو نوک نیزه، جهانگیر می‌شود

پیشانیم به چوبۀ محمل که می‌خورد
قرآن روح بخش تو، تفسیر می‌شود

هر قطره خون، که می‌چکد از زخم حنجرت
آن قطره یک شکوفۀ تکبیر می‌شود

تا دخترت نرفته ز دستم سخن بگو
لب باز کن عزیز دلم، دیر می‌شود

در زیر کعب نی، نفسِ بی‌صدای ما
در قلب سخت سنگْ‌دلان، تیر می‌شود

هر آیه‌ای که از لب خشکت رسد به گوش
برنّده‌تر، ز نیزه و شمشیر می‌شود

ما را اگر زدند لئیمان، عجیب نیست
روبَهْ کنار خانۀ خود شیر می‌شود

اطفال کوفه، سیر زِ نانند و ای عجب
طفل گرسنۀ تو ز جان سیر می‌شود

دیشب سه‌ساله خواب تو را دید و گفتم‌اش
کنج خرابه خواب تو تعبیر می‌شود

«میثم»ببند لب که از این نظمِ سینه‌‌سوز
عرش خدا، ز غصه زمین‌گیر می‌شود

**********************

تو آفتاب منی با چنین جمال حسین
مرا ببخش که خواندم تو را هلال، حسین

گرفته روی تو را گر چه خون و خاکستر
تو آفتاب وجودی و بی زوال، حسین

سرت به نیزه و قرآن به لب، جلالی نیست
به جز جلال خدا فوق این جلال، حسین

ز شور نغم قرآنت ای عزیز دلم
ز حال رفتم و باز آمدم به حال، حسین

به راه عشق تو ای تشنه کام، زینب را
سرِ شکسته بود بهترین مدال، حسین

سر شکسته من با سر بریده تو
ز پاره پاره دل دارد اتصال، حسین

قسم به پیکر پامال تو که نگذارم
کنند خون شریف تو پایمال، حسین

یزید اگر به اسارت کشانده اهلت را
کشم حکومت او را به ابتذال، حسین

کنم حرام بر او شهد زندگانی را
که او حرامِ خدا را کند حلال، حسین

ز کودکان ز پا اوفتاده گیرم دست
اگر که سیلیِ دشمن دهد مجال حسین

به هر یکی ز صغیران به گریه می نگرم
تو را ز من طلبد با زبان حال، حسین

زبان حال "مؤید"، غلام تو، این است
من و جدایی از تو بُود محال، حسین

************************

علی

اسارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی