کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام کاظم علیه السلام۸

×××××××××××××××××××

مهدی نظری

کاش از او خبری را به پسر می بردند

که برای پدرش خون جگر می بردند

همه از غصه ی زندان بلا بی خبرند

لااقل کاش به معصومه خبر می بردند

کاشکی عطر سلام سحر دختر را

با نسیم سحری سوی پدر می بردند

پیرمردی که خدا را به نظر می آورد

سجده بر خاک درش اهل نظر می بردندد

گریه اش بوی مناجات علی را می داد

فیض از گریه ی او شام و سحر می بردند

آسمان ها و زمین چشمه و ابر و دریا

روزی خویش از این دیده ی تر می بردند

ساق پایش ترکی داشت که هی وا می شد

باز هم حمله به او داس و تبر می بردند

بعضی اوقات لگدها همه باهم محکم

حمله ای را سوی پهلو و کمر می بردند

تا مناجات سحرگاهی او قطع شود

باز با مکرِ زنی حوصله سر می بردند

باز شد چون در زندان همه با هم دیدن

از کبوتر دو سه تا تکۀ پر می بردند

آنقدر روضۀ در خواند که بعد مرگش

بدنش را به روی تخته ی در می بردند

×××××××××××××××××××××××
کاظم رستمی

گذشته از شنیده‌ها قصه‌ی داغ دیده‌ها

قصه‌ی ساق و سلسله کشیده تا قصیده‌ها

جبال جاریِ حرم، هبوط‌های دم به دم

رسیده تا رهیده‌ها به سجن غم کشیده‌ها

ببین عبای پاره‌ای به سجده در شراره‌ای

ز دردِ کال چیده‌ها و از قفا بریده‌ها_

میان سجده می زند به تازیانه می‌برد

به صورت از کشیده‌ها و نام ناشنیده‌ها...

شهید جرم جامعه موسی عیسای همه

به خواب خان گزیده‌ها رسیده از سپیده‌ها

شکسته زخم کنده‌ها ساق و سیاق دنده‌ها

آه از این خمیده‌ها آخ از آن خمیده‌ها

میان خلوت خلود از این صبور در سجود

نه شکوه از شنیده‌ها نه خواهش از ندیده‌ها!

ولی چه شد که عاقبت از آن یهود بی صفت

صدا زد ای حمیده‌ها به آسمان رسیده‌ها...

خلاص کن مرا خدا به آه داغ این دعا

چو دانه های از زمین به زندگی دویده‌‌ها

زخم نجیب روزه‌ها باز که شد به زوزه‌ها

خون زدن از سپیده‌ها و استخوان؟ رمیده‌ها...

بزن شریر پر شغب ولی مبر میان شب

نام شکسته چیده‌ها و مادر بریده‌ها...

عاقبت از وطن رسید آه بدون تن رسید

امام غم گزیده‌ها اشک روان دیده‌ها

مشت پری به کند و غل، باب حوائج رسل

غصه‌ی یاس چیده را رسانده تا قصیده آه...

×××××××××××××××××××××××××××
حسین عباسپور

هفت آسمان در دست های مهربانت بود

هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود

تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت

خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود

تصویر تو در قاب زندان باز می تابید

یا نوریا قدوس وقتی بر زبانت بود

با تازیانه روزه ات را باز می کردند

اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود

وقت قنوت آخرت خون گریه می کردند

زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود

طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن

هر چند موروثی میان دودمانت بود

اما خدا را شکر این حرمت شکستن ها

دور از نگاه مضطر معصومه جانت بود

×××××××××××××××××××××
سید مهدی حسینی

هم صحبت او بود صدای زنجیر

بر پیکر او بود ردای زنجیر

با زخم شکفت در هوای زنجیر

آن مرد که بود آشنای زنجیر

×××

در ساحت عشق دید جای زنجیر

خلقی خُفته به لای لای زنجیر

پیچید شبی به دست و پای زنجیر

خاموش کند مگر صدای زنجیر...

×××

شب بود و حصار غم، صدای زنجیر

یک دل، دل خسته، آشنای زنجیر

این پیکر خسته‌ای که در تابوت است

مدفون شده زیر پاره‌های زنجیر

×××

آماج بلا شد دل او از هر سو

از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»

می‌نالید از درد: «اغثنی یا رب!

یا جدّا ! ما اُلقی الیک اشکو»

×××

این روح حقیقت و قوام صبر است

چون تیغ حضور در نیام صبر است

بر موجی از اندوه و گُل و اشک، روان

تابوت غریبی امام صبر است...

×××××××××××××××××××××××××
مصطفی هاشمی نسب

صدای تق تق زنجیر و پیرمردی که

میان محبس اهریمنان گرفتار است

اگر چه بسته به غل پا و گردنش دشمن

ولی هنوز هم او حجتی ز دادار است

 

برای روح بلندش قفس که مانع نیست

تمام ارض و سماوات تحت قدرت اوست

تمـام شهر نه ، بلکه تمــام دنیـا هم

رهین دست عطا بخش پر کرامت اوست

 

میان بند هم او باب حاجت است،آری

بیـا بخـواه از او هر چه در نظـر داری

اگر گره به دلت خورده یا به زندگی‌ات

چه بهتر آنکه به سوی گره گشا آری

 

کلیم و خضر و مسیح آمده به سائلی‌‌اش

بیا ببین که در خانه‌اش چه غوغایی است

محل آمـد و رفت ملائـکه شـده است

در استلام حجر دیدنش تماشایی است

 

تحیّــری است برایش ســرودن و خواندن

چه گویم از غم او تــا شــراره پـا نشود

چه گویم از سر و دستی که سخت مجروح است

فقط همین؛ که ز ساقش قدم دو تا نشود

 

قلم رسایی خود را زمین نهاده و بعد

زبــان الکن شــاعر به لکنت افتــاده

برای شیعه چه غم بیش ازاین،که خود بیند

تن امـــام روی تخته پــاره افتاده

 

چه محنتی است از این بیشتر که خورشیدی

به روی دوش دو شب پرّه می‌شود تشییع

به سوی خاک می رود، ولی پس از آن

به سوی اوج سمــاوات می شود ترفیع

×××××××××××××××××××××××××
رضا اسماعیلی

این روزها،‌ ماییـم و اندوهـــــــــی اهورایی

زندانــــــــــــی دهلیزهــــــــای سرد تنهـایی

این روزهـــــــا، ماییــــــم و لبخند شهید تـو

چون لالــه مشغولیــــــــم با مشق شکیبایی

این روزها، افسوس ! از وصل تو محرومیم

ماییـــــم و کابـــــوس فراق و طعـــم تنهایی

این روزهــــــا، مـا تشنه ی نوشیدن عشقیم

ای کاش می‌دادی به مــا یک جرعه شیدایی

دور از تـــو یا مولا ! خزانی زرد و دلگیریم

مــــا را بهاری کن، تـــو ای روح شکوفایی

مــــا شیعه ی عشقیـم ، اهل بیت خورشیدیم

ما را تـــــو پیر و ُمرشدی، ما را تو مولایی

مــــا را اجابت کن ، ‌تـــو ای آیینه ی هفتم !

تا سهـــــم روح مــــــا شود آیینه پیمــــایی

کـــــردی غروبی سرخ ، امـــا خوب می‌دانم

فــــردا به عرش عشق ، مِهر عالــــم آرایی

گفتـم‌ « غزل ـ اشکی » برای نور مظلومت

امشب عـــــزادارم تو را ، نــــــور اهورایی

×××××××××××××××××××××××××××
مهدی مقیمی

با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم

در مجلس عزای تو یا کاظم آمدیم

شکر خدا که دور نبودیم از شما

در روضه ها و مجلستان دائم آمدیم

گر دور هم شدیم دمی از کنارتان

اما دوباره خسته دل و نادم آمدیم

مهدی سیاهپوش عزای شما شد و

ما بهر تسلیت به دل قائم آمدیم

ما از همان ازل همه در بندتان شدیم

همسایه های خانۀ فرزندتان شدیم

××

ای وای من شکسته پرو بال بودی و

عمری اسیر کنج سیه چال بودی و

هر روز روزه بودی و اما دم اذان

در زیر تازیانه تو پامال بودی و

یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا

تو چارده بهار به این حال بودی و

گاهی به یاد مادر خود بین کوچه ها

گاهی به یاد زینب و گودال بودی و

عمری غریب در دل زندان تو زیستی

هر شب برای جد غریبت گریستی

××

زندان کجا و تو ، تو کجا تازیانه ها

از تازیانه مانده به جسمت نشانه ها

زنجیر روی گردن مولا چه می کند

مجروح گشته گردن و زخمیست شانه ها

تاریک بود و تا که تو را بی هوا زدند

آتش کشید از دل زهرا زبانه ها

با هر بهانه ای ز تو حرمت شکسته شد

مویت سپید گشت به دست بهانه ها

زهرا اسیر تو، تو پریشان فاطمه

مظلوم مثل دیگر عزیزان فاطمه

××

باب الحوائج همه موسی بن جعفرم

میراث دار حضرت زهرا و حیدرم

با تازیانه های عدو خو گرفته ام

گشته انیس با غل و زنجیر پیکرم

راضی شدم به هر چه شکنجه که می کنی

اما نکن دوباره اهانت به مادرم

ناموس کبریاست ازین حرفها نگو

لطفا به خانوادهء من ناسزا نگو

گیرم به اشک ، درد دلم را دوا کنم

با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم

××

خلّصنی یاربم شده عجّل وفاتیم

چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم

پا سوی قبله کردم و دیده هنوز نه

تا آنکه یک نظر به سوی کربلا کنم

هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز

هم آرزوی دیدن روی رضا کنم

عالم به غصه و محنم گریه می کند

زنجیر هم  به زخم تنم گریه می کند

××

گرچه مطیع توست جهان با اشاره ای

تنها نصیب توست دل پر شراره ای

آنروز ای غریب ز زندان اگر چه رفت

بیرون جنازه ات به روی تخته پاره ای

حداقل دگر کفنت بوریا نشد

غارت نشد ز دختر تو گوشواره ای

دیگر ندید همسرت از روی نیزه ها

افتد به روی خاک سر شیرخواره ای

کرببلا مدینه نجف یا که کاظمین

فرقی نمی کند همه در انتها حسین

××××××××××××××××××××××××

محمد کاظمی نیا

ما عبـــــــد توایم، پس نجابــــت داریم

یعنی که به "کظم غیظ" عادت داریم

مــــا مردم سرزمین ایـــــــران ذاتا

نسبــت به شمــا ویــژه ارادت داریم

×××××××××××××××××××
امیر عظیمی

کاش از موی پریشان خودت صحبت کنی

از دل تنگ غزلخوان خودت صحبت کنی

از بهشت آستان و گنبد و گلدسته ات

از صفای صحن و ایوان خودت صحبت کنی

کاش از تنهایی آن سال های غربتت

اندکی از وضع زندان خودت صحبت کنی

چارده سالی که طی شد در سیه چالی نمور

از دلیل اشک پنهان خودت صحبت کنی

کاش از دلتنگی معصومه می گفتی به ما

از دل شاه خراسان خودت صحبت کنی

حتم دارم با زلیخای دلم یعقوب وار

می توان از ماه کنعان خودت صحبت کنی

از فراق سال ها دور از رضا بودن که نه

باید از هجرانِ از جان خودت صحبت کنی

از شکنجه، روضه ی آزار غُلّ و جامعه

می شود با دوستداران خودت صحبت کنی

×××

تازیانه رفت بالاتر، دلم را برد تا...

لاله ام شد رنگ نیلوفر، دلم را برد تا...

اینکه زیر تازیانه پیکر من شد کبود

می شوم هر روز لاغرتر، دلم را برد تا...    

آن یهودی ناسزا می گفت امّا میان

تا که آمد اسمی از مادر دلم را برد تا...

بی حیا وقتی که روی سینه ی من پا گذاشت

ضربه ای تا زد به روی سر، دلم را برد تا...

قبل رفتن تازیانه روی انگشتم که خورد

ناگهان افتاد انگشتر، دلم را برد تا...   

×××××××××××××××××


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی