کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار وفات حضرت زینب سلام الله علیها۶

×××××××××××××××××××

ای مــادر پیـامبـران در مقــامِ صبر

تا حشر، صابـران جهـان را امـامِ صبر

از سن کودکـی سخنت نـوش فاطمه

مثـل حسـین، زینـت آغـوش فـاطمه

سـر تـا قـدم تمـام تجـلای حیدری

زیـن ابـی و زینـب کبــرای حیدری

بیـن دو آفتــاب ولایــت ستــاره‌ای

در چشـم اهـل‌بیت، حسین دوبـاره‌ای

در گفتن ثنای تو طول زمان کم است

بر چون تو شیرزن لقب قهرمان کم است

بایـد نمــاز، سجـده بـرد بر سجود تو

ای پنج‌تن خلاصه شـده در وجـود تو

وقتی که بر خطابه زبان بـاز مـی‌کنی

الحق که مثل فاطمه اعجـاز می‌کنی

وقـت خطابه نطق تو یادآور علی‌ست

در شهر کوفه محمل تو منبر علی‌ست

زهـراست کوثر نبـی و کوثرش تویی

شهر شهادت است حسین و درش تویی

روح الامیـن وحــی خـدا ساربـان تو

خورشیـد نـوک نیـزه شده سایبان تو

بیت‌الحـرام خـاص خــدا کعبـۀ دلت

گردد حسین بر سـر نـی دور محملت

وقتی تو را به حنجـر خونین نگاه بود

دانشگــه مقــاومتت قتلگــاه بــود

می‌بود اگر به مقتل خون با تو همنشین

ایـوب هم بـه صبر تو می‌گفت آفرین!

کـردی نثـار خون خـدا اشک دیده را

دادی بـه مــا پیــام گلـوی بریـده را

گردیده بود مقتـل خون حائر حسین

تـو زیـر تازیانه شـدی زائـر حسین

بر جـای‌جـای تیر و سنان بوسه‌هـا زدی

با جد خـود رسـول خـدا هم‌سخـن شدی

گفتـی کــه ای درود خـدا بــر روان تـو

گفتـی که ای سـلام ملایـک بـه جان تو

این کشتـۀ فتـاده به هامون حسین توست

این صید دست و پا زده در خون حسین توست

آری تـو بـر رسـول خدا روضه خوانده‌ای

در ســوک سیـدالشهـدا روضه خوانده‌ای

مـه‌طلعتـان بـه چهـره کشیدند چنگ‌ها

خـون می‌گریستنـد بـرای تـو سنـگ‌ها

نیزه شکسته‌هـا بـه سویت چشم دوختند

بـا شعله‌هــای آه تـو پیــوسته سوختند

در حیرتـم چـگونـه زیارت جـدا شـدی

گویـی هـزار بـار بــه مقتـل فـدا شدی

وقتـی جــدا شـدی ز بــرادر بـه قتلگاه

می‌شد به پیش چشم ترت آسمـان سیاه

زاد تـو سـوز و زمـزمه و اشـک آه بود

می‌رفتــی نگــاه تــو در قتلگـاه بود

ناگـــه ز قتلگــاه ندایــی بلنــد شد

زآن حنجــر بریـده صدایـی بلنـد شد

خواهر! برو که همره تو دست داور است

تو شیری و زبان تو شمشیر حیدر است

دیگـر کلیـد فتـح الهـی زبـان توست

هرجا سفر کنی سر من سایبان توست

غلامرضا سازگار
××××××××××××××××××××
خوبان روزگار مسلمان زینبند

دیوانۀ حسین و پریشان زینبند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

حتما کنیز و پیر غلامان زینبند

در جنت الحسین تمام حسینیان

هستند غرق ناز که مهمان زینبند

مرغان خوش صدای بهشتی تمامشان

بیچارۀ طنین حسین جان زینبند

هفتاد و چند کشتۀ آقای کربلا

مردان آسمانی گردان زینبند

عباس با تمام جلال و ابهتش

بوده غلام حلقه به گوش و رعیتش

مدیون او کرامت صاحب کمال ها

شد نام او اجازۀ پرواز بال ها

یک شب بدون نافله از عمر او گذشت

این جمله را نوشته خدا در محال ها

کوری چشم خیرۀ ابن زیاد ها

زیباست در نگاه ظریفش محال ها

او مثل مادر و پدرش بی قرینه است

شرمنده می شوند ز وصفش مثال ها

شعرم به درد مدح و مقامش نمی خورد

زینب کجا و بازی این قیل و قال ها

دنیا شوند شاعر او باز هم کم است

مکتب نرفته عالمه ی هر دو عالم است

کعبه رقیب حرمت زینب نمی شود

عالم حریف هیبت زینب نمی شود

این ها که گفته اند ز عیسی مسیح ها

یک قطره از کرامت زینب نمی شود

تنها به احترام حسینش اسیر شد

هر عاشقی که حضرت زینب نمی شود

هر جا که حرف اوست همان جاست کربلا

در هر مکان که صحبت زینب نمی شود

باید به سوی عرش خدایش سفر کند

روی زمین رعایت زینب نمی شود

زینب اگر نبود محرّم نداشتیم

هیئت نبود، این همه آدم نداشتیم

استاد حفظ منزلتش مجتبای او

ارباب ما ز ملتمسین دعای او

تا لحظه ی شهادت پیغمبر حرم

نشنیده اند غیر محارم صدای او

فرعون شام را سر جایش نشاند و رفت

موسی شد و شجاعت او شد عصای او

بوده سه سال حضرت ریحانه الحسین

شاگرد درس عفت و حجب و حیای او

حتی ز کودکان شهیدش نبرد نام

قربان نذر دادن بی سر صدای او

ما بندگان بی سر و سامان زینبیم

دیوانه ی نگاه دو طفلان زینبیم

وقتی غرور حیدری اش جلوه گر شود

هر کس که هست مرد خطر بی جگر شود

تنها پیمبری ست که باید چهل مسیر

با شمر ها و حرمله ها همسفر شود

بین حرامیان سپَر هر اسیر شد

اما کسی نبود برایش سپَر شود

با دست های بسته نمی شد به سر زند

سر را شکست تا کمی آرام تر شود

نفرین به دست آن که به او وحشیانه زد

ای خاک بر سرم به تنش تازیانه زد

محـمدحسین رحیمیان
×××××××××××××××××××××××
در سینه شراره های غم می ریزیم

خون، پای ورودی حرم می ریزیم

گر پا بگذارید به صحن زینب

والله زمانه را به هم می ریزیم

ما جلوه ای از یک غضب عباسیم

بر حرمت ناموس خدا حساسیم

قاسم نعمتی
×××××××××××××××××××××××

ای آیه های فجرِ من از آسمان بگو

از زخمِ بی شماره ات ای بی نشان بگو

معراجِ ارجعی تو در خون چه سان گذشت

در ازدحامِ آن همه تیغ و سنان بگو

من شرح می دهم غمِ تاراجِ خیمه را

از خنجرِ شقاوت و این ساربان بگو

سرداده اند قهقه وقتی که خواندمت

از حنجرِ شکسته ات این بار جان بگو

دارند می برند در این عصرِ بدرقه

پشتِ سرِ مسافرِ کوفه اذان بگو

اوّل زنِ اسیرِ بنی هاشمی شدم

تا انتهای رفتنِ در ریسمان بگو

عباسِ غیرتی من از نیزه پاسخی

بر طعنه های حرمله ی بد دهان بگو

قامت ببند و ماهِ شب تارِ من بمان

در کوچه های زجر هوادارِ من بمان

×××

اشکِ فراق چشمِ ترم را گرفته است

خنجر کشیده غم جگرم را گرفته است

از تو بگو چگونه خداحافظی کنم؟

بُغضی گلویِ نوحه گرم را گرفته است

ترسم که پای دختر تو لِه شود در این

زنجیرها که پای حرم را گرفته است

از خیمه های سوخته هر قدر مانده است

چادر که رفته روی سرم را گرفته است

نیزه ز نبشِ قبرِ کسی حرف می زند

ناله وجودِ شعله ورم را گرفته است

هفده سرِ به نیزه مرا اوج می دهد

حالا که کعبِ نیزه پَرم را گرفته است

اینان که دورِ آینه دیوار می کِشند

از تازیانه ها چقدر کار می کِشند
محـمدرضا شریف
××××××××××××××

در گیر و دار قافیه ماندن درست نیست

تنها غزل نوشتن و خواندن درست نیست

باید که عاشقانه بلا را به جان خرید

پای غمِ نگار نماندن درست نیست

در کوی عشق صحبت دلدادگی خوش است

حرف دگر میانه کشاندن درست نیست

از دل حرم بساز و بگو یا علی سلام

در سینه غیرِ یار نشاندن درست نیست

حالا در این حرم نظری کن ببین که کیست

دل خانه ی محبت محبوبه ی علی ست

گفتم علی دوباره لبم باده خوار شد

گفتم علی درون دلم انفجار شد

گفتم علی دلم به ثریا عروج کرد

بر شانه ی بُراق محبت سوار شد

گفتم علی جواب شنیدم بلی بلی

دل مستجیرِ مرحمتِ مستجار شد

گفتم علی و سینه ی آشفته گُر گرفت

بر شعله ی ولایتِ مولا دچار شد

یا قاهر العدو و یا والی الولی

یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی

ساقی بیار باده که مخمور زینبم

محتاجِ جام باده ی پر زور زینبم

زارم اگر ز غصه ی او زار می زنم

چشمم ز غیر بسته شده کورِ زینبم

در خیمه ی حمایت او می زنم نفس

سر مستِ لطفِ دیده ی مسطورِ زینبم

بر من مگیر خورده اگر نعره می کشم

گرمِ دمِ خدایی و پر شورِ زینبم

ترسی ندارم از ظلمات زمانه تا

گوشه نشینِ روضه ی ذوالنورِ زینبم

دلداده ی علی ام و افتاده ی حسن

سینه زن حسینم و منظور زینبم

مجموعه یِ جمال و جلالِ علی ست او

آیینه دار کلِ کمالِ علی ست او

زینب تجلیِ صلواتیِ کبریاست

زینب اساس زندگی دین مصطفاست

زینب ظهورِ غیرتِ زهرای اطهر است

زینب شکوهِ مرتبتِ شاه لافتاست

سرّی دگر به اذن خدا فاش می کنم

زینب نه جزء آل عبا که خودِ کِساست

زینب شریکه الحسنین است فی المحل

زینب انیس خلوتِ شب هایِ مجتباست

زینب شریکه الحسنین است فی البلا

زینب قوام بخشِ مصیباتِ کربلاست

یک گوشه ی تجلی او می شود حفیظ

زینب هو الرقیب یتیمانِ کربلاست

زینب سفینه البرکاتِ محرم است

مهر مدام و چشمه ی فیض دمادم است

زینب نگو بگو شررِ قهرِ کردگار

زینب نگو بگو لب برّانِ ذوالفقار

زینب نگو بگو خود نهج الفصاحه است

می بارد از شهامتِ طوفانی اش وقار

زینب نگو بگو خودِ نهج البلاغه است

افتاده است زیر قدم هاشِ اقتدار

زینب نگو بگو همه یِ عصمتِ بتول

حُجب و حیا نجابت بانویِ بی مزار

زینب نگو بگو همه یِ صبر مجتبی

پیروز عرصه های بلاهای ناگوار

زینب نگو بگو همهٔ شور کربلا

نخل قیام با نفسش داده برگ و بار

زینب نگو بگو قسم مستجاب عشق

زینب نگو بگو شرف بوتراب عشق

عالم تمام ذره و خورشید زینب است

ویرانگر عمارتِ تردید زینب است

در محور محبت خورشیدِ کربلا

عباس ماه و حضرت ناهید زینب است

از جمله ی تقبَّلِ او می شود عیان

کوه وقار و قله ی توحید زینب است

کوفه خیال کرد علی روی منبر است

اما به روی محمل غم دید زینب است

در جمله ای ز مهدی زهرا رسیده است

در مشکلات مایه ی امید زینب است

از دام درد و غصه و غم ها رها شدم

هر دم دخیل بی بی مشکل گشا شدم

قدّیسه ی مقدسه والا دخیلُکِ

ای شمسه ی مشعشعه بالا دخیلُکِ

خانم نگاه کن چقدر زار آمدم

ای مهربانی دل طاها دخیلُکِ

بیچاره ام، فقیر و گرفتار و بی قرار

آرامشِ درونیِ مولا دخیلُکِ

روزیِ فاطمیه ی ما در نگاهِ توست

ای دختر مکّرم زهرا دخیلُکِ

چشم مرا همیشه پر از اشک روضه کن

ای کعبه ی مصیبت عظمی دخیلُکِ

بانو توجهی به پریشانی ام نما

ای آسمان عاطفه بارانی ام نما
محمود کریمی
×××××××××××××××××××

مادر گریه! مادر غم ها!
جان از غصه آمده بر لب
!
روضه دار شبانه روز حسین!
السلام علیکِ یا زینب
!
چشم های تو از نجابت و نور،
چشم های تو جنس باران است

گریه های زیاد آبت کرد،
بس که زخم دلت فراران است

بین بستر که روضه میخوانی،
وسط گریه میروی از حال

وسط روضه ی در و دیوار،
وسط روضه ی سر و گودال

رو به کرببلا بکن بانو،
لحظه های وداع سنگین است

درد دل کن تو با برادر خود،
روضه بی شک دلیلِ تسکین است

×××
خاطرم مانده ای برادر من،
زلف هایت به چنگ گرگ افتاد

گره در بین زلف تو می خورد،
روی سینه نشست یک صیاد

حرمتت را حرامیان بردند،
غارت پیکر تو یادم هست

دست و پا می زدی مقابل من،
زخم بال و پَر تو یادم هست

نیزه بر پهلوی تو چنگ انداخت،
ناله ی مادر تو درآمد

آن قدر سعی کرد خواهر تا،
نیزه از پیکر تو درآمد

آمدم پس بگیرمش اما،
حنجرت را به زور می بردند

دل من را که خوب سوزاندند،
سر تو تا تنور می بردند

محسن حنیفی
×××××××××××××××××××××

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی