کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر میلاد حضرت امام حسن علیه السلام

**************

مقصود عشق حس شعوری خدایی است

ابزار عشق عقل و دل کبریایی است

 عشقی که ابتدای ازل ابتدای اوست

 عشقی که  مرز نقطه  بی انتهایی است

 ننگ است پیش غیر اگر دست سائلی

 درپیش عشق رتبه شاهی گدایی است

 هفت آسمان غبار قدم های عاشق است

 آن عاشقی که سینه او مجتبایی است

 خوشبخت آن دلی که  اسیر حسن شود

 خوشبخت تر سری که به عشقش هوایی است

 گشتم به هرکجا که کنم وصف این کلام

 تفسیر عشق نام حسن گشت والسلام

 ***

تو آمدی  و آیه رحمت شروع شد

 سرسبز شد جهان و طراوت شروع شد

 بستیم سوی  چشم تو قدقامت صلات

 عاشق شدن به نیت قربت شروع شد

 برخواسنی تمام جهان  پای تو نشست

 با قامت تو روز قیامت شروع شد

 تا  همنشین سائل  بی بال و پر شدی

 بین گدا و شاه رفاقت شروع شد

 آقا هزارو یک شب عمر جهان گذشت

 از پیچ زلف تازه حکایت شروع شد

 تازه شروع قصه ما پر کشیدن است

 یک جرعه  از سبوی حسن سرکشیدن است

 ***

افطار شد چه خوب خداوند سفره چید

 خرمای  سفره رمضان علی رسید

 کوتاه شد اگر چه , ولی عرض تهنیت

 هفت آسمان به قامت تو جامه ای برید

 هرکس که دید چشم تورا گفتش این بُود

 شیرین ترین رطب که زبان بشر چشید

 باز است دستهای تو از بس برای خلق

 هرگز کسی به پیش  تو  مشت تو را ندید

 حی علی الکریم وعلی العشق  سر دهم

 وقت نماز سائلی  عاشقان رسید

 درحلقه های زلف تو عالم اسیر شد

 هرکس اسیر عشق  حسن شد امیر شد

 بگذار تا که باغ شما را  چمن شوم

 یعنی که با غبار رهت هم وطن شوم

 ***

یک عمر مزد نوکری ام را نخواستم

 بگذاربا لباس غلامی کفن شوم

 من غرق در توام اثری نیست از خودم

 یک لحظه هم مباد کمی خویشتن شوم

 شکر خدا کمال نعم شد نصیب من

 تا نوکر حسین  وگدای حسن شوم

 وقتی به سوی تربت تو می دهم سلام

 از غصه مزار تو غرق محن  شوم

 دستم به روی سینه  زدم  تا بقیع بال

 خواهم زیارتت بکنم با پر خیال

 آقا سلام برتو  و آن تربت غریب

 آقا سلام بر تو و آن قسمت غریب

 ای کاش شمع میشدم آقا که لحظه ای

 روشن شود ز شعله ام آن ظلمت غریب

 تنها به  پشت پنجره های بقیع  تو

 باگریه آه میکشم از حسرت غریب

 غربت زلحظه  لحظه عمر تو جاری است

 کوه از کمر شکسته از این قسمت غریب

 از لحظه ای که موی سرت را سپید کرد

 در کوچه مانده بودی آن غیرت غریب

موسی علیمردانی

*************************

ای عشق ببین حال پریشانی ما را

 ای شوق نشان آتش حیرانی ما را

 ای شور بیاور میِ توفانی ما را

 تا صبح ببین ناد علی خوانی ما را

 ما مرد شرابیم اگر هست بیارید

 ما را به در بیت علی مست بیارید

 

دیدند همه قبله ی دنیا شدنش را

 ذوق علی و گرم تماشا شدنش را

 دیدند و ببینید مهیا شدنش را

 لبخند علی و شب بابا شدنش را

 تنها نه پدر عاشق خندیدن او بود

 تا صبح نبی منتظر دیدن او بود

 

انگار شب قدر مقدر شده امشب

 انگار نبی باز پیمبر شده امشب

 برخیز زمین گوش زمان کر شده امشب

 برخیز و ببین فاطمه مادر شده امشب

 یک جلوه ز تصویر خداوند رسیده

 امشب پسر شیر خداوند رسیده

 

بگذار که یعقوب گشاید نظرش را

 تا با تو فراموش نماید پسرش را

 هیچ است اگر عشق بریده است سرش را

رو کرده خدا با تو تمام هنرش را

 لبخند بزن گردش این روز و شب از توست

 شیرینی افطار پیمبر رطب از توست

 

یک چشم بگردان و زمین زیر و زبر کن

 یک ناز بفرما همه را خون به جگر کن

 بند آمده این راه از آن کوچه گذر کن

 ما خاک قدمهات به ما نیز نظر کن

 چشمان تو محراب سحرهای حسین اند

 آقا پسران تو پسرهای حسین اند

 

وای از جلوات جبروتی که تو داری

 از شدت نور ملکوتی که تو داری

 فریاد از آن اوج سکوتی که تو داری

 حق گرم تماشای قنوتی که تو داری

 پیش تو ذلیلم به ضریحی که نداری

 یک عمر دخیلم به ضریحی که نداری

 

دور و برتان این همه بیمار اگر هست

 یا این همه در شهر بده کار اگر هست

 این قدر گدا بر در و دیوار اگر هست

 تقصیر که شد این همه سر بار اگر هست

 دیدند کرم روی کرم می دهی آقا

 ماندیم عجب بوی کرم می دهی آقا

 

چشم تو سخن از غم و از سر به من گفت

 از شمع شدن شعله شدن آب شدن گفت

 با لطف تو چشمان من اینگونه سخن گفت

 یک چشم حسینی شد و یک چشم حسن گفت

 هرچند خدا خواست کرم داشته باشی

 انگار بنا نیست حرم داشته باشی

 

سوزاند اگر غصه ی تو بال و پرم را

 سوزاند غم زینبیه هم جگرم را

 من نذر نمودم که کنم هدیه سرم را

 ای کاش بیارند از آنجا خبرم را

 سوگند که در سینه غم خواهر تو هست

 هستیم سپر تا حرم خواهر تو هست

حسن لطفی

****************************

مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است

 بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است

 عالم پیر دگر باره چه در بر دارد

 گوئیا شور جوانیست که در سر دارد

 لحظه آمدنش غصه نهان خواهد شد

 "عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد"

 وخدا خواست که یک برگ دگر رو بکند

 جهت قبله نما روی به آن سو بکند

 مژده آمدنش تا به پیمبر دادند

 همه ذرات جهان در تب و تاب افتادند

 نور خورشید ز دامان قمر می آید

 چقدر طفل به مادر به پدر می آید

 چهره اش ، ناز نگاهش به پیمبر رفته

 کرم و عاطفه اش نیز به مادر رفته

 این پسر کیست چنین جلوه محشر دارد

 از همین کودکی اش هیبت حیدر دارد

 ماه مهمانی حق نیز به مهمانی اوست

 امشب افطار علی بوسه به پیشانی اوست

 و در آن لحظه که این کودک شیرین آمد

 شک ندارم که خدا نیز به تحسین آمد

 تا در آئینه ی او حُسن خدا را دیدند

 نام او را ز سماوات حَسن نامیدند

 بر لبان علی و فاطمه لبخندآمد

 کوچه امشب به تماشای حسن بند آمد

 و خداوند روی سر در افلاک نوشت

 هست او سید و آقای جوانان بهشت

 دشمنش خوار و ذلیل است مریض است مریض

 پسر حیدر و زهراست عزیز است عزیز

 در شجاعت که شده فاتح پیکار جمل

 و شهادت شده در کام پسرهاش عسل

 مادرش نام مرا سائل این خانه نوشت

 روزی شعر مرا نیز کریمانه نوشت

 پدرش گفت بیاییم و گدایش باشیم

 کاش امشب همه مشمول دعایش باشیم

 دلخوش از مستحبی هستم و شد ورد لبم

 چون که واجب شده پاسخ بدهی مستحبم

 با لب روزه تو را می دهم ای یار سلام

 که کریمانه بگویی به من زار سلام

 سائل خانه ات از حد و عدد بیرون است

 آسمان نیز به درگاه شما مدیون است

 نظری کن که در این ماه مسلمان بشویم

 کاش بر سفره ی افطار تو مهمان بشویم

مهدی چراغ زاده

**********************************

دنیا چشیده طعم مسیحایی تورا

 هر لحظه جلوه ی مولایی تورا

 یوسف به قعر چاه غریبی بسنده کرد

 وقتی که دید نور تماشایی تورا

 آری خدا همه هنرش را به رخ کشید

 با دست خود رقم زده زیبایی تورا

 چشم زمانه در تن هیچ کس ندیده است

 یکدم لباس صبر و شکیبایی تورا

 این وسعت کرامت تو ... ایهاالکریم

 اثبات کرده صحبت آقایی تو را

 ما را خدا نوشته فقیر عطای تو

 صدها هزار حاتم طایی گدای تو

 

 دریای التفات شما موج می زند

 رو به سواحل دل ما موج می زند

 در بین ربنای سحر های عاشقی

 بی وقفه " التماس دعا " موج می زند

 نام تو را که می برم احساس می کنم

 لحظه به لحظه عطر خدا موج می زند

 هر جا که می روم به تو برمی خورم حسن

 اصلاً حضور تو همه جا موج می زند

 حتماً برای دیدن فیض کرامت است ...

اینجا اگر که خیل گدا موج می زند

دیگر نمی شود به غم غصه دل اسیر

دست مرا بگیری اگر ... ایها المُجیر

 

خورشید بی کرانه ی صبح ازل تویی

یکّه سوار عرصه ی علم و عمل تویی

در لحظه ی سرودن ِ از " عین " و " شین " و " قاف "

واژه به واژه بانی شعر و غزل تویی

لب واکن و به تلخی دوران امان نده

حالا که التماس لبان عسل تویی

از بس کریمی و به همه لطف می کنی

آقا میان اهل کرم ... بی بدل تویی

دربین معرکه ... ای علمدار مرتضی

پرچم به دست جبهه ی سرخ جمل تویی

ذکر لبان تو همه دم ناد فاطمه

هستی بزرگ و سید اولاد فاطمه

 

خاک مدینه مقبره ی جسم پرپرت

جانم فدای خاک مزار مطهرّت

خواسته نشانمان بدهد غربت تورا

خاکی اگر شده پروبال کبوترت

ماجان نثار غربت عظمای زینبیم ...

دشمن کجا و مرقد زیبای خواهرت

لطف تو دست خالی مارا گرفته است

شد التماس و حاجت قلبی ّ نوکرت

از کنج آستان بقیع خودت ... شبی

ما را ببر به کرببلای برادرت

آقا بیا و دیده ی ما را جلا بده

امشب به ما مجوّز کرببلا بده

 

بستم دخیل حاجت خودرا هنوزهم

بر دامن کرامت تو شاه باکرم

در هر امامزاده فقط گریه می کنم ...

با یاد قبر خاکی تو ماه بی حرم

مانده به روی شانه ی زخمی ّ صبر تو

سنگینی کمرشکن کوه رنج و غم

دستی رسید و غنچه ی عمر تو چیده شد...

وقتی که مانده بود به گلخانه یک قدم

لرزید آسمان و زمین ... لحظه ای که تو

دربین کوچه داد زدی  : " وای مادرم "

زلف سیاه رنگ تو شد ... یک شبه سفید

در بین کوچه های مدینه شدی شهید

اسماعیل شبرنگ

*************************** 

ماه خدا ز جلوۀ تو تور ناب شد

یعنی که میزبان مه آفتاب شد

از بس که دیدنی است جمال جمیل تو

از شرم حسُن روی تو مه در حجاب شد

قامت قیامتی تو و در حسُن محشری

در جلوه ات تجلی یوم الحساب شد

وقتی که بوسه زد به گُل روی تو علی

یکباره بیت وحی پُر از دُر ناب شد

شوق و سرور در دل زهرا نشست و باز

بنیان غم ز فیض قدومت خراب شد

آمد به پاس بوسه به خاک رهت چو اشک

افتاد پیش پای تو گُل، تا گلاب شد

تو گوشوار عرش خدائی که از نخست

نامت برای عرش برین انتخاب شد

قطره بدون فیض تو دریا نمی شود

ذّره رسید محضر تو آفتاب شد

سطری نخوانده اند کریمان ز رحمتت

یک جلوه از کرامت تو صد کتاب شد

تو بی سؤال جود و کرم می کنی، دگر

کی سائلی ز درگه لطفت جواب شد؟

سردار بی سپاه شدی در وطن، ولی

صبر و امید در قدمت همرکاب شد

بی بهره مانده اند ز سرچشمۀ شرف

آن امُتی که تشنۀ موج سراب شد

جلوه گرفت جنگ جمل از شجاعتت

خُرسند از شهامت تو بوتراب شد

کرب و بلا نبود، اگر صلح تو نبود

صلحت گره گشای ره انقلاب شد

کی تشنگی کشد به صف حشر هرکسی

از کوثر محبت تو کامیاب شد

سجادۀ نیاز «وفائی» فکند و باز

بار دگر دعای دلش مستجاب شد

سیدهاشم وفائی

******************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی