کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر ولادت حضرت عباس علیه السلام۶

***************

درهم است ابروش یا تیغ دو دم برداشته

بس که چشمش وا شده ابروش خم برداشته

از عرب چشمان نافذ را به تذهیب مژه

این کمان آرشی را از عجم برداشته

این صدا اصلاً صدای گریه ی یک طفل نیست

در حسینیه کسی انگار دم برداشته

من که باور می کنم این طفل وقت بازیش

ماه را از آسمان ها دست کم برداشته

من که باور می کنم این طفل از روز نخست

گفته یا مولا و در خانه قدم بر داشته

پرده های اشک در چشمان بی تاب علی

پرده ها از راز دستان قلم برداشته

دست از قنداق وا می کرده یعنی یا حسین

از همین امشب ابالفضلت علم بر داشته

تا حسین بن علی برداشته قنداقه اش

نعره ی «آقا فدایت می شوم» برداشته

از همین امشب به یاد سوز لب های حسین

مشک چشمان ابالفضلیش نم برداشته

تازه امشب هر کسی کرب و بلا را خواسته

از سر خوان ابالفضلیش کم بر داشته

این یل بی دست وقت نوکری در کربلا

دست بر سینه شدن را از حرم برداشته

************************

عشق تکرار آدم و حواست

سیب ممنوعه ی بهشت خداست

عشق یک واژه جدیدی نیست

سرنوشت قدیمی دنیاست

مثل یک ماه اول ماه است

گاه پیدا و گاه نا پیداست

نسل ما نسل عاشق اند اصلاً

عاشقی شغل خانواده ی ماست

عشق مشق شب بزرگان است

مثل سجاده ای که رو به خداست

مشق این روزگار اباالفضل است

صد و سی و سه بار اباالفضل است

آسمان جلوه ای اگر دارد

از نماز شب قمر دارد

شب میلاد تو همه دیدند

نخل ام البنین ثمر دارد

آمدی و حسین قادر نیست

از نگاه تو چشم بر دارد

کوری چشم ابتران حسود

چقدر فاطمه پسر دارد

ای رشید علی نظر نخوری

شهر چشمان خیره سر دارد

باب حاجات، کعبه ی خیرات

بر تو و قد و قامتت صلوات

ای نسیم پر از بهار علی

ماه در گردش مدار علی

چقدر مشکل است تشخیصت

تا که تو می رسی کنار علی

با تو یک رنگ دیگری دارد

شجره نامه ی تبار علی

دومین حیدر ابوطالب

صاحب غیرت و وقار علی

به شما می رسد ذخیره ی طف

همه ی ارث ذوالفقار علی

ای علمدار و سر پناه حسین

حضرت حمزه ی سپاه حسین

خشکسال قدیم دنیا من

جستجوهای پشت دریا من

تو بر این خاک ها بکش دستی

اگر این خاک زر نشد با من

سر سال است مرد مسکینم

مکش از دست خالیم دامن

چقدر فاصله است ای دریا

از مقام ظهور تو تا من

تو بزرگ قبیله ی آبی

تو غدیری، فراتی اما من

خشکسالم، کویر بی آبم

روزگاری است تشنه میخوابم

کمرت جایگاه شمشیر است

لب تو جایگاه تکبیر است

سر ما را بزن همین امروز

صبح فردا برای ما دیر است

هیچ کس رو به روت نیست مگر

آن کسی که ز جان خود سیر است

سیزده ساله حیدری کردی

پسر شیر بیشه هم شیر است

گیرم افتاده است روی زمین

دست تو باز هم علمگیر است

پسر شاه لافتی عباس

ای جوانی مرتضی عباس

از نگاه کبوتری وارم

به مقام تو غبطه می بارم

سر من را اگر بگیری باز

به دو ابروی تو بدهکارم

ارمنی هم اگر حساب کنی

دست از تو بر نمی دارم

بده آن مشک پاره ی خود را

تا برای خودم نگهدارم

بی سبب نیست گریه ی چشمم

حسرت صبح علقمه دارم

با تمامی شور و احساسم

آرزومند کف العباسم

زلف ما را ز مشک وا نکیند

لب ما را از آن جدا نکنید

پای ما را به جان خالی مشک

در حریم فرات وا نکنید

دست بر زیرتان نمی آرد

آب ها این همه دعا نکنید

تیرها روی این تن زخمی

خودتان را به زور جا نکنید

تازه طفل رباب خوابیده

جان آقا سر و صدا نکنید

تا که از مشک پاره آب چکید

رنگ از چهره ی رباب پرید

***********************

باز انگار جهان حادثه در سر دارد

شهر یثرب سبدی یاسِ معطر دارد

جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد

کودکی آمده که هیبت حیدر دارد

چه جمالی چه کمالی چه قد وبالایی

ماه مجنون و تو لیلا تر از لیلایی

وصف اوصاف تو از عقل فراتر باشد

چون که مدح تو فقط کار برادر باشد

عاشق آن است که آیینه دلبر باشد

یعنی عباس خودش یک تنه حیدر باشد

تیر ما گر بخورد کنج هدف خوب تر است

کربلایی شدن از راه نجف خوب تر است

آمدی با دل دریا که تو دریا باشی

آمدی نور دل حضرت مولا باشی

میر و سردار و پناه دل آقا باشی

تا که بر تشنه لبان حضرت سقا باشی

یاد دادی به همه شیوه ی جانبازی را

از تو آموخته ام غیرت و سربازی را

راهی علقمه سقا شده ماشاالله

دشت در دشت چه غوغا شده ماشاالله

جنگ خیبر شده٬ مولا شده٬ ماشاالله

بیش از پیش چه زیبا شده ماشاالله

تیغ می راند و تکبیر اباعبدالله

ذکر لاحول ولا قوة الا باالله

*************************

امشب است آن شب که شادى بر در دربار عشق

حلقه مى کوبد که عقل آمد پى دیدار عشق

ساقیا لبریز کن امشب ز مى پیمانه را

تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق

سینه زنها سینه چاکان سینه سرخان را بگو

دست افشانى کنید آمد سپهسالار عشق

تا که سازد پرچم خودکامگى را سرنگون

زد قدم در ملک عالم میرو پرچمدار عشق

نقطه پرگار هستى گر حسین بن على است

آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق

تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما

آمد آن جانباز قطعه قطعه پیکار عشق

آنکه با تیغ کجش شد قامت اسلام راست

آمد از ره تا ببوسد سنگر ایثار عشق

تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه کرد

جان شیرین را نثار مقدم دلدار عشق

بر سر پیمان نشست و با عدو پیمان نبست

داد سر با سرفرازى تا که شد سردار عشق

دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت

کز مقام و مرتبت شد جعفر طیار عشق

چشم داد و چشم بر خوان ستمکاران ندوخت

تا که شد سیراب از سر چشمه سر شار عشق

میشود مستور زیر ابر تا روز معاد

ماه بیند روى ماهش تا که نگردد خار عشق

از على باید چنین فرزند تا روز مصاف

همچو گل پرپر شود تا که نگردد خار عشق

شیر حق را شرزه شیرى داد حق ، کز هیبتش

روبهان را مى کند در دهر تار و مار عشق

اى بنازم بر چنین ازاد مردى کز شرف

گوى سبقت برده در ایثار با اقرار عشق

آفرین بر همت مردانه اش کز یک نگه

چون على وا مى کند صدها گره از کار عشق

رحمت حق باد بر شیر تو اى ام البنین

این چنین شیرى نمودى هدیه بر دادار عشق

تا که او باب الحوائج هست دست حاجتى

شاعر ژولیده را نبود بر اغیار عشق

*****************

منم عاشقی که به عشقش دچارم

منم زائری که بهایی ندارم

منم بی قراری که دائم خمارم

منم سربه داری که عبد نگارم

منم مدحیه خوان دیوانه ی عشق

منم حلقه بر گوش میخانه ی عشق

***

منم شاعری که ز هر واژه مستم

خدا روز اول قلم داده دستم

به دفتر نوشتم که ساقی پرستم

علمدار دین شاه و من بنده هستم

نمک خورده ی سفره ی بذلی ام من

ز گهواره تا گور ابوالفضلی ام من

***

به دلداده ، دلدار ودلبر رسیده

امیر حرم را برادر رسیده

به حق المثنای حیدر رسیده

درست است ، فتاح خیبر رسیده!؟

به ام البنین زینت دامن آمد

به دشمن بگویید شمشیرزن آمد

***

بگوید علی آفرین بر خروشش

بخواند دوصد قل هوالله به هوشش

بنازد به لب های باده فروشش

قرائت نماید اذانی به  گوشش

مسلمان چشمان شیر خدا شد

بنازم که او حیدر کربلا شد

***

خداوند منّان مثالش ندارد

سلیمان هستی جلالش ندارد

و یوسف شکوه جمالش ندارد

یقین دارم اوخط و خالش ندارد

قَمَرَ العشیره و ماه منیر است

شبیه خدای احد بی نظیر است

***

دلیری قوی بود و میلی به شب داشت

"أغیثینی یا فاطمه" روی لب داشت

و از کودکی در دلش تاب وتب داشت

که همواره در پیش زینب ادب داشت

به او عبد نیکو خصائل بگویند

به او صالح و بوالفضائل بگویند

***

اگر اندکی روی مرکب بخیزد

زمین را به یکباره بر هم بریزد

اگر با نگاهش به دشمن ستیزد

عدویش هراسان به سویی گریزد

هر آن کس که با پنچه اش در جدال است

غلط کرده ، فهمیده خونش حلال است

***

زمین و زمان را به نامش نوشتند

و زرتشتیان را غلامش نوشتند

دلم را اسبر مرامش نوشتند

و "باب الحوائج" مقامش نوشتند

امین و علمدار و ساقی مولاست

وکیل بلاعزل ارباب دنیاست

***

به چشمان او مرتضی بوسه میزد

به فرقش ولی خدا بوسه میزد

به هر گونه ی او دو تا بوسه میزد

به دستان و بازو چرا بوسه میزد!!؟؟

نه تنها که یعسوب دین گریه میکرد

در آن بین ام البنین گریه میکرد

***

علمدار دور از علم گریه دارد

سه شعبه به چشم صنم گریه دارد

و ساقی و دست قلم گریه دارد

و شرمندگی از حرم گریه دارد

منم با هوای حرم گریه دارم

به یاد شه با کرم گریه دارم

***

چه میشد که او شام آخر نمی دید

چه میشد که او اشک خواهر نمی دید

به دنبال طفلی دو افسر نمی دید

به دستان خولی دو معجر نمی دید

به جان یتیمی سپاهی می افتاد

سرش روی نی بود و گاهی می افتاد

علیرضا خاکساری

***********************

می آید از بهشت خبرها یکی یکی

امشب گشوده شد همه درها یکی یکی

وقتی علی دوباره قدم می زند به خاک

مبهوت می شوند نظرها یکی یکی

بالا بلندی آمده و پیش قامتش

خم می شوند کوه و کمرها یکی یکی

تنها خلیل نیست که یعقوب هم رسید

قربانیش کنند پسرها یکی یکی

یک قوم از جمالش و یک قوم از جلال

دل نَه که می درند جگرها یکی یکی

خورشیدی از قبیله ی هاشم دمیده تا

حیران کُنَد نگاه قمرها یکی یکی

نامش حماسه را به غزل بند می زند

اُمّ البنین به فاطمه لبخند می زند

***

ای جامع جمیع نشانیِّ مرتضی

عباس نَه تمام جوانیِّ مرتضی

گیسوی توست رشته ی جان امیر عشق

ابروی توست طاق کمانیِّ مرتضی

وقت رکوع میرسد از دستهای تو

بر دست ما عقیق یمانیِّ مرتضی

با تو گدا میان مدینه نیافتم

ای سفره دار سفره ی خوانیِّ مرتضی

وقت نبرد بازوی تو ارث برده است

حال و هوای ضربه ی آنیِّ مرتضی

زینب به روی خاک محال است پا نهد

جز با رکاب حضرت ثانیِّ کربلا

توحید، رستگاریِ از تو شنفتن است

آموزش نبرد فقط از تو گفتن است

***

باید برای فرش تو شهپر بیاورند

باید برای عرض ادب سر بیاورند

باید برای وصف تو از بین واژه ها

هنگام رزم واژه ی حیدر بیاورند

خاک زمین تحمل جولان تو نداشت

باید هزار عرصه ی محشر بیاورند

باید فقط به خاطر تفریح تیغ تو

هر قدر می شود صف لشگر بیاورند

قدری رجز بخوان که همان اول نبرد

جنگاوران به پای تو خنجر بیاورند

باید میان خیل سیاهی لشگرت

صدها سپاه مالک اشتر بیاورند

شب را اشاره ی تو به زنجیر می کشد

حتی خدا برای تو تکبیر می کشد

***
ما را دلی ست بس که خراباتی شماست

از آب و خاک صحن سماواتیِ شماست

این اشک چشم را به امیری نمی دهم

این قطره قطره ها همه سوغاتی شماست

مردم مرا به چشم غلامیت دیده اند

این ها هم از عنایت ساداتی شماست

شاید شبی به کوچه ی ما هم گذر کنی

با سر رسیده ایم که خیراتی شماست

دست مرا به پای غمت بسته علقمه

دستم بگیر حضرت بی دستِ علقمه
امیر حسین وطن دوست

********************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی