کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -8

***********************

بوی مدینه می دهد این گریه های ما

یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز

خون کرده اند بر جگر مقتدای ما

با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند

تا که نمک زنند به زخم عزای ما

یک پیرمرد پای پیاده ! چه روضه ای !

خاکی به سر کنید از این ماجرای ما

شیخ الائمه و سر عریان عجیب نیست ؟

این ها شده است غصّه ی بی انتهای ما

*****************************

ای بقیع ای روز وشب رویای من

ای حریمت قرب او ادنای من

وادی توازطوی برده سبق

خاک پاکت صفحه سینای من

اشک وچشم وسینه ودل از غمت

باده و جام و خم و مینای من

هجر،غربت، بزم بی شمع و چراغ

هر سه یکجا گشته جانفرسای من

روز و شب از دوریت ای با صفا

اشک در چشم و به لب آوای من

نور زهرا آن مه مدفون تو

چلچراغ خلوت شبهای من

خاک پای مجتبایت ای بقیع

مرحمی بر این دل شیدای من

ناله های سید سجاد تو

شد شررافروخت سر تا پای من

قبر باقر گر ندارد بقعه ای

لیک باشد جنت الماوای من

گردی از خاک قدوم صادقت

توتیای چشم نابینای من

جان دهم بهر وصال کوی تو

آری آری این بود سودای من

صد چو شیرین در رهت فرهاد وش

صدچو مجنون در پی لیلای من

گشتم اما وای من افشانشد

مهبط آن سر ناپیدای من

مانده اندر بغض نایم این نوا

وای من زهرای من زهرای من

منتظر این شعر مهر یار بود

تومگو آمد برون از نای من

یاسر رحمانی

*****************************

آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند

آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند

از هر دو تا نگار یکی ناز می کند

عشاق روزگار یکی در میان خوشند

نانی که می پزند به همسایه میرسد

این خانواده با خوشی دیگران خوشند

این سفره دارها که شدم میهمانشان

بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند

ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند

با این حساب بیشتر از میهمان خوشند

جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده

عشاق با معامله های گران خوشند

با اخم خویش راه فرار مرا ببند

صیاد اگر علیست همه با کمان خوشند

علی اکبر لطیفیان

************************

مانند کبوتری رها کنج بقیع

خو کرده دلم به گوشه ی دنج بقیع

در شام شهادتِ رییس مذهب

یک گنج، اضافه گشته بر گنج بقیع

***

شاگرد بدِ حضرت صادق(ع) هستم

شرمنده ی مکتب حقایق هستم

حتی اگر از قبر شما دور شوم

من باز همان عاشق سابق هستم

***

بی شمع و چراغست ولی نورانی

خشکیده تر از خاک ولی بارانی

با عشق تو این قاعده برعکس شود

از جمع نقیضین چرا حیرانی

****************************

خوش آن زمانه که تو صبح صادقش بودی

نگاهبان نگاه دقایقش بودی

خوش آن هوا که حضور تو را تنفس کرد

به آن دهان که تو تسبیح ناطقش بودی

خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست

تویی که رازگشای حقایقش بودی

خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد

تویی که جوهره عشق خالقش بودی

خوشا شهادت سرخی که چشم در راهش

خوشا سلاله سبزی که لایقش بودی

هنوز شش گل ازین باغ مانده تا نرگس

گل ششم گل پرپر شقایقش بودی

هنوز روشنی مذهب از درخشش توست

که آفتاب پس از صبح صادقش بودی

نغمه مستشار نظامی

***************************

دوست دارم برایتان امشب، غزلی عاشقانه بنویسم

در شب بیست و پنجم شوال، از شما بی بهانه بنویسم

آه آقای آسمانی من...جعفر بن محـمد ِ صادق...

سر به زیر آمدم! دعایم کن ، ساده و خاضعانه بنویسم

مکتب جعفری ِ چشمانت ...سالها پیش شاعرم کرده

حال با این همه تعلل، من! آمدم شاعرانه بنویسم

حرف ها دارم و نخواهم زد، تو زبان اشاره می دانی

همه را با نگاه می فهمی...نه که من دانه دانه بنویسم

اگر از رنج های کهنه ی تو...می شود شعر جاودانی ساخت

رو کن آن زخم های پنهان را...گرچه من ناشیانه بنویسم

حتم دارم که خوب می دانی، ای امام صبور و صادق من...

من قسم خورده ام که تا هستم از شما صادقانه بنویسم

***********************

شعری کبوترانه برایت نوشته ام

شعری که در فراق هوایت نوشته ام

اشکی که باز پای عبایت نوشته ام

با دستخط لطف و عنایت نوشته ام

باران شدم کنار ضریحی که فرضیست

آنجا که زائرش خود زهرای مرضیه ست

ای کاش می شدم سر یک پلک لایقت

یک ثانیه ز ثانیه های دقایقت

ما تیره ایم تیره ی دنیای عاشقت

آری ! شبیم منتظر صبح صادقت

از کودکی که پای منابر نشسته ایم

مبهوت قال صادق و باقر نشسته ایم

ما ها نشسته ایم همین جا که پا شویم

با هر حدیث ناب شما مبتلا شویم

پای روایتی ز شما با شما شویم

اینگونه زائر حرم کربلا شویم

مابین جانماز شما خاک تربت و

هر شب صدای اشک می آید ز سمت تو

با لطف تو حسینیه هامان بنا شده

مشغول روضه های پر از ربنا شده

این دل به عشق چشم تو در تو فنا شده

ذکر مدام هر شبش اشفع لنا شده

دستی دهید این دل مهنت کشیده را

این قلب انتظار شفاعت کشیده را

ای ملجاء تمام غریبان بقیع تو

صحن و سرای خالی و خاک رفیع تو

معنای واقعی رئیس شریعه ، تو

هی روح می دهی به تن پاک شیعه ، تو

ما دور نور پاک شما گرد آمدیم

استاد ! پای درس تو شاگرد آمدیم

هر کس نیامده پی تان کور می شود

یکدفعه از مسیر خدا دور می شود

آنقدر می رود که چو منصور می شود

پیش نگاه فاطمه منفور می شود

شاید شود که بین مسیرت بیاریم

از دشمنانتان به خدا من فراریم

ای حرمت قیام تمام مناره ها

بد می زدند طعنه یتان بد قواره ها

هی گریه می کنند برایت زراره ها

وقتی که پا برهنه به زور سواره ها ...

آقا ! بیان آنچه کشیدید سختم است

هر چه بگویم از دل زخمیتان کم است

با رفتن تو فقه و فقاهت یتیم شد

بعد از تو علم عالم و آدم عقیم شد

رفتی و باز حال مدینه وخیم شد

این غصه های چشم تو داغی عظیم شد

ای کاش دشمنت سوی آن هجره ره نداشت

او حرمت محاسنتان را نگه نداشت

دشمن به جان خانه یتان هم فتاده بود

انگار نه که در دل آن خانواده بود

آتش کشید کلبه یتان را که ساده بود

ای کاش مادر من ، من را نزاده بود

این خانه خانواده ی زهراست بی حیا

با چکمه روی فرش بهشت خدا نیا !!

********************************

حتی در آن لحظه که جسمش نیمه جان است

آقا به فکر ساعت و وقت اذان است

او سنگِ مارا نیمه شب بر سینه میزد

آقای ما از بس که خوب و مهربان است

این پیرمرد از این شهر خیری ندیده

اما همیشه او به فکر دیگران است

یک آب خوش از حلق او پایین نرفته

در خانه اش هم او اسیر دشمنان است

اصلاً به فکر آتش ِ مویِ خودش نیست

ناراحتی او برای اهل خانه ست

ای کاش دنبالش یکی دیگر بیاید

زیرا که این نامرد خیلی بد دهان است

حتی برایش راه رفتن هم مُضِرَست

پاهای او دارای دردِ استخوان است

حالا تو او را پشت مرکب میکشانی

آخر ببین که خون ز پاهایش روان است

آنقدر دستش را کشیدی تا زمین خورد

میخواهد او برخیزد اما ناتوان است

ناراحتی ِ او که از دردِ خودش نیست

اشکش برای زجرهای کاروان است

با این نفس ها که به سختی در می آیند

ذکر ِ لبش ای وای ، ای وای عمه جان است

در روز هم باید به دنبالش بگردیم

آنقدر که این قبر بی نام و نشان است

********************************

دارد میان هیئت خود گریه میکند

با اهل بیت عصمت خود گریه میکند

با داغ ِ هَتک حرمت خود گریه میکند

دارد برای غربت خود گریه میکند

آتش گرفت خانه اش اما سپر نداشت

بین ِچهار هزار نفر یک نفر نداشت

 

مشعل به دستها وسط خانه ریختند

یک عده بی هوا وسط خانه ریختند

اموالِ خانه را وسط خانه ریختند

جمع ِحسودها وسط خانه ریختند

بین نماز بود و مجالش نداده اند

حتی امان به اهل و عیالش نداده اند

 

بین هجوم بی خبر و یادِ مادر است

دیوارهای شعله ور و یادِ مادر است

تنها میان درد سر و یادِ مادر است

افتاده است پشت در و یادِ مادر است

شکر خدا خمیده به دیوار و در نخورد

بال و پرش به تیزی مسمار و در نخورد

 

این پیر ِسالخورده عصا بر نداشته

آرام تر هنوز عبا بر نداشته

نعلین خویش را به خدا بر نداشته

شیخ ِ حرم عمامه چرا بر نداشته

اورا کشان کشان وسط کوچه میکِشند

در پیش این و آن وسط کوچه میکِشند

 

این غُصه را به نام مدینه سند زدند

بر آه آهِ خستگی اش دستِ رد زدند

در کوچه ها چقدر به آقا لگد زدند

میگفت نام فاطمه و حرف بد زدند

از بس دویده قامت خم ،بی رمق شده

این پیر ِمردِ غمزده خیس ِ عرق شده

 

گیرم خمیده در بر انظار رفته است

پای برهنه از سر بازار رفته است

گیرم به پای هر قدمش خار رفته است

با دستِ بسته مجلس اغیار رفته است

شکر خدا که پیرهنش پا نخورده است

در زیر چکمه ها دهنش پا نخورده است

****************************

محمود ژولیده

چون نور ذوالجلال به دل جلوه گر شود

تیغ ستم به نور کجا کارگر شود

وقتی فیاسیوف خذینی نگفته است

شمشیرها به جسم امامی مگر شود؟

وقتی خدا نخواست تو را کشته بنگرد

حتی عبا و پیرهنت هم سپر شود

امر خدا نبود سرت را جدا کنند

می خواست تیغ دشمن تو بی خطر شود

شمشیر و سر، برهنه به هم طعنه می زنند

اما رسول مانع شمشیر و سر شود

هرچه امیر کفر غضب بیشتر کند

اُبهت ولیِ خدا بیشتر شود

ای واجب الاطاعه به مظلومی تمام

می رفت جان تو که به تیغ شرر شود

هر بار قصد جان تو را کرد دشمنت

می دید مصطفی غضبش بیشتر شود

جدت نمی گذاشت تو را لطمه ای رسد

می خواست سوز کرببلا بیشتر شود

اینجاست که مسیر شهادت شود عوض

مسموم زهر کینه امامی دگر شود

شکر خدا اسیر نشد اهل بیت تو

ورنه دوباره روضۀ معجر خبر شود

می خواست فکر داغ دل فاطمه کند

زهری فقط بیاید و زخم جگر شود

این زخم ها به سینۀ زهرا قدیمی است

اینجاست وقت روضۀ دیوار و در شود

(آتش به آشیانۀ مرغی نمی زنند(

باز این چه فتنه ای است حرم شعله ور شود؟

این رهزنان به خانه چرا در نمی زنند

جبرییل هم اجازه اش از راه در شود

این مردم مدینه مگر باز مرده اند؟!

دست امام خسته چرا بسته تر شود ؟

غافل اگر ز راه ولیِ خدا شویم

سلطان جور قافله را راهبر شود

در فتنه ها سلاح محبین بصیرت است

فتنه اگر زِ حد گذرد درد سر شود

باید شجاع بود و ز ارزش دفاع کرد

شاید که شام تیره ی شیعه سحر شود

دست دعا به سوی خدا چون بَرد ولی

پس لرزه های فتنه گران بی اثر شود

وقتی که عاشقانه ز دین دم نمی زنیم

باید هنوز مهدی ما خون جگر شود

 

*******************************

سید رضا مؤید

مرغ دلم که شاخه ی طوباست جای او

ویرانه ی بقیع  بوَد مدّعای او

خواهد در آن دیار مقدّس کند مقام

اندر جوار صادق و نالد برای او

خواهد به تربتش که خراب است و بی چراغ

سوزد چو شمع و گریه کند در هوای او

خواهد به گرد مرقد بی زائرش مدام

پروانه وار گردد و جوید رضای او

خواهد ز داغ خون شده با قطره های اشک

آید برون ز چشمِ ترم در عزای او

آن کس که بود لطف و وفا پای تا به سر

زهر جفا بسوخت ز سر تا به پای او

یا رب چه کرده بود که منصور کینه جوی

خون کرد از ستم ، دلِ غم مبتلای او

در نیمه شب که دیده ی مردم به خواب بود

دشمن ز بام خانه شد اندر سرای او

بیرون کشید با سر و پای برهنه اش

رحمی نکرد بر تن درد آشنای او

شرح مصائبش نتوانم که هیچ کس

آگاه نیست از غم او جز خدای او

یا رب به حقّ فاطمه دست امید ما

کوته مکن ز دامن مهر و ولای او

هر کو گریست همچو «مؤید» از این عزا

بخشد خدا به حضرت صادق خطای او

**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی