کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعاراسارت در شام

*******************

سید حبیب حبیب پور

با کوهی از دریغ و ملامت برای شام

زینب رسیده است به دروازه های شام

 

ای غرق ماجرای تپش خیز کربلا

بگذار تا بگویمت از ماجرای شام

 

داغی عظیم در دل و قصدی عظیم تر

زینب چنین رسید به ظلمت سرای شام

 

آنان که محو زیستنی کربلایی اند

عادت نمی کنند به آب و هوای شام

 

در اولین مقابله تشخیص می دهد

بوی هزار توطئه را در فضای شام

 

زینب سفیر نهضت خونبار کربلا

کوهی است در برابر فرمانروای شام

 

می گوید از حقیقت و می گوید از حسین

وز خائنان کوفه و ظلم و جفای شام

 

بگذار فاش گویمت آن خطبه بلیغ

تکرار کربلاست ولی کربلای شام

 

روحی چنین عظیم و کلامی چنین بلند

آزاد و پاک می رهد از تنگنای شام

 

امروز از پس گذر قرن ها هنوز

پیداست نقش واقعه در جای جای شام

 سید حبیب حبیب پور

******************

وحید قاسمی

سوره ی مستور روی نیزه ها می بینمت

آیه ی و الطور روی نیزه ها می بینمت

 

منبر و رَحلت چه شد؟ ای زاده ی ختم رسل

قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت

 

چشم کورشام را مبهوت نورت کرده ای

نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت

 

نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد، مست شد

خوشه یِ انگور روی نیزه ها می بینمت

 

زینـبم ،مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت

شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت

 وحید قاسمی

***********************

وحید قاسمی

در واژه های شعر تو دیدم وقار را

 حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

 

با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

 

در اوج بیکران خودت مست می کِشی

 هفتاد و دو ستاره دنباله دار را

 

 درس حجاب می دهد این آستین شرم

معنا کنید روسری وصله دار را

 

با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»

 آتش زنید مستمع بی قرار را

 

خانم اگر اشاره به طشت طلا کنید

 خون گریه می کنیم خزان تا بهار را

 

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است

 دیدی کنار طشت، بساط  قمار را

 

زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا

 از دست داده ام به خدا اختیار را

 

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای

بر روی دست پیرهن شهریار را

 

اکسیر اشک روضه تان مس طلا کند

وقتش رسیده است بسنجی عیار را

وحید قاسمی

******************

وحید قاسمی

خانه بدوش عشقمُ سربار زینبم

دربه در مجالس سالار زینبم

 

از زخمهای گوشه ابروی من نپرس

مجروح داغ دلبرُ بیمار زینبم

 

این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست

یک گوشه از شلوغی بازار زینبم

 

بزم شرابُ کوچه ی شوم یهودیان

از لطف گریه محرم اسرار زینبم

 

آتش بزن به دار بکش جا نمی زنم

جانم فداش ، میثم تمار زینبم

 

هرکس به بیرقُ علمش چپ نگاه کرد

باخشم من طرف شده مختار زینبم

 

ازمدح غیرآل علی عاجزم ،نخواه

من ازالست شاعردربار زینبم

 وحید قاسمی

**********************

یوسف رحیمی

ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام

تا یاد غربت می‌کند: الشام الشام

 منزل به منزل درد و داغ و بی کسی را

یک جا روایت می‌کند: الشام الشام

موی سپید و چهره ای در هم شکسته

از چه حکایت می‌کند: الشام الشام

هر روز با اندوه و آه و بی شکیبی

یاد اسارت می‌کند: الشام الشام

در این دیار پُر بلا هر کس به نوعی

عرض ارادت می‌کند: الشام الشام

یک شهر چشم خیره وقت هر عبوری

ابراز غیرت می‌کند: الشام الشام

هر سنگ با پیشانی مجروح خورشید

تجدید بیعت می‌کند: الشام الشام

قرآن پرپر روی نیزه غربتت را

هر دم تلاوت می‌کند: الشام الشام

قلب تو را یک مرد رومی با نگاهش

بی صبر و طاقت می‌کند: الشام الشام

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه

خود را فدایت می‌کند: الشام الشام

جان می دهی وقتی به لبهایی مقدس

چوبی جسارت می‌کند: الشام الشام

کنج تنوری حنجری آتش گرفته

ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام

یوسف رحیمی

*******************************

علی اکبر لطیفیان

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان

دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان

 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

 

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی

من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

 

چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند

ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

 

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما

چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران

 

ای تمامی غرور من فدای غیرتت

لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

 

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند

شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

علی اکبر لطیفیان

**************************

حضرت رقیه(س)
علی اکبر لطیفیان

 

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد

 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"

 

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح

بر روی خاک عکس علمدار می کشد

 

او هرچه میکشد به خدای یتیم ها

از چشم های مردم بازار می کشد

 

گیرم برای خانه تان هم کنیز شد

آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟

 

چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟

نقشی که میکشد همه را تار می کشد

 

لب های بی تحرک او با چه زحمتی

خود را به سمت کنج لب یار می کشد

 علی اکبر لطیفیان

**************************

حضرت زینب(س)
قیصر امین پور

دلش دریای صدها کهکشان صبر

غمش طوفان صدها آسمان ابر

 

دو چشم از گریه هم‌چون ابر خسته

ز دست صبر زینب، صبر خسته

 

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت

طنین موج آیات خدا داشت

 

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود

صدا، آیینه‌ی صوت علی بود

 

چه گوشی می‌کند باور شنیدن؟

خروشی این چنین مردانه از زن

 

به این پرسش نخواهد داد پاسخ

مگر اندیشه‌ی اهل تناسخ

 

حلول روح او، درجسم زینب

علی دیگری با اسم زینب

 

زنی عاشق، زنی این‌گونه عاشق

زنی، پیغمبر قرآن ناطق

 

زنی، خون خدایی را پیمبر

زن و پیغمبری؟ الله اکبر

قیصر امین پور

*********************

مجید تال

با دست بسته هست ولی دست بسته نیست

گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

 

هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

 

رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

 

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

 

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

 

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده

صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

 

گفت برخیز که من زینب مجروح توام

چند روزیست که محو لب مجروح توام

 

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت

پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

 

این رباب است که این گونه دلش ویران است

در پی قبر علی اصغر خود حیران است

 

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم

ولی انگار دراین دشت علم می بینم

 

دارد انگار علمدار تو برمی گردد

مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

 

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد

خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

 

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین

تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

 

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده

زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

 

وای از دختر و از یوسف بازار شدن

وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

 

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو

چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

 

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی

وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی

*************************

غلامرضا سازگار

ماهی که خورشید آورد بر او توسل
بر مِهر رویش گرد ره، بر گردنش غل
خون می‌چکد از گردن و از ساق پایش
سنگ آیدش از بام‌، جای لاله و گل
مشکل‌ گشا بود و هزاران مشکلش بود
زخم ‌زبان‌هـا مرهـم زخـم دلـش بود

****
خورشید، روی ناقه عریان نشسته
دشمن به دورش پایکوب، او دست ‌بسته
کس بر سر بازار شام از او نپرسید
ای یوسف زهرا چرا فرقت شکسته؟
انگار می‌بینم سر فرزند زهرا
بر نوک نی می‌گرید و می‌بیند او را

****
شام است یا صحرای عاشوراست اینجا؟
یا صبح روز محشر کبراست اینجا؟
ای شامیان تا چند شادی پای این سر؟
شرم و حیا کو؟! مادرش زهراست اینجا
بـر برگ‌هــای سوختـه آذر نریزید
این سوره نور است؛ خاکستر نریزید

****
کی گفته شهر خویش را آیین ببندید؟
جور و ستم بر آل پیغمبر پسندید
ای خون به جای اشکتان جاری ز دیده
کمتر به اشک زینب کبری بخندید
پیغمبـر اسلام را خـون در دو عیــن است
تبریک از چه؟! آخر این رأس حسین است

****
کاش از تمام آسمان‌ها خون ببارد
جای نَفَس از دل، زمین آتش بر آرد
ای وارثان کینه و بغض سقیفه
طفل سه‌ ساله طاقت سیلی ندارد
زخم‌ زبان‌هـا بـر جگرها نیشتر شد
بیداد شام از کربلا هم بیشتر شد

***********************

غلامرضا سازگار

فاطمه! مادر سادات! چه آمد به سرت؟
شامیان عید گرفتند به قتل پسرت

سنگ و خاکستر و دشنام و کف و زخم زبان
کوچه ‌کوچه شده مزد زحمات پدرت

بوسه از دور به پیشانی بشکسته بزن
اگر افتد به سر پاکِ حسینت نظرت

شانه بر گیسوی زینب بزن و اشک بریز
گر به دروازه ساعات بیفتد گذرت

دیگر از چوب و لب خشک نگویم سخنی
بیش از این نیست روا تا که بسوزد جگرت

زینب و گیسوی خونین؛ به خدا حق داری
عوض اشک اگر خون رود از چشم ترت

چون مه نیمه درخشد به کنار خورشید
سر عباس که خود هست حسین دگرت

مادر زینب! از زینب مظلومه بپرس
دخترم! در ملاء عام چه آمد به سرت؟

یا محمّد بنگر حق ذوی‌ القربی را
کشت اولاد تو را امت بیدادگرت

"میثم!" از بس سخن از سوز جگر می‌گویی
 
شعر تو در نفس سوخته گشته شررت

***********************

 عبدالحسین مخلص آبادی
افسوس می خورم که نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است
مهمان کُشی به رسم مسلمانی کجاست؟
قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است
 
این ها شنیده اند اذان گفتن تو را
باید نماز مغرب خود را قضا کنند
حتی اگر امام جماعت نداشتند
مثل خودم به نیزۀ تو اقتدا کنند
 
رسمش نبوده گوشه نگاهی نمی کنی؟
این گونه شاهِ بر نوکِ نی سائل این چنین
زینب فدای چشم ورم کرده ات حسین
پلکت نبوده قبل چهل منزل این چنین
 
بهتر همان که زیر لگدها ندیده ای
این دختران که مایه فخر عشیره اند
روزی میان پرده ای از حرمت و حجاب
حالا اسیر حمله چشمان خیره اند
 
بیچاره دخترت چه قدَر بین نیزه ها
دنبالت آمد و هدف تازیانه شد
بعدش برای خنده و تفریح لشگری
دندان تو به ضربه سنگی نشانه شد
 
تا پای نیزه ات تن خود را کشیده ام
از اضطراب حمله نامحرمان مست
از روی بامِ خانه آن پیر لعنتی
سنگم زدند و گوشه پیشانی ام شکست
 
از بعد ماجرای بیابان و زجر پست
باید برای دختر تو مادری کنم
اصلاً من آمدم به سفر با اجازه ات
در امتداد راه تو پیغمبری کنم

***********************

محمد رضا رضایی

نیزه داران پیام آوردند
رو به یک فکر خام آوردند

اول ماه بود و بر نیزه
ماه بدر تمام آوردند

تا ثواب جسارتی ببرند
شامیان، ازدحام آوردند

پشت دروازه بزرگ شهر
هر چه غیر از مرام آوردند

هر کسی فکر تازه در سر داشت
حرف مال و مقام آوردند

کینه داران خیبر و صفین
آتش انتقام آوردند

شهر آذین شده، هیاهو داشت
کاروان را به شام آوردند

پرده پوشان آل عصمت را
ساده، بی احترام آوردند

خون ببارید، چون که زینب را
سوی بزم حرام آوردند

***********************

علی

اسارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی