کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت حضرت مسلم علیه السلام

*******************

پیک مجروح تو شرمنده ات آقا شده است
یار آواره ات ای یار چه تنها شده است

عرق شرم من و اشک دو چشمان من است
اگر این شهر شبیه شب دریا شده است

خبرت آمده و دست به کارند همه
شهر آذین شده بازار چه غوغا شده است

سنگ ها دست به دست از همه جا جمع شده
پای خاکستر و آتش همه جا وا شده است

کوچه هایش چقدر مثل مدینه تنگ است
وای هر کوچه پر از روضه زهرا شده است

شیرخواران پس از این خواب ندارند که با
تیر چون نیزه ی خود حرمله پیدا شده است

از همان روز که دیدند چه دارد با خود
حرف شش ماهه زدن بر نوک نی ها شده است

من از آن کعب نی و هلهله ها فهمیدم
که از امروز سر طفل تو دعوا شده است

گوشواره، گل سر، چارقد و گهواره
رسم سوغاتی نا مردم اینجا شده است

گرمی مجلس نامحرم بی پروایش
خنده بر بی کسی دختر نوپا شده است

هیزم آورده بریزد به تنورش خولی
در تنوری که به امید تو بر پا شده است

آه برگرد که در بین حرامی هایش
سند سوختن دخترت امضا شده است
شاعر ؟؟
*************************
شبی که دیدۀ خود پر ستاره می کردم
برای غربت دل فکر چاره می کردم

به دانه های چو تسبیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می کردم

نماز عاشقی من شکسته شد اما
سلام بر تو ز دارالعماره می کردم

من از محلۀ آهنگران بی احساس
گذر نمودم و دل پر شراره می کردم

یکی سفارش تیر سه شعبه ای می داد
دعا برای سر شیر خواره می کردم

غریب تر ز دلم روزگار چون می خواست
به کودکان غریبم اشاره می کردم

علی ناظمی
**********************
کوچه گردِ غریب میداند
بی کسی در غروب یعنی چه
عابرِ شهرِ کوفه می فهمد
بارشِ سنگ و چوب یعنی چه
**
صف به صف نیتِ جماعت را
بر نمازِ امام می بستند
همه رفتند و بعد از آن هم
در به رویش تمام می بستند
**
در حکومت نظامیِ کوفه
غیرِ طوعه کسی پناهش نیست
همه در را به روی او بستند
راستی او مگر گناهش چیست
**
ساعتی بعد مردمِ کوفه
روی دارالعماره اش دیدند
همه معنای بی کسی را از
لب و ابرویِ پاره فهمیدند
**
داد میزد: حسین آقا جان
راهِ خود کج نما کنون برگرد
تا نبیند به کربلا زینب
پیکرت رابه خاک وخون برگرد
**
دست من بشکند ولی دستت
بهرِ انگشتری بریده مباد
سرِ من از قفا جدا بشود
حنجرت از قفا دریده مباد
**
کاش میشد به جای طفلانت
کودکانم بریده سر گردند
جان زهرا میاور آنها را
دختران را بگو که بر گردند
**
یاس های قشنگِ باغت را
رنگِ پاییز می کنند اینجا
نعل نو میزنند بر اسبان
تیغِ خود تیز می کنند اینجا
**
نیزه ها را بلند تر زده اند
مردمانی پلید و بی احساس
حک شده زیر نیزه ها : اینهاست
از برای نبردِ با عباس
**
پیر زن ها برای کودک ها
قصه ی سنگ و چوب میگویند
روی نیزه اگر که سر دیدی
سنگ بر او بکوب ” میگویند
**
می دهد یاد بر کمانداران
حرمله فن تیر اندازی
فکر پنهان نمودن و چاره
بر سفیدی آن گلو سازی ؟
**
کوفه مشغول اسلحه سازی ست
فکر مردم تمامشان جنگ است
از سر دار کوفه می بینم
بر سر بام خانه ها سنگ است
**
تشنه ات میکشند بر لب آب
گو به سقا که مشک بر دارد
طفلکی پا برهنه مگذاری
خار صحرایشان خطر دارد
**
پیکرش روی خاک و طفلانش
کوچه کوچه پی اش دوان بودند
از گزند نگاه حارث هم
تا پدر بود در امان بودند
**
مثل مولا سه روز مانده به خاک
پیکر بی سرش نشد عریان
مثل مولا که پیکرش اما
نشده پایمال از اسبان
**
رسم دلدادگی به معشوق است
عاشقان رنگ یار میگیرند
در همان لحظه های آخر هم
نام او روی دار میگیرند

وحید مصلحی
*******************
کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنم
ای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا کنم

کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم

گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست
با که یا رب شکوه از این بی وفایی ها کنم

میزنم بر قلب لشکر از یسار و از یمین
یا علی می گویم وبا رزم خود غوغا کنم

قطع سازم ریشه ی هرچه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم

سنگها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور
در هجوم زخم ها یاد گل زهرا کنم

باغها را هر چه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم

بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم

از همان جایی که هستی جان زینب بازگرد
دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم

رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقده ها دارد دلم باید تو را افشا کنم

کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم

تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگریم خویش را همرنگ با سقا کنم

احسان محسنی فر
**********************
دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه تکرار شد حسین

آییـنه ی صــداقت قلب تمام شهر
مجروح تازیانه ی زنــگار شد حسین

دیدم که دست بیعتشان بین آستین
باسِحرسکه های طلا مارشد حسین

اینجا برای کشتن تان نقشه می کشند
زیرگـلوت ،مرکز پرگار شد حسین

مسلم نخورد لقمه ای از سفره ی کسی
اما به کلّ کوفه بدهکارشد حسین

حتی به جسم بی سرمن سنگ می زنند
مسلم به جرم عشق تو بردار شدحسین

رأس بریده ام سر یک میخ آهنین
سرگرمی جماعت بازار شد حسین

دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان
چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین

سنگ و کلوخ برهمه ی پشت بام ها
قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین

آب از سرمن و تو و اکبر گذشته است
زینب به بند غصه گرفتار شد حسین

راه اسیرکردن اهـل و عیال تان
با خنده های حرمله هموارشد حسین

وحید قاسمی
**************************
سردار سر شکسته ی دار العماره ام
آیـــد اذان مغرب غم از مناره ام

با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟
شوریده وار منتظر راه چـاره ام

شاید نسیم ؛حرف دلم را به او رساند
شاید تمام شد هدف نیمه کاره ام

شد دانه های اشکِ غرورِ جریحه دار
تسبیح یکــصد و دهمین استخــاره ام

تاریخ مصرفم، دو سه روزی گذشته است
در موزه نـــگاه همه سنگواره ام

وقت حسین گفتن من کوفیان چرا….
….
با مشت می زنید به لبهای پاره ام

عاشق ترین سفیرم و در حیرتم چرا
در آسمان شهر شما بی ستاره ام

کوری چشم تان سر دروازه، روی دار
زخمی ترین بدون سر خوش قواره ام

حرف صریح من به دلی کارگر نشد
دنبـال یـک ربــاعی پر استعاره ام

وحید قاسمی

**********************
صبح شد یک طرف سرم افتاد
یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم
با علیک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم
سر راهت نشست خوشحالم

بی سبب نیست اینکه خوشحالم
زن و بچه نبود دنبالم

آی مردم سپاه بی نفرم
صبح خالی نبود دورو برم

حرفی از زخم با پرم مزنید
این همه سنگ بر سرم مزنید

آی مردم گناه من عشق است
بهترین اشتباه من عشق است

آی مردم کمی حیا بد نیست
بی وفاها کمی وفا بد نیست

سنگ خوردم شکست گونه ی من
غصه خوردم شکست روزه ی من

نفسم را اسیر کردم و بعد
وسط کوچه گیر کردم و بعد …..

کوچه هایی که تنگ و باریک اند
روز هم چون شبند تاریک اند

بدی کوچه های تنگ این است
می شود هر طرف رهت را بست

مثلا کوچه ای که زهرا رفت
از تنش تازیانه بالا رفت

مثل این مردمی که بی عارند
مثل اینها مدینه بسیارند

مثل اینها مدینه هم بودند
دور بیت الحزینه هم بودند

تو نبودی مدینه را گفتی ؟
قصه ی داغ سینه را گفتی ؟

تو نگفتی خوشیم مادر بود
مادرم دختر پیمبر بود ؟

تو نگفتی صداش میلرزید
پدرم تا که کوچه را میدید ؟

تو نگفتی هنوز غمگینی
فکر پرتاب دست سنگینی ؟

تو نگفتی نگات پژمرده
مادرت بارها زمین خورده؟

من که کوچه نشین شدم مردم
یا که نقش زمین شدم مردم

کوچه بود و زمان چیدن بود
به خداوند فاطمه زن بود

جان به راه حسین میبازم
تا کند مادر حسن نازم

علی اکبر لطیفیان
**************************
کاش میشد بنویسم که گرفتار شدم
مثل خورشید گرفتار شب تار شدم

مرد این شهرم و به پیر زنی مدیونم
این هم از غربت من بود که ناچار شدم

من نمیخواستم علت دلواپسی
حضرت زینب کبری شوم… انگار شدم

من در این خانه تو در خانه خولی …تازه
با تو همسایه دیوار به دیوار شدم

کاش میشد بنویسم کفنی برداری
کفنی نیست اگر پیرهنی برداری

علی اکبر لطیفیان
***********************
اینان که حرف بیعت با یار میزنند
آخر میان کوچه مرا دار میزنند

اینجا میا که مردم مهمان نوازشان
طفل تو را به لحظه دیدار میزنند

این کوفه مردمش ز مدینه شقی ترست
یعنی کسی که باشد عزادار میزنند

دیدم برای آمدنت روی اُشتران
چندین هزار نیزه فقط بار میزنند

اینجا برای کشتن طفل سه ساله ات
هر لحظه حرف سیلی و مسمار میزنند

فتوای: خون نسل علی شد حلال را
هر شب به روی مأذنه ها جار میزنند

آقا نیا که آخرش این شور چشم ها
تیری به صحن چشم علمدار میزنند

سر بسته گویمت که پریشان زینبم
حرف از اسیر کوچه و بازار میزنند

می ترسم از دمی که یتیمان تو حسین
پائین پای نیزه ی تو زار میزنند

این کوفه آخرش به تو نیرنگ میزند
حتی به رأس اصغر تو سنگ میزنند

مهدی نظری
****************
دل این شهر برای نفسم تنگ شده
جان من کوفه میا کوفه دلش سنگ شده

خوب گشتم همه جا را خبری نیست میا
همه شادند دوباره خبر جنگ شده

آب و جارو شده این شهر برای سر تو
کوچه هاشان همه پاکیزه و کم سنگ شده

همه جا صحبت از غارت اموال شماست
به خدا بیعتشان حقه و نیرنگ شده

به گمانم که نمی بینمت و می میرم
اشک من با شرر خنده هماهنگ شده

دو سه شب پیش به دروازه دو قلاب زدند
که نگاهش به تماشای شما تنگ شده

دم مغرب همه رفتند و مرا دور زدند
حرمت نائب بی یار تو کمرنگ شده

محمد سهرابی

**********************
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز
دل من منتظر روی حبیب است هنوز

ولی ای کاش نیایی که دلم میگیرد
قول مردانه ی این خطه عجیب است هنوز

کوفه هر گوشه ی خود رنگ خوارج دارد
خاک این شهر پراز مکر و فریب است هنوز

ناله ای گنگ میان دل نخلستان است
وعلی در همه ی شهر غریب است هنوز

از همان کودکیم نذر شما بودم من
قاصدک مثل فدیم است نجیب است هنوز

تا دم رفتنم از عشق نمی پرهیزم
به تنم عطر غریبانه ی سیب است هنوز

محسن کاویانی
**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی