کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعارشهادت امام سجاد علیه السلام

**********************

وقت باران داغ چشم تر عذابم میدهد
آب مینوشم غم حنجر عذابم میدهد
شیرخواره سیر باشد زود خوابش میبرد
از عطش بی خوابی اصغر عذابم میدهد
مجلس ختم جوان رفتم دلم آتش گرفت
یاد تشییع تن اکبر عذابم میدهد
غیرتم را شعله ور کرده! چهل سالست که
ماجرای غارت معجر عذابم میدهد
ذبح را وقتی که میبینم کسی سر میبرد
خاطرات کندی خنجر عذابم میدهد
روی دست من اثر از حلقه های آهن است
این کبودی های بر پیکر عذابم میدهد
موی بابایم به روی نیزه ها آشفته بود
شانه را تا میزنم برسر عذابم میدهد
کاش غارت میشد از روی سرم عمامه ام
برسرم جامانده خاکستر عذابم میدهد
از دم دروازه تا بازار ساعت ها گذشت
این شلوغی های هر معبر عذابم میدهد
شامیان در پیش من حرف از کنیزی میزدند
التماس چشم آن دختر عذابم میدهد
داغ چوب خیزران و مجلس شوم شراب
از تمام داغ ها بدتر عذابم میدهد
خطبه را با لعن بر جدم علی آغاز کرد
چون به مسجد میروم منبر عذابم میدهد
هرچه آمد برسر ما از بلای شام بود
قتلگاه اصلی ما کوچه های شام بود
سید پوریا هاشمی


مثل شمعی به روی خاک چکیدن سخت است
با پر و بال پر از زخم پریدن سخت است
تا چهل سال فقط آه کشیدن سخت است
یاد گودال و حرم جامه دریدن سخت است
روضه و گریه شده روزی او در هرشب
خاطرش را همه دیدند مکدّر هرشب
با لب تشنه و با یک دل مضطر هرشب
یاد یک واقعه از خواب پریدن سخت است
بر امامی که اسیری به بیابان دیده
زخم پا بر اثر خار مغیلان دیده
اهل بیتش همه با صورت عریان دیده
معجر و پوشیه و جامه خریدن سخت است
آب را دید و دلش یاد عمو سوخته است
جگرش سوخت لبش سوخت گلو سوخته است
بهر آنکه سر و عمامه ی او سوخته است
حرف، از کوچه و بازار شنیدن سخت است
چقدَر از غم این فاجعه افروخته است
چشم بر نیزه ی شش ماهه فقط دوخته است
یاد حلقوم علی حنجر او سوخته است
این وسط حرمله را یکسره دیدن سخت است
پیش آن کس که شرر بر جگرش افتاده
خنجری کند به جان پدرش افتاده
دیده که در ته گودال سرش افتاده
تشنه لب کشتن مذبوح شدیدا سخت است
یک نفر که شده گریانِ پدر تا حالا
یادش افتاده تن خونی بابا حالا
بوریایی که خودش دیده و اما حالا
دم آخر کفنش را طلبیدن سخت است
مهدی علی قاسمی

*******************
تو یادگار حسینی که کربلا دیدی
شبیه عمّه ی مظلومه ات بلا دیدی
سری به نیزه بلند است”را شما دیدی
و غارت حرم و خیمه گاه را دیدی
دو چشم گریه ی تو تا همیشه آباد است
در این سکوت تو صدها هزار فریاد است
برای گریه ات آقا اشاره کافی بود
همین که چشم تو بینَد سه ساله کافی بود
گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود
به آب دادن ذبحی نظاره کافی بود
تو را به غصّه چهل سال مبتلا دیدند
به لحظهْ لحظهْ گریز تو کربلا دیدند
اگرچه عصر دهم قسمت تو غم گردید
که سایه ی پدرت از سر تو کم گردید
نصیب تو فقط آه و غم و الم گردید
ز بار غصه ی یاران قَدِ تو خم گردید
اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود
خدا برای امامت تو را ذخیره نمود
دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت
دو پلک چشم ترِ تو همیشه باران داشت
همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت
به سینه روضهء مکشوف چون هزاران داشت
سه شعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را
تو تیغ دیدی و خنجر به روی حنجر را
به نوک نی سرِ خورشید ماه قافله بود
نگاهبان سر شیرخواره حرمله بود
به دست و پای تو دراین مسیر سلسله بود
غمی که کُشته تو را شام بود و هلهله بود
شهادت ارث شما بود و اعتبار شما
به ظلمْ سوی اسارت کشید کار شما
چه رفت بر دل غمدیده ات به دفن پدر
درون قبر زدی ناله ای ز سوز جگر
سری نمانده کنی رو به سوی قبله دگر
رواست خون بشود جاری از غمت ز بصر
به دفن شاه شهیدان کفن نبود آنروز
به زیر آن همه نیزه بدن نبود آنروز
وحید دکامین

********************
خیال کن که پر از زخم ، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد
خیال کن هدف سنگ های کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد
فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جمله های ” حواست به معجرت باشد
خیال کن حرمت بی پناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد
کنار عمۀ سادات ، یکطرف ، شمر و
سنان و حرمله هم سمت دیگرت باشد
خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد
خیال کن همه اینها که گفته ام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد
یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد
و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد
و باز از همه بدتر که مدت سی سال
تمام آن جلوی دیدهء ترت باشد
به اشک حضرت سجاد می خورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم ، باورت باشد
مهدی مقیمی

*********************
اشعار دروازه کوفه
دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند
چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند
ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم
شود این حادثه تکرار خدارحم کند
یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها
بر اسیران گرفتار خدا رحم کند
یک شبه پیر شدی یا زتنور آمده ای
یک سر و این همه آزار خدا رحم کند
نیزه داران همه مستند نیفتی پایین
حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند
گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد
بر من و زلف ِ خم یار خدا رحم کند
ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت
شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند
دست انداخت یکی پرده محمل را کَند
جلویِ چشم علمدار خدا رحم کند
راهمان از گذرِ برده فروشان افتاد
این همه چشمِ خریدار خدا رحم کند
زنی از بام صدا زد که کدام است حسین
نوبت من شده این بار خدارحم کند
یک نفر گفت اگر بغض علی را داری
سنگ با حوصله بردار خدا رحم کند
قاسم نعمتی

************************
غزل شماره ۱
از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند
از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند
تا کوفه که سر تو روی نیزه بند بود
اما دگر به شام تو را حنجری نماند
این کوچه های شام شبیه مدینه شد
جز جای دست ها به رخ دختری نماند
میدان شهر پر شده از کینه های بدر
در شهر شام سنگ زن دیگری نماند
از بس که سنگ خورد به پیشانی ات حسین
دیگر نشان بوسه ی پیغمبری نماند
انگشترت به دست سنان برق می زند
دیگر مپرس از چه مرا معجری نماند
سوغات مکه ای که خریدی ربوده شد
اینجا به گوش دختر تو زیوری نماند
رضا رسول زاده

**************************
زلف دیوانگی ام باز پریشان شده است
روضه خوان از خبر آینه ، حیران شده است
روضه خوان مانده که با معجر زینب چه کند
گویی از آخر این روضه پشیمان شده است
روضه خوان دم نزد اما همگان می دانند
ماه از حادثه ی کوفه ، هراسان شده است
مستمع حوصله ی صبرندارد دیگر
بعد از این صاعقه ها نوبت باران شده است
روضه خوان لال شد و مستمع ، آهسته گریست
فهم این روضه برای همه آسان شده است
چند سال است که درگیر همین بیدلی ام
آتش و آب بهم دست و گریبان شده است
شاه عریان به صلیب است و مسیحا در عرش
ارمنی در عجب از کار مسلمان شده است
روضه ی کوفه نخوانید مگر نیمه ی شب
این تنوری ست که گرم از سر مهمان شده است
احمد بابایی

**************************
از پشت بام بر سر تو سنگ میزنند
عمدا به پیش خواهر تو سنگ میزنند
قرآن نخوان که گوش به قرآن نمیدهند
این ها همه به باور تو سنگ میزنند
از هوش میرود بخدا مادرش رباب
وقتی به سوی اصغر تو سنگ میزنند
آلاله های روی زمین را نگاه کن
بر غنچه های پرپر تو سنگ میزنند
این دختران به نیت بازی نیامدند
دارند سمت دختر تو سنگ میزنند
آیینه ی غرور تو را تا که بشکنند
بر من مقابل سر تو سنگ میزنند
شاعر:محمدحسن بیات لو
جماعتی که به سر نیزه ها نظر دارند
نشسته اند زمین تا که سنگ بردارند
خدا به خیر کند -سنگ های بی احساس-
برای کـودک مـان روی نی خطـر دارند
بخوان دو آیه نگویند خارجی هستیم
ز ایل و طایفه مان کوفیان خبر دارند؟!
درست لعل لبت را نشانه می گیرند
چقـدر سنـگ زن ماهـر و قـدر دارند
دلم شکست، خدا لعنتت کند ای شمر
نـگاه کـن هـمه ی دختـران پـدر دارند
بس است گریه برای جراحت چشمت
نگفته بودم عمو اشک ها ضرر دارند
وحید قاسمی

***********************
بین من تا سر تو فاصله کم نیست حسین
بعد تو صبر در این غائله کم نیست حسین
حق بده وقت نمازم بنشینم به زمین
یک زن خسته و یک قافله کم نیست حسین
هدف تیر سه شعبه دل ما این بار است
بین این تیره دلان حرمله کم نیست حسین
پسرت جانی اگر داشت فدایت می کرد
بر تنش سختی این سلسله کم نیست حسین
شده گودال و تن بی سر تو کابوسم
به تسلای عزادار کف و هلهله کم نیست حسین
پاسبان حرمت بعد علمدار منم می بینی ؟
کف هیچ ، به روی بدنم آبله کم نیست حسین
به ملاقات سرت بر روی کمتر اگر می آیم
کار دارم به خدا حوصله کم نیست حسین
این همه زخمی و دل خسته و طفلان یتیم
دست تنهام ببین مشغله کم نیست حسین
آنقدر قامت این نیزه بلند است که ناپیدایی
بین من تا سر تو فاصله کم نیست حسین
مهدی رحمان دوست

**********************
نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او درد مختصر دارد
چکید اشکی و آمد صدایی و فهمید
تنورِ سرد کمی خاکِ شعله ور دارد
کشید شانه ای و گفت شانه هم مادر
برای زُلفِ گره خورده دردسر دارد
تو را به معجر خود پاک میکنم اما
چقدر کُنجِ لبت لخته یِ جگر دارد
هنوز جای تَرَکهای تشنگی پیداست
هنوز رویِ لبت زخمهای تر دارد
از این به بعد گلویت نمیچکد از نی
به بند آمدنش شعله هم اثر دارد
به روی دامن من تا به صبح مهمان باش
که میزبان تو امروز طَشتِ زَر دارد
************************

صبری کنید این کشته ها را می شناسم

جاماندگان نینوا را می شناسم

من زادهء  زهرا علی بن الحسینم

هم زخمها را هم شفا را می شناسم

گرچه شناسایی کمی سخت است اما

من دو یتیم مجتبی را می شناسم

این پیکر مُثله که مانده روی خاک و

رفته سرش بر نیزه ها را می شناسم

از عمه جانم مانده اینجا یادگاری

طفلان اویند این دو تا را می شناسم

از علقمه بوی عمو جانم می آید

ای قوم بوی آشنا را می شناسم

من تک تک این تکه تکه ، جسم های

از هم جدا ، از سر جدا را می شناسم

یک پیرهن حتی نماند از یوسف اما

من یوسف کرببلا را می شناسم

دفنش بدون بوریا امکان ندارد

من پیکر خون خدا را می شناسم

بر جسم بابای غریبم یک نشانی است

بر سینۀ او جای پا را می شناسم

************************

نور تابد به فلک از در کاشانۀ ما

گنج عشق است نهان در دل ویرانۀ ما

ما دل خویش نبستیم بر این عالم خاک

عالم قدس بود منزل و کاشانۀ ما

زمزم و سعی و صفا و حجر از ماست اگر

کعبه گردد همه دم دور حرمخانۀ ما

گر که اعجاز کند با ید بیضا موسی

در ازل باده زده از میِ میخانۀ ما

ما از آن سوختگانیم که از آتش غم

هیچ پروا  ننماید پر پروانۀ ما

گر به شمشیر غم دوست سر خویش دهیم

در ره دوست بود همت مردانۀ ما

به شهادت به اسارت سوی منزل ببریم

این امانت که سپردند روی شانۀ ما

با خبر باش نخندی تو به اولاد رسول

کار صد تیغ کند نالۀ مستانۀ ما

نَهَراسیم ز شمشیر و ز زنجیر ستم

که پر از شهد شهادت شده پیمانۀ ما

گر که دلسوختۀ ماست «وفائی» نه عجب

جگر سوخته دادند به دیوانۀ ما

**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی