کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام۹

***************

ای انیس قدیمی دلها
آفتاب بلند ناپیدا
تا خدا می برد دلِ ما را
پَرِ سجاده های سبز شما
من کجا و غبار مقدمتان
تو کجا، کوچه های این دنیا
من کی ام از قبیله ی مجنون
تو ولی از عشیره ی لیلا
من کی ام بی زبان ترین مردم
تو خدای بلاغتی اما
نفسی دِه که از تو دم بزنم
بال در صحن این حرم بزنم
آسمان موج شد تلاطم کرد
که خدا جلوه بین مردم کرد
آسمان جای خود از این محشر
عرش هم دست و پای خود گم کرد
عرش هم جای خود، خدا خندید
لحظه ای که لبت تبسم کرد
آب با نیت دو رکعتِ عشق
با غبار شما تیمم کرد
همه دیدند با دو چشمانت
چشم های پدر تکلم کرد
خانه ات قبله ی غریبان است
پایتختت تمام ایران است
ای سراپای تو مثال حسین
دومین مرتضای آل حسین
روی دوش تو گیسوان علی
کنج لب های توست خال حسین
با تماشای تو به سر می شد
شب و روز تمام سال حسین
خنده ای کن که در تو گُل کرده
همه زیبایی جمال حسین
سیر می دید چهره ات را عشق
به سرش بود اگر خیال حسین
شور آب آور حسین هستی
دومین حیدر حسین هستی
سرخوش از بانگ این طرب هستیم
مست شیرین ترین رطب هستیم
مثل موسیقی شگفت بهار
نغمه هایی به روی لب هستیم
شجره نامه ای اگر داریم
همگی بر تو منتسب هستیم
ما همه خانه زاده تو یعنی
همه ی ما از این نسب هستیم
شکر حق ما ز آستان توایم
همگی از نوادگان توایم
به علی رفته ای غدیری تو
نه فقط شیر، شیرگیری تو
هم رکابِ علی اکبرها
هم خروش سفیر تیری تو
شوره زاریم و خشکسال اما
چشمه ی روشن کویری تو
رشته های قنات می جوشد
از قنوتت چه آبگیری تو
خوش به حال دو دست خالی ما
لحظه هایی که دستگیری تو
با حضورت غم پدر سر شد
کربلا با تو کربلاتر شد
به دلت داغ مادرت افتاد
شعله بر باغ پرپرت افتاد
کربلا شد مدینه وقتی که
رَدِ زنجیر بر پرت افتاد
بین خیمه تو بودی و بابا-
از سر زین برابرت افتاد
بین خیمه تو بودی اما آن
شعله بر روی پیکرت افتاد
چقدر سنگ و خاک و خاکستر
از سر بام بر سرت افتاد
ناله ات بین شام می پیچید
عمه آتش به معجرت افتاد
گر چه بالت اسیر سلسله بود
قاتلت خنده های حرمله بود

حسن لطفی

*******************

بنا نیست امروز افسرده باشیم

پس از چند شب باز پژمرده باشیم

مگر می شود نور را دیده باشیم؟

ولی دل به خورشید نسپرده باشیم

بنا بود ما را سر پا ببینند

اگر بارها هم زمین خورده باشیم

سه شب دربه در بین کوچه نشستیم

که سهمی از این سفره ها برده باشیم

محال است ما را از آقا بگیرند

محال است حتی اگر مرده باشیم

اسیرم به گیسوی بالا نشینی

فدای گرفتاری این چنینی

***

تو شهر غریبی مسافر نداری

شب پنجم ماه، زائر نداری

در این چند شب بال ها کربلایند

بمیرم برایت مهاجر نداری

نبینم برای تو شعری نگفتند

مبادا بگویند شاعر نداری

تو چهارم مسیر به سمت خدایی

تو چهارم مسیری که عابر نداری

در این روزها که تو تنها ترینی

در این روزها که تو زائر نداری

مرا زائر بی قرار تو کردند

دلم را چراغ مزار تو کردند

***

بنا شد اگر سائلی نان بگیرد

چه خوب است که از کریمان بگیرد

بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد

چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد

علی خواست تا که برای حسینش

زنی در بلندای ایمان بگیرد

تمام زمین و زمان را که می گشت

بنا شد عروسی از ایران بگیرد

اسیری شهبانوی ما می ارزد

که این خاک بوی حسین جان بگیرد

تو آقا ترینی و سجاد مایی

تو شاهی و فرزند داماد مایی

***

خدا باز تصویر مولا کشیده

برای حسینش، علی آفریده

تو از بس که غرق حضور خدایی

برای عبادت تو را برگزیده

هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب

سر سفره های مناجات دیده

ترحم کن ای آسمان محبت

به این قطره های چکیده چکیده

چه می خواهم از تو که داده نباشی

به اندازه کافی از تو رسیده

همین که گدای تو هستیم کافیست

ابو حمزه های تو هستیم کافیست

***

بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد

بخوان آدمی بوی انسان بگیرد

بخوان: ابکی؛ ابکی؛ لنفسی؛ لقبری

دل مرده ی ما کمی جان بگیرد

و یا غافر الذنب و یا قابل التوب

الهی تصدق علیّ بعفوک

انا لا انسی ایادیک عندی

الهی تصدق علیّ بعفوک

الهی و ربی علیک رجائی

الهی تصدق علیّ بعفوک

لباس مناجت را باید، هرکس

شب پنجم ماه شعبان بگیرد

تو هستی دلیل مسلمانی ما

نجات پر و بال زندانی ما

***

به جز عالم سائلی عالمی نیست

به غیر از کریمی تو حاتمی نیست

بر این خشک ها تا که باران ببارد

به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست

خدا از سرم سایه ات را نگیرد

جز این؛ هر چه را هم بگیرد غمی نیست

چهل سال بر سر در خانه ی تو

به جز پرچم کربلا پرچمی نیست

تو یعقوبی و پلک مجروح داری

چهل سال گریه، زمان کمی نیست

چهل سال گریه، چهل سال ناله

چهل سال گریه برای سه ساله

علی اکبر لطیفیان

*************************

باز یاران عید دیدار جمال یار شد

باز فصل رؤیت مهر رخ دلدار شد

باز مُلک کبریا شد غرق در دریای نور

باز میلاد حسین‌ بن ‌علی تکرار شد

جان به کف گیرید جانان می‌رسد از کوه نور

دیده بگشایید اینک لحظۀ دیدار شد

چشم ثارالله روشن شد به رخسار علی

دامن شعبان، بهار از این گل رخسار شد

بر گل رخسار، لبخندت مبارک یا حسین

لیلۀ میـلاد فرزنـدت مبــارک یا حسین

***

مرحبا ای ماه شعبان آفتاب آورده‌ای

آفتاب روی حق را بی‌نقاب آورده‌ای

شهربانو این که در آغوش بگرفتی علی‌است؟

یا دوباره احمد ختمی‌مآب آورده‌ای

بوی عطر احمدی بر آسمان سر می‌کشد

بلکه بر گل‌های زهرایی گلاب آورده‌ای

بر حسین‌بن‌علی زادی علی‌بن‌الحسین

یا مگر از کعبه امشب بوتراب آورده‌ای

مـادر ایـرانِ اهـل‌البیت، مــام نه امام

ای عروس فاطمه از فاطمه بادت سلام

***

این پسر سر تا قدم جان حسین‌بن‌علی است

این پسر نور است و فرقان حسین‌بن‌علی‌ است

این پسر یک باغ لاله از بهشت فاطمه است

این پسر روح است و ریحان حسین‌بن‌علی است

این به روی شانۀ باباست قرص آفتاب

این به روی دست، قرآن حسین‌بن‌علی است

این پسر یاسین و طاها، این پسر والشمس و طور

این پسر نور است و فرقان حسین‌بن‌‌علی است

نـور هـم گردیـده مبهـوت رخ نورانیش

جای لب‌های علی پیداست بر پیشانیش

***

مرغ شب هر شب بوَد محو مناجات شبش

ذات رب‌العالمین مشتاقِ یارب یاربش

هر نفس دارد هزاران ذکر در عمق وجود

بلکه آنی نام معبودش نیفتد از لبش

شب که در محراب مشغول مناجات و دعاست

آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تبش

جان من ، جان همه ذریه و ام و ابم

خاک درگاه وی و ذریه و ام و ابش

با مناجاتش دل شب، دیده را دریا کنید

در مضـامین دعایش وحی را پیدا کنید

***

اوج پروازش سماوات و نمازش بر زمین

روح در آغوش حق بر دامن خاکش جبین

بس‌که زینت داد در حال نمازش بر نماز

از خدا آمد ندایش «انت زین‌العابدین»

شب که از خوف خدا تا صبح چشمش می‌گریست

زنده می‌شد ‌یاد شب‌های امیرالمؤمنین

خط او مشی من است و مهر او دین من است

دین همین است و همین است و همین است و همین

بــا ولای او سرشتــه از ازل آب و گِلم

وای اگر یک لحظه مهر او نباشد در دلم

***

ای به زنجیر اسارت ملک هستی را امیر

حلقۀ زنجیرها در حلقۀ عشقت اسیر

ای خدا را شیر ای فرزند شیر کبریا

شیری و در حلقۀ زنجیر هم شیر است شیر

پای تو بر ناقۀ عریان به چشم آسمان

دست تو در حلقۀ زنجیر ما را دستگیر

من نمی‌گویم خدایی، بنده‌ای چون بنده‌ای؟

هم کریمی هم عظیمی هم سمیعی هم بصیر

عبد ذات کبریایی کبریایی می‌کنی

در مقام بندگی کار خدایی می‌کنی

***

گوش جان‌ها پُر بوَد پیوسته از آوای تو

شام می‌لرزد هنوز از خطبۀ غرای تو

از سرشگ چشم گریانت وضو گیرد نماز

ای وضوی بندگی از خون ساق پای تو

خطبۀ ناب تو را نازم که در طشت طلا

گفت بابا آفرین بر منطق گویای تو

از زمین کربلا تا شام از بالای نی

چشم ثارالله بودی بر قد و بالای تو

تــو ســوار ناقـۀ عریـان حسین دیگری

هم حسینی هم حسن هم احمدی هم حیدری

***

ای بیابان بقیعت وسعت دل‌های ما

پیش‌تر از آفرینش رهبر و مولای ما

هم فروغ ماه رویت خوب‌تر از آفتاب

هم خیال باغ حسنت جنت الاعلای ما

ذکر تو توحید ما تهلیل ما تکبیر ما

حبّ تو ایمان ما دنیای ما عقبای ما

نیست در صحرای محشر وحشتی از تیرگی

تا درخشد پرتو مهر تو از سیمای ما

وصف تو ذکر خوش لیل و نهار «میثم» است

مهـر تـو روز جـزا دار و نــدار «میثم» است

غلامرضا سازگار

*************************

نسیم آمد این بار از خوش مسیری

رسانَد به ما مژده ی دلپذیری

خبر خوش خنک کرد کام زمین را

بهاری شد این خطّه ی گرمسیری

به یک خانه ی ساده کنج مدینه

چه زائرسرایی چه مهمانپذیری

به دامان شهبانویی آسمانی

چنین مادر پاک و روشن ضمیری

به ارباب دلها خدا هدیه داده

چه شمس الضّحایی چه ماه منیری

چه ماهی که دلها همه صید چشمش

ز مژگان خود تا رها کرده تیری

اماما تو خود زینت عابدینی

پناه و امید صغیر و کبیری

کریمی، عزیزی، امیری، بزرگی

امامی، رئوفی، صبوری، بصیری

تو خود خانه ی کعبه را مستجاری

به درگاه ایزد اگر مستجیری

تو عطر اقاقی در این خاکدانی

تو گرمای عرفان در این زمهریری

تو بُغض غریب دعای کمیلی

تو روح بلند دعای مجیری

مقام رفیع تو را غبطه خوردند

همه کهکشان های این راه شیری

تو دریای صبری، تو موج وقاری

تو علم لدنّی، تو خیر کثیری

تو سبزینه ی برگ شاداب عصمت

تو خود میوه ی بوستان غدیری

دعا را تو یاد ابوحمزه دادی

چه می شد که دست مرا هم بگیری

زبور است آری بر آل محــمد

کتاب صحیفه به آن بی نظیری

تو سیراب سرچشمه های دعایی

تو از باده ی سرخ سجاده سیری

معلم تویی؛ از تو آموخت شیعه

ولایت مداری ولایت پذیری

به وقت خطابه بسی سربلندی

به گاه عبادت گهی سر به زیری

جسارت نباشد سؤالی بپرسم

چرا در جوانی بدین مایه پیری

چهل سال گریه تو را پیر کرده

چرا چلّه ی اشک باید بگیری

تویی یادگار غم اهل خیمه

تویی دفتر خاطرات اسیری

تو با دست بسته به همراه زینب

رسالات خون خدا را سفیری

تو تب کردی و صبر کردی و گفتی:

حسینٌ امیری و نعم الامیری

نشد تا که در بزم نامردم شام

سر خویش یک لحظه بالا نگیری

به جالوتیان سنگ داود بودی

خوشا این شجاعت، زهی این دلیری

اماما مدد کن به صحرای محشر

ز ما استغاثه ز تو دستگیری

گدای شمایم که تقدیرم این شد

تو را شاهی و نوکران را فقیری

عباس احمدی

*************************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی