کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار عید سعید غدیر خم 5

*********************

ما مسلمانیم و مُهر وحدت ما یا علی است

وحدت آن دارد که او را رهبر و مولا علی است

چیست وحدت؟ چنگ بر «حبل‌المتین» حق زدن

ای تمام مسلمین حبل‌المتین تنها علی است

تفرقه یعنی جدا از دامن حیدر شدن

متحد باشید ای یاران امام ما علی است

در سپهر وحدت و ایمان و عشق و اتحاد

محور توحید و خورشید جهان‌آرا علی است

من کی‌ام تا نفس پیغمبر امام من شود

فاش می‌گویم امام حضرت زهرا علی است

ما تمـام عمـر بـا قـرآن و عترت زیستیم

نیستیم آن دم که در خطّ ولایت نیستیم

کیست احمد؟ شهر علم کبریا و در: علی است

باطن و ظاهر علی، اول علی، آخِر علی است

دست و شمشیر خدا، چشم خدا، وجه خدا

نص قرآن است آری، نفس پیغمبر علی است

آن دو تن باید که بگریزند از میدان جنگ

تا شود معلوم تنها فاتح خیبر علی است

فتح بدر و فتح خیبر حقِ شیرِ داور است

الفرار ای روبهان از معرکه، حیدر علی است

گر شوی غافل به سوی این و آنت می‌برند

ای برادر راه خود را گم نکن، رهبر علی است

«میثما» نه شافعی نه مالکی نه حنبلی

بعـد پیغمبر فقط مـولا علی مولا علی

*******************

ای مهر وای ولایت تو رکن دین علی

محتاج لطفت عیسی گردون نشین علی

شاگرد درس عشق تو روح الامین علی

بر بخشش وعطای تو صدآفرین علی

بر لشگر کرامت علمدار حیدر است

 

جنت اگر سرای علی شد عجیب نیست

حاتم اگر گدای علی شد عجیب نیست

موسی گر آشنای علی شد عجیب نیست

عیسی اگر فدای علی شد عجیب نیست

اینان همه چو غنچه و گلزار حیدراست

 

ای سینه تو مخزن اسرارها شده

ممنون جودو لطف تو دل بارها شده

شرمنده ی کرامتت اغیارها شده

بایک نگاه فیض تو گل خارها شده

یعنی به نه فلک گل بی خار حیدراست

 

شیر خدا و فاتح خیبر بجز تو کیست

حبل المتین وساقی کوثر بجز توکیست

صاحب لوای عرصه محشر بجز توکیست

یعنی به شهر علم نبی در بجز توکیست

درکائنات نقطه پرگار حیدراست

 

می لرزد آسمان چو قدم می زند علی

روزی کائنات رقم می زند علی

وقتی که پلک دیده بهم می زند علی

برسیئات شیعه قلم می زند علی

آری خدای عزوجل یار حیدر است

 

افتاده ای اگرکه زپا یا علی بگو

شاهی اگرتو یا که گدا یا علی بگو

موسی همیشه وقت دعا یا علی بگو

حتی تو هم رسول خدا یا علی بگو

زیرا که اسم اعظم دادار حیدر است

 

آن لحظه ای که لب به دعا وا کند علی

درد دل شکسته مداوا کند علی

با یک اشاره کار مسیحا کند علی

باشد نگاه رحمتی بر ما کند علی

در مشکلات چاره هر کار حیدر است

********************

روح ِ والای تو از جنس خدا میباشد

نفَس ِ سینه ی تو عقده گشا میباشد

نخ ِ سجاده ی تو شهپر ِ جبرائیل است

چین ِ پیشانیِ تو قبله نما میباشد

از تو میخواست خدا تا که بمانی چندی

که حساب تو در این خانه جدا میباشد

فارقیم از هوس ِ سِیر ِ خیابانِ بهشت

خاکِ زیر قدمت جنت ما میباشد

سائلی آمده و از تو کرم میخواهد

ای که انگشتر تو فکر گدا میباشد

 

دل ما را بشِکن گوهر اگر میخواهی

سیّدی امر نما قنبر اگر میخواهی

 

هم نشینت شرف و عزت موسا دارد

هم رکابت نفس حضرت عیسا دارد

هر که گردید گرفتار ِ خم ِ گیسویت

در گره باز نمودن یدِ طولا دارد

عرقی که سر ِ پیشانی تو حلقه زده

پایِ هر نخل رطب قدرت دریا دارد

چاهِ آبی که خودت وقفِ یتیمان کردی

هرچه دارد ز سرْ انگشت تو مولا دارد

بی سبب نیست که با تیغ دو سر میجنگی

چون به یک قبضه تولا و تبرا دارد

 

نام تو زینت دنیاست خدا میداند

نقش انگشتر زهراست خدا میداند

 

مِنّتِ زلف تو دارم که گرفتارم کرد

گوهر مهر تو اینگونه خریدارم کرد

کافری بیش نبودم عَلَوی ام کردی

نفس عشق شما بود که بیدارم کرد

کار و بار ِدلم از مِهر شما سکه شده

عاقبت عشق ، مرا شُهره ی بازارم کرد

تا قیامت به خدا گردن من حق دارد

آن کسی را که سر کوی تو بیمارم کرد

سایه ی لطف خودت را ز سرم کم نکنی

برکت سایه ی تو لایق دربارم کرد

 

کیمیایی بنما تا زرّ نابم سازی

اربعینی بطلب تا که شرابم سازی

 

ای علمدار خدا صاحب شمشیر دو سر

اسدالله ترین ای زرهِ پیغمبر

هر کسی در پی آن است به جایی برسد

سر نهادن به کف پای تو مارا خوشتر

یکی از پا به رکابان حریمت حمزه

گوشه ای از سَکَنات و وَجَناتت جعفر

ضربه ای را که تو در غزوه ی احزاب زدی

از عبادات ملک،جن و بشر سنگین تر

کس جلودار تو ای حیدر کرار نبود

شاهد قدرت بازوی تو باب الخیبر

بی سبب نیست که عباس زره میپوشد

در دلِ علقمه میگفت اناابن الحیدر

 

یل شمشیر زن قطب جهان میباشی

اسدالله زمین شیر زمان میباشی

 

قامتی نیست که در پیش قدت تا نشود

ملکی نیست که تا پیش قدت پا نشود

به خداوند قسم دور حریمت مریم

گر نیفتد ز نفس مادر عیسا نشود

زدی از کعبه برون تا که بدانند همه

کعبه ی دل وسطِ کعبه ی گِل جا نشود

هر کسی قنبرتان را به تمسخر گیرد

به زمینی تو بکوبیش دگر پا نشود

تا که تو آب بر این نخل رطب میریزی

خار این نخل محال است که خرما نشود

من دخیل حرم شاهِ نجف میباشم

هو مدد گر گره ی نوکریم وا نشود

 

هر کسی خادم دربار تو در عالم نیست

میتوان گفت که از سلسله ی آدم نیست

علی اکبر لطیفیان

**********************

اشک می بارید از چشمان سلمان مثل ابر

گفت من یک قطره ام پیش تو ای دریای صبر!

ای خوشا «اللهُ نور»ی که توئی پروانه اش

خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانه اش

همچنان از طرح آن روزم پشیمانم هنوز

آن همه خندق چرا کندیم؟ حیرانم هنوز

در سپاه ما مگر آن روز شیر حق نبود

حاجتی دیگر به حفر آن همه خندق نبود

خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود

تا پرید این سو و جولان داد «عمرو عبدِوُد»

هی رجز می‌خوانَد و هی بی قراری می کنی

وای از آن ساعت که تو قصد شکاری می کنی

«لا فتی»! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو

گفت احمد: نه، ولی نه از هراسِ جانِ تو

گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود

گفت نه، تا دست آن پر ادّعاها رو شود

دیدمت شیر جوان! تا ‌آمدی غرّان ز رَه

گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه

عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت

خوب می بینم که می چرخد اجل دور سرت

گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود

اسم آن ها که علی ابن ابی طالب نبود

در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!

دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان

قلب حق در سینه ی من در پس این جوشن ست

جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن ست

آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم

آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم

روز خندق را همان روز الستم می کنی

خون فرقم را تو می ریزی و مستم می کنی

فرق من باز و سپر باز و دهان تیغ باز

با سه لب، لبیک می‌گویم در این راز و نیاز

باده مست و باده نوشان مست و ساقی مستِ مست

مست می‌چرخد به دورش عالمی ساغر به دست

پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم

تیغ را برگیر، بسم الله رحمن الرحیم

برق هیبت در نگاهت چشم او را خیره کرد

ناگهان گردی به پا شد که هوا را تیره کرد

تا به راه انداختی آن گردباد حیدری

عمرو جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری

دم به دم چرخیدی و چرخاندی آن تیغ دو دم

هم چپ و هم راست بودی، پلک تا می زد به هم

در زمین با لرزه‌ی گامت قیامت می کنی

«یا قسیم النار و الجنة»! چه قسمت می کنی؟

می زنی شمشیر هم چون آذرخشی مرگ بار

نه، نمی فهمد زبانی عمرو، الا ذوالفقار

تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پرست

پر درآورده ست، حق دارد، به دست حیدرست

یک نفس بر عمرو می تازی و او درمانده‌ است

تیغ هم مثل سپر در دست دیگر مانده است

هر چه دارد در دفاع از جان خود رو می کند

پیش تو شیر قدیمی کار آهو می کند

باورش می شد اگر رزم تو در بدر و اُحُد

پیش تیغت وا نمی ماند این چنین در کار خود

گفت با خود بی رقیبم چون که دیگر حمزه نیست

او نمی دانست سیف الله، بعد از این علی‌ ست

باورش شد پنجه ها وقتی اسیر شیر بود

باورش شد قدرت بازویت امّا دیر بود

تیغ برّان بود، امّا تیغِ ایمان را زدی

پای او نه پایه های کفر و عصیان را زدی

نقشه ی اهل تکاثر باز نقشی شد بر آب

شَر به خاک افتاد و سر خم کرد پیش بوتراب

آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی

دیو مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی

پای آن دیو سیه از روی زانو شد دو نیم

چیست پا، وقتی نیاید در صراط المستقیم؟

مثل بت آن کوه آهن بر زمین افتاده بود

کفر بر پای امیر المومنین افتاده بود

عمرو!، عُمرت را غرورت از کفت بیرون کشید

عبدِ «وَد» بودی و عبد «رَب» تو را در خون کشید

خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟

عمرو! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟

عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی!

عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی!

در دلم توفان اسرار تو دامن می کشد

وای اگر گویم، ابوذر تیغ بر من می کشد

آن که پیش ضربتش اعمال ما فانی ست کیست؟

آن که می داند در این عالم که حیدر کیست، کیست؟

من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من

باز هم با چاه رازت را بگو مولای من

قاسم صرافان

********************

علی  آن    شیر   میدان   شجاعت                 علی آن  مظهر  زهد  و  عدالت

همان   سرچشمه   علم  و  فضایل                به آن زیبا ترین شکل و  شمایل

علی    دریای   علم     بیکران ها                 که  بود  آگه   به  راه  آسمانها

شب  و  تنها  و   نخلستا ن  کوفه                  ز  نامردی   آن   مردان   کوفه

دلش  غمگین ز  رنج   روزگاران                 ز  سستی  و  ز  بد عهدی یاران

ز  تنهایی چو سر در چاه می کرد                   ز غم ها  شکوه ها و آه می کرد

چه  می گفتا  به  شب  اندر نهانی                  به  چاه  از   ناله های  آسمانی

دعا می خواند و آنجا داد  می زد                   ز درد و رنج و غم فریاد می زد

به   یاد  اشک آن  زهرای   اطهر                 ز فقدان و  ز  دوری پیمبر(ص)

به   یاد    فاطمه    قلبش   گرفته                  ز ناچاری غمش  در  دل نهفته

همان  ام الحسن  ،  ام  الحسینـش                گل   یاسش   و   ام الزینبـینـش

به یاد  محسن  آن   طفل  شهیدش                 که  لعنت باد   بر  قاتل  عنیدش

نماند  از   بهر  او   یاران   چندی                 بجز   قدر   کم  و  تعداد   اندی

سه تا ماندند زاصحاب پیمبر(ص)                  فقط   مقداد  و  سلمان و ابوذر

به  یاد   مالک   اشتر  که  مردی                  چو  او  هرگز  نبود اندر نبردی

علی   زیبا ترین   نام   دو   عالم                   علی   اولی ترین    اولاد    آدم

علی   آن   اولین   مر  د مسلمان                 که در جانش نشسته نور ایمان

به سیزده سالگی بهر پیمبر(ص)                   ولی گشت ووصی گشت وبرادر

علی   آن   وارث   علم      نبوت                  علی  آن   صاحب   حق  امامت

علی    معنای     عشق    آفرینش                 چراغ   روشن   تقوا  و   بینش

چرا می رفت   نخلستان      کوفه                  ز  نامردی   آن   مردان   کوفه

به نخلستان  دور  کوفه  می رفت                  ز  جور  مردمان کوفه می رفت

به  شب   آن   ناله های  آسمانی                  به اشک  و  ناله های  آنچنانی

غمش  پنهانی اندر   چاه می گفت                  اگر شادی  بدی  با ماه می گفت

به  هر جنگی  که با کفار می شد                   چو شیران حیدر   کرار می شد

ز تنهایی چون سرمی کرد در چاه                  ز  غم های  دل و از غصه و آه

اگر  چه  در زمین   تنها ..... بود                   به  راه   آسمان ها   آشنا   بود

به  یاد  رنج  زهرا گریه  می کرد                  ز فقدان   پیمبر  مویه  می کرد

پیمبر   کز  خلایق    برترین  بود                   بدانستی   که  حج  آخرین  بود

چو   در  خاک  غدیر  خم رسیدند                   بکردند  صبر  تا مردم  رسیدند

تمام   حاجیان  را   جمع    کردند                  سخن های فصیحش سمع کردند

سپس  دست  علی  بالای سر کرد                  وصیت  کرد و  گفتارش اثر کرد

که هر کس را که  من مولای اویم                 ز  بعد  خود  علی مولاش گویم

که هرکس دست من بالای اوهست                 ز بعد  من  علی مولای اوهست

وصی   باشد   برایم   هم    برادر                  ولی   بهر   شما   مولا و رهبر

ز   گفتار   نبی    طاعت    نمودند                 تمام   حاضران   بیعت   نمودند

چو  پیغمبر  برفت   از   دار   دنیا                  دل   مولا   شکست  از کار دنیا

ولی   انداخت   رسم   بی    وفایی                 میان   امت   و   مولا   جدایی !

ضمان  و  بیعت  خود را  شکستند                 ز قدرت  دست  او کامل   ببستند

خلافت  را  ز  دست   او    ستاندند                 شتر  در خانه ای  دیگر نشاندند

ز  دست  او  حکومت   را   گرفتند                 همه   زین   ماجرا  اندر شگفتند

علی کز علم و حکمت هیبتی داشت                خلافت کی به نزدش قیمتی داشت

خلافت  را به  نزدش قیمتی  نیست                 به قدر لنگه کفش کهنه ای نیست

تمام  همّ  و  غمّش  بهر  دین   بود                که  دستورات قرآن کی چنین بود

سکوتش   بهر  حفظ    دین  اسلام                 که  تا  شاید  بماند  شیعه  را  نام

چنانکه  خاری   اندر چشم  او  بود                و  یا  یک  استخوانی در گلو  بود

سکوت ازشیرغران بس عجیب است             چرا؟ چون بین یارانش غریب است

بگفتا    صبر   کردم   بهر    دینم                   که  پیغمبر(ص)   بفرمودی  چنینم

نصیبش   گشت   در  آخر  شهادت                 به  مسجد  هم  به  محراب عبادت

**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی