کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعاراسارت در شام

*******************

غلامرضا سازگار
فتنه و بیداد و بلا بود شام
سخت تر از کرب و بلا بود شام

شام بلا تیره تر از شام بود
عصمت حق در ملأ عام بود

ساز و نی و نغمه و آهنگ بود
دسته گل سنگدلان سنگ بود

خلق به دور اسرا صف زدند
کوچه به کوچه همگی کف زدند

فاطمه های حرم فاطمه
زخم زبان مرهم زخم همه

هرکه به آن خسته دلان رو نهاد
زخم زبانی زد و دشنام داد

خنده به رأس شهدا می زدند
سنگ به ناموس خدا می زدند

قافله تا وارد دروازه شد
داغ جگر سوختگان تازه شد

پای سر رهبر آزادگان
عید گرفتند زنازادگان

آل ابوسفیان در هلهله
آل رسول الله در سلسله

وای ندانم که چه تقدیر بود
دست خدا در غل و زنجیر بود

ماه سر نیزه پدیدار بود
یا سر عباس علمدار بود

چهره چو خورشید بر افروخته
از عطشِ تشنه لبان سوخته

دوخته چشم از سر نی بر حسین
محو شده، غرق شده در حسین

دیده ی اطفال به سیمای او
چشم سکینه شده سقای او

مانده سر نیزه به حال سجود
مهر جبینش شده محو از عمود

دیده ی اکبر سر نی نیم باز
مانده به لب هاش اذان نماز

هرکه به خورشید رخش چشم بست
گفت که این سر، سر پیغمبر است

رأس امام شهدا نوک نی
کرده چهل مرحله معراج، طی

زلفِ غباریش پر از بوی مُشک
لعل لبش خشک تر از چوب خشک

ماه خجل از رخ نورانیش
سنگ زده بوسه به پیشانیش

هیچ شنیدید که از گَرد راه
پرده کشد باد به رخسار ماه

هیچ شنیدید که در موج خون
صورت خورشید شود لاله گون

رخ زگل زخم، بهاران شده
وجه خدا ستاره باران شده

اشک همه سیل شد از سرگذشت
خون، دل میثم شد از این سرگذشت

*************************
دارد تمام میشود آقا عزای تو
کم گریه کرده ایم محرم برای تو

شبهای آخر است گدا را حلال کن 
این هم بساطِ نوکر ِ بی دست و پای تو

دارد چه زود سفره ی تو جمع می شود 
هستم هنوز سائل ِ آب و غذای تو

مارا ببخش گریه ی سیری نکرده ایم 
چشمانِ خشکِ ما خجل از این عزای تو

 هر روز، روز ِ تو همه جا محضر شما 
یعنی که هست هر چه زمین کربلای تو

میل ِ دوبارگیِّ بهشت آدمی نداشت 
وقتی شنید گوشه ای از روضه های تو

 کی دست خالی از در این خانه رفته است؟!
 
دستِ پُر است تا به قیامت گدای تو

تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس 
گریه کند برای تو صاحب عزای تو

گریه کن تو حضرت زهراست والسلام 
جانم فدای فاطمه و جانم فدای تو

تازه به شام میرسد از راه قافله 
تازه رسیده نوبت تشت طلای تو

***********************

محمد جواد پرچمی

مارو با غصّه‌ی ایام می‌برن
سوره‌ی‌ فجر و توی شام می‌برن
ای برادر بیا ناموس داری کن
خواهرت رو ملاء عام می‌برن
***
غم و غصّه‌هام بی‌اندازه شده
خدایا داغ دلم تازه شده
جلوی چشمای زینب سرتو
آویزون به روی دروازه شده
***
اینهمه ازدحام و چکار کنم؟
خستگیِ پاهام و چکارکنم؟
برا تازیانه‌ها سپر بشم...
سنگای پشت بام و چکار کنم؟
***
دخترت رو روی پام می‌نشونم
خودم و تو کوچه‌ها می‌کشونم
سر پیری به چه روزی افتادم
موهام و با آستینم می‌پوشونم
***
دور من یه قافله کبودیه
خصلت مردمشون حسودیه
یه نفر بیاد به دادم برسه
کوچه‌های شام پر از یهودیه
***
همه‌ش از کینه‌‌ی مولا آب می‌خورد
خواهرت طعنه‌ی بی‌حساب می‌خورد
حق بده اگه خودم رو می‌زدم
خیزران می‌زد و هی شراب میخورد
*************************
امیر عظیمی
شهر آبستن یک فاجعه ی سنگین است
دامن عرش حق از خون جگر رنگین است

شهر آذین شده، امروز چه در سر دارد
آه، اینجا چقدر کفر برادر دارد

مطربی مشق طرب دارد و هی می رقصد
شاعری شعر به لب دارد و هی می رقصد

شام با نقشه ی ابلیس هماهنگ شده
بام این شهر پر از خار و خس و سنگ شده

شام شهریست که با ظلم و ستم آباد است
شامی از دیدن اندوه اسیران شاد است

توی این شهر که از زخم زبان لبریز است،
توی این شهر که از چشم چران لبریز است،

چقدر عمه ی سادات معطل شده بود
پشت دروازه ساعات معطل شده بود

عاقبت شهر پر از هلهله شد، واویلا
نوبت آمدن قافله شد، واویلا

دلقکان دور و بر قافله می رقصیدند
همه بر وضعیت قافله می خندیدند

اسرا، آه در اینجا چقدر آشفتند
خارجی، بس که به اولاد پیمبر گفتند

وای، این هاچقدر سنگ به سرها زده اند
چوب طعنه به لب زاده ی زهرا زده اند

خیزران بود در اینجا به روی لب می خورد
سنگ تکفیر به پیشانی زینب می خورد

روز این شهرِ پر فتنه عجب تاریک است
کوچه هایش چقدر بی ادب و باریک است

آه، این قوم که ناموس ندارد ای کاش
اُسرا را سر بازار نیارند،ای کاش

سر بازار دل عمه بجوش آمده بود
چقدر دور حرم برده فروش آمده بود

سر بازار شرر بر دل ایوب زدند
چکمه شمر لعین را چه گران چوب زدند

همه جا در سر بازار چنین پخش شده
خاک پای پسر سعد شفابخش شده

نعل آن اسب که از پیکر آقا رد شد
قیمتش سر به فلک برده شد و بی حد شد

این جماعت که به نیزه سر سقا دیدند
در کنارش سر شش ماهه ی مولا دیدند

از رباب، آه ببین خون جگر می خواهند
همه از حرمله یک تیر سه پر می خواهند

قافله مستحق این همه آزار نبود
که عبورش بدهند از گذر اهل یهود

همه گفتند که حیدر شده امروز اسیر
دختر فاتح خیبر شده امروز اسیر

به طلبکاری خیبر همه سنگش بزنید
جای پیشانی حیدر همه سنگش بزنید

**************************

 گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین
     
گاهی سر برادر تو می خورد زمین
       
     
فریاد "یا حسین" دلم می رود به عرش
     
تا صورت مطهر تو می خورد زمین
       
     
خوشحال می شوند که از خستگی راه
     
در شهر شام خواهر تو می خورد زمین
       
     
محرم نمانده تا که بلندش کند ز خاک
     
وقتی ز ناقه دختر تو می خورد زمین
       
     
با دست خویش بر دهنش مشت می زند
     
پیش سه ساله تا سر تو می خورد زمین
       
     
با ناله ی رباب شود هر دلی کباب
     
هر بار راس اصغر تو می خورد زمین
       
     
اینجا دوباره دست علی بسته می شود
     
اینجا دوباره مادر تو می خورد زمین

      رضا رسول زاده

*************************

 هرچه زدند شوکتِ من کم نشد حسین
     
در مجلس یزید، سرم خم نشد حسین
       
     
با خطبه ای که من سرِ بازار خوانده ام
     
آن نقشه ای که داشت، فراهم نشد حسین
       
     
آنجا چنان شبیه پدر حرف می زدم
     
یک مرد از آن قبیله حریفم نشد حسین
       
     
اصلا محرّمت که جهان را به هم زده
     
بی خطبه های من که محرّم نشد حسین!
       
     
آتش گرفت معجر من سوخت موی من
     
اما حجاب از سر من کم نشد حسین
       
     
هرچند قد و قامت من خم شده ولی
  
در مجلس یزید سرم خم نشد حسین"

      داوود رحیمی

*************************

      در آفتاب نباشی رُباب حداقل
     
نمی خورد به لبت آفتاب حداقل
       
     
دو روزی است که نانی نخورده ای اصلاً
     
کمی بزن لب خود را به آب حداقل
       
     
چقدر گریه و گریه، بس است خسته شدی
     
عروس فاطمه قدری بخواب حداقل
       
     
تو یک تنه همه را تا فرات می بردی
     
اگر نبود به دستت طناب حداقل
       
     
تو را مجال ندادند قرص ماهت را
     
به صورتش بزنی یک نقاب حداقل
       
     
لب حسین خودش می کشد تو را در طشت
     
مکن نگاه به ظرف شراب حداقل
       
     
چقدر آب شدی و چقدر پیر شدی
     
در آفتاب مشین ای رباب حداقل

      علی اکبر لطیفیان

*************************

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان می کردند

هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

علی اکبر لطیفیان

********************

هر جا سخن از زینب و دروازه شام است
ساکت به تماشا منشینید حرام است

دستی که به سر می زنی از این غم عظمی
یادآور فرق سر و سنگ لب بام است

یک سر به به سر نیزه عیان است ببینید
مانند هلال است ولی ماه تمام است

هجده قمر از نوک سنان تابد و مردم
پرسند ز هم پس سر عباس کدام است؟

مردم نزنید از همه سو سنگ بر این سر
والله امام است امام است امام است

زوار برادر شده بر نی سر عباس
هم اشک به رخ هم به لبش عرض سلام است

هر کوچه پر از هلهله و خنده و شادی است
از شام بپرسید مگر عید صیام است؟....!

با یاد سر و چوب و لب و ناله زینب
انگار جهان در نظرم مجلس شام است

باید همه از مرد و زن شام بپرسید
ناموس الهی ز چه در محضر عام است؟

هر خانه که در سوگ حسین است سیه پوش
 "
میثم"در آن خانه غلام است غلام است

غلامرضا سازگار

 *************************

ای یزیدِ بی حیا از رویِ بغض و کینه ات
خیزران بر روی لبهایِ حسین من مزن

چوبِ خود بردار از پیشانی ِ زخمی ِ او
لطمه بر اسمایِ حُسنایِ حسین من مزن

کم تمسخر کن تو قرآن خواندنِ مظلوم را
طعنه بر صوتِ دل آرایِ حسین من مزن

از محاسن هایِ او خونِ دلِ من میچکد
بس کن ای ظالم به سیمایِ حسین من مزن

چوبِ تو تفسیر ِ سیلی خوردنِ زهرا کُنَد
شرم کن بر رویِ زیبایِ حسین من مزن

کاش مثل ِ دستِ من چشم سکینه بسته بود
پیش ِ او ضربه به لبهایِ حسین من مزن

محمود ژولیده

**********************

       وحید قاسمی

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند
بر زخم کهنه پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت
ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی که سنگشان به سر نی نمی رسد
سمت سکینه خواهرمان سنگ می زنند

از پای نیزه فاطمه را دور کن پدر!
این کورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانه خوبی برایشان
حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری که با پدرش رفت و دور شد...
در کربلا جهیزیه اش جفت و جور شد

گفتم: که کاخ مستی تان پایدار نیست
مردم لباس خاکی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر
گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید
در دست های بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تکیه می کنیم
سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس کنید
پای سر بریده که جای قمار نیست

خون گریه می کنی!؟ به تو حق می دهم عمو
دیگر وسط  کشیده شده حرف  آبرو

کار از تمسخر لب یحیی گذشته است
از خیزران بپرس چه بر ما گذشته است

***********************

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند
خنده بر بی سر و سامانیمان می کردند

پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانیمان می کردند

از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانیمان می کردند

هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانیمان می کردند

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را
وارد بزم طرب خوانیمان می کردند

بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانیمان می کردند

هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانیمان می کردند

علی اکبر لطیفیان

**************************

عیسی شدی که این همه بالا ببینمت
بالای دست مردم دنیا ببینمت

بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت
راضی نمی شود دلم الا ببینمت

اما چه فایده؟ خودت اصلاً بگو حسین
وقتی نمی شناسمت آیا ببینمت؟!

امروز که شلوغی مردم امان نداد
کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت

شب ها چه دیر می گذرد ای حسین من!
ای کاش زود صبح شود تا ببینمت

حالا هلال تو سر نیزه طلوع کرد
تا ما "رایت، الا جمیلا" ببینمت

گفتی سر تو را ته خورجین گذاشتند
چه خوب شد نبوده ام آن جا ببینمت

تو سنگ می خوری و سرت پرت می شود
انصاف نیست بین گذرها ببینمت

فعلا مپرس طرز ورود مرا به شهر
بگذار گوشه ای تک و تنها ببینمت

علی اکبر لطیفیان

******************

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کُنان

باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

چه عجب! طشتی برای این سرت آورده اند
ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما
چشم ما افتاده بر لب های زیر خیزران

ای تمامی غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان

علی اکبر لطیفیان

*********************

علی

اسارت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی