کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

مدح و مولودی امام رضا علیه السلام

******************

سید هاشم وفایی

امشب به هرکجا که گذرمی کنیم ما

بر جلوه های دوست نظر می کنیم ما

تا گلشن مدینه کنار حریم نور

با بال عشق و شوق سفر می کنیم ما

در نوبهار شادی و شور علی و آل

از هرچه غصه هست حذر می کنیم ما

گه مدحتی ز قدر پدر می کنیم وگاه

وصف گل جمال پسر می کنیم ما

در گلشن امید به شوق وصال توست

کی یاد بوستان دگر می کنیم ما

ای گلبن امید به شوق وصال توست

گر مثل غنچه خندۀ تر می کنیم ما

در موسم شکفتن تو ای بهار عشق

شب را به صد امید سحر می کنیم ما

دامان هرکه را که دلش غرق عشق توست

از اشک شوق غرق گهر می کنیم ما

گاه عنایت است کریما، به نام تو

هرجا که سائلی است خبر می کنیم ما

تنها به شوق عرض ارادت به محضرت

پیراهنی ز عشق به بر می کنیم ما

پیدا بود فروغ و جلال و شکوه حق

هرگه نظر به گنبد زر می کنیم ما

دیروز ما گذشت به پابوسی تو، باز

امروز را به یاد تو سر می کنیم ما

از ما مپوش دیده که ای آفتاب حُسن

یک آسمان ستاره ضرر می کنیم ما

زانو زدیم گرچو «وفائی »در این حرم

از خاک تو به عرش سفر می کنیم ما

***********************
 داود رحیمی

عدم بودیم تو با یک اشاره هستمان کردی

و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی

به پای بست شیخ عاملی پابستمان کردی

شراب ناب سقاخانه دادی مستمان کردی

همین یک کاسه از آب حرم آنقدر گیرا بود

که گویا باده ی صد ساله در پیمانه ی ما بود

 

در ایوان شما مستیم ازین مستی شرف داریم

اگر افتان و خیزانیم اگر تنبور و دف داریم

اگر هو میکشیم اینجا اگر باده به کف داریم

از آن باشد که اینجا حس ایوان نجف داریم

امیر هشتم عالم! علی جانم! مگر قنبر نمیخواهی؟

فقط لب تر بکن آقا، بفرما سر نمیخواهی؟

 

به سر شوق شما داریم و روی دستمان، سرها

به رقص آورده ما را هم سماع این کبوترها

چه بارانی ز اشک شوق می بارد دمِ درها

دمِ باب الجوادت وعده ی دیدار نوکرها

نوشته: "آستان حضرت شاه کریم" اینجا

گدایی نه، که ما داریم "شاهی" می کنیم اینجا

 

جنون ما که مجنونیم از آن ابتدا بوده

دلیل این جنون هم حُسن بی حدِّ شما بوده

گمانم "عالم زر" درهمین ایوان طلا بوده

در آن عالم دم "قالو بلی"مان  "یا رضا" بوده

توسلطان الرئوفی ازقدیم و از ازل بودی

الفبایی نبود اما تو شه بیت غزل بودی

 

خدا را در نماز کودکی در این حرم دیدم

بهشتی را که می گویند، با چشم خودم دیدم

به هر سمتی سرم چرخید، جولان کرم دیدم

چنان از تو کرم دیدم خودم را محتشم دیدم

یقین دارم قیامت نیستم من دست و پا بسته

دو رکعت نافله بالای سر، بار مرا بسته

 

به مهمان بیشتر آقا عنایت می کند اینجا

گدا، حاتم شده مشق سخاوت می کند اینجا

در و دیوار صحنش هم طبابت می کند اینجا

خدا هم آمده دارد زیارت می کند اینجا

به من خرده نگیر این عقل تعریفی ندارد که

شدم دیوانه اش، دیوانه تکلیفی ندارد که!

***************************
موسی علیمرادی

 از آن زمان که طرح دلم را خدا کشید

آن را مکان سلطنت عشق آفرید

دل را به نام  رعیت عشق اتنخاب کرد

بر تاج و تخت ملک خودش شاه  برگزید

شاهی که مهربان رئوف است و آشنا

شاهی که از فقیر وگدا ناز می خرید

آنکه در آسمان و زمین تاج و تخت داشت

همپای بالهای زمین خورده می پرید

مانند چشمهای پر از رحمت و صفا

هرگز ندید دیده هرکس که دیده دید

آقا جهان به دور تو  پروانه  می شود...

شاهی شبیه شاه خراسان نمی شود

 

باید کبوترانه برایت غزل نوشت

باید تو را شبیه خدا بی مثل نوشت

وقتی به چشمهای شما میرسد غزل

باید به جای چشم دوکاسه عسل نوشت

آن کس که جود را به تو بخشید ای رئوف

دل را گدای خان شما از ازل نوشت

طرز نگات زلزله انداخت در دلم

آباد خانه اش  که مرا بر گسل نوشت

کار گدای خانه  تو پادشاهی است

باید برای لطف تو ضرب المثل نوشت

ای آنکه گشته ضامن آهو مدد رسان

در زیر صفر مانده تبم  را به صد رسان

 

در محضر تو خاکم و از خاک کمترم

یعنی که از تمام فلک نیز برترم

وقتی به پیش گنبد زرد تو میرسم

گویا بهشت کرده تجلی برابرم

گاهی  شبیه یک نخ سبزم  دخیل تو

گاهی در آسمان سرایت کبوترم

از اولین سفر که به پا بوست آمدم

دیگر نشدکه از حرمت دل بیاورم

جز درب خانه ات در دیگر نمیزنم

حاجت به جز حریم توجایی نمیبرم

دستم بگیر غیر شما راه چاره نیست

در کار خیر  حاجت هیچ استخاره نیست

 

گنبد نگو بگو که نگین جهانیان

گلدسته نه بگو که ستون های آسمان

زائر نگو بگو که ملک های عرش حق

خادم نه  جبرئیل خداوند لا مکان

مرقد  نگو و کعبه بگو بر ضریح او

بوی خدای میرسد از بارگاهشان

هر چیزدر جوار شما پر بها شود

بیهوده نیست قیمت بالای زعفران

هر جا رویم از سر خانت نمیرویم

از بس که سفره کرمت هست بی کران

دنیا به آستان حریمت دخیل شد

کوچکترین گدای شما جبرئیل شد

*************************
محمود قاسمی

باز شب بود و سکوت و شعر ناب

عشق بود و شور بود و التهاب

باز طبع قافیه پرداز من

این همایون بال تک پرواز من

رفت تا قوسین أو أدنی رها

رفت تا بالای بالا تا خدا

می طراوید از لبم شهد و عسل

مثنوی بود و رباعی و غزل

موج عشقی بود گویا در سرم

خامه می رقصید روی دفترم

مست از صهبای یا هو می شدم

شاعر چشمان آهو می شدم

گر چه آن شب طبع من ققنوس بود

در پی خورشید با فانوس بود

خویش را در خویشتن گم می کنم

همچو آدم میل گندم می کنم

جنت و حور و قصور و سلسبیل

کی حریم دوست را گردد سبیل

با زبان دل سلامش میکنم

هستی خود را به نامش میکنم

السلام ای قبله ایمان عشق !

ای امام عاشقان ای جان عشق !

السلام ای مایه تکریم عشق

ای امام واجب التعظیم عشق

السلام ای فرش راهت آفتاب

ای کراماتت به عالم بی حساب

ای مرید درگهت شیخ و شباب

آفتاب حشر در دستت سحاب

ای ز فیض تو همه عالم ختن

قطره ناچیز را دّر عدن

ای به شأنت قدر و شمس و هل أتی

نیست این الفاظ در مدحت سزا

ای طوافت برتر از هفتاد حج

شب چراغ روشن صبح فرج

ای به پاس صبح زیبای حرم

چشم اختر تا سحر نامد به هم

السلام ای در جلالت بی قرین

با تهی دستان عالم همنشین

گنبد زرد تو خورشید امید

می دهد بر هر دل خسته نوید

خستگان را دستگیری می کنی

بر گدایان هم امیری می کنی

ای سپهر رأفت و بحر کرم

عیسویون چاکران این حرم

بر سرایت نقش شد ای جان دین

ای غلام در گهت روح الامین

این سخن نقش است با خط نگین

اُدخُلوها بِسلامٍ  آمِنین

صبح روشن سینه شب را درید

موکب شاه خراسان می رسید

تا ثریا بزم شادی بود و شور

فاش می شد سّر یخفی فی الصدور

از قدوم تو چراغان نه فلک

کف زند غلمان و می رقصد ملک

در مدیحت نغمه خوان داود شد

سینه مجمر، پر ز عطر عود شد

تا طوافت در خراسان می کنم

نازها بر حور و غلمان میکنم

مدح سلطان خراسان میکنم

دفترم را چون گلستان میکنم ...

محمود قاسمی

***********************
 وحید محمدی

قطعه قطعه زمین پر از شور است

نغمه ها در ردیف ماهور است

دل مهدی فاطمه شاد و

آسمان صحن بارش نور است

باز روشن شده است چشم فلک

چشم بیمار قلب، شب کور است

محض ناز قدوم سبز شما

دل هر شیعه باز مسرور است

روحم امشب درون صحن شماست

گرچه جسم من از حرم دور است

گوشه ای از حرم نشسته ولی

به گدایی عشق مامور است

السلام ای شهید زنده ی طوس

بپذیرم در این شبِ پا بوس

با دل عاشقان چه ها کردی

چه شفا خانه ای به پا کردی

از همان کودکی ، همان اوّل

درد ما را شما دوا کردی

تاج شاهی ست بر سرم که مرا

سر بازار خود گدا کردی

خواهرت پیشتان سفارش کرد

که مرا سوی خود صدا کردی

دست خالی رسیدم آقا جان

بی وفا بودم و وفا کردی

هر کسی با دم حسین آمد

راهی اش سوی کربلا کردی

لطفتان بی حد است یا مولا

دست خالی ردم نکن آقا

خطبه هاتان ظهور زیبایی

نفحه هاتان شمیم رویایی

عاشقانت تمام مجنون و

زده بر طبل های رسوایی

در دل جنگ نرم بی دین ها

حسن تدبیرتان تماشایی

می دمد روح در تن اسلام

آن دم قدسی مسیحایی

یادتان می شود همیشه ی دل

مونس روزهای تنهای

هشتمین آفتاب عالم تاب

هفتمین یادگار زهرایی

بی کران بی کرانی ای آقا

بی کران مثل آسمان خدا

هر چه داریم از شما داریم

از شما هدیه ی خدا داریم

برکتی دارد این نگاه شما

ما از این چشم ها چه ها داریم

ما در این صحن های مثل بهشت

دلی از غصّه ها رها داریم

هر کجا پای می نهیم انگار

پشتمان دستی از دعا داریم

ما که از خاک کربلا دوریم

خوب شد مشهد الرّضا داریم

گر مدینه نشد ولی اینجا

گنبدی زرد و با صفا داریم

این حرم آسمان احسان است

مرکز انقلاب ایران است

************************

غلامرضا سازگار

لیلۀ میلاد مسعود ولیّ حق رضاست

پارۀ جسم نبی چشم و چراغ مرتضاست

عالم آل رسول و زادۀ پاک بتول

رهبر ملک قدر فرماندۀ جیش قضاست

قبله هفتم که پیش بارگاه رفعتش

آسمان با وسعت بی‌انتها، تحت الشعاست

نجمه زاده آفتابی را به هنگام سحر

کافتاب بامدادان ذرّه او را گداست

قرص خورشید است این خورشید روی سرمدی

ماه تابان است این، ماه که ماه مصطفی است

شمس پیش شمس حسنش گاه مغرب گوشه گیر

ماه از شرم رخش، هر صبحدم در انزواست

موسی عمران بگردان روی از طور و ببین

کانچه نادیدی عیان در خانه موسای ماست

گر خدا خوانم و را در مرتبت کفر است کفر

ور جدا گویم خطا گفتم خطا گفتم خطاست

عقل مدحش را کند، یا وهم وصفش آورد

کان حقیری ناتوان و این فقیری بینواست

کنت نورالله شنیدی؟ این فروغ سرمدی است

نحن وجه‌الله خواندی؟ این جمال کبریاست

از کجا جوئی دوا؟ خاکش بود داروی درد

وز که می‌خواهی شفا؟ درگاه او دار الشّفاست

گِرد کویش بر مشامم خوشتر از بوی بهشت

آب جویش در مذاقم بهتر از آب بقاست

جز خدا هر کس بگوید وصف او را نادرست

جز نبی هرکس بخواند مدح او را، نابجاست

من ز خجلت آستین در کوی او دارم به رخ

کآستان او زیرتگاه خیل انبیاست

مرقد او کعبه جان و طوافش کار دل

صحن پاکش مروه و ایوان زرّینش صفاست

با وجود آنکه کس قدر ورا نشناخته

هم گدا با او هم او با هر گدایش آشناست

دل به رویش داده یوسف بسکه رویش دلفروز

جان ز بویش جسته عیسی بسکه رویش جانفراست

بوی عطر خلد، ارزانی برای اهل خلد

من مشامم را صفا از خاک زوّار رضاست

ناز دارد شهر نیشابور بر باغ بهشت

ز آنکه خاکش جای پای ناقة آن مقتداست

عقد گوهر ریخته، جاری نمودی از دولب

آن حدیثی را که بین شیعه زنجیر طلاست

کی بود خوفش ز مأمون چون بود باکش ز خصم

آنکه نقش شیرهای پرده را فرمانرواست

منجی خلق دو عالم در دو عالم اوست او

ضامن آهو، گرش تنها بخوانی، نارواست

درد اگر داری برو از خاک او درمان بگیر

مشکل ار داری بیا آری رضا مشکل گشاست

دست شرق و غرب از این سرزمین پیوسته دور

ز آنکه ایران را بدین فرزند زهرا اتّکاست

سرزمین اهلبیت است این زمین و اهل آن

تا رضا دارد، به تهدید عدو بی اعتناست

هر اَبَر قدرت، در اینجا پای مال آید چو مور

هر ستم گستر، بسان دانه زیر آسیاست

قدسیان رو بند خاک هر که اینجا زائر است

عرشیان گویند آمین هر که را اینجا دعاست

طوف قبرش کن که در محشر مقام زائرش

فوق زوّار حسین ابن علی در کربلاست

سر بخاکش مه که در میزان و در حشر و صراط

زائر خود را رهائی بخش از خوف جزاست

بشنو از موسای کاظم این روایت را که گفت

زائر قبر رضا در عرش زوّار خداست

ناز تا صبح جزا بر سفرة مریم کند

هر که را در کاسه از مهمانسرای او غذاست

بر فراز قبّه‌اش دارد لوائی سبز رنگ

شیعه تا صبح قیامت زنده زیر این لواست

گربه عالم بنگری هر کشوری را مرکزی است

مرکز ایران اسلامی، خراسان رضاست

ای که موسایت ثناخوان گشته در مصر وجود

وی که عیسایت بچرخ چارمین مدحت سراست

ای که ذکر آشنایت، ناامیدان را امید

وی که نام دلربایت، بی نوایان را نواست

کیستم من؟ تا که در کوی تو گردم ملتجی

اولیاءالله را سوی تو روی التجاست

من نمی‌گویم خدائی لیک گویم چون خدا

نعمتت بی ابتدا و رحمتت بی انتهاست

بر فقیر اعطا نمودی پیشتر از آنچه خواست

بر گدا انفاق کردی بیشتر از آنچه خواست

من نه مدحت را از آن گفتم که دانستم که‌ای

بل از آن گفتم که جز مدح تو را گفتن خطاست

تشنه‌ای بودم که از آب بقا گفتم سخن

چون تو خضر رحمتی در بیت بیتم رهنماست

آنکه سائل را نراند از سر کویش توئی

و اینکه گردیده گدایت «میثم» بی دست و پاست

فخر بر رضوان کند زیرا در این کو، ملتجی است

ناز بر شاهان فروشد ز آنکه بر این در، گداست

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی