کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۷

×××××××××××××××××××

گفته بودم که دیر یا زود از

راه می آیی و مرا با خود

بعد یک سال و نیم خون گریه

میبری تا وصال خود، تا خود

××
چقدر چشم من به راهت بود

صبح و شب نامتان به روی لب

آمدی و خوش آمدی اما

دیر کردی و پیر شد زینب

××
نه درست است، اشتباهی نیست

چهره ام یک کمی فقط آخر

نه که یک سال و نیم کم باشد

بی تو چل سال رفته بر خواهر

××
خب بیا بگذریم وقتش نیست

یک کمی از خودت بگو آقا

خودتان شرح می دهی یا من

روضه را باز تر کنم حالا

××
تشنه لب لحظه های آخر را

از دم آخر تو می گویم

سرِ زینب فدات،دلدار از

رنج های سرِ تو می گویم:

××
زخم زیر گلو؟ نه طاقت نیست

قلب و تیرِ سه شعبه؟ اصلآ نیست

سنگ و شمشیر سختیش مثلِ

لحظه های به نیزه رفتن نیست

××
آسمان ریخت بر سرم وقتی

صوت تکبیر در هوا می رفت

جلوی چشم را نمی دیدم

آفتابم به نیزه ها می رفت

××
روزِ تشییع پیکرت در دشت

پسرت بود و بوریا هم بود

بدنت را به قبر وقتی چید

قطعه هایی ز پیکرت کم بود

××
کوفه بود و جواب خوبی ها

کوفه بود و تلافیِ مردم

پشت بام و هنرنمایی با

سرِ تو سنگ بافیِ مردم

××
تو برای خودت سری بودی

روی نی استوار و پا بر جا

هر زمانم ز نیزه افتادی

می شدی تو دوباره از سر جا

××
آفتابم به خواب خود هرگز

سایه ام را ندیده بود اما

روز محمل سواری ام در شهر

زینبت بی نقاب بود آنجا

××
نفسِ آخرم رسید و من

چشم هایم به سمت آمدنت

یادگاریِ تو به روی قلب

می گذارم دوباره پیرهنت

حسن کردی
××××××××××××××××××××
ما روضه دار روضه ی رضوان زینبیم

در بین شهر ،شهره به عنوان زینبیم

ما داغ دیده ایم که بر سینه میزنیم

این است علتش که پریشان زینبیم

ما از نژاد قوم عرب زاده برتریم

از قوم و از قبیله سلمان زینبیم

از رشته های چادرش اسلام میچکد

ما از عشیره های مسلمان زینبیم

هفتاد و چند آیه از او وحی میشود

ما دسته دسته کشتهء قرآن زینبیم

از دست توست جیره ی ماهانه ی همه

ما مستحق تکه ای از نان زینبیم

هر چند مجتباست به بیت ولا کریم

بانو کریمه است و گدایان زینبیم

ما را برای گریه ی خود انتخاب کرد

مدیون چشم زینب و دستان زینبیم

ما را گدای پشت در او نوشته اند

ما مور ملک عشق سلیمان زینبیم

مامور امر عمهء صاحب زمان شدیم

گریه کنان حضرت سلطان زینبیم

محـمد مهدی نسترن
××××××××××××××××

دل باده بنوش است سرخوان عقیله

خورده شب و روز از نمک و نان عقیله

هر قلب حسینی که شده واله و شیـدا

در بزم حسینی شـده مهمان عقیله

ما عبد و غلامیم به احسان اباالفضل

مجنون حسینیم بـه احسان عقیله

خود یک تنه زهرا شد و حیدر شد و حالا

ارباب بود گوش به فرمان عقیله

در حوزه علمیّـه زهـراییه ، عباس

زانو زده بر منبر عرفان عقیله

آنجا که شد آقای دو عالم تک و تنها

سرباز طراویده ز دامان عقیله

تفسیر شد از آه حزینی که رها کرد

در کـرببلا مـریم قرآن عقیله

ای جنس پرت از پر جبریل گرانتر

حوریّه کجا، گـوشه ی ویرانه ،عقیله ؟

یا حضرت زینب تو بیا قـسمت ما کن

یک کرببلا جان حسین جان عقیله

حسین قربانچه
××××××××××××××××××××
سرچشمه بود، روشن و پاک و زلال بود

زینب خدایِ بندگی ذوالجلال بود

در قله های معرفت و عاشقیِ حق

زهرا سرشت و عابد و احمد خصال بود

در مدح او بس است همین که نوشته اند

عالِم به بطنِ هر سخن و هر سؤال بود

زهرا که رفت مادر یک خانواده شد

در آن زمانه ای که خودش خردسال بود

او سال های سال کنار حسین بود

یعنی جدایی اش ز برادر محال بود

اما میان کرب و بلا حرمتش شکست

روزی که داغْ دیده و بشکسته بال بود

خود را رساند بر سر گودال پر ز خون

با حالتی که تشنه و آشفته حال بود

صد تازیانه خورد ولی باز هم رسید

زینب تمام فکر و خیالش وصال بود

بی بی جدا نشد ز تن پاره پاره اش

مست شمیم رایحه ی لایزال بود

میگفت ای برادر من، از فراز تل

دیدم برای پیرهنت هم جدال بود

با کعبِ نی زدند بماند بقیه اش

این قد خم نتیجه ی آن انفصال بود

حق داشت بعد کرب و بلا روضه خوان شود

او شاهد مصیبت سخت هلال بود

مقتل نوشته است “که در شام…” بگذریم

کاش آنچه گفته ابن مقرم خیال بود

آتش گرفت و سوخت در آن شهر بی حیا

آن جا نظر به آل پیمبر حلال بود

داغی چشیده است که محصور واژه نیست

این روضه های سخت برای مثال بود

محـمد جواد شیرازی

××××××××××××××××××

بدون تو دیگه دلم نداره طاقت و صبری

چطوری بارونی نشه بی تو این چشمای ابری

بیا که رنگ و بوی حق بگیره تموم دنیا

بیا که معنا بگیره غیرت و اخلاص و تقوا

بیا ای روح مناجات ، بیا ای قبله ی حاجات

هستی امام اشک و امید عمه ی سادات

×××

نگاه تو صحیفه ی غصه و غربت و درده

مصیبتای کوفه با دل تو بگو چه کرده

از سنگایی که زخم تو دادن التیام نمی گم

از کینه ی یهودی و کوچه های شام نمی گم

نمی گم از خونه ای که یه گوشه ش وادی طور بود

نمی گم از اون سری که تا سحر کنج تنور بود

یوسف رحیمی

××××××××××××××××××××××

اینک دوباره کرب و بلا ، زینب است این

توفان نگار خون خدا ، زینب است این

استاده بر چکاد حماسه ، چکاد زخم

قامت کشیده تا به خدا ، زینب است این

می آید از اسارت شب ، سربلند و سبز

بانوی نور و آینه ها ، زینب است این

سازش نمی کند به خدا ، با سکوت شب

فریاد زخم خورده ی لا ، زینب است این

بانوی صبر ، خواهر غم ، مادر امید

آیینه دار خوف و رجا ، زینب است این

صَبرأ عَلی بَلائِک و یا رَبُّکَ العَظیم

گلبو لبش ز یاس دعا ، زینب است این

چشمش ندیده منظره ای غیر نقش دوست

در قاب سرخ کرب و بلا ، زینب است این

من عاجزم ز وصف کرامات نور او

نورست و نور ، صَلَّ عَلی … زینب است این

رضا اسماعیلی

×××××××××××××××××××××××××

یادم نرفته است که هنگام عزّتم

آن روزها که بود گلم همجوارِ من

دور و برم تمام یل هاشمی نسب

ابر محبّت همه شان سایه سارِ من

یادم نرفته است که هر روز با حسین

دل بود و خاطرات قدیم مدینه ای

وقتی که می زدم به سرش شانه آن زمان

دل می گرفت عطر شمیم مدینه ای

یادم نرفته است که هر وقت عزم او

می کردم و رفتن من با شتاب بود

بر روی ناقه تا بنشینم به زیر پا

زانوی ماه امّ بنینم رکاب بود

یادم نرفته است که خلخال پای من

حتی ز چشم اهل حرم استتار بود

چون که جواهرات سر و دست و پای من

از جانب علی پدرم یادگار بود

یادم نرفته است که تاری ز موی من

بیهوده پیش اهل حرم در نظر رسد

یا که تمام عمر بجز دشت کربلا

بر سایه سارِ معجرِ زینب خطر رسد

یادم نرفته است که وقتی به کربلا

تا زانوان ناقه ی من بر زمین نشست

گرد و غبار قائله ای وحشت آفرین

پیچید در هوا و به روی جبین نشست

یادم نرفته لشگر دشمن که راه بست

دیدم حسین را که چه آهی ز دل کشید

پشت خیام رفت و به دست مبارکش

آنقدر خار زِ خاک کویر چید

یادم نرفته است که از سوز تشنگی

اکبر چه طور ذکر عطش العطش گرفت

وقتی حسین بر سر نعش علی رسید

دیدم کنار پیکر او حال غش گرفت

یادم نرفته است که عباس تا که گفت

ادرک، اخی اخی” ز حسینم کمر شکست

برگشت خیمه، خیمه ی عباس ناگهان

با آه فاطمّی حسینم زِ هم گسست

یادم نرفته است که من روی تلّ و او

جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود

من داد می کشیدم و در پیش چشم من

خولی سر حسین مرا از همه ربود

یادم نرفته است که سرها به روی نی

در پیش چشم اهل حرم موج می گرفت

گاهی سر حسین، وَ گاهی سر علی

بین رئوس نیزه نشین اوج می گرفت

یادم نرفته است که در شام و کوفه نیز

مردم به حال و روز زنان دست می زدند

سقّا سرش که جلب توجّه ز نیزه کرد

با سنگ و چوب مردم سر مست می زدند

یادم نرفته است که با چوب خیزران

هر دم یزید بر لب و دندان یار زد

اصلاً سر حسین مرا هر کسی که دید

با هر چه بود بر سر هر رهگذار زد

یادم نرفته است سکینه  به قصر شام

در چشم های باده پرستی کنیز شد

اُف بر تو روزگار! که ناموس فاطمه

آخر چقدر بین اجانب حضیض شد

یادم نرفته است جهاد رقیّه را

با ناله های “یا ابتا” انقلاب کرد

آورد رأس پاک تو را روی دامنش

بوسید و جان سپرد و دلم را کباب کرد

حالا که راه عمر به پایان رسیده است

باید به سمت خاطره هایم نظر کنم

ای مرگ مهلتی به من و جان من بده

تا سمت کربلای حسینم سفر کنم

آه ای سفیر مرگ! تو خود شاهدی که من

صد بار جان خود به تو اهدا نموده ام

دست ولایتیِّ حسینم اگر نبود

حالا کنار دست تو اینجا نبوده ام

آخر تو ای اجل چقدر در تکلُّفی؟

روح مرا به دست اشاره نکن اسیر

جان از من نحیف گرفتن که راحت است

یک”یا حسین” بگو و سپس جان من بگیر

امیر عظیمی

×××××××××××××××××××××××××

بانوی مرد آفرینِ مُلکِ غیرت زینب است

شیر زنِ میدانِ ایثار و شجاعت زینب است

شهرِ حلم و بینش و ایمان و احسان و وقار

بحرِ علم و دانش و عرفان و حکمت زینب است

چشمه ی صاف و زلالِ پاکی و شرم و حیا

قلّه ی کوهِ صبوری و صلابت زینب است

بر دلِ غمدیده ی تفتیده ی همچون کویر

بارشِ ابرِ بهارِ جود و رحمت زینب است

دستِ خالی رد نمی گردد زِ درگاهش کسی

دخترِ مردِ بزرگِ با کرامت زینب است

ای سلیمان ، بر جلال و شوکتت ، کمتر بناز

صاحبِ جاه و جلال و قدر و شوکت زینب است

ظاهراً اسمش نباشد در میانِ چار و ده

باطناً امّا نگینِ آلِ عصمت زینب است

بابِ حاجت ، بر همه باشد ابوفاضل ولی

رمزِ قفلِ بر روی این بابِ حاجت زینب است

گر حکومت می کند بر کشورِ دل ها حسین

مالکِ اصلی این مُلکِ حکومت زینب است

خیلِ عُشّاقُ الحسین ، دارد هزاران مدّعی

بی گمان ، در این میان ، در اوجِ رتبت زینب است

زینبیون غم ندارند روز حشر ، دانی چرا؟

نایب الزّهرا ، شفیعه ، در قیامت زینب است

محرمِ رازِ دل و غمخوارِ اصحابِ کسا

مطلعِ دیوانِ شعرِ رنج و محنت زینب است

با ولای حیدری و با حجابِ فاطمی

حامی جان بر کفِ دین و ولایت زینب است

کربلا شد کربلا ، از صبرِ اُختُ المجتبی

قافله سالارِ راهِ استقامت زینب است

معنی قلبِ صبور و اُسوه ی صبرِ جمیل

باغبانِ باغِ خونینِ شهادت زینب است

شانه اش در زیرِ بارِ داغِ طفلان خم نشد

مصحفِ تفسیرِ صبرِ بی نهایت زینب است

روحِ نستوهِ علی ، گردیده در او منجلی

در فصاحت ، در بلاغت ، با شهامت زینب است

دشمنان ، یکسر همه ، از خُطبه اش در واهمه

وارثِ زهرایی دارای قدرت زینب است

روز ها از قِصّه ی پُر غُصّه اش ، شب می شود

در مصیبت مادرِ اندوه و کُربت زینب است

یک تنه بارِ اسارت را به دوش خود کشید

در اسارت پاسدارِ اهلِ عترت زینب است

دیده تر ، بر کودکانِ خون جگر ، همچون سپر

سلسله ، بر دست و بر پا ، بی شکایت زینب است

آن که در کرببلا وکوفه و شامِ بلا

تازیانه بر تنش خورده به شدّت زینب است

حمیدرضا گلرخی

×××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی