کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -9

***********************

خانه ام را سوختند و سوخت جانم ، چون علی

ظـالـمـان بـستـند مـحکـم بـازوانـم ، چون علی

پـابــرهـنـه ، سـربـرهنـه ، بی عبـا ، درکـوچـه ها

می کشاندند و پر از خون شد دهانم ، چون علی

حـرمت سـبط پـیمبـر پیشکش ، بـر پیری ام

لحظه ای مهلت ندادند و امانم ، چون علی

او سوار اسب خود می تاخت ، من هم در پی اش

دست بسته ، خسته و گریان ، دوانم ، چون علی

جرم من بر شرع ماندن ، راستگویی ، عصمتست

مـن حـریف خـار چشم و استخـوانم ، چون علی

آه ، ای مادر چه دردی داشت سیلی خوردنم؟

قفـل شـد از فرط این سیلی زبانم ، چون علی

سر اگر افکنده ام ، از شرم یا از ترس نیست

نــای اِســتــادن نــدارد زانــوانـم ،چون علی

اهـل بـیـتـم در هـراس و حـرمـتم ضایـع شده

در عذاب ازچشم های این و آنم ، چون علی

حق یـک نـعلـیـن پـوشـیـدن نـدارم ای خـدا

کاش می شد لااقل تنها نمانم ، چون علی

*************************

ای بند دل فاطمه! ای بنده¬ی خالق! یا حضرت صادق!

وی مکتب پاینده¬ی تو کهفِ خلایق یا حضرت صادق!

 

با نور احادیث تو دنیاست منوّر، ای مظهرِ حیدر!

شد نور حق از مشرق رخسار تو شارق یا حضرت صادق!

 

با همّت تو شرع نبی گشته جهانگیر، ای علم تو اکسیر

الحق که تویی حجّت حق مصحف ناطق یا حضرت صادق!

 

آیین مبین نبوی بر تو رهین است، آری که ره این است

در مکتب عشق تو شود کشف، حقایق یا حضرت صادق!

 

خورشید کند کسب ضیا از رخ ماهت وز طرز نگاهت

افکار تو روشن¬تر از انوار مشارق یا حضرت صادق!

 

ای فاضل و ای کامل و ای فاطر و قاهر، وی صابر و طاهر!

ای منجی و ای باقی و ای قائم و صادق یا حضرت صادق!

 

هرگز نبرد بهره¬ای از دین محـمد، آن کس که نباشد

با مذهب پُر رونق و ناب تو موافق یا حضرت صادق!

 

ای صاحب باغ وچمن و گلشنِ خوبان! رفتی چو به رضوان

پژمرد ز هجران تو گل¬های حدایق یا حضرت صادق!

 

در دشت و دمن لاله کند ناله ز داغت، بر غربت باغت

کز زهر جفا گشته دلت مثل شقایق یا حضرت صادق!

 

با آه دلم سوخت دلِ خامه و دفتر، همچون دلِ مضطر

در ماتم تو گشته سیه¬پوش، هر عاشق یا حضرت صادق!

 

می¬سوزم و می¬نالم و گویم به عبارت، هر آینه لعنت

بر قاتل بی شرم تو منصور دوانق یا حضرت صادق!

 

این فخرِ«بشیر»است شده شاعرکویت، سرخوش زسبویت

هر چند که شعرش نبُوَد بهرِ تو لایق یا حضرت صادق!

سید بشیر حسینی میانجی

****************************

 

ای کوی تو کعبه ی خلایق              طالع زرخ تو  صبح صادق

ای پایه ی منبرت فراتر               از کرسی هفت چرخ اخضر

تا نام ، زماه و مهر بوده ست           خاک در تو ، سپهر بوده ست

گفته ست خرد بس آفرینت              ای صد تو هشام ، خوشه چینت

گردش زفلک اشاره از تو                 استاد خرد ، زراره از تو

چون مؤمن طاق از تو آموخت            لب بر لب هر چه مدّعی دوخت

اندیشه هر آنچه بود مجمل              بشنید مفصّل از مفضّل

گر طالع بختری ، خجسته ست         در حلقه درس تو نشسته ست

کی مکتب تو نظیر دارد                 صدها چو ابو بصیر دارد

تا مشعل علم جابر افروخت               بس نکته خرد که از تو آموخت

شد شهره به دهر ، مذهب تو           حمران و آبان و مکتب تو

فانی نه که جاودانه تو                   دریایی و بی کرانه ای تو

هر سرو که سرافراز مانده ست             حرف الف از قد تو خوانده ست

از چیست قد فلک خمیده است           بارغم تو مگر کشیده است

یا آن که سپهر بهر تعظیم                   کرده ست الف چو حلقه جیم

روی تو کجا به بدر ماند                   شام تو به شام قدر ماند

خورشید کجا و پرتو بدر؟                  ای شام تو رشک لیلة القدر

منصور که قصد کشتنت کرد               و آهنگ شهید کردنت کرد

برروی تو چون کشید شمشیر            شد حالت او دچار تغییر

می دید ، به چشم خود مجّسم              کز فرط غضب رسول خاتم

با قهر ، و را خطاب می کرد              وزخشم بر او عتاب می کرد

ای روح حیات از تو جاری               وی از تو امور در مجاری

کشتند تو را  وعید کردند               با زهر تو را شهید کردند

من عاصیم و تویی شفیعم

من عاشق تربت بقیعم

محـمد علی مجاهدی

***************************

نیمه ی شب بود و در بیت امام

غرق در حق زاده ی خیر الانام

در میان سجده گاه اطهرش

واله از انوار ذات داورش

آسمان محو مناجاتش شده

عرش هم شیدای طاعاتش شده

نیست بین او و ربش فاصله

حجت الله در نماز و نافله

اهل بیتش خفته در امن و امان

خفته در بستر به حجره کودکان

ناگهان طوفان آتش شد پدید

بی حیایی خانه را آتش کشید

ریخت دشمن در میان لانه اش

از در و دیوار و بام خانه اش

خانه و اهلش همه در ولوله

دشمن نامرد غرق هلهله

حق رکن عرش را نشناختند

در میان بیت او می تاختند

این که بیتش گشته غارت صادق است

بر حریمش شد جسارت صادق است

گشت شاه کشور خوبان به بند

پای عریان و سر عریان به بند

آن که خود مصداق و عین نور بود

خسته از نامردی منصور بود

بعد از این شام سیاه پر هراس

بعد ظلم مردم حق ناشناس

حضرت صادق امام العالمین

ناله می زد وا غریبا وا حسین

گر میان خانه ی من تاختند

گر شرر بر خرمنم انداختند

کودکان من پناهی داشتند

بر پدر خوش تکیه گاهی داشتند

لیک ای مظلوم آل هل اتی

ناله ام باشد به یاد کربلا

در حریمت بین آن آتشفشان

خواهرت بود و فغان کودکان

زینب و طوفانی از درد و شرار

زینب و سیلی قوم نابکار

زینب و تنهایی یک قافله

زینب و زخم زبان حرمله

زینب و دست کبود کودکان

زینب و نامردی شمر و سنان

عمه ی ما را اسارت برده اند

اهل خیمه جمله سیلی خورده اند

بر دل غم دیده ی زینب سلام

بر سرشک دیده ی زینب سلام

گرچه دعبل شاعری نالایق است

سوخته از روضه های صادق است

مجید   خضرابی

***************************

تا گلستان نبی از جور اعدا، در گرفت

جسم و جان دوستان از شعله‌اش آذر گرفت

در سرای صادق آل نبی آتش زدند

چون خلیل آن شاه دین جا در دل آذر گرفت

نیمه شب در بزم منصورش ببردند از عناد

آنکه خورشید فروزان از رخش زیور گرفت

چون برون از خانه ی منصور شد دل پر ز خون

حضرت روح الامین دست عزا بر سر گرفت

ساخت چون منصور نا منصور مسمومش ز کین

رفت شادی از میان، غم ما سوی را بر گرفت

زد شرر بر جسم و جانش زهر کین با صد محن

شعله اش اندر جنان بر قلب پیغمبر گرفت

دین عزادارست و، مذهب شد یتیم و سوگوار

عالمی را ماتم نور دل حیدر گرفت

خون دل از دیده می افشاند با صد درد و داغ

تا سرِ او را بدامن موسی جعفر گرفت

افتخار مرثیت خوانی صفا روز نخست

در خصوص خاندان از حضرت داور گرفت

علی سهرابی تویسرکانی

**************************

زین ماتمی که چشم ملایک ز خون، ترست

گویا عزای صادق آل پیمبرست

یا رب چه روی داده، کزین سوگ جانگداز

خلقی پریش خاطر و، دلها پر آذرست

مُلک و مَلک به ناله و افغان و اشک و آه

چون داغدار، حضرت موسی بن جعفرست

خون می رود ز فرط غم از چشم شیعیان

زیرا که قلب عالم امکان مکدرست

منصور، شاد گشت ز قتل خدیو دین

اما به خُلد، غمزده زهرای اطهرست

او گرچه کشت خسرو دین را ولی به دهر

نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست

تن در نداد بر ستم و، این کلام نغز

بر پیروان حق و عدالت مقررست:

آزاد مرد، تن به زبونی نمی دهد

مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست

تنها نه اشکبار چشم صفا زین عزا بود

دلهای شیعیان همه از غم مکدرست

***********************

اشعار شهادت امام

سید محـمد میرهاشمی

میوه ی باغ فدک زهر شد و جانم سوخت

این دل غمزده ی خسته ز هجرانم سوخت

باز هم آتش و در قصه ی تکراری شد

دود این فتنه گری دیده ی گریانم سوخت

لعن و نفرین به تو منصور دوانیقی که

حمله ی نیمه شب تو دل طفلانم سوخت

آتش قهر خدا بر تو، مصلایم با

مهر و سجاده و ادعیه و قرآنم سوخت

مو پریشان دل شب پای برهنه هیهات

دست حرمت شکنی قلب پریشانم سوخت

کیست این ابن ربیع وه چه خدا نشناس است

شرر گفته ی او سینه ی بریانم سوخت

همه شاگرد ، ولی هیچ کسی یار نبود

دلم از آتش تنهایی دورانم سوخت

مزد تفسیر معلم همه جا لعل لب است

آخر ای زهر چه کردی ؟ لب عطشانم سوخت

روضه ی مادرم از زهر جگر سوز تر است

یاد سیلی زدنش ظاهر و پنهانم سوخت

سوختم زآنکه شنیدم به علی می گفت

محسنم رفت ز دستم همه ارکانم سوخت

*********************
وحید محـمدی

قامت آسمان خم است امشب

دل عالم پر از غم است امشب

از دو دیده به وسعت دریا

خون ببارم اگر کم است امشب

چشم کم سوی مادرم زهرا

خیسِ باران نم نم است امشب

داغ سنگین سینۀ زهرا

مثل داغ محرّم است امشب

هر کسی روضه آمده حتماً

نامه دارد که محرم است امشب

خانۀ پیرمرد شهر نبی

هدف سیل ماتم است امشب

دست بسته که برد آقا را؟

باز خون کرد قلب زهرا را

باز هم قصّۀ در و آتش

ماجرای کبوتر و آتش

باز امشب به یاد می آید

واژه های در و پر و آتش

مثل آن روزهای دلتنگی

قصّۀ تلخ مادر و آتش

حیدر و چشم های بارانی

مانده در کار همسر و آتش

پیرمرد و سر نپوشیده

چشم از غصّه ها تر و آتش

در مدینه در و پر و آتش

کربلا ، خیمه ، معجر و آتش

زخم های دلش امانش برد

دم آخر عطش توانش برد

********************

از سوز زهر آب شد از پای تا سرم

با اشک هم قدم شده ساعات آخرم

پایم به سوی قبله ، لبم غرق خون شده

دیگر رمق نمانده به اعضای پیکرم

آه ای بقیع باز کن آغوش خویش را

من آخرین امانت شهر پیمبرم

بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم

یک عالَمه مصیبت و اندوه می‌ برم

از غصه آه می‌ کشم و ناله می‌ زنم

یا رب ببین زمانه چه آورده بر سرم

دشمن شبی که پای برهنه مرا دواند

داغ رقیه بود عیان در برابرم

رحمی نکرد بر من و بر سنّ و سال من

انداخت ریسمان به روی دست لاغرم

ارث علی به من ز همه بیشتر رسید

سوزانده شد دو بار ، حریم مطهرم

کاشانه‌ ام اگر چه به آتش کشیده ‌شد

امّا نسوخت چادر و گیسوی همسرم

وقتی که دود خانه‌ ی ما را گرفته بود

دیدم فرار می‌ کند از شعله دخترم

آن جا به یاد کرب و بلا روضه خواندم از

طفل یتیم و عمّه‌ ی محزون و مضطرم

طفلی که ضجّه می‌ زد و از ترس می‌ دوید

می‌ گفت پس کجاست عموی دلاورم

عمّه ! عمو کجاست ببیند که بعد از او

غارت شده‌ ست زیور و خلخال و معجرم

علی صالحی

*********************

در محضرت اصول صداقت به هم نخورد

جمله که هیچ واو روایت به هم نخورد

ای در خدا فنا شده ، بر دیدن شما

هفتاد سال پلک عبادت به هم نخورد

در وقت سرنگونی آن قامت بلند

من مانده ام چگونه قیامت به هم نخورد

آتش زدند و هلهله کردند پس چرا

پلک امام این همه مدت به هم نخورد

آتش گرفت گرچه دری بین کوچه ای

اما شبیه قبل به سرعت به هم نخورد

من مطمئنم این در از آن در ، تقیه کرد

حتی اگر که خورد به شدت به هم نخورد

حتی اگر که خورد ، نشد محسنی شهید

این بار داستان امامت به هم نخورد

دیوار و سنگ و کوبه ی در هرچه بود که

پهلو و میخ از دو سه قسمت به هم نخورد

مهدی رحیمی

*************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی