اشعار ولادت پیامبر اکرم (ص)1
************************
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
می رسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت میکند
با «حلیمه» میروی ، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر میکنی
دیده نورت را که در مهتاب بی حد میشود
آسمانِ خانهاش پر رفت و آمد میشود
مست از آیین ابراهیم هم رد میشود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمــد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید
یا محمــد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز ِلبخندت قرار از سینهی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود میمیرد این روح الامین
دین و دل را خوبرویان با سلامی میبرند
عاشقان را با سر زلفی به دامی میبرند
یوسفی اینبار تا بازار شامی میبرند
بوی پیراهن از آنجا تا مشامی میبرند
بیقرارت شد «خدیجه» قلب او بیطاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیدهست: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه از امروز مادر مال تو
بوسه تا بر گونهات اُم ابیها میزند
روح تو در چشمهایش دل به دریا میزند
دل به دریا میزنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا میبری توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
قاب قوسینی چنین میخواست «او ادنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشه چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
ما عرفناکت زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها ! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پُر، دستان خالی میرسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
قاسم صرافان
************************
پیمبـری و همـه زیـر سایـه ی پرِ تو
دوبـاره جلـوه نمـوده جمـال انور تو
تو آمدی و جهان شد پر از گل و ریحان
تمـام عـالـم امکـان شـده معطر تو
به وسعت همه ی آسمـان کـرم داری
چه مصرع غلطی!! آسمان، نشانگر تو ؟؟
جهان برای تو و مرتضـاست یـا احمد
جهان، علی و تو، هرسه، برای دختـر تو
تـو احمـدی و نگـیـن پیمبرانی تو
به جـان فاطمه آرام قلب و جانی تو
کلام تو شده درسی به مکتـب پسرت
تو آسمـانی و صـادق درون تو قمرت
ز عطر و بـوی خوش تو دلم بهـا گیرد
شوم چو گوهر نابی فقط به یک نظرت
تو شمع جـان منی ای امیـد قلب همه
زمین نه دور خودش، گردد آن بدور سرت
ندیده عاشقت هستم چنان اُویس قرن
تمـام خلقـت گیتـی گـدا و در به درت
بیا و رحمت خود را نما تو شامل حال
که با نگات بخوانم محـول الاحـوال
چه گویم از تو که سر تا به پا کرم داری
همیشه دست نـوازش تو بر سرم داری
جـدا نبـود ولایـت از آن نبـوت تو
خـزانـه دار رسالت چو جعفرم داری
زار صادق تو خاکی است و بی زائـر
چه عاشقانـه نگـر زائـر و حرم داری
خبر بده تو به محسن از آن گل پنهان
که جـد من خبر از قبـر مادرم داری؟
ـه خـانـواده ات آقـا ارادتی دارم
محمــد آمـده بـرلب عبـادتی دارم
************************
ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو
گـردون بـه زیــر سایـۀ قـد رسای تو
در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود
آغوش لامکان بـه یقیـن بـود جای تو
قرآن دهد نشان که بود روز و شب مدام
ذکـر خـدا و کـار ملایـک، ثنـای تـو
آغوش جان گشوده اجابت در آسمان
از دسـت داده صبـر، بـه شوق لقای تو
تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمین
گشتنـد انبیـا همـه خلـق از برای تو
تو بحـر بـی نهایت حقـی و هم چنان
بــی انتهاست رحمـت بـی انتهای تو
هر برگ لاله را بـه ثنایت قصیده ای
هـر بلبلـی بـه باغ، قصیده سرای تو
موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت
ریـزد مسیـح از نـفس دلــربای تو
حبل متین عالم خلقت شود به حشر
آرند اگر به دست، نخـی از ردای تو
باشـد گل مقـدس آدم بـدان جلال
یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو
خیـل ملـک کـه خلقتش از حاصـل تـو بود
قصدش ز سجده، سجده به آب و گل تو بود
توحیــد از کــلام لطیفـت، روایتــی
قرآن خود از صحیفۀ حسنت، حکایتی
محشر شود بهشت و جهنم، ریاض گل
بگشایــد ار بــلال تـو چشم عنایتی
روزی که انبیا به صف حشر بگذرند
جز رایت تو بر سرشان نیست رایتی
گو نخل هـا قلم شود و برگ ها کتاب
نَبـوَد کتــاب منقبتـت را نهایتــی
جز طلعت منیر تو و عترت تو نیست
در عالــم وجــود، چـراغ هدایتی
در حشر نیست راه نجاتی برایشان
حتـی ز انبیـا نکنـی گـر حمایتی
در حشر، خلق را به شفاعت نیاز نیست
آیـد اگــر ز چشـم بـلالت کنــایتی
جان جهان به پاش بریزم، اگر کم است
خواند هـر آنکـه از تـو برایم روایتی
بیش از پیمبران ستم آمد به حضرتت
لبخندهـا زدی و نکــردی شکایتـی
در مصحف جمال تو کردیم سیرها
جـز آیه هــای نــور ندیدیم آیتی
سوگند می خورم که ندارم نـداشتم
غیـر از ولایت تـو و آلت، ولایتـی
یک قطره زآب جوت به صد یم نمیدهم
یک تار مـوت را بـه دو عالم نمـیدهم
نـام احـد کـه نام خداوند سرمـد است
میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است
آدم کـه گشت توبـه او نـزد حـق قبول
از فیـض «یا حمیدُ بحق محمــد» است
بـا دیـدن جمـال تـو خوبـان دهـر را
در دل امیـد بـاغ جنـان داشتن بد است
دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست
هر چه خدا به خلق ببخشد، از این ید است
مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست
اهـل بهشت را سـر کوی تو مقصد است
پیش از هبـوط آدم و حـوا بـه خط نور
دست خدا نـوشت: محمّ د مؤیـد است
ذکـر خـدا و ذکـر ملک تـا قیام حشر
پیوسته بر شمـا صلـوات مجـدد است
بـر سـر در بهشت و جهنـم نـوشته ند
بغض تو نار و مهر تو خلد مخلد است
تفسیـر یـک حدیـث ز میم دهـان تو
بالله نیـاز مـن به هـزاران مجلـد است
گفتم بــه بــزم قـرب الهـی قدم نهم
دیدم که نغمۀ صلواتت خوش آمد است
ای چهــرۀ بــلال تــو بــاغ بـهشت من
این «میثم»، این تو آن همه افعال زشت من
استاد سازگار
************************
قاسم صرافان
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشت ها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟
«تبت یدا... » ابی لهبان شعله می کشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای
رویت سپیده ای ست که شب های مکه را ...
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای
باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده ای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای !
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای
دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای
حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای
گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمــدی که در آیینه دیده ای
*******************
علی اکبر لطیفیان
لب
نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود
فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود
اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود
برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود
تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود
تو را کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
***
تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند
تورا به سمت زمین با نسیم آوردند
توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند
نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند
تمام آل عبا«کُلنا محمــد» بود
توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند
اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تورا محمــد و آل محمــدت گفتند
شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات
***
برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت
از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت
هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت
شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت
توآمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت
یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی
***
مرا اویس شدن در هوای تو کافی است
اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است
همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی است
چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همینکه فاطمه داری برای تو کافی است
همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی است
تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی است
قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله
***
تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها
تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها
خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها
بگو: مدینه علمی، علی درآن است
بگو: که واجب عینی است حرمت درها
بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها
زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد
***
هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تورا بس است همینکه بتول، دختر توست
به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والامقام همسر توست
علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست
به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست
به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست
تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست
همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمــد رئیس مذهب ماست
در سایه سار لطف شماپاگرفته ایم
شکرخداکنارشماجاگرفته ایم
ازسائلان هرشبه کویتان شدیم
این درس راز عالم بالا گرفته ایم
این نوکری وعرض ادب رابه نزدتان
ازگوشه چشم ام ابیها گرفته ایم
بعدازشما که امتتان چنددسته شد
شکرخداکه دامن مولا گرفته ایم
همواره درب هرکس وناکس نمی زنیم
مارزق خود زام ابیها گرفته ایم
مازیردین نسل به نسل شماشدیم
ازدست زینب توشفاهاگرفته ایم
تااینکه بین چاه نیافتیم ،روزوشب
یک رشته ازعبای شمارا گرفته ایم
این رشته ازعبای توحبل المتین ماست
مُهرغلامی حسنت برجبین ماست
وقتی که آمدی همه جاغرق نورشد
کم کم بساط عشق خداوند جور شد
وقتی توآمدی دل جدت جلاگرفت
زیرا که لحظه های صفاوسرورشد
وقتی توآمدی همه جابوی حق گرفت
شیطان وفتنه هاش ازاین خاک دورشد
بااینکه آخرآمدی امانوشته اند
یک ذره خاک پای شماکوه طورشد
یک ذره نورتو به دل آسمان نشست
خورشید وماه بعدبه جنس بلورشد
آقاخوش آمدی وقدم رنجه کرده ای
برداشته خدازرویش بازپرده ای
آقاگدای کوی تودنیاشدندوبعد
این بردگان به لطف توآقاشدندوبعد
مقدادوبوذرآمدوسلمان کنارتو
هریک برای خویش مسیحاشدندوبعد
حسرت به قلب خون شده ی مادران نماند
بسیارشان که صاحب لیلا شدند وبعد
بانازمقدم تو زمین سربلندشد
افتادگان به خاک،همه پاشدندوبعد
قبل ازتو بودبنددوعالم گره گره
توآمدی واین گره هاواشدندوبعد
پیغمبران قبل توازیاد رفته بود
توآمدی وزنده واحیاشدندوبعد
توآمدی ونسل توشدنورفاطمه
مردم گدای حضرت زهراشدندوبعد
برکوی فاطمه دل ماهم مقیم شد
فرزنداولش به دوعالم کریم شد
روکردحق تورا که توقرآن بیاوری
بعدش نزول سوره باران بیاوری
لطفی به ماشدوبه نگاهت نوشته شد:
نوری به قلب کشور ایران بیاوری
می خواستی پلی بزنی سوی ماعجم
گفتی کنارخویش توسلمان بیاوری
گفتی به اوکه دین خداحب حیدراست
باید علی بگویی وایمان بیاوری
می خواستی که مست می کربلا شویم
گفتی زنسل خویش توسلطان بیاوری
توآمدی که همره نوروجود خود
نورخدای عرش فراوان بیاوری
ماراگدای خانه ات آقاحساب کن
مست شراب ساقی خودبوتراب کن
حیدرمحمــدوتوخودت هم که حیدری
ازکل انبیاءالهی توبرتری
آنقدربرتراست مقامت که داده حق
مانندفاطمه به تودختر چه دختری
دروصف ودرمقام تواین واژه کافی است
بعدازخداتولایق الله اکبری
ازروزاولی که توپابرزمین زدی
فهمیده بودجدتو که توپیمبری
آقابه جان فاطمه ومرتضی بگو
روزجزامرا به غلامی تو می خری؟
مامست حیدریم ولیکن نوشته اند
ماراهمیشه شیعه مذهب جعفری
شکرخداکه ماهمگی عبد حیدریم
شاگرد درس علم دبستان جعفریم
******************