کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر ولادت حضرت مهدی عجل الله فرجه۱۳

*******************

صبح الست بود و خدا بی حساب داد
آرامشی به هستی در اضطراب داد
عشق آفرید و عالم و آدم خطاب کرد
بر هر که بوده فرصت یک انتخاب داد
با چارده ظهور ،خدا پرده را گشود
من را به دست این دلِ خانه خراب داد
از من نبود حرفی و عشق از طُفیلشان
مشتی گرفت و خاک مرا پیچ و تاب داد
میخواست تا تبار مرا هم نشان دهد
آنجا به جای آب به خاکم شراب داد
انگور تاکهای بهشتی رسیده بود
من تشنه بودم و به لبم جام ناب داد

من چون تو مست،مست تماشا شدیم ما
پیمانه نوش یوسف زهرا شدیم ما
باغ بهشت زمزمه ی او گرفته است
امشب که عطر نرگس شب بو گرفته است
امشب کلیم، خادم این طاق نصرت است
از دشتِ عرش نافه ی آهو گرفته است
یونس به دست مجمر و اسپند آورد
یوسف خمیده دسته ی جارو گرفته است
رخصت نداده اند که جبریل هم رسد
یک گوشه در بغل سر زانو گرفته است
گیسو گلاب و آینه را چرخ میدهد
مریم به عرش چادر بانو گرفته است
حتی خلیل قبله ی خود گم نموده و
سر را به سوی آن خَم ابرو گرفته است
از شوق،صبر حضرت زهرا سر آمده
امشب اگر غلط نکنم حیدر آمده
تکیه بزن به کعبه،امیر سوارها
پایان بده به سردی این انتظارها
چشم مرا به آب بصیرت زلال کن
پیدا کنم مسیر تو را در غبارها
از چشمه ی معارف خود جرعه ای ببخش
باران ببار بر تن این شوره زارها
پای مرا به راه ولایت ثبات دِه
دستم بگیر تا گذرم از حصارها
بین تنور عاشقی ات شیعه ام نما
مقداد وار مثل همه سر به دارها
بر ندبه های ساده ی من برگ و بار دِه
پُر کن تمام سال مرا از بهارها
خط میکشم به روی تمامی جمعه ها
تا جمعه ای که سر زند از روزگارها
جز عطر عشق بر سر گیسو نمیزنی
تو با حسین، عشق خدا مو نمیزنی
همسایه ی قدیمی دلهای ما سلام
ای عابر غریبه ی این کوچه ها سلام
وقتی عبور میکنی این بار چندم است
من دیده ام تو را و نگفتم تو را سلام
شاید تویی همان که سر کوچه زودتر
گفتی برای بار هزارم به ما سلام
دیدم به روی سنگ مزاری نوشته بود
من را که کشت؟ داغ توآقا بیا ، سلام
بر حمد و بر قیام و رکوع و سجود تو
بر قامت و قیامت بی انتها سلام
بر جلوه ی قنوت و سلام تشهدّت
وقت اذان به اشهد ان لا الا سلام
اما گمان کنم که جواب تو میرسد
تا میکنی به جانب کرب و بلا سلام
جانم اسیر اشهد انَّ امیر توست
آقا خوشا به حال دلی که اسیر توست
*************************
همیشه رهسپرم سوی جاده ی خورشید
منم مسافر پای پیاده ی خورشید
چه فرق می کند از پشت ابر هم باشد
به طالبش برسد استفاده ی خورشید
منم که کاسه به دستم منم که تاریکم
دو جرعه نور دهیدم ز باده ی خورشید
اگر چه دورم از آقای خود ولی از او
جدا نگشتنی ام چون بُراده ی خورشید
شناسنامه ی من صبح اول ایجاد
چنین نوشته منم بنده زاده ی خورشید
سلام می دهم از عمق این دلِ تاریک
به آخرین پسر خانواده ی خورشید
تویی تو معنی یا نور، عمق یا قدوس
بگو که حضرت خورشید کِی رسم پابوس
کبوتران خدا مژده ی سحر دادند
تمام از شب میلاد تو خبر دادند
کلاغ های دِهِ ما به یمن آمدنت
چو بلبلان همه آواز عشق سر دادند
بهار حُسن خداوند با رسیدن تو
به شاخه شاخه ی این شعر برگ و بر دادند
درخت ها همه هنگامه ی قدم زدنت
ز شوق دیدن تو دست با تبر دادند
عروسِ باغچه ی یاس، مادرت نرگس
چه کرده بود به او این چنین ثمر دادند
هزار شکر خدا را که باز هم امروز
به خانواده ی زهرائیان پسر دادند
نفس بریده صدا می زنیم در همه حال
به دادمان برس ای میم و حا و میم و دال
هزار پرده هم افتد اگر به رخسارت
به چشم کس نَبُوَد باز تاب دیدارت
به شوق گرمی دستانت آمدم خورشید
بیا و بار بده ذره را به دربارت
به سایه سار بهشت خدا چه حاجتمان
بس است بر سرمان سایه سار دیوارت
هزار یوسف مصری کلاف حُسن به کف
نشسته اند به صف در میان بازارت
به شیوه ی پدرانت چه می شود بینم
کنار سفره ی ما باز کردی افطارت
برو سفر به سلامت که هر کجا هستی
امام آخر دنیا! خدا نگهدارت
برو ولی به کجا؟ چشم ماست خانهٔ تو
بیا دوباره گرفته دلم بهانهٔ تو
روایت است که در روزگار آمدنت
زمین تمام شود بی قرار آمدنت
روایت است که بالاترین عبادتِ خلق
در این زمانه بُوَد انتظار آمدنت
روایت است ز اصحاب خوب شیطان است
کسی که کار ندارد به کار آمدنت
روایت است که با ذوالفقار می آیی
چه با شکوه بُوَد اقتدار آمدنت
روایت است قیامی که سیدش یمنی ست
خبر دهد چو نسیم از بهار آمدنش
مقام رهبری آن سید خراسانی ست
نشانه ی دگر روزگار آمدنت
نشانه های ظهورت هنوز کامل نیست
دلی که منتظرت نیست گِل بُوَد دل نیست
به هر کجا که سخن از تو در میان آید
به جسم مردهٔ نطقم دوباره جان آید
من آمدم که نباشم فقط تو باشی تو
فنای ذات تو گشتن کمالمان آید
که مثل توست که بعد از هزار و اندی سال؟
زمان آمدنش باز هم جوان آید
که مثل توست چنین و که چون رقیه چُنان؟
که طفل باشد و چون پیر قد کمان آید
که دیده است که سجده کند لب طفلی؟
بر آن لبی که از آن بوی خیزران آید
خرابه بود و سحر بود و دختر بابا
بدون همسفرش رفت با سرِ بابا
محسن عرب خالقی
*********************
مثل شروع یک جریان در مسیر رود
افتاد راه آخرمان در مسیر رود
دارد خبر ز آمدنی می دهد نسیم
لب بسته باش و باز بمان در مسیر رود
با ناز می رسد کسی آغاز می شود
پایان غصه های جهان در مسیر رود
از مأذنه همین که صدای اذان رسید
شدت گرفت نبض زمان در مسیر رود
ای آخرین بهار دل یخ زده ببین
با تو شکست پشت خزان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شد است
ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود
نام تو را خدا چقدر بی نشان نوشت
با دست خود به صفحه ی تقدیرمان نوشت
از حول دام و دانه دلم چون کبوتر است
این روزها دعای فرج خواندنی تر است
آقا بساط قتل مرا جور کرده ای
مژگان توست تیر و دو ابروت خنجر است
با آن شمایلی که به ارباب رفته است
رویت هزار مرتبه از یوسفان سر است
اصلا عجیب نیست قیامت به پا کنی
این کار دست گرمی اولاد حیدر است
وقتی قرار نیست که فردا ببینمت
جان دادنم برای تو امروز بهتر است
بوی مدینه می رسد از انتظار تو
چشم انتظار آمدنت چشم مادر است
در دست توست پرچم سقای کربلا
در چشم تو ادامه ی دریای کربلا
عادت به خاک پای تو کرده جبینمان
برگرد بی تو غصه شده همنشینمان
از کوچه های تنگ دل ما عبور کن
امشب ببار بر جگر آتشینمان
چشم انتظار آمدنت حلقه های چشم
پا در رکاب کن که تو هستی نگینمان
با دست کفر یک شبه تحریم می شویم
آقا فقط بدون تو مانده همین مان
ما سرزمینمان متعلق به فاطمه ست
بیمه شده به دست علی سرزمینمان
ای آخرین دلیل نفس های آسمان
شد راز دار بغض گلو آمین مان
داریم از نیامدنت پیر می شویم
از جمعه ها بدون تو دلگیر می شویم
مسعود اصلانی
***********************
بال ما را به آسمان ببرید
تا افقهای بیکران ببرید
از همین فاصله دخیل مرا
به حرمهای مهربان ببرید
مسجد کوفه گر نشد قسمت
تا حوالی جمکران ببرید
سحری ابن مهزیار مرا
محضر صاحب الزمان ببرید
عرض تبریک چشمهای مرا
سمت بانوی بی نشان ببرید
برتو ای آفتاب و آب حیات
تا ظهور تبسمت صلوات

***
هرکه از کوچه تو رد نشده
معنی عشق را بلد نشده
ای شمالی ترین ستاره هنوز
چشم نورانیت رصد نشده
بی تو، توحید چشممان شرک است
قل هوالله ها احد نشده
رد پایت چه خوب پاسخ داد
راه سلمان شدن که سد نشده
ای مسیحا نفس نمی آیی؟
تا نفس هایمان جسد نشده
برتو ای آفتاب و آب حیات
تا ظهور تبسمت صلوات
***

میرسی میرسی به این زودی
قبله نغمه های داوودی
با شمابا نگاه آبی تان
میرسد روزهای بهبودی
آنکه دلها میان دستانش
نرم شد ناگهان شما بودی
ای نسیم سحر به پابوست
تو شکوه مقام محمودی
حتم دارم دعایمان کردی
غافل از ما دمی نیاسودی
برتو ای آفتاب و آب حیات
تا ظهور تبسمت صلوات
***

میشود صبح جمعه برگردی؟
ای ستاره ای که نور آوردی
برگ پاییزم و پریشانم
و شماهم بهار این زردی
ما که لایق نبوده ایم اما
سر سجده دعایمان کردی
تا که چیزی به این گدا برسد
در پی یک بهانه میگردی
میشود عصر جمعه ها فهمید
که تو آقا چقدر پر دردی
برتو ای آفتاب و آب حیات
تا ظهور تبسمت صلوات
***

زندگی بی شما چه بی معناست
ای که چشمت بهانه دنیاست
پیش هرکه نشست مریم گفت
در نماز تو حضرت عیسی ست
روی شن زار شوق مجنونت
رد پای دویدن لیلا است
چشم یعقوب پیرهن هر روز
گریه دار رسیدن فرداست
تا بیایی به شور هرگریه
آخر گریه هایمان سقاست
گریه صبح و شام عاشورا
انتهای قیام عاشورا

ای قنوت شکسته زینب
قامتت التیام عاشورا
بر تو ای آفتاب و آب حیات
تا ظهور تبسمت صلوات
************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی