کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -11

***********************

حسن کردی

پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری

روی جانت اثر کینه ی دشمن داری

بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد

فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد

آتش از موی سفیدت نفسی شرم نکرد

از نماز شب تان هیچ کسی شرم نکرد

خانه ای که تپش مدرسه ی ایمان بود

آتش از هر طرفش شعله ی سر گردان بود

کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند

ریسمان ها به دل سوخته ات خندیدند

ریسمان را که کشیدند چنین افتادی

عقب مرکب دشمن به زمین افتادی

در حسینیه ی چشمت حرمی بر پا شد

خانه ات آینه ی غربت عاشورا شد

گرچه عمامه سرت نیست سرت اما هست

حرمتت سوخته شد بال و پرت اما هست

پا برهنه به سر کوچه کشیدند تو را

خوب شد نیمه ی شب بود ندیدند تو را

مادرت بین همین کوچه نفس گیر شده

علی از داغ همین حادثه ها پیر شده

***********************

 مهدی مقیمی

ای صحن خاکی حرمت دلرباترین

گرد وغبار مرقد تو کیمیاتربن

در ذهن ما حریم شما فوق جنت است

ای گنبد نداشتهء تو طلاترین

با احترام به نجف ومشهدالرضا

صحن بقیع خلوتتان با صفاترین

با استناد اینکه همه نور واحدید

صادق ترین ، عزیزترین ، با خداترین

دو مادر و چهار امامید در بقیع

با غصه ها و درد علی آشناترین

هستید در مدینه پس از این هزار سال

ام البنین و فاطمه را مبتلاترین

ما هر چه خواستیم ز دستت گرفته ایم

بوده همیشه لطف تو بی انتهاترین

خاکش شفاست مدفن تو یابن فاطمه

دست همه به دامن تویابن فاطمه

پیداست در جمال توتصویر اهل بیت

زهرا جوانترین و تویی پیر اهل بیت

درس کلام و فقه و اصولت زبانزد است

ای ناشر علوم فراگیر اهل بیت

عالم ز دانش تومسلمان شناس شد

بی انتهاست جادهء تأثیر اهل بیت

اسلام با تو و پدر تو رواج یافت

در تو ظهور یافته تدبیر اهل بیت

گاهی شده است علم تو روشنگر علوم

گاهی شده است علم تو شمشیر اهل بیت

در دستتان سپرده خدا هر جه هست و نیست

فی الجمله عالم است به تسخیر اهل بیت

شیخ الاَِۀمه را ز چه بردند نیمه شب

با غم ، رقم زده شده تقدیر اهل بیت

مانند ابر ، چشم خلایق گریسته

عالم برای حضرت صادق گریسته

شیطان و باز کوچهء اجداد فاطمه

ابن ربیع و خانهء اولاد فاطمه

بی حرمتی به ساحت فرزند بوتراب

صبر است بس که حسن خداداد فاطمه

نیمه شب است و روضهء مادر به پا شده

پشت در است نقطهء میعاد فاطمه

بیخود نبود پشت در و بین شعله ها

افتاد ناگهان پسرش یاد فاطمه

هنگام رفتنش چو علی بین کوچه ها

آقا نیاز داشت به امداد فاطمه

بیش از علی و فضه و اسماء و زینبش

میخ در است شاهد فریاد فاطمه

از کوچه ها به آل علی ظلم ، باب شد

یارب زدشمنان ، بستان داد فاطمه

ما را برای گریهء بر تو محک زدند

با نام مادر تو به روضه نمک زدند

  ************************

مهدی مقیمی

غریب و بی کس و تنها و بی هوا بردند

عزیز فاطمه را نیمه شب کجا بردند

شدند از در و دیوار وارد و او را

غریب از سر سجادهء دعا بردند

امام محترم و سالخوردهء ما را

پیاده ، پای برهنه ز کوچه ها بردند

عزیز فاطمه را در کمال بی ادبی

بدون مرکب و عمامه و عبا بردند

حدیث آتش و در، در مدینه تکراریست

امام را اگر از بین شعله ها بردند

طناب بوده و یا اینکه نه نمی دانم

ولی غریب همانند مرتضی بردند

دلا بسوز که آن شب امام صادق را

به ضرب طعنه و الفاظ ناروا بردند

دوباره حرمت آل علی شکست اینجا

که با کمال جسارت امام را بردند

میان مجلس او ذاکران دل ما را

به روضه بعد مدینه به کربلا بردند

عجیب این دل ما را پس از کنار بقیع

کنار مضجع سلطان اولیا بردند

غریب کشته شدی ای عزیز دل اما

کجا دگر سرتان را به نیزه ها بردند

غمی که کشته همه اهل بیت را این است

که معجر از سر ناموس کبریا بردند

*************************

غلامرضا سازگار

تو ولیّ اللّهی و آئینه ی پیغمبری

در شجاعت در فصاحت در بلاغت حیدری

فاطمه یا مجتبایی یا حسین دیگری

نور چشم سیّد سجّاد و نجل باقری

هم ابو عبداللّهی هم صادقی هم جعفری

صدق، شاهینی بود بر کفّۀ میزان تو

ای به روز بیکسی یار همه بی یارها

دیده از منصور دون بیدادها آزارها

حمله ور بر خانه ات خصم ستمگر بارها

شعله ور از خانه ات چون بیت زهرا نارها

اشک افشاندند بهر غربتت دیوارها

بلکه آتش بود در بیت الولا گریان تو

برد با پای پیاده دشمن کین گسترت

نه ردا بر دوش بود و نه عمامه بر سرت

ضعف بر تن، ذکر بر لب، اشک در چشم ترت

بارها می خواست جان گردد جدا از پیکرت

بود خالی آن دلِ شب جای زهرا مادرت

تا ببیند بر تو چون بگذشت از عدوان تو

تا کند با قتل تو منصور روز خلق شام

بارها شمشیر خود آورد بیرون از نیام

کرد بهر کشتنت با خشم و قهر از جا قیام

دید ناگه پیش رویش حضرت خیر الانام

زد نهیبش کی ستمگر دست بردار از امام

ورنه گیرم جان و سوزم مسند و ایوان تو

عاقبت شد از شرار زهر اعضای تو آب

ریخت در قلب تو آتش رفت از جسم تو تاب

گشت با مرگت مدینه صحنۀ یوم الحساب

آسمان فضل بودی سر نهادی بر تراب

عالمی در سایه امّا تربتت در آفتاب

چشم «میثم» نه جهان گردیده اشک افشان تو

***********************
حسن لطفی

باز هم نوبتِ مدینه شد و

در غَمَش باز کربلا میسوخت

باز در کوچه یِ بنی هاشم

خانه ای بین شعله ها می سوخت

 

نیمه شب ریختند در خانه

مو سپیدی به ریسمان بستند

درِ آتش گرفته را اما

ناگهان رویِ کودکان بستند

 

به پَرِ دامنی در این دسته

آتشِ چوبِ شعله وَر نگرفت

پدر از خانه رفت شَکرِ خدا

پهلویِ او به میخِ در نگرفت

 

نفسش بند آمده، نامرد

در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش

پیرمرد است میخورد به زمین

بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش

 

شرم از رنگِ این محاسن کن

رحم کُن حالِ کودکانش را

این چنین رفتن و زمین خوردن

درد آورده اُستخوانش را

 

حق بده که به یادِ او انداخت

گَرد و خاکی که بر محاسن داشت

مادرش را که تا درِ مسجد

داغِ بابا عزای محسن داشت

 

حق بده که به یادِ او انداخت

عرقِ سردِ رویِ پیشانیش

خونِ رویِ جبینِ جدش را

عمه و رنجِ کوچه گردانیش

 

حق بده که به یادِ او انداخت

عمه اش را گُذر گُذر بردند

از مسیری که ازدحام آنجاست

یعنی از راهِ تنگ تر بردند

 

حق بده که به یادِ او انداخت

گیسوانش که خاک آلوده اند

گیسویی را که در دلِ گودال

غرقِ خون رویِ خاک ها بودند

 

رویِ این کوچه ای که از سنگ است

همه جایش نشانیِ او بود

یادِ یک حنجر است این دفعه

نوبتِ روضه خوانی او بود

 

هرچه او بیشتر نَفَس میزد

بیشتر می زدند زینب را

تیغ شان مانده بود در گودال

با سپر می زدند زینب را

 

سَرِ شب کودکان همه در خواب

تا سحر میزدند زینب را

یک نفر در میان گودال و

صد نفر میزدند زینب را

*********************
غلامرضا سازگار

ای چراغ دانشت گیتی فروز

تا قیامت پیشتاز علم روز

آفرینش را کتاب ناطقی

اهل بینش را امام صادقی

صدق از باغ بیابانت گلی

مرغ وحی از بوستانت بلبلی

نور دانش، از چراغ علم تو

لاله می روید ز باغ حلم تو

روشنی بخشیده بر اهل زمان

همچو قرص آفتاب از آسمان

اهل دانش، سائل کوی تواند

تشنه کامان لب جوی تواند

خضر در این آستان هوئی شنید

بوعلی زین بوستان بوئی شنید

نیست تنها شیعه مرهون دمت

ای گدای علم و عرفان عالمت

جفر درّی دریم عرفان تو

کیمیا از جابر حیان تو

قلب هستی شد منیر از این چراغ

بو بصیر آمد بصیر از این چراغ

مکتب فضلت مفضّل ساخته

شورها در اهل فضل انداخته

شعله در دست غلامت رام شد

صبح باطل از هشامت شام شد

روح، روح از درس قرآنت گرفت

لالة حمرا ز حمرانت گرفت

آسمان معرفت خاک درت

سائل درس زُراره پرورت

آفتاب از ظل استقلال تو است

علم همچون سایه در دنبال تو است

ای وجود عالمی پا بست تو

ای چراغ عقل ها در دست تو

ای فروغت تافته در سینه‌ها

روشن از تصویر تو آئینه‌ها

تا تو هستی پیشوای مذهبم

ذکر حق آنی نیفتد از لبم

ذرّه ای از نور خورشید تواَم

هر چه‌ام در معرض دید تواَم

مذهبم را بر مذاهب برتری است

ایده و مشی و مرامم جعفری است

کیستم مه شافعی نه حنبلی

نیستم جز پیرو آل علی

ای علومت را به عالم چیرگی

نور دانش بی فروغت تیرگی

شرح فضلت را چه حاجت بر کتاب؟

آفتاب آمد دلیل آفتاب

با احادیث تو نور علم تافت

دین حیات خویشتن را بازیافت

ای فدای لعل گوهر بار تو

هر چه گردد کهنه، جز آثار تو

از تو دل دریای نور داور است

چون بحار مجلسی پرگوهر است

شیعه را از تو زلالی صافی است

کافی شیخ کلینی کافی است

شیعه باشد تا قیامت رو سفید

کز تواش پیریست چون شیخ مفید

مشعل تقوا و دینداری ز تو است

شیخ طوسی، شیخ انصاری ز تو است

گوهر بحرالعلوم از بحر تو است

این شهر آشوب‌ها از شهر تو است

مکتبت شیخ بها می‌پرورد

سید طاووس ها می‌پرورد

در ریاض فضل تو شاخه گلیست

کیست آن گل شیخ حر عاملیست

با دمت روح خدا می‌پروری

چون خمینی مقتدا می‌پروری

ما از این مکتب کتاب آموختیم

ما از این مشعل چراغ افروختیم

این شعار ما به هر بام و دریست

اهل عالم مذهب ما جعفریست

تیرگی‌ها را به دور انداختیم

خویش را در بحر نور انداختیم

علم گر چه گوهری پر قیمت است

بی چراغ مذهب او ظلمت است

ای همه منصورها مغلوب تو

ای تمام علم‌ها مکتوب تو

ای کشیده از عدو آزارها

رو سوی مقتل نهاده بارها

پای بنهاده بدان جاه رفیع

دست بسته همره ابن ربیع

همچنان نخلی کزو ریزند برگ

داد آزارت عدو تا پای مرگ

سخت باشد سخت، پیری چون ترا

ایستادن پیش دشمن روی پا

سینه‌ات از سنگ غم بشکسته بود

قامتت رنجور و پایت خسته بود

پیش چشم مصطفی خصم پلید

تا سه نوبت تیغ بر رویت کشید

ای به سینه درد و داغت را درود

ای مزار بی چراغت را درود

کاش مانند غبار غربتت

می‌نشستم در کنار تربتت

کاش بر قبر تو همچون آفتاب

روی خود را می‌نهادم بر تراب

کاش مانند چراغی تا سحر

در بقیعت داشتم سوز جگر

صبر مات و بی قرار صبر تو است

اشک «میثم» لاله‌ای بر قبر تو است

**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی