کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام هادی علیه السلام ۵

*******************

مهدی نظری

خورشید در کرامت بی انتهای توست

جنس ستاره وصله ی رو عبای توست

یا ایهاالنقی غم عشقت برای من

یا ایهاالنقی سر و جانم برای توست

قلبم که بین سینه به عشق تو می تپد

از عاشقان کنیه ی ابن الرضای توست

غصه نخور برای کبوتر نداشتن

جبرییل خود کبوتر صحن و سرای توست

مثل پیمبری ولی از جنس مرتضا

سرداب خانه ی تو همانا حرای توست

چشمان ما به درک حریمت نمی رسد

بر بام عرش سایه ی گلدسته های توست

آقا به رتبه ات فقها غبطه می خورند

نه نه پیمبران خدا غبطه می خورند

قبل تو سامرا سر بامش علم نداشت

دستی شبیه دست تو جود و کرم نداشت

موسی کجا و معجزه ی دست تو کجا؟

حتی مسیح نیز شبیه تو دم نداشت

تفسیر آیه های خدا درس جامعه ست

قرآن بدون ذکر تو نون و قلم نداشت

تقصیر ماست اینکه تو در اوج غربتی

تنها تر از تو عمر زمین از عدم نداشت

آقای من فدای سرت گنبد خراب

تو مادرت کسی ست که عمری حرم نداشت

تو بی کسی قبول ، ولی مثل او که نه..

سیلی نخورده ای تو و رویت ورم نداشت

از غربت تو ارض و سما گریه میکنند

هرشب فرشته های خدا گریه می کنند

شرمنده گی ست دیده ز خون تر نداشتن

روز شهادت تو علم بر نداشتن..

اوج سعادت است برای کسی چو من

پای رکاب مقدمتان سر نداشتن

سخت که امام دهم باشی و علی

اما کسی شبیه به قنبر نداشتن

سخت بین شهر پر از ظلم و بی کسی

هی بار غم کشیدن و لشگر نداشتن

سهم تو شد زمان هجوم هزار غم

دردی شبیه غصه ی مادر نداشتن

آن لحظه ای که زخم به قلبت هجوم برد

سهم تو بود مالک اشتر نداشتن

در کربلا حسین به عباس تکیه کرد

تو بودی و غریبی و یاور نداشتن

تنها میان لشگر اعدا چه میکنی؟؟

در کاروان سرای گداها چه میکنی؟؟

آقا اگرچه سینه ات از غم کباب بود

اما همیشه مشک شما پر ز آب بود

بردند اهل سامره فیض از دعای تو

اما همیشه خوبی تو بی جواب بود

حیف از دعای جامعه ات که غریب ماند

هر خط آن برابر با صد کتاب بود

آن لحظه ای که پای برهنه دواندنت

آقا گمان کنم که به دستت طناب بود

پای برهنه بردن تو جای خود ولی

سنگین ترین غمت می و بزم شراب بود

بزم شراب رفتن تو طشت زر نداشت

با این وجود حال تو خیلی خراب بود

در مجلسی که راس امام و شراب بود

در اوج غصه لحظه ی مرگ رباب بود

دنیای غم به خانه ی قلب رباب ریخت

آنجا یزید بر سر آقا شراب ریخت

**********************

اسماعیل شبرنگ

من از احوال حریمت آقا

شدت فاجعه را می خوانم

با دل خسته مفاتیح به دست

خط به خط جامعه را می خوانم

عادت دست شما احسان است

من به دنبال کرم آمده ام

از گدایان قدیمی توٱم

بازهم سمت حرم آمده ام

 

اینقدر آه نکش می سوزم

از دلم زمزمه بر می خیزد

تا که بر روی زمین می افتی

ناله ی فاطمه بر می خیزد

 

چشم خونین تو امشب آقا

راوی واقعه ی عاشوراست

یاد غم های حسین افتادی

سامراء شعبه ای از کرببلاست

 

تشنه بودی و پریشان احوال

وسط بزم شراب افتادی

در همان حین که گریان بودی

یاد احوال رباب افتادی

 

زیر لب نوحه کنان می گفتی

جای هر تکه کلامی…ای وای

زینب و مجلس رقص و شادی

عمه و چشم حرامی ای وای

 

آن که بر ساحت قدسی شما

غرق در کینه اهانت کرده

چند روزی است به دلدار حسین

به ابالفضل جسارت کرده

 

برسد کاش ببینیم همه

حال او عبرت بین المللی ست

شک ندارم…به خدا می دانم

پاسخش با خود عباس علی ست

 

ما کجا…درک ابالفضل کجا؟!!

عقل کو تا که تورا فهم کند

وای از آن دم که غضبناک شوی

باید اینبار خدا رحم کند

*************************

مهدی زنگنه

سرِ شوریده، دلِ بی سر و سامان داریم

از دلِ سوخته گان شمعِ شبستان داریم

به هوای تو بمیریم اگر صدها بار

باز هم در هوسِ دادنِ جان، جان داریم

خط به خط چشمِ تو، ابروی تو، اعجاز خداست

ما به آیاتِ اشارات تو ایمان داریم

خنده و گریه­ی عُشاق ز جای دگر است

عجبا دیده­ی گریان لبِ خندان داریم

ای جگر گوشه­ی دلبندِ مُعینَ الضُعَفا

دولتِ  عشقِ تو از شاهِ خراسان داریم

غیرتِ شیعه همینجاست در آب و گِلِ ما

به دعای خودِ زهراست که ایران داریم

هر کجا نامِ شما هست همان کشورِ ماست

مادرت حضرت زهرا به خدا مادرِ ماست

شکرِ این مادری و مهرِ خدادادی را

یاد دادند به ما نغمه­ی یا هادی را

با توسل به تو مشمولِ عنایت شده ایم

ما به دستِ کلماتِ تو هدایت شده ایم

ای به مانند علی جاذبه و دافعه ات

چهارده آینه جمع آمده در جامعه ات

چهارده نور در این آینه بندان داریم

چهارده بار در این جامعه قرآن داریم

چهارده جامِ مِی و ساقیِ کوثر ساقیست

چهارده قرن گذشته است کلامت باقیست

شورِ تو کرده به پا دردلِ ما هنگامه

می رسد دست به دست از تو زیارتنامه

وقتِ پابوسِ، زیارت به زیارت هستی

در زیارات، عبارت به عبارت هستی

این تو هستی که همیشه همه جا با مائی

مشهد و سامره و کرب و بلا با مائی

حیف، من قدرِ تو را خوب نمی دانم حیف

بازهم جامعه را خوب نمی خوانم حیف

شب قدر است که میقاتِ تو را می فهمد

مَطلعُ الفَجر مناجاتِ تو را می فهمد

تو مسیحی که به تصویر دمیدی جان را

شیرِ در پرده اشاراتِ تو را می فهمد

شاهد شأنِ رفیعِ تو شهید است شهید

ابنِ سِکّیت مقاماتِ تو را می فهمد

پُر شد از کاسه­ی تو کیسه­ی زندانبانت

دشمنت نیز کراماتِ تو را می فهمد

درکِ تنهائی تو بر احدی آسان نیست

سامرا سخت مصیباتِ تو را می فهمد

بارها بر جگرت داغِ مصیبت زده اند

سوره­ی نور، چگونه به تو تهمت زده اند؟

شأنِ تو افضلِ بر ناقه­ی صالح بوده است

چه کسی دست به تحقیرِ شما آلوده است

چه کسی گفت به تو مردِ ریاکار، ای وای

داخلِ خانه شدن، از سرِ دیوار ای وای

وای بر من که شما را به عتاب آوردند

محضرِ آیه­ی تطهیر شراب آوردند

وای بر من که به این حالِ خراب افتادم

یادِ زینب وسطِ بزمِ شراب افتادم

خیزران در کفِ یک مست فقط می چرخید

آن لبِ خشک به یک ضربه ز هم می پاشید

چوب نزدیک شد و قسمتِ زینب شد آه

گفت؛ لاحَولَ و لاقوّةَ اِلاّ بِالله

*****************************

امیر حسام یوسفی

آقا شما نشانه بر حق داوری

هادی دین سلاله نسل پیمبری

در آفرینش تو خدا یک دلیل داشت

الحق که از تمام نظر مثل حیدری

هستی چکیده ای ز مصیبات اهل بیت

ما را به سمت روضه ارباب میبری

دستی بریده شد ز ابوالفضل و بعد از آن

بر زائران بریده شده دست دیگری

جای مغیره را متوکل گرفته است

در روضه های کوچه تو مانند مادری

***************************

کاظم رستمی

با سر انگشتم نوشتم آه... باران گریه کرد

پشت شرمِ شیشه جاری شد خرامان گریه کرد

تیرگی ها را که باران از نگاهِ گریه شست

شاعری مهمان دریا شد پریشان گریه کرد

در هجوم کشف های ناگهانی گُر گرفت

شعله زد چشم غزل چون دید قرآن گریه کرد

تا که پرسیدم چرا نام تو کمتر خوانده اند

چشم ماهی های دریا در بیابان گریه کرد

آه ای دریای نور، ای مهربان، ای لطف محض

در جوابم یک حرم، در خاک و ویران گریه کرد

هادی ای مظلوم گمنامِ تبارِ فاطمه

غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گریه کرد

****************************

حسین قربانچه

ز غم بی کسی اشک بصرش می ریزد

زهر آتش به میان جگرش می ریزد

فاطمه آمده و با دل خون می نگرد

که ز سرشاخه طوبی ثمرش می ریزد

این به کنج قفس افتاده چه آمد به سرش

که اگر باز کند بال، پرش می ریزد

او شرار از دل پر تاب و تبش می ریزد

که چرا فاطمه خون از کمرش می ریزد

سامرا مثل مدینه شده و باز علی

نام زهرا ز لب نوحه گرش می ریزد

بزم کفار که رفت و بد و بیراه شنید

بر سرم خاک چه خاکی به سرش می ریزد

لابد افتاده به یاد سر پاکی در تشت

که شراب آمده و دور و برش می ریزد

خواهرش مقنعه دارد به سر اما زینب

ناگهان پوشیه پیش نظرش می ریزد

*****************************

محــمد جواد پرچمی

فقط اجازه بده پای شمع بنشینم

اگر نسوختم امشب ادب کنید مرا

حرام باد به چشمم شب جدایی خواب

گدای فیض سحر شب به شب کنید مرا

بتاب ، خامی این روسیاه پخته شود

بد است کال بمانم رطب کنید مرا

قدو قواره ام اندازه لجاجت نیست

اگر قبول نداری وجب کنید مرا

بنا نبود که اینقدر زابراه شوم

بنا نبود همش جان به لب کنید مرا

ترا بجان عزیزت معطلم نکنید

سحر نیامده امشب طلب کنید مرا

عبادتی که بلد نیستم به غیر حسین

فقیر کرببلای رجب کنید مرا

*******************
بی هوا درب خانه ات وا شد

عده ای نانجیب آمده اند

بین سجده، بدون عمامه

پیِ تو ای غریب آمده اند


می کِشد با دو دستِ بسته تو را

دل به تقدیر داده بودی تو

دشمنانت سوار بر مرکب

پشت مرکب پیاده بودی تو


جان فدایت که روضه خوان بودی

یادِ نور دو عین افتادی

عقب قافله زمین خوردی

یادِ بنتُ الحسین افتادی


تا رسیدی به کاخ آن ملعون

پر و بالت تمام خاکی شد

ذره ای از بها نمی افتد

گیرم اصلا امام خاکی شد


متوکل شراب آورد و...‌

بعد از آن هم کمی به تو خندید

طعنه زد لااقل بخوان شعری

شعر خواندی...وجودِ او لرزید

 

دل زهراییت شکست آن جا

یادت افتاده بود بزم شراب

یاد دندان و خیزران بودی

یادت افتاده بود اشک رباب


یادت آمد شراب را می ریخت

به روی زخم دیده ی جدت

چشم عباس خیره شد ناگه

سوی رأس بریده ی جدت


می چکید اشکش از نوک نیزه

همه ی های و هویم این جا بود

دختری زیر لب فقط می گفت:

کاش الآن عمویم این جا بود

محــمد جواد شیرازی

**********************

یا من ارجوه لکل خیر یا ابن الرضا

روضه ای مهمانمان کن سامرا ، ابن الرضا

جامعه خواندن چه زیبا می شود در صحن تان

شام هجران ، گوشه ى ایوان طلا ، ابن الرضا

لطف کن با بال اشک روضه دل را پر بده

در هواى زخمى ، از زهر جفا ، ابن الرضا

با گریز روضه ات دل می شود غرق بلا

سامرا هم می شود کرببلا ، ابن الرضا

 
روضه خوان می گفت جسم پاکتان تشیع شد

جان فداى آن سر از تن جدا ، ابن الرضا

لحظه ى آخر سرت بر زانوى فرزند بود

وای من از رأس روی نیزه ها ، ابن الرضا
 
نیست در شأن شما ابیات ناچیز حقیر

گوشه چشمی تا شود حقت ادا ، ابن الرضا

کاش می شد تا بیاید مهدی صاحب زمان

با دل غرق به خونت کن دعا ، ابن الرضا

اصغر چرمی

********************

سلام ای حضرت دلبر سلام ای سبط پیغمبر

سلام ای معدنُ الرَّحمه سلام ای شافع محشر

 

کسی که جامعه خوانده دلش در سامرا مانده

چرا قسمت نشد دیگر نماز و اشکِ بالاسر

 

دوباره غربت شیعه دوباره ناله ی زهرا

دوباره دیده گریان شد برای زاده ی حیدر

 

امام شهر سامرا دلم خون است ای آقا

چرا رنگ رُخَت زرد و چرا جسمت شده لاغر؟

 

بمیرم در غمت آقا چه کرده قاتلت باتو

که فرزندت کنار تو زند بر صورت و بر سر

 

دوباره تشنگی افتاده بر جان گل زهرا

دوباره گوشه ی حجره به خود پیچیده یک رهبر

 

الا یا ایهاالهادی فدای غربتت مولا

که می بُردند از خانه تو را با وضع شرم آور

 

نمی دانم چه در ذهنت تداعی گشت وقتی که

شراب آورد و تعارف زد به تو آن پست خیره سر

 

ولی جانها شده برلب برای عمه ات زینب

که در بزم شراب آمد خمیده قدّ و بی معجر

 

اگر چه لحظه ی آخر فقط پیشت حسن بوده

ولی در پیش چشمانت نشد فرزند تو پرپر

 

به روی دست جد تو گلوی اصغرش خون شد

سه شعبه آمد و دیگر نمانده چیزی از حنجر

 

شما را با سر عریان میان کوچه می بردند

ولی دیگر نشد رأست جدا با ضربه ی خنجر

 

امان از عصر عاشورا که شاه دین زمین افتاد

امان از ضربه ی آخر امان از شیون مادر

مهدی علی قاسمی

*************************

زائر آن بار که قسمت شد و سامرّا رفت

همه ی درد و غمش در حرم از دنیا رفت

چشم را بست و دعا کرد که عاشق بشود

پلکِ او وا نشده ، دید دعا بالا رفت

چار تا قبر ، در إحرامِ سیادت دید و

دل او تا حرم گمشده ی زهرا رفت

خواست تا "جامعه خوانی" کند،از روی ادب

دست بر سینه، سوی قبر دوتا آقا رفت

گفت:صد مرتبه تکبیر و زیارت را خواند

هر فرازی که نفهمید، پیِ معنا رفت

خیس شد صورتش از گریه که درهرسطری

دل آشفته و طوفانی او صد جا رفت

یادش افتاد شبی تلخ وَ مردی را که

پابرهنه ،وسط کوچه ،پیِ اعدا رفت

جگر ختم رُسُل سوخت دل زهرا سوخت

دست بسته ز حرم چون پسر مولا رفت

یادش افتاد که "آقای غریبش" ، هادی

از سر جبر سوی بزم مِی ، از اینجا رفت

یادش افتاد که از نای جگر سوخته ای

تا دل عرش خدا نوحه ی واویلا رفت

یادش افتاد که در ساعت تشییعِ تنی

پسری پاره گریبان ، عقبِ بابا رفت

ناگهان صحنه ورق خورد و به گودال رسید

شمر روی تن غارت شده ای با پا رفت

بعد از آن دید میان غُل و زنجیرِ ستم

پسری با تن تبدار که با سرها رفت...

یار تنهاست بپرهیز تو هم از تن ها

بُرد کرد آنکه به سرداب حرم تنها رفت

همه گفتند پس از رجعت سرخ طبسی

آخرین بار خودش را چه قَدَر زیبا رفت

محــمد قاسمی

***************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی