کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام صادق علیه السلام -7

***********************

بقیع ! باز کن آغوش روح پرور را

که در برت بِکِشی میهمان آخر را

 

بقیع ! غسل زیارت کن و ضریح بساز

که بوسه‌ها بزنی پیکری مطهر را

 

بقیع ! این تنِ مولای سالخورده‌ی ماست

بگیر در بغل آرام یاس پرپر را

 

بدان که شرح غم این غریب دشوار است

غمی که کاسه‌ی خون کرد دیده‌ی تر را

 

بمیرد آنکه در این سنّ و سال زهرش داد

که آتشی زد و سوزاند پای تا سر را

 

شرار زهر شبی را به خاطرش آورد

که دید شعله‌ی بر چار چوبه‌ی در را

 

میان دود درِ خانه با لگد وا شد

که باز زنده کند روضه‌های مادر را:

 

-چه ضربه‌ای که سر و روی میخ را خون کرد

شکست شیشه‌ی عمر عزیز حیدر را-

 

بقیع ! روضه‌ی شیخ الائمّه سنگین است

ولی بیا که بگویم از این فراتر را

 

چه گویم از شب و پای برهنه‌ی آقا؟

که زنده کرد عزای سه ساله دختر را

 

گمان نکن که تمام است مقتل‌الصّادق

بقیع ! گوش بده حرفهای آخر را

 

به قصد کُشتنش آن شب که تیغ بالا رفت

خدا رساند پیِ یاری‌اش پیمبر را

 

همین رسول خدا دید شمر ملعون را

که بُرد زیر گلوی حسین خنجر را

 

تلاش کرد ولی جای بوسه را نبُرید

به زورِ پا زد و گرداند پاره‌پیکر را

 

علی صالحی

**************************

آئینه بود و سنگْ دلش را شکسته بود

عمری به پایِ لحظه ی مرگش نشسته بود

 

آن شب دلش برای زیارت گرفته بود

از شوق ِ وصل ، بندِ دل از هم گسسته بود

 

صادق ترین سروده ی دیوان کردگار

از آن همه دروغ از آن شهر خسته بود

 

تکرار قصه ی علی و بند و کوچه هاست

روشن ترین دلیل همان دست بسته بود

 

پای پیاده در پی مرکب امام عشق

انگار روی اسب مغیره نشسته بود

 

بر خاک خورد و گفت که ای وای مادرم

آن شب ، شبِ زیارت پهلو شکسته بود

 

محـمد ناصری

*******************************

تا که در خانه در برابرش افتاد

شعله ی آهی میان حنجرش افتاد

 

بر سر سجّاده مثل جدّ غریبش

بند اسارت به جسم لاغرش افتاد

 

پای پیاده دوان دوان پی مرکب

در وسط کوچه ها که پیکرش افتاد ...

 

... ناله زد آنجا شبیه ناله ی زهرا

یاد کبودی روی مادرش افتاد

 

لحظه ای که مادرش به روی زمین خورد

ضربه چنان سخت بود ... گوهرش افتاد

 

خواست که بر روی پای خویش بایستد

هر چه قَدَر سعی کرد ... آخرش افتاد

 

تاول پاهای خویش را که نظر کرد

خاطره ای در دل مطهرش افتاد

 

روضه ای از روضه های داغ رقیه

شعله ی اشکی شد و به محضرش افتاد

 

در اثر شدّت پیاپی سیلی

دیده ی او تار شد ... معجرش افتاد

 

محـمد فردوسی

***************************

گفتیم با خجالت دل بعد بوتراب

معصوم دیگری نشود بسته در طناب

 

دیدیم دست هرچه امام است بسته شد

شیعه چرا نمیرد از این شرم بی حساب

 

گفتیم زهر کین به امامی نمی دهند

دیدیم هر زمان جگر دیگری کباب

 

گفتیم احترام به سجّاده می کنند

دیدیم سجده را ششمین بار در عذاب

 

گفتیم شب، دگر مه نو سر برهنه نیست

دیدیم ماه، پای برهنه زند رکاب

 

گفتیم دیگر از سر عمامه نمی کشند

دیدیم بی عمامه، امامی شود عتاب

 

گفتیم بر سه ساله دگر زجر و غصّه نیست

دیدیم پیر مرد شد از زجر و غصّه آب

 

گفتیم خانه را دگر آتش نمی زنند

دیدیم خانه سوخت دوباره درآن مذاب

 

آن سیل آتشین که از آن کوچه شد شروع

تا کعبه تا نرفته بگیریدش از شتاب

 

تنها رسول اعظم اسلام، با غضب

نگذاشت تا دوباره سر از خون شود خضاب

 

از آن مسیر کوچه ی باریکتر ز مو

عکسی به سینه مانده خدایا بدون قاب

 

گفتیم شیعه حقّ ولی را ادا کند

شقرن ها که دعوتتان مانده بی جواب

 

گفتیم محض غیبتتان شیعه می شویم

دادیم امتحان بدی باز در غیاب

 

گفتیم دوره دوره ی غربت زدایی است

ماندیم و ماند غربت هر تربت خراب

 

سرداب و سامرا و بقیع تلّ خاک شد

انگار رفته امّت قالو بلی به خواب

 

دیدیم و هیچ دم نزدیم این چه شیعگی ست

دشمن هر آنچه خواست روا داشت در نقاب

 

وهّابیت کمر به صف شیعه بسته است

تا در صفوف شیعه کند طرح انشعاب

 

ما شیعیان صادق آل محـمدیم

سر خط گرفته ایم از آن مالک الرقاب

 

تا کی نشسته ایم و بگوییم : ای دریغ

قرآن ناطق است پس پرده ی حجاب

 

رهبر، سران امّت دین را پیام داد

شد در میان عالم اسلام، انقلاب

 

سستی به خویش راه نباید دهیم، هیچ

باید  کنیم قافله را باز انتخاب

 

از نهضت عدالت و از معنویّت است

ای شیعیان، دعای فرج هست مستجاب

 

محمود ژولیده

***************************

دین از تو پدیدار شده حضرت صادق

شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق

از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند

انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق

دانشگاه شیعه که وجودش همه فخر است

از توست، گوهر بار شده حضرت صادق

تا یاد کنم ظلم پر از کینه‌ی منصور

آن جا بصرم تار شده حضرت صادق

یک لحظه نیاسود مطهر گلِ جسمت

چون دم به دم آزار شده حضرت صادق

آن شب که در راز نشستی بَرِ معبود

دشمن ز تو بیزار شده حضرت صادق

آمد که تو را زخم زند بین امارت

جدّت که تو را یار شده حضرت صادق

لیکن چه گریز از غم همدردی مادر

در کوچه گرفتار شده حضرت صادق

چون فاطمه بنشست به خاک غم و غربت

افتاده به دیوار شده حضرت صادق

آمد نظرش مادر خود گفت سؤالی

او را که مددکار شده حضرت صادق؟

فطرس چو شنیدش غم تو ای گلِ زهرا

عمریست عزادار شده حضرت صادق

******************************

دل دریایی ام دریای خون شد

پر از انّا الیه راجعون شد

هوا را از جفا لبریز کردند

برای عشق دندان تیز کردند

 

خدایا جای ما را غصب کردند

به جایش تخت خود را نصب کردند

غضب های خدا را هم خریدند

محبت را به مسلخ می کشیدند

 

به پای حرفشان صادق نبودند

به خویشاوندی ام لایق نبودند

من آنم که نبی را جانشینم

برای دست ها حبل المتینم

 

من آنم که فلک غرق تماشاست

مَلَک گوید که این فرزند زهراست

من آن نورٌ علی نورم که فرمود

تمام خلقتم از نور او بود

 

منم گنجینه ی اسرار توحید

منم باران ، منم دریا و خورشید

منی که عالمی را دست گیرم

میان بند نااهلان اسیرم

 

دو دست ظلم بر در آتش انداخت

همانی که به مادر آتش انداخت

در آتش گرفته کنده شد باز

هوا از بوی دود آکنده شد باز

 

قدم های ستم در خانه وا شد

درون خانه هم آتش به پا شد

و اهل خانه آتش را که دیدند

از این حجره به آن حجره دویدند

 

یکی از دخترانم دامنش سوخت

خودم دیدم یکی از تب تنش سوخت

سر سجاده بودم ، که کشیدند

زمین خوردم ، جلالم را ندیدند

 

مرا چون صید تا ویرانه بردند

چه گویم ، با لباس خانه بردند

دو دستم بسته بود و می کشاندند

مرا دنبال مرکب می دواندند

 

چرا حرف دواندن پیش آمد

پیِ مرکب کشاندن پیش آمد

میان کوچه بودم یادم آمد

که باد تند روی برگ را زد

 

برای کودکی اینگونه سخت است

کبودیّ به روی گونه سخت است

سه ساله گر بُوَد رویش لطیف است

نکش نامرد گیسویش لطیف است

 

دو گوش پاره تاوان چه چیزی ست

غم سیلی به جبران چه چیزی ست

نیندازیدش از مرکب ، نحیف است

توان استخوان هایش ضعیف است

 

دو قطره آب... خشکیده لبانش

کمی رحمی بر این لکنت زبانش

همه پیر و جوان و کودک ما

اسیرِ ظلم دنیا شد، خدایا !!!

حمید رمی

*************************

آتش گرفت خانه سرت درد می کند

انگار باز هم کمرت درد می کند

سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای

دارد تمام دور و برت درد می کند

وقت نماز بود گمانم رسید و بعد

دنیا دوباره در نظرت درد می کند

آن قدر بد تو را وسط کوچه ها کشید

دارد تمام بال و پرت درد می کند

عمامه ات کجاست؟چرا پا برهنه ای؟

از خجلت است چشن ترت درد می کند

دشنام مثل نقل و نبات است بر سرت

این بار قلب پر شررت درد می کند

دستت سپر شده نخورد تازیانه ها

نقطه به نقطه سپرت درد می کند

این روضه یادگاری گودال قتلگاه

با این سخن دوباره سرت درد می کند

یا حضرت حسین فدای لبت شوم

از فرط تشنگی جگرت درد می کند

یا حضرت حسین چرا زیر سم اسب

این جسم ریز و مختصرت درد می کند

بانی روضه ها وسط روضه حسین

اشک روان ز چشم ترت درد می کند

حسین صیامی

*****************************

گر چه در خاک رفت ، پیکر تو

دیگر از تن جدا نشد سر تو

دود آتش ز خانه ات بر خواست

پشت در جان نداد همسر تو

ظلم بر عترتت رسید ولی

به اسیری نرفت دختر تو

بدنت آب شد ز زهر ولی

تازیانه نخورد خواهر تو

قامتت گشت خم ولی نشکست

پشت تو در غم برادر تو

ظلم دیدی و لیک کشته نشد

کودک شیرخواره در بر تو

سوخت قلبت ولی نشد صد چاک

تن فرزند در برابر تو

زهر دادند بر تو لیک نخورد

چوب کین بر لب مطهر تو

سوخت پا تا سرت ز زهر ولی

پاره پاره نگشت پیکر تو

می سزد در غم تو گریه کند

چشم شیعه به جد اطهر تو

بوده یک عمر در عزای حسین

اشک ، جاری ز دیده تر تو

نه از این غم سرشک «میثم» ریخت

اشک خونین ز چشم عالم ریخت

: حاج غلامرضا سازگار

*************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی