کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام - 10

***********************

ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم

در دین و علم این همه منصب نداشتیم

نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم

ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم

آری اگر که شیعه به پا هست و عاشق است

از فیض قال باقر و از قال صادق است

با گوشه ی نگاه تو زائر درست شد

با روضه خوانی تو شعائر درست شد

از ذوق توست این همه شاعر درست شد

از قطره ای ز علم تو جابر درست شد

هرکس بدون توست به محشر معطل است

توحید ما طفیلی درس مفضل است

درهای شهر علم به دست تو باز شد

اسلام پای مکتب تو سرفراز شد

از شرق و غرب با تو جهان بی نیاز شد

اصلی ترین وصیت تو بر نماز شد

در فکر شیعه بود همیشه دل شما

ماییم از اضافه ی آب و گل شما

شاگرد تو اگر چه که چندین هزار بود

از آن همه چقدر برای تو یار بود ؟

دردت یکی نبود ، غمت بیشمار بود

مثل علی همیشه به چشم تو خار بود

پس چاره ای به غیر صبوری نداشتی

بیش از سه چار شیعه تنوری نداشتی

خفاش های نمیه شب تار آمدند

تو در نماز ، در پی پیکار آمدند

مانند دزد از سر دیوار آمدند

اینگونه در مدینه همه بار آمدند

بر روی خاک از نفس افتاده می کشند

این ها ز زیر پای تو سجاده می کشند

در کوچه نیست پوشش و عمامه بر سرت

آتش گرفته است دری در برابرت

اما نبود پشت در خانه همسرت

پیچیده است ناله " ای وای مادر "ت

این حال و روز و صحنه برای تو آشناست

در کوچه پابرهنه ... برای تو آشناست

در کوچه دست بسته ... علی بود و فاطمه

تنها ، غریب ، خسته ... علی بود و فاطمه

در بین خون نشسته ... علی بود و فاطمه

با پهلویی شکسته ... علی بود و فاطمه

آن که فرشته بود پی هم نشینی اش

آمد به گوش ناله ی فضه خذینی اش

رحمی اگر چه هیچ به تو دشمنت نداشت

یا نیتی اگر چه به جز کشتنت نداشت

اما ز سنگ و نیزه نشانی تنت نداشت

اما طمع به غارت پیراهنت نداشت

یک دشت زخم داشت به روی بدن حسین

جان همه فدای تو ای بی کفن حسین !

محـمد رسولی

**********************

دارم هوای تربت شیخ الائمه

چشمم به دست رحمت شیخ الائمه

منت خدایی را که ما را خلق کرده

از خاک پای حضرت شیخ الائمه

اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست

جانم فدای نهضت شیخ الائمه

شاگردهای مکتبش روزی گرفتند

از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه

هرکس نمازش را سبک دارد بداند

بی بهره است از رحمت شیخ الائمه‌

" کونوا لنا زینا " ولی ای وای بر من

یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه

با این که سربارش شدم دیدم کریم است

آقا شدم با عزت شیخ الائمه

می چسبد آخر یک جهادی در مدینه

خادم شدن با دعوت شیخ الائمه

یک روز " دسته " می برم در کوچه هایش

تحت لوای " هیئت شیخ الائمه "

وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم

از دردها و غربت شیخ الائمه

دیروز حیدر دست بسته ... بی عمامه ...‌

امروز آمد نوبت شیخ الائمه

پای برهنه پشت مرکب ها دویدن ...‌

... برده توان و طاقت شیخ الائمه

بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست

کردند هتک حرمت شیخ الائمه

صاحب عزای روضه های کربلا بود

در روضه خم شد قامت شیخ الائمه

شکر خدا که دخترش اینجا ندیده

در بین مقتل غارت شیخ الائمه

شکر خدا که اهل بیتش را نبردند

بازی نشد با غیرت شیخ الائمه

محـمد جواد شیرازی

***********************

سید هاشم وفایی

جّدا همۀ عمر پریشان تو بودم

خونین جگر و خسته و گریان تو بودم

من صادق آل توام و در همه عمر

دلسوختۀ آن لب عطشان تو بودم

هرگاه که قرآن به لبم زمزمه کردم

یاد تو و صوت خوش قرآن تو بودم

گلچین ستم گرپی پرپرشدنم بود

زان بود که من یاس گلستان تو بودم

برخانۀ من دست ستم چون شرر افکند

در یاد تو و خیمۀ طفلان تو بودم

آن شب که دل عترت من خون شد و لرزید

من غرق غم شام غریبان تو بودم

با پای پیاده چو مرا خصم دوانید

من یاد رقیه گل بستان تو بودم

منصور چو برکشتن من تیغ برآورد

یاد بدن پاره و عریان تو بودم

ای کاش که درکرب وبلا بودم وآنگاه

درپیش بلایا سپر جان تو بودم

با ناله «وفائی» ز زبان دل من گفت

پیوسته همه عمر در افغان تو بودم

******************
حسن لطفی

زهر اشکی شد و چشمان ترش را سوزاند

سینه ی بی رمق محتضرش را سوزاند

بارها حرمت این شیخ در این شهر شکست

ناله ی بی کسی اش هر سحرش را سوزاند

سالها بود که با روضه ی مادر می سوخت

آنقدر سوخت دلش دور و برش را سوزاند

قاتل مادر او باز سراغش آمد

هیزم آورده و دیوار و درش را سوزاند

باز هم شکر که پهلوی نحیفش نشکست

گرچه لرزیدن طفلان جگرش را سوزاند

پیر مرد است زمین می خورد و می گرید

یاد داغی که دل شعله ورش را سوزاند

یاد آن شهر که لبخند یهودی هایش

جگر دخترک رهگذرش را سوزاند

دخترک زیر پر چادر عمه می رفت

ناگهان آتش بامی سپرش را سوزاند

پنجه ی پیرزنی گیسوی او را وا کرد

ترکه ی چوب تری بال و پرش را سوزاند

دستِ در حلقه ی زنجیر به دادش نرسید

شاخه ی سوخته ی نخل سرش را سوزاند

********************
حسن لطفی

کاش می شد بگذارند مهیا گردد

شب او صبح به محراب مصلا گردد

شب او صبح نشد، نیمه شب او را بردند

تا که با زخم زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه اش انداخت حرامی تا زود

در این خانه به یک ضربه ی پا وا گردد

در آتش زده کم بود بیافتد رویش

باز کم بود که میخی به تنی جا گردد

 

پیش طفلان پی مرکب پدر پیری رفت

تا که این کوچه پر از ناله ی بابا گردد

دو قدم راه نرفته به زمین می افتاد

تا که تکرار زمین خوردن زهرا گردد

 

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش

قبل از آنی که نفس تازه کند پا گردد

گرچه می خورد زمین گرچه کشیدند زخاک

روضه ای خواند غمش باز مداوا گردد

 

روضه ی غربت پیری که به زانو آمد

به امیدی که گل گمشده پیدا گردد

پیر مردی به سر نعش جوانش آمد

شاهد کم شدنش وقت تقلا گردد

 

ارباً اربا بدنی دید به دستش فهمید

هرچه کردند نشد تیغ دگر جا گردد

دشنه و تیغ و تبر دست به دست هم داد

بدنی باز شود مثل معما گردد

 

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد

دست و پازد پسری تا کمری تا گردد

دست انداخت به دور بدنش ریخت زمین

دست انداخت دهانش نفسش وا گردد

 

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود

کاش می شد نظرش خدمت بابا گردد

چند عضو از بدن اکبرش آنجا کم بود

خواهرش بود ولی حلقه ی نا محرم بود

*********************
غلامرضا سازگار

ای دو صد یوسف صدّیق به صدق تو گواه

ای علوم همه با کوه کمالت پر کاه

دو جهان زنده ی چشم تو به یک نیم نگاه

تا زمان هست تو از گردش چرخی آگاه

شهریاران سر کوی تو گدای سر راه

شیخ والای ائمّه ولی امر الّه

صدق تابنده چراغی بود از مکتب تو

علم تا علم شود بوسه زند بر لب تو

عرشیان دسته ای از خاک نشینان تواند

فرشیان از همه سو دست به دامان تواند

علم ها گوهری از لعل دُر افشان تواند

حلم ها ذکر خوشی بر لب خندان تواند

بحرها تشنه ی یک قطره ی باران تواند

سرو قدّان جهان سر به گریبان تواند

علم از روز ازل سائل دیرینه ی تو است

آنچه در سینه خلق است در آیینه ی تو است

لاله ای نیست که از دامن بستان تو نیست

طایری نیست که در باغ ثنا خوان تو نیست

آیه ای نیست که محتاج به برهان تو نیست

گوهری نیست که از بحر خروشان تو نیست

ذرّه ای نیست که از مهر درخشان تو نیست

پدر شیمی جز جابر حیّان تو نیست

علم تو مشعل و خلق و دو جهان انجمنی

آیة الکرسی از کرسی درست سخنی

سرّ سروّ علن از تو است امام صادق

فیض هر انجمنی از تو است امام صادق

حسن خلق حسن از تو است امام صادق

سبزی این چمن از تو است امام صادق

سیر چرخ کهن از تو است امام صادق

همگان را سخن از تو است امام صادق

تا که این چار ام و هفت اب و نه طاق است

مؤمن طاق تو در عالم هستی طاق است

دهر دانشگه و استاد سخن دانش تو

کلّ قرآن سخن داور و برهانش تو

حق به دور تو کند گردش و میزانش تو

مؤمن پاک بود پایه ی ایمانش تو

درد جان نیز طبیبش تو درمانش تو

علم نور است ولی مشعل تابانش تو

تا زمان است و به هر مرحله می تازد علم

از تو می گوید و دائم بتو می نازد علم

پشرو تر بسی از دور زمان مکتب تو است

ثمر خون حسین ابن علی بر لب تو است

راه حق مذهب تو مذهب تو مذهب تو است

آسمان شیفته ی زمزمه های شب تو است

نفس سوختگان شعله ی تاب و تب تو است

نور قرآن ز درخشنده گی کوکب تو است

اهل توحید که این قدر مجلّل دارند

هر چه دارند ز توحید مفضّل دارند

باغبانی و بود ملک جهان گلزارت

گرم تا دامنه ی حشر بود بازارت

گوهر وحی فرو ریخته از گفتارت

بوسه ی علم بود بر لب گوهر بارت

دیدن روی خداوند بود دیدارت

ای طبیبانِ همه خلقِ جهان بیمارت

ای خوش آن یار که تو یار و طبیبش باشی

خوشتر آن درد که تنها تو طبیبش باشی

ای که خوانده است خداوند به قرآن نورت

نوری و سینه خوبان دو عالم طورت

ملک جان خانه ی دلها همگان معمورت

انس و جنّ و ملک و حور و پری مأمورت

چه جفاها که رسید از ستم منصورت

کرد از خانه و از شهر پیمبر دورت

بود آگاه عدو از محن جانکاهت

برد با فرق برهنه سوی قربانگاهت

کثرت سنّ تو و این همه آزار ای وای

آفتاب حق و بیداد شب تار ای وای

برق شمشیر و رخ حجّت دادار ای وای

دوست در سلسه ی دشمن غدّار ای وای

خانه ی حجّت حقّ و شرر نار ای وای

صدمۀ خار ستم بر گل بی خار ای وای

پاسخ آنهمه خوبی شرر آذر بود

بیت آتش زده ارثیّه ای از مادر بود

آخر از زهر جفا رفت وجودت در تاب

جگر خونجگر پاره ی زهرا شد آب

ریخت از دیده ی یاران به عزای تو گلاب

جگر موسی جعفر شد از این داغ کباب

بعد از آن غریب و مظلومیت و رنج و عذاب

بوتراب دگری باز نهان شد به تراب

در عزای تو جهان صحنه ی محشر گردید

تازه در ماتم تو داغ پیمبر گردید

ای سلام همه بر تربت بی زوّارت

غم بسیار محبّان ز غم بسیارت

به چه تقصیر عدو این همه داد آزارت

وامصیبت که چه کردند به قلب زارت

برد سر بر فلک از خانه شرار نارت

ریخت اعجاز خلیل از لب گوهر بارت

شد خموش آتش و بهر تو دل عالم سوخت

بیشتر از همه زین غم جگر «میثم» سوخت

************************
محمود ژولیده

هرچه خدا دعای مرا مستجاب کرد

خصم خدا امید دلم را خراب کرد

در حدّ یک نماز به من مهلتی نداد

سجّاده و نماز شبم را مُجاب کرد

عمّامه و عبای مرا از سرم کشید

دست مرا شبیه علی در طناب کرد

ابن ربیعِ بَد دهن از من حیا نکرد

با جمله ای سخیف به رویم عتاب کرد

گویا که در کِشاکِش بی حرمتی به من

گاهی حریمِ مادر من را خطاب کرد

پایم برهنه بود و سرم بی عمامه لیک

حرمت شکست و بی گنهی را عقاب کرد

شیخ الائمه را به اهانت کشید و بُرد

مثل سه ساله عمه مرا هم عذاب کرد

گفتم به آن سواره ، میایم ، مرا مَکِش

هربار با کنایه ، مرا بَد جواب کرد

همواره ذکر زینبِ مظلومه داشتم

آن بانویی که کوفه و شام انقلاب کرد

دیدم به دست دشمن خود تازیانه را

غمهای اهلبیت دلم را کباب کرد

سیلی کجا و دختر خورشید کاروان

دشمن به خنده جور و جفا بی حساب کرد

گودال را به یاد خود آوردم ای حسین

دشمن کجا محاسن من را خضاب کرد

هربار قصد جان مرا کرد ((نانجیب))

جدّم رسید و نقشۀ او را بر آب کرد

غیر از خدا شکایت خود را کجا برم

با زهر کینه در شب قتلم شتاب کرد

 *********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی