شعر مولودی امام رضا علیه السلام- 18
میلاد حضرت امام رضا علیه السلام
******************
انگار موسی را به کوه طور آوردند
خورشید را از بی کرانِ نور آوردند
از باغ های گمشده انگور آوردند
هشت آسمان را سمت نیشابور آوردند
دیدم میان برکه ها مهتاب جاری را
در ایستگاه واژه ها آیینه کاری را
وقتی عصای نام تو بر جان نیل افتاد
وقتی تبر با رخصتت دست خلیل افتاد
وقتی نگاهت بر گره های دخیل افتاد
تابوت دریا روی دوش جبرئیل افتاد
لب باز کن تا روح تاک از جام برخیزد
تا بایزید از چله ی بسطام برخیزد
انگور از شرم حضورش رو سیاه است و
خورشید بی چشمانتان بی سرپناه است و
مهتاب سرگرم طواف بارگاه است و
چشمی به راه ریل های ایستگاه است و
از بال های جبرئیل اندوه می بارد
بارانِ دلتنگی میان کوه می بارد
از بیت هایم پر گشودند این کبوتر ها
رفتند تا دریای نور و شهر مرمر ها
من ماندم و آتشفشان سرد باور ها
مانند یوسف با ترنج و خون دلبر ها
مانند برگی که بروی آب افتاده
عمریست دنیا بی حضورت خواب افتاده
عمریست در رگ های شب انگور می رقصد
ساقی میان میکده مخمور می رقصد
در خانقاه مولوی، ماهور می رقصد
در آشیان بی نشانت حور می رقصد
پرواز سهم ما زمینی های دلتنگ است
با بال های خسته مان طوفان هم آهنگ است
طوفان وزید و آسمان دلگیر گنبد شد
عطر گلاب طوس همنام محمد(ص) شد
شاعر به راه افتاد و چشمش رو به مشهد شد
وقتی کبوتر از مدار خستگی رد شد –
– بی اختیار از شعر خود شب زنده داری کرد
سجاده را با اشک هایش آبیاری کرد
آتش جواب زخم های ته نشینم نیست
حتی بهاری در پگاه فرودینم نیست
دیگر صدایی در سکوت سهمگینم نیست
خونی اگر در لاله ها باید ببینم نیست
از آفتاب مهربانی جام می خواهم
تا هشتمین دریا فقط یک گام می خواهم
محمد
حسن اسفندیار پور
**********************
ای آینه در آینه در آینه مرقد
بی واسطه خود شاهد و مشهودی و مشهد
موسای جهان را قدمت طور تجلّی
بلقیس فلک را حرمت صرح ممرّد
در دیدۀ یوسف شدهای حسن مبرهن
در چشم سلیمان شدهای ملک مخلّد
«گل کرد» شنیدند و بهار تو ندیدند
«آمد» همه گفتند و نگفتند «که آمد؟»
گفتم بنویسم که «رضا …» پیشتر از من
آمد به تماشای تماشای تو «آمد»
عشق تواَم از پیشتر از پیشتر از پیش
شوق تو مرا بیشتر از بیشتر از حد
شرط است تولای تو آن شرطِ بلاقید
شرطی که خیالِ دو جهان کرده مقیّد
شرط است اطاعت ز تو ای آیت توحید
فرض است ولای تو همان فرض مؤکّد
ای کاملِ تاریخِ نبوت به ولایت!
عیسی به ظهور آمده در آل محمّد!'
دیروز بشارت دهِ احمد شده عیسی
میلاد تو امروز بشارت دهد احمد
ای واسطۀ خلق و خدا، ذاتِ ولایت
ای باطنِ احمد تو و ای ظاهرِ ایزد!
ای ظاهر باطن تو و ای باطن ظاهر
ای آینه در آینه مجموع مظاهر
بخشندهترین چشمۀ رحمت به موارد!
رخشندهترین صبح تجلّی به مصادر!
تو سبحۀ اسماء خداوندی و کامل
در نعت تو ما آمده لفظی همه قاصر
تو پاکتر، از معنی آیینه- نهانتر
– من آمده در خرقۀ آلودۀ شاعر
تو حضرتی و حاضرِ محضی دل و جان را
– من رنگ خیال غزلی رفته ز
خاطر
تو راهبری گمشدگان دو جهان را
در شهر تو امروز منم گمشده عابر
با اینهمه مگذار منِ دست تهی را
تو حضرتِ سلطان و منِ خسته مسافر
با اینهمه محروم مکن آینهام را
چون آهوی محبوسِ طلسماتِ ظواهر
نور تو قدیم است و تماشای تو ما راست
ای ساعت جانهای جهان را تو معاصر!
ای آینه در آینه در آینه باطن!
ای آینه در آینه در آینه ظاهر!
محمد سعید میرزایی
**********************
هر
آن سائل که سر بر خاک مهر هشتمین دارد
مفاتیح الجنان را یک به یک در آستین دارد
زمین طوس را نازم که حتی آسمانش هم
ز مهر و ماه، نقش سجده بر روی جبین دارد
زمین هر نو بهار از حلّۀ سبز تو میپوشد
فلک از ماه نو نام ترا نقش نگین دارد
هر آن زائر که یکشب در جوار این حرم باشد
«سعادت همدم او گشت و
دولت همنشین دارد»
به درگاهش اولوالعلمند بر قسط از شرف، قائم
ولایتهای دیگر بر سر اهل یقین دارد
خراسان بین که نور دیدۀ خیرالنسا در اوست
که در خود پارهای از جسم خیرالمرسلین دارد
کبوتر گر رسد اینجا هواگیر حرم گردد
اگر آهو بیاید در برش، حصن حصین دارد
بنازم نام این سلطان که رأفت آنچنان دارد
بنازم بخت آن کشور که سلطان اینچنین دارد
ولای چارده خورشید نورانی است با آن دل
که منشور رضای آفتاب هشتمین دارد
محمد سعید میرزایی
***********************
حرم تو کعبه دل، کرمت همه خدایی
کنی از کرامت خود به خدا خدا نمایی
در باز توست افزون من بی نوای محزون
ز کدام در درآیم به بهانه گدایی
کرم تو می دهد رو به گدای تو وگرنه
ندهند پادشاهان به فقیر آشنایی
من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی
کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی
تویی آن که هر که آید به زیارت تو یک بار
تو سه بار از عنایت به زیارتش بیایی
به خدا گناه کارم دگر آبرو ندارم
چه شود دهی ز نارم به محبتت رهایی
بکشم هماره نازت مگرم دهی اجازت
که به یک زیارت تو سر و جان کنم فدایی
همه را تو دست گیری همه را تو می پذیری
چه امیر شهر باشد چه فقیر روستایی
به حریم توست بارم به حرم چه کار دارم
کند از هزار کعبه حرم تو دلربایی
کرمت به کل عالم حرمت پناه “میثم”
به شما از او توسل ز شما گره گشایی
استاد غلامرضاسازگار
**********************
در ازل چون طرح آدم ریختند
با گِلم مهر رضا آمیختند
غرق منت غرق آبادی شدم
لایق لطف خدادادی شدم
باز امشب دل توسل می کند
بر لبم نام رضا گُل می کند
ای عزیز فاطمه شمس الشموس
آفتاب نجمه مأنوس نفوس
قبله ی هفتم عزیز مرتضی
عالم آل محمد یا رضا
ای سراپا نور اجلالِ علی
ای علی دوم آل علی
پور موسی مظهر ا… و نور
خواهش موسی تویی در کوه طور
جای هر دل بر سر بام تو نیست
هر زبان که لایق نام تو نیست
عالم و آدم ز تو گوید کم است
بردن نام تو اسم اعظم است
شکر لله خار گلزار توأم
بر سر بازار دل زار توأم
با کلاف جان خریدارت شدم
ضامن آهو گرفتارت شدم
هیچ بودم اعتبارم داده ای
خشک بودم برگ و بارم داده ای
پرده بر کار بدم انداختی
بین مردم سر بلندم ساختی
ای ملائک در حریمت صف زده
با سلام و ذکر و تسبیح آمده
ای تجلیّ خدا روی زمین
سایه سار مهر تو حصن حصین
عالم و آدم به لطفت دل خوشند
مه رخان خود را برایت می کُشند
خضر مشتاق رخ جانانه ات
جرعه ای خورده ز سقاخانه ات
سائلت را منصب شاهی کم است
آستان بوس تو خود صاحب دم است
ای امام مهربان مهمان نواز
ای پذیرای همه با روی باز
بین شاه و بنده اینجا فرق نیست
خوب و بد در چشم زیبایت یکی است
این سخن عین کمال و لاف نیست
با تو و حرف از بهشت انصاف نیست
ای بهشت از هر نگاهت ریخته
اشک بر دامان تو آویخته
خانه ی ویران دل آباد توست
قبله ی من صحن گوهر شاد توست
هر اجابت بسته بر ایمای توست
در جواز کربلا امضای توست
**************
محمد سعید میرزایی
در
ولا فصل الخطاب نامۀ ایمان رضاست
آنکه بر فضلش گواهی میدهد قرآن رضاست
در «رضی الله عنهم ورضوا » عنوان رضاست
چون«رضا» بر«صبر»هم دارد شرف، سلطان رضاست
در
دل یعقوب بیش از یوسف کنعان رضاست
برتر از ایّوب و نور موسیِ عمران رضاست
غم رضا شادی رضا و دل رضا و جان رضاست
از دل و از جان چه گویم جان رضا جانان رضاست
***
عدهای
او را مسیحِ آل احمد خواندهاند
همچو جدّش عالِمِ آل محمّد خواندهاند
در دل ظلمت رضا را نور ایزد خواندهاند
در کرامت چشمۀ الطاف بی حد خواندهاند
بازش از روح القُدُس عبد مؤیّد خواندهاند
صیت نامش در همه دوران سرآمد خواندهاند
نام فضلش در همه عالم زبانزد خواندهاند
هر که میگوید رضا این است، بیش از آن رضاست
***
شهرت
یعقوب در صبر و رضایش گفتهاند
فضل یوسف را به پرهیز از خدایش گفتهاند
حسن یوسف دیدهاند و ماجرایش گفتهاند
نام ابراهیم با عهد و وفایش گفتهاند
قول اسماعیل را هم در قفایش گفتهاند
داستان هاجر و سعی و صفایش گفتهاند
از ید تابان موسی و عصایش گفتهاند
آنکه وصف لطف و خوبیهای او نتْوان، رضاست
***
من
شهادت میدهم خود شافع محشر علی است
نور حق، جان و دلِ زهرا و پیغمبر علی است
آن قسیم نار و جنّت، ساقی کوثر علی است
در فلک سرور علی و بر دو عالم سر علی است
اوست سلطان سریر «انّما» سرور، علی است
نور حق در احمد است و نور احمد در علی است
هم خلافت ختم بر آل علی و بر علی است
چون تجلّای علی در عالم امکان رضاست
***
هم
خلافت ختم بر او، هم ولایت را تمام
در مقام او سرودن چیست؟ شرح ناتمام
تشنگان
چشمۀ آل عبا، هذالامام!
ساقی جام کرامت، حضرت صاحب مقام
بهترین فرزند نور، آیینۀ خیرالانام
گر زمن خواهد کسی کو را نشان گویم به نام
«بضعه فی الطوس منی» خوانَدش جد کرام
آنکه در طوس است چون سرّ خدا پنهان، رضاست
***
کیست
این از «جنۀ الفردوس» باب هشتمین
در خراسان پارهای از جسم خیرالمرسلین
چشمهای از آفتابِ «رحمۀ للعالمین»
با سر انگشتش چو موسی چشمه روید از زمین
مرقدش انگشتر مُلک خراسان را نگین
خادمِ درگاه او را شهپر روح الامین
آسمانش در تولا بر زمین ساید جبین
مهر اهل البیت، صاحبْ سفرۀ احسان رضاست
***
ای که از فضل شما گویند قول مختلف
هر کسی بر لطف و احسانت به نوعی معترف
ای خوش آن زائر که گردد در حریمت معتکف
از صراط المستقیمت دل نگردد منحرف
ای
شده در روی تو حُسن الهی منکشف
یارب این مهر ولا در دل نگردد منکسف
رمز «رضوانٌ من الله» است در را، ضاد، الف
آنکه دربانی بابش منصب رضوان، رضاست
***
ما
سوی گر لااله است آنسوی الاّ رضاست
محمل عطر گل گلزار اعطینا رضاست
خم رضا ساقی رضا و می رضا مینا رضاست
سر رضا سرور رضا مولا رضا آقا رضاست
عصمت یوسف رضا و غربت یحیی رضاست
جلوه احمد رضا عیسی رضا موسی رضاست
گرنشان خواهی که این قصرسلیمان یا رضاست
آنکه بزمش نیست یکدم خالی ازمهمان،رضاست
***
سایۀ
لطف تو هرگز از سر ما نیست کم
چون تو هستی در دل ما، در دل ما نیست غم
تا که جان دارد زند دل از ولای دوست، دم
دشمنت را خوار دارم، دوستت را دوست هم
شوق دیدار تو دارم یا رضاجان دم به دم
کی دهی بارم خدا را باز هم در آن حرم
گر
کنی حاجتْ روایم، بر تولایت قسم
آنکه از شوق وصالش میسپارم جان، رضاست
***
این
حریم امن یزدان است، ای دل «لاتخف»
در خراسانش شکفته هم مدینه هم نجف
موضع سرّ نبی، مرآتِ مهرِ «لوکشف»
انبیاء و اولیایش خاک بوسند از شرف
جن و انس از یک طرف، خیل ملک از یک طرف
غنچه غنچه میفروش و گل به گل ساغر به کف
ساقی رحمت که در کویش دو عالم بسته صف
آنکه هم بر این دهد انعام و هم بر آن رضاست
***
سیدالمظلوم
یا من حبه حب الحسین
انت وجه الله فی الارض و نورالمشرقین
ای بقیع و سامرا و کربلا و کاظمین
هم مدینه هم نجف گل کرده در طوست به عین
مصطفی را پارۀ تن، بهر زهرا نورعین
تا قیامت مثل ثارالله بر ما از تو دین
ای ز شأنِ مادر تو: کاف و ها و یا و عین
گر کنیزِ «نجمه» گردد دختر عمران، رضاست
***
«آهوی دشت معاصی»! تا کجا اینسان، بایست!
گر همه عالم بگردی، ضامن آهو یکی است
آنکه بر درگاه فضلش مرغ و ماهی میگریست؛
آنکه حتی مور هم نومید احسانش نزیست؛
جز علی موسی الرضا، شافی و شافع کیست؟ کیست؟
گر که این در بارگاه لطف یزدان نیست، چیست؟
آنکه میگوید که در محشر شفاعت شرط نیست
قول او را مشنو و باور مکن، غفران رضاست
***
چشم
دل وا کن علیموسیالرضا بیپرده است
تخت سلطان سریر انّما بیپرده است
آنکه جان بخشد به شیر پردهها بیپرده است
مظهر فضل علی شیرخدا بیپرده است
مشرق رب سموات العُلی بیپرده است
آفتاب رحمت و فضل و سخا بیپرده است
محرم طوس الرضا، درکربلا بیپرده است
آنکه با او کربلا گل کرده در ایران رضاست
***
ای
دل امشب در خراسان رو به یاد مرتضی
قل «فَوَ ربّ السماء» إنّی لمجنون الرضا
کیست
جز موسی الرضا مشمول فضلِ «اِرْتضی»
خیز و حسن عاقبت خواه از برِ «حُسن القضا»
یارب از اکرام خود کن حاجت ما را قضا
چون ملک بال و پری خواهم به شوق آن فضا
چون علی در علم و عدل و حکمت و حکم و قضا
تا ابد بر دشت جان شیعیان، باران رضاست
***
خلق
او خلق نبی، بوی نبی بوی رضا!
اوست مرآت علی، خوی علی خوی رضا!
در قیامت حضرت زهراست پهلوی رضا!
از کرامت شیعیان شرمندۀ روی رضا!
هست محراب ملائک طاق ابروی رضا!
روضۀ جنت مقام زائر کوی رضا!
یارب از عالم که دارد بخت آهوی رضا!
من که بر عالم نبخشم تاری از موی رضا!
آنکه بر خاکش متاع جان کنم ارزان، رضاست
***
یا
علی موسی الرضا، یا حضرت شمس الشموس
طوس با تو هفت اقلیم جهان را چون عروس
خاکیانت ریزهخوار و عرشیانت خاکبوس
ای شده سعدالسعود از مقدمت خیل نحوس
هر چه جز لطفت دریغ و هر چه جز فضلت فسوس
نور برهانت دهد رخت مسلمان بر مجوس
بر سلیمان معنیِ «من فضل ربی» شاه طوس
حجّتِ یوسف به «لولا أن رَأی برهان» رضاست
***
سرمۀ
چشم دو عالم گردی از نعلین تو
تا قیامت بر سر ما هست مولا، دین تو
اتّحاد است از ولا بین خدا و بین تو
سلسبیل آورد در خاک خراسان، عین تو
خود سلامات گفته جدِّ سیدالکونین تو
حضرت زهرا مبارک باد نورالعین تو!
عطر عترت، نور قرآن مجمع البحرین تو
سرّ «یَخرُج منهُمَا اللّؤلؤ وَ المرجان» رضاست
***
بنگرید
ای عرشیان آیات بی تبدیل را
منزل خیل ملائک، مهبط جبریل را
آنکه داده ذوالجلالش مسند تجلیل را
در ولای اوست معنا جملۀ تهلیل را
بر درش نقاره زن آورده اسرافیل را
در کرامتها گشاینده است رود نیل را
آن
دَه و دو نانِ عیسی در سبد، انجیل را
سفرۀ اطعامِ «وجه الله» در قرآن، رضاست
***
همچو برمک دشمنانت «کالجَراد منتشر"
دشمنان خاندانت جمله «کذّابٌ أشِر»
چیست دنیا در نگاهت جیفهای جویی کدر
ای تو مفتاح السما فضلت «بماءٍ مُنهَمِر»
«مقعد الصدق»ات حرم، «عند مَلیکٍ مقتدر»
ای جهانی قائم آل شما را منتظر
در دل پاکت ز نور حضرت زهراست، سرّ
درِّ پنهان مهدی و دریای بیپایان رضاست
*****************