کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام - 12

***********************

محـمد فردوسی

مردی که جبریل امین در محضرش بود

دریای علمش هدیه ی پیغمبرش بود

نام شریفش اسم نهری در بهشت است

خلد برین هم جلوه ای از مظهرش بود

فقه و کلام و منطق و عرفان و حکمت

این چشمه ها جاری ز چشم کوثرش بود

وقتی که در میدان دین آماده می شد

تازه زمان رزم و فتح خیبرش بود

هر احتجاجش چشم ها را خیره می کرد

تیغ کلامش ذوالفقار دیگرش بود

حتّی به همراه هزاران طالب علم

«نعمان ثابت»پای درس منبرش بود

هارون مکّی ها کجا بودند آن روز

روزی که دست شعله سدّ معبرش بود

فرزند ابراهیم را آتش نسوزاند

این معجزه از معجزات محشرش بود

یاد مدینه بود و عکس آتش و دود ...

... دائم میان قاب چشمان ترش بود

پای پیاده ، پشت مرکب ، آه افتاد

آثار افتادن به روی پیکرش بود

شکرخدا چشمی به ناموسش نیفتاد

شکرخدا که بین حجره همسرش بود

مویی نشد کم از سر اهل و عیالش

هر چند که بغضی درون حنجرش بود

در آن شلوغی روضه می خواند اشک می ریخت

اشکش برای عمّه های مضطرش بود

او بیشتر یاد رقیّه بود آن جا

این روضه ها هم حرف های آخرش بود:

از کاروان جا مانده بود و اندکی بعد ...

... با تازیانه زجر، بالای سرش بود

یک دست خود را حائل سیلی نمود و

یک دست دیگر هم به روی معجرش بود

آتش ، هجوم ناگهانی ، درد پهلو

این ها همه ارثیه های مادرش بود

***********************

هر کس دلش ز مهر و ولای تو عاری است

هرلحظه اش بدون توبی بندوباری است

ما جار میزنیم که آقایمان تویی

شیخ الائمه! نوکریت افتخاری است

خاک رهت به منزله ی آب زندگی ست

صد سلسبیل زیر قدم هات جاری است

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما

عشق شما مسبب این ماندگاری است

اوقات خوش کنار بزرگان به سرشود

از برکت وجود تو خوش روزگاری است

مکتب به پا نموده ای علامه ساختی

شاگردیِ کلاس تو آموزگاری است

گنجینه ی حدیث و روایاتِ صادقی

دشمن ز تیغ تیز کلامت فراری است

صحن شما به زاویه ی عرش قائم است

دیوار های بقعه ات آیینه کاری است

آقا همینکه فاطمه آنجاست دلخوشی

دردِ فراقِ مادر و فرزند کاری است

بیچاره اصغر است نه بیچاره تر رباب

کار رباب بعد علی، آه و زاری است

کوچکترین ستاره ی زهرا به نیزه خورد

اشک عروس فاطمه از بی قراری است

کوچکترین صدا مزاحمِ نوزاد میشود

ای نیزه دار!این روش بچه داری است

علیرضا وفایی

**************************

بیاموزند تا در مکتبت ، مردم صداقت را
به نام تو سند کردند شش دانگ ولایت را

تورا از شش جهت خواندند مولای ششم چونکه
به دست خویشتن داری زمام کلّ خلقت را

به میلیونها چنان سقراط یا صدها چنان لقمان
عطا کردند از دریای تو یک قطره حکمت را

میان آن همه شاگرد هم باشی غریبی تو
نمیفهمند وقتی این جماعت شأن عصمت را

هَلِ الدّین،غیر حبّ و بغض،مذهب چیست غیر از این ؟
خدا از ما نگیرد این ولایت ، این برائت را

تو از بس از حسین و کربلا رفتن به ما گفتی 
به پا کردی درون سینه ها شور قیامت را

گرسنه،تشنه،خاک آلود،غمگین زائرش گشتی
چه خوب آموختی بر شیعیان رسم زیارت را

نمی ماند گنه کاری میان عرصه ی محشر
اگر در پای میزان رو کنی حکم شفاعت را

اگر می گفت یازهرا کسی در پیش روی تو
عوض می کرد یاد پهلویش حال و هوایت را

پس از زهرا گمانم رسم شد در شهر پیغمبر
بسوزانند در آتش ، درِ بیت سیادت را

شبانه با سر و پای برهنه ، بُردن از خانه
ز حدّ خود به در کردند نامردان جسارت را

به هرگامی که میرفتی بسوی قصرِ آن ملعون
گمانم با دو چشم خویش میدیدی شهادت را

عذاب اوّلین و آخرین بادا بر آن قومی
که سوزاندند از کین ، قلب خورشید امامت را

کــلام آخرت وقــف نمــاز با توجّه شـد
عجب شرمنده ی خودکرد این حرفت عبادت را

محـمدقاسمی

*******************************

هی نکش این طناب را دلسنگ!
او رفیق خدا و جبریل است
این همه ناسزا نگو نامرد
با رسول و بتول ، فامیل است

پیرمرد است احترامش کن
هی نزن با لگد به پهلویش
یاد موی رقیه می افتد
جان زهرا نگیر از مویش

شیخ شهر است، وآبروی همه
بی عمامه است و بی عصا مانده
زیر لب ذکر فاطمه دارد
آخر از مادرش جدا مانده

از غم عمه زینبش نالان
قلب او گشته پر غم و آشوب
یاد عمه می افتد ای بی دین
هی تعارف نزن به او مشروب

دود این خانه کرده چشمش را
پر ز اشک از غم مدینه ، خدا
در که آتش گرفت او افتاد
یاد مسمار و سینه ی زهرا

جعغر ابوالفتحی

****************************

دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته
خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست
آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته

ارثِ زهراییِ این آقاست که کاشانه اش
بین شهر مادری چون بیت مادر سوخته

او نمی سوزد میان شعله ها و مانده ام
با جسارت ، عدّه ای گفتند کوثر سوخته 
آتشی که از در و دیوار بالا رفته است
بی گمان بر غربت اولاد حیدر سوخته

هم بلاهایی که مادر دیده پیرش کرده است
هم دلش بهرِ بنی الزّهرا مکرّر سوخته

شک ندارم هر زمانی آب دیده ، ساعتی
گوشه ای رفته به یاد حلق اصغر سوخته

بسکه می پیچد به خود از سوزش زهر جفا
پیکرِ شیخ الائمه ، پای تا سر سوخته

چشمهای اهلبیتش کاسه ی اشک ست وخون
بیشتر از هرکسی موسی بن جعفر سوخته

سالیانی پیش تر از قومشان در کربلا
خیمه و پیراهن و دامان و معجر سوخته

محـمد قاسمی

*********************************

شدی شهید ولی پیکر تو دست نخورد
میان معرکه ی خون سر تو دست نخورد

اگرچه در اثر زهر می زدی پــر و بال
ز تیر و نیزه به بال و پر تو دست نخورد

هزار شکر، به پیراهن و عبای شما
برابر نگه خواهر تو دست نخورد

اگرچه دست تو شد بسته با طنابِ ستم
به نقش آیه ی انگشتر تو دست نخورد

سه بار تیغ به رویت کشیده شد ، امّا
به مُصحف بدن اَطهر تو دست نخورد

نفس نفس زدنت سخت شد ولی آقـــــا
به ضرب تیغِ کسی ، حنجر تو دست نخورد

کسی ندید جسارت شود به ناموست
دگر به زینتیِ دختر تو دست نخورد

غروب روز دهم بود ، عمّه ات می گفت:
رقیّه حرف بزن ، معجر تو دست نخورد؟

محـمدقاسمی

************************

کسی که حکم ولا از خود پیمبر داشت

دلی شبیه بهشت خدا معطر داشت

کسی که نور نگاهش زلال باران بود

میان قاب دو چشمش همیشه کوثر داشت

کسی که نیمه ی شب حرمتش شکسته شد و

دلی شکسته و چشمی ز غصه ها تر داشت

سه بار دشمن او قصد جان او را کرد

ولی ز ترس پیمبر از او نظر بر داشت

زمان سوختن درب خانه اش تنها

نفس نفس روی لبها نوای مادر داشت

دل خودش به کنار حرم سرایش سوخت

ز داغ اینکه در آن خانه چند دختر داشت

در آن کشاکش و در بین آن همه آتش

دلی به یاد غم کربلا چه مضطر داشت

به یاد ساعت آخر میان قربان گاه

که شمر آمد و قصد بریدن سر داشت

و باز پیش دو چشمان او مجسم شد

کسی که نیت حمله به سمت معجر داشت

محـمدحسن بیات لو

***********************

در حجره ام مقابل چشمان مادرم

در سجده بودم و لگدی بر سرم نشست

این غم کجا برم، به که گویم که بی حیا

با ناسزا به فاطمه، بال و پرم شکست

یک تازیانه سجده ی طولانیِ مرا

عمداً مقابل پسر ارشدم شکست

آتش کشید بیت مرا، وای از دلم

یاد مدینه کردم و آن کوچه های تنگ

وقتی که بست دست مرا بینِ خانه ام

خوردم به دربِ خانه و دیوارهای سنگ

پای برهنه، با دلِ پر زخم، نیمه شب

در بینِ سینه ام نفسم بارها برید

اِبْنُ الرَّبیعْ بغضِ علی را بروز داد

در پشت ناقه، شیره ی جان مرا کشید

موی سفید من به دلش رحم جا نکرد

جسم مرا به روی زمین می کشاند و رفت

تنها به خاطر پسرِ فاطمه شدن

چندین لگد به پهلو و کتفم نشاند و رفت

وقتی نگاه من به کفِ پایم اوفتاد

انگار چشم من هوسِ قیل و قال داشت

با تازیانه ها بدن من کبود شد

ای وای بر رقیه که تنها سه سال داشت

رضاباقریان

******************************

دلم به غیرشما با کسی موافق نیست

گلی به عطر خوش پیچک وشقایق نیست

به دست آتش دوزخ همیشه در بند است

به نام نامی تو هرکسی که عاشق نیست

به غیرسینه ی پاکت که معدن علم است

دگربه هیچ کجااینهمه حقایق نیست

به پای مکتب توهرکه آمد عالم شد

برای فهم کلاست غریبه لایق نیست

نشسته ام بدهم گوش بر روایاتت

قسم به جان تو بهترازاین دقایق نیست

اگرکه مذهب من جعفری وشیعه شدم

مراد مکتب من جز امام صادق نیست

محـمدحسن بیات لو

**********************

ای که هستی رئیس مذهب ما

چقدر حوزه ات مسلمان ساخت

گوشه ای از کلاس درس شما

نفست جابر بن حیان ساخت

تا ابد زیر دین او هستیم

بانی روضه های کرببلاست

خانه اش کاملا حسینیه است

خانه ی او همیشه روضه به پاست

اینکه اینگونه میکشی نامرد

عالمی هست تحت هر امرش

بین این کوچه ها نکش او را

سن و سالی گذشته از عمرش

در این خانه گر که آتش خورد

لااقل بی هوا به در نزنید

جلوی چشم مردی ای مردم

به زنی ضربه بی خبر نزنید

آنقدر که لگد به در زده اند

در حیاط؛ عاقبت درش افتاد

پشت در هیچ کس نبود؛؛؛اما

چقدر یاد مادرش افتاد

گرچه او را کشان کشان بردند

شکر پهلوی او ندید آسیب

تازیانه به صورتش نزدند..

شکر ابروی او ندید آسیب

شکر که رو بروی دختر خود

با نوک نیزه پشت رو نشدی

در میان محله های یهود

دیگر آقا تو کو به کو نشدی.

بین بازار دختران شما

پیش نامحرمی حقیر نشد

موقع دفن و کفن پیکر تو

سهم این پیکرت حصیر نشد!

بین خانه تمام دختر هات

گرچه آقا شده پریشانت

جلوی چشم دخترت، منصور

خیزران که نزد به دندانت

حامد جولا زاده

*********************

در بین سر و صدا کجا می بردند

هیزم به کدام کربلا می بردند

رفتند به عرش بی وضو نا اهلان

جایی که سلامی از خدا می بردند

در سوخت و یاد مادری افتادم

انگار… دوباره مرتضی می بردند

بر خورده به غیرتش، نمیدانستند؟

با بی ادبی نام که را می بردند؟

ارثیه ی زینب ست اگر او را هم

با پای برهنه بی عبا می بردند

یک پیر پیاده ظالمی بر مرکب

با خاطره ی سلسله ها می بردند

هم روضه ی کوچه ست هم کرببلاست

گویا که مصیبت همه آل عباست

اصحاب تواییم میثم تماریم

آماده ی سینه چاک هر پیکاریم

هم طایفه ی جناب سلمانیم و

جا پای قدومتان قدم برداریم

ما کیسه ی از مال تهی داریم و

با جان سبب رونق این بازاریم

هر کس که تویی امام او با اوییم

از هر که نشد محبتان بیزاریم

تا هست خدا، خدا به ولله قسم

در سینه حدیث قال صادق داریم

از خاک ره علی و اولاد علی

مدیون تواییم اگر که سر برداریم

از کرده ی خویش و لطف تو خوشحالم

بر شیعه ی جعفری شدن میبالم

امروز اگر محب قرآن شده ام

پابند اصول و فقه و ایمان شده ام

عبد علی و رسول و زهرایم اگر

یا سینه زن دم حسن جان شده ام

آشفته ی روضه های ثارللهم

چون ابر بهار غرق باران شده ام

در هر محنی به آل حیدر سوزم

از داغ جگر خراش گریان شده ام

گر شیعه ی اثنا عشری هستم من

گر بنده ی سلطان خراسان شده ام

این موهبت امام صادق باشد

در مکتب جعفری مسلمان شده ام

هربار هوای کربلا کردم من

بر شیخ الایمه اقتدا کردم من

هر کس که شکسته دل در این ماتم شد

فرموده که با مادر ما محرم شد

فردوس کند جهنم آن چشمی که

اندازه بال مگسی هم نم شد

هر کس به حسین ناله ای سر داده

از بار گناه بی شمارش کم شد

بر هر نفسش عبادتی بنویسند

آن دل که به یاد کربلا پر غم شد

ولله که دوزخ ندهد آزارش

آن چهره که در غربت ما درهم شد

با این همه نقل قول فهمیدم که

آدم به چه علت است اگر آدم شد

رحمت به کسی که میکشد بر او آه

لا یوم کیومک اباعبدالله

علیرضا وفایی

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی