کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها-2

**************

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

به اهل بیت پیمبر چقدر ایمان داشت

کنار ما سه تن از پنج تن سخن می گفت

برایم از همه اموال و مال داشتنش

برایم از کفنی هم نداشتن می گفت

درست مثل کسی که خودش خبر دارد

فقط حسین حسین و حسن حسن می گفت

کفن رسید به دستش ولی نشد خوشحال

برایم از پسرم " شاه بی کفن" می گفت

بباف دختر من پیرهن برای غریب

به فاطمه ز حسین و ز پیرهن می گفت

علی اکبر لطیفیان

**************

شکر خدا که تحت لوای خدیجه ایم

بعد از هزار سال گدای خدیجه ایم

مهرش نتیجه ی دهه اول من است

ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم

ده شب فقط به خاطر او گریه می کنیم

ما پیش واز روز عزای خدیجه ایم

اصلاً به ما چه مردم دنیا پیِ چه اند؟

ماها که در پی نوه های خدیجه ایم

بی مهر او عبادت عالم قبول نیست

ما با خدیجه، عبد خدای خدیجه ایم

مهر خدیجه را به سر شانه می برم

شکر خدا که مادر زهراست، مادرم

در لحظه ی شکسته شدن پا شدن خوش است

در خشک سال، عاشق دریا شدن خوش است

دلداده ها معامله با یار می کنند

بهر رسول این همه تنها شدن خوش است

قبل از غدیر گفت: علی رهبر من است

قبل از غدیر شیعه مولا شدن خوش است

دنبال مال نیست اسیر نگارها

بانوی ما به مادر زهرا شدن خوش است

سختی بکش محله محله که عاقبت

مادر بزرگ طایفه ی ما شدن خوش است

بد نیست سنگ کوچه به پیشانی ات خورد

گاهی شبیه زینب کبری شدن خوش است

آن قدر سنگ خوردی و بال و پرت شکست

ای مادرم ،سرم به فدایت، سرت شکست

علی اکبر لطیفیان

**************

بیچاره دستی که در این شب ها فقیرت نیست

یعنی دخیل دست های دستگیرت نیست

باید برای خانه ی تو زیر پایی شد

بیچاره بال جبریلی که حصیرت نیست

هرگر نمی خواهم ببینم آن شبی را که

در سفره ی افطار ما نان و پنیرت نیست

قربانی نامت شدن عین حیات ماست

مرده تر از مرده است هرکس که بمیرت نیست

تو منت دین خدا بر گردنم هستی

آری تو امّ المؤمنینی و نظیرت نیست

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی

ای همسر شایسته ی پیغمبر مکه

ای جده ی شهر مدینه ؛ مادر مکه

ای که برایت حاجیان احرام می بندند

قبر شریفت قبله گاه دیگر مکه

تو مادری ات نیز بوی نوکری میداد

می خواستی باشی کنیز دختر مکه

تو زینب پیغمبری و سال های سال

سینه سپر کردی برای رهبر مکه

هر جا که پیغمبر به جنگ فتنه ها می رفت

تو یک تنه بودی برایش لشگر مکه

مکه مدینه نیست در آتش نمی افتی

کاری با تو ندارد دیوار و در مکه

تو بانوی اسلامی و تاج سرم هستی

کوری چشم دشمنانت مادرم هستی

علی اکبر لطیفیان

**************

از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم

بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

یا اینکه در مصیبتت از دست می روم

یا اینکه با تمام توان گریه می کنم

زهرا به یاد غربت تو زار می زنم

با قلب خسته و نگران گریه می کنم

در التهاب نالة تو آب می شوم

مانند شمع از دل و جان گریه می کنم

در پشت در به رنگ گل لاله می شوی

پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم

با روضه های پهلو و بازو و چهره ات

با روضة بلال و اذان گریه می کنم

اصلاً ببین که با همة روضه های تو

اندازة زمین و زمان گریه می کنم

بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن ....

....قبر بدون نام و نشان گریه می کنم

آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما

من هم به یاد مادرمان گریه می کنم

کی می شود شبی بدهم جان برایتان

عالم فدای غربت بی انتهایتان

یوسف رحیمی

**************

میسوزم از شرار نفس های آخرت

از لحن جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می شود دخیل

در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

دستم شبیه دست تو تبدار میشود

دیوار غصه بر سرم آوار میشود

رحمی نما به حال پریشان دخترت

مادر مکش عبای پدر را تو بر سرت

دلواپس غروب توأم،آفتاب من

بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن

در جام لحظه های خوشم شوکران مریز

مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز

محزون رنج های پدر میشوم مرو

من شاهد عزای پدر میشوم مرو

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود

آتش مزن به حاصل خود با فراق خود

فصل بهار خانه مان را خزان مکن

مادر بمان و نیت ترک جهان نکن

مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد

شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست

سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست

امن یجیب خواندن من بی نتیجه ماند

زهرا یتیم گشت و پدر بی خدیجه ماند

وحید قاسمی

**************

محمد فردوسی

تو می روی و تازه غم ها پا بگیرد

بعد از تو تنهاییِ من معنا بگیرد

بانو! فقط نام تو «اُمّ المؤمنین» است

آن زن اگر چه نام زیبا را بگیرد

با رفتن تو گوشه ای از خانه، تنها

زانوی غم را در بغل، زهرا بگیرد

از بس که دلتنگ تو می گردد یتیمم

شب ها کنار قبر تو احیا بگیرد

بهتر که رفتی و ندیدی بین کوچه

رنگ کبودی زیر چشمش جا بگیرد

بانو! تو هم گفتی «حسین» اشکت روان شد؟

با روضه خواندن های تو دل ها بگیرد

آری در عاشورا میان قتلگاهش

دعوا سرِ پیراهنش بالا بگیرد

نامرد! با خنده سرِ از تن جدا را ...

... در پیش روی زینب کبری بگیرد

*****************************
رضا باقریان

مادر سلام بر تو و زهرای اطهرت

بر امتداد نور جمالِ پیمبرت

مادر سلام بر تو و بر غربت نبی

بر غربت و غریبیِ ریحانَهُ النَبی

ای مادری که فاطمه را نورِ دیده ای

رنج و بلا به خاطر احمد کشیده ای

از طعنه ها به شام و سحر سیر گشته ای

از غُربت نبیِّ خدا پیر گشته ای

مادر چه سخت روزِ شما می رسد به شب

مادر چه سخت جانِ شما آمده به لب

اشکت تو را میانِ غمت غرق می کند

این آخرین شبت چه قَدَر فرق می کند

از سینه شکسته خود آه می کِشی

همراهِ درد، ناله جانکاه می کِشی

درد تو دردِ بی کسیِ فاطمه شده

در کوچه ها نماندنِ تو زمزمه شده

درد تو درد کوچه و دیوار و در شده

درد تو درد فاطمه و میخِ در شده

ای مادرِ بزرگِ شهیدان کربلا

مادربزرگِ بی کفن شاه کربلا

در راه مصطفی همه هستت فروختی

یک پیروهن به جای کفن هم ندوختی

گیرم زِ طعنه های زنان بی وطن شدی

کی گفته همچو گل پسرت بی کفن شدی

دیدند قدسیان که عبایت کفن شوَد

گفتند باید این تنِ بی جان کفن شود

مادر، خلاصه هر چه که دور از وطن شدی

بوی بهشت آمد و آخر کفن شدی

امّا میان کرببلا یک عبا نبود

بهر عزیز فاطمه جز بوریا نبود

مادر بیا به کرببلا یک نظاره کن

قدری نظاره بر بدنِ پاره پاره کن

شمشیر و نیزه های شکسته کنار زن

اینجا تنی فتاده غریبانه بی کفن

این جسمِ قطعه قطعه شده نورِ عین توست

(این پیکر فتاده به هامون حسین توست)

******************************
علی صالحی

از درد غربت داشت کوثر گریه می کرد

زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد

خاک مزار مادرش را میگرفت و

با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد

یاد گذشته یاد آینده برای

این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد

گرم تماشای عزاداری آنها

یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد

تکرار شد این قِصه اما در دل شب

این بار زینب زار و مضطر گریه میکرد

بر روی قبر مخفی مادر به یاد

آن شعله ها و یاس پرپر گریه میکرد

وقتی که خون تازه از مسمار میریخت

انگار بر حال علی در گریه میکرد

دست خدا را دست بسته میکشیدند

زهرا به مظلومی شوهر گریه میکرد

صیادها با تازیانه حمله کردند

کوچه قفس بود و کبوتر گریه میکرد

یک روز هم زینب به زیر تازیانه

در قتلگه پیش برادر گریه میکرد

وقتی که طفلان بین آتش میدویدند

بر نیزه چشم آب آور گریه میکرد

*********************
علی ناظمی

ایثار تا حدِّ گذشت از خویشتن بود

دریاتر از دریا دل یک شیرزن بود

گرچه نبی از مکه بیرون شد غمی نیست

هرجا خدیجه بود بهتر از وطن بود

دلگرمی پیغمبران بودن ثواب است

پاداش خیرش"مادر زهراشدن"بود

آنقدر از دارایی اش خرج خدا شد

حتی دم مرگش دریغ از یک کفن بود

با فاطمه چشمان پیرش درد دل کرد

در اشکهایش حسرت یک پیرهن بود

گویا خدا میخواست که روضه بخواند

وقتی کفن آمد برای پنج تن بود

آری،کفن تقسیم شد اما کم آمد

حرف از غریبی بود که بعد ازحسن بود

جبریل با گریه گریز کربلا زد

حرف از تنی زخم و چهل شمشیرزن بود

حرف از زنی،که دید برتن سر نمانده

سرهیچ، جای بوسه ای دیگر نمانده

***********************
محمد حسین رحیمیان

 

زیر باران رحمتم امشب

گرم عرض ارادتم امشب

مثل هر شب منم نمک گیرت

باز مهمان هیئتم امشب

روضه خوانت شدم خدا را شکر

داده ای تو لیاقتم امشب

شأن تو نیست نوکرت گردم

فاطمه کرده دعوتم امشب

می شوم خادم عزادارت

با تمامی قدرتم امشب

کم برایت گذاشتم عمری

سخت غرق خجالتم امشب

مادر مهربان حلالم کن

جان صاحب زمان حلالم کن

ای همه افتخار پیغمبر

اولین بی قرار پیغمبر

می رسد ریشه اش به تو بانو

جود ایل و تبار پیغمبر

تو چه کردی که این چنین شده ای

همه دار و ندار پیغمبر

چه کسی مثل تو در این عالم

هستی اش شد نثار پیغمبر

به خدا مایه ی مباهاتید

تو و حیدر کنار پیغمبر

عضوی از خانواده ات شده است

هر کسی گشته یار پیغمبر

شاعر تو شده رسول خدا

این مثلک,خدیجه الکبری

بی تو از چشم ها حیا افتاد

بی تو پیغمبرت ز پا افتاد

علی و فاطمه غریب شدند

بی محلی به کعبه جا افتاد

خوب شد رفتی و ندیدی تو

خانه ای بین شعله ها افتاد

وسط کوچه ها میان طناب

دست های گره گشا افتاد

یادگارت نفس نفس می زد

لرزه بر جان مرتضی افتاد

کودکی پیر مرد شد مادر

فاطمه روی خاک تا افتاد

کاش می شد حسن زند فریاد

گوشواره روی زمین افتاد

***************************
رضا باقریان

 

شهر حجاز در دل خود غم گرفته است

قلب رئوف حضرت خاتم گرفته است

از گریه های دلشکن یاس مصطفی

در داغ مادرش، دل عالم گرفته است

چشمان جبرئیل و ملائک، تمامشان

بوی خوش دو چشمه زمزم گرفته است

چشمان خیسِ حضرت احمد، چو فاطمه

آب و هوای شرجی و نم نم گرفته است

با دست خسته اش ز دو چشمان دخترش

آهسته اشک غربت و شبنم گرفته است

زهرا برای مادر خود گریه می کند

در حجره ای نشسته و ماتم گرفته است

از داغ اینکه یک کفنی هم نمانده بود

بالای جسم مادر خود دم گرفته است

حجره، برای اینکه زنی بی کفن شده

حال و هوای ماه مُحرَم گرفته است

*********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی