کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شهادت امام هادی علیه السلام ۴

*******************

غلامرضا سازگار

کیستم من مظهر کلِّ صفات کبریایم

هادی اهل زمینم رهبر خلق سمایم

آفتاب مُلک جان در شهر سُرِّ مَنَ رَآیَم

جدّ مهدی، زاده ی پاک علّیِ مرتضایم

هادی آل محــمد شمع جمع اولیایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

من علیِّ چارم از نسل امیرالمؤمنینم

هلی اتی یم، کوثرم، طاها و قدر و یا و سینم

گر چه بی یار و معینم خلق را یار و معین ام

آسمانی اختر برج ولایت در زمین ام

شهریار ملک دینم، انس و جان را مقتدایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

دوّمین ابن الرّضا از آل پیغمبر منم من

شیعه ی اثنی عشر را هادی و رهبر منم من

نام نیکویم علی باب حسن پرور منم من

منجی خلق جهان و شافع محشر منم من

ذات ربّ العالمین را رحمت بی انتهایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

کیستم من گوهر ده بحرم و بحر دو گوهر

رهبر دین حجّت حقّ هادی آل پیمبر

مصلح کلّ مهدی موعود را جدّ مطهّر

از نهم مولا نهم ریحانه ی زهرا اطهر

باب حاجت قبله ی اهل ولا روح دعایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

میوه ی قلب رسول الله شمع جمع آلم

کبریا وجه و محــمد طینت و احمد خصالم

شوکت عبّاسیان گردید پامال جلالم

هر کلام جامعه دُرّی است از بحر کمالم

یادگار مجتبی و نجل شاه کربلایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

نام من در عین غریب شمع محفل هاست آری

کار من از اهل عالم حلِّ مشکل هاست آری

مهر من در سینه چون مه به منزل هاست آری

قبر ویران گشته ی من کعبه ی دلهاست آری

یک جهان دل بوده هر شب زائر صحن و سرایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

آسمانی ها زمینی ها همه محو مقامم

با وحوش و با طیور و دشت و صحرا هم کلامم

بر بنی آدم نه تنها، بر همه عالم امامم

نی عجب گر شیر وحشی در قفس گردید رامم

یا ببوسد یا گذارد صورت خود را به پایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

گاه آمد از بنی العّباس در زندان عذابم

گاه بردند از ره بیداد در بزم شرابم

یاد می افتاد از بزم می و شام خرابم

من که در سنّ جوانی ظلم ها شد بی حسابم

اولیاء سیراب اند از جام ولایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

آن ستم گر سال ها لرزاند جان و پیکرم را

از شقاوت کرد ویران قبر جدّ اطهرم را

بی حیایی بین جسارت کرد زهرا مادرم را

با جسارت هاش آتش زد دل غم پرورم را

دوست دارم دوستانم اشگ ریزند از برایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

محنت و اندوه من بسیار بود و عمر من کم

چشم بستم دست شستم از جهان با یک جهان غم

گر چه هر دم ظلم و طغیان دیدم و بستم فرو، دم

سرکشد سوز دلم از شعله های نخل «میثم»

خوش بُود با نظم او جاری شود اشگ عزایم

من ولیِّ حقّ علیّ بن جواد ابن رضایم

**************************

محــمد بیابانی

شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی

سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی

به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس

برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی

هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن

بنویس سردر مشق های سیات یا علی النقی

بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت

شود آبهای جهان اگر که دوات یا علی النقی

بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم

که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی

تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی

و سروده ای غزل از زبان خدات یا علی النقی

و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت

شده اید رب جلی ولی به صفات یا علی النقی

ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن

و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علی النقی

منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو

که سلام میدهمت به شوق لقات یا علی النقی

نبود به بودن تو غمم،بخداکه حر جهنمم

که گرفته ام به ولات برگ برات یا علی النقی

بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم

سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی

**********************

سید محــمد بابامیری

متوکل شدن چه آسان است در دلی میل شر اگر باشد

سهم ابلیس می شود هرکس از خدا بی خبر اگر باشد

می کشد شعله روح شیطانی از دل ازدحام و می شکند

حرمت عصمت خدا، حتی فاطمه پشت در اگر باشد

آه! از منتقم نترسیدند، بشنو از نی حکایتی دیگر

شعله ور می شود جهان ناله، ناله ی منتظر اگر باشد

در بزنگاه مبهم تاریخ، ناگهان زیر بیرق دجال

موج فتنه به راه می افتد صحبت سیم و زر اگر باشد

قیل و قال شریح ها کم نیست، کربلاها هنوز بسیارند

وقت خوبی است بی گمان، عاشق پی تقدیم سر اگر باشد

هرگز از خود گذشتن آسان نیست، توشه ی این مسیر، «عاشقی» است

شک ندارم که یار می آید، عشق ما بیشتر اگر باشد

*****************************

عباس شاه زیدی

دردل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
این شعر مرا کشت  ، چه باید بنویسم
خورشیدِ شب مکه و ماه مدنی را ؟

تاکی به لبانت زده ای قفل نگفتن ؟
صبر تو به هم ریخته دنیای دنی را
ای ماه دهم پیش تو آورده ام امشب
در ها له ای از بُهت ، دلی سوختنی را
آن ها که جگر سوخته ی سامره هستند
باید بشناسند گدایان غنیّ را
آن قدر دل سوخته ی پشت حصارت
خون کرد دل عبد العظیم حسنی را
آن قدر که آتش شد و رِی سوخت برایت
آن قدر که خون کرد عقیق یمنی را
دشمن به خیال غلط خویش کشیده است
دور و بر خورشید شبی اهرمنی را
امّا چه گمان برده که داده است خدایت
مانند علی بازوی لشکر شکنی را
ای عطر دل آرای نماز شبت از دور !
تا سامره آورده اویس قرنی را
واکن لب نورانی خود را بیاموز
با جامعه در جامعه شیرین سخنی را
بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم
نگذار به دل این همه داغ علنی را

**************************

محــمد سهرابی

ناله ها پرده ی راز جگرش را بردند

گریه ها باز وقار بصرش را بردند

مرد تبعید نباید که بلرزد بدنش

به گمانم که ستون سفرش را بردند

کم کسی نیست، امام است ولیکن تنها

مشرکین، خیل صحابیِ درش را بردند

سامره خاک فقط داشت که ریزد به سرش

عده ای آبروی بوم و برش را بردند

جای یاری، کفنش کرد همین شهر غریب

مثل آن وقت که جدّ و پدرش را بردند

به شفاعت نظری داشت ولیکن با شرط

صوفیان جمله ی شرط و اگرش را بردند

برگ ریزان طرب بود که بر گوش خزان

خبر جرأت نقاش ترش را بردند

حیف از آن فکر بلندی که لحد جایش شد

مرد طرّاح زیارات، سرش را بردند

زینبی داشت اگر، امر به معجر می کرد

چون مقامات خُذینی جگرش را بردند

نفس آخر او نیمه برون آمده بود

که به صدّیقه، ملائک خبرش را بردند

****************************

محمود ژولیده

وای از ظلم که هم درد شب تارم کرد

درد غربت به خدا خسته و بیمارم کرد

منکه درد همه را خویش دوا می کردم

در تب زهر جفا درد گرفتارم کرد

درد تبعید و فراق پسرم سخت نبود

بردن بزم شراب این همه آزارم کرد

بارها قلب بنی فاطمه را لرزاندند

وقت و بی وقت عدو یکسره احضارم کرد

گرچه در کوچه و بازار نگرداند مرا

لیک تحقیر به هر کوچه و بازارم کرد

در جوانی شجر عمر مرا سوزاندند

بسکه دشمن به غم و غصه گرفتارم کرد

آنهمه معجزه دیدند، مسلمان نشدند

غفلت امت بی درد چه غمبارم کرد

نه فقط امر علی را نشنیدند که خصم

حبس در سینه دو صد نطق غمبارم کرد

پسرم خانه ی تبعید مرا کن حرمم

تا بدانند همه، خصم چه رفتارم کرد

کاش تابوت مرا هم دل شب می بردند

غربت فاطمه یک عمر عزادارم کرد

به عزاداری من اشک بریزید ولی

این حسین است که آشفته و خونبارم کرد

نایبم عبدالعظیم الحسنی شاهد بود

کربلا یک شبه تخریب شد و زارم کرد

سامرا مثل بقیع و حرم کرب و بلاست

غم تخریب حرم خسته ز اشرارم کرد

رنگ شادی به جز از یار نبیند شیعه

شادی آن است که از مژده ی دلدارم کرد

ز هدایت گری ام پرچم حزب الله است

که به عالم علم این دست علمدارم کرد

***************************

محمود ژولیده

من که شد گوشۀ تبعید ، عبادت ، کارم

سالها دشمن من داد ز غم آزارم

دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم

دشمنان نیز خجالت زده از کردارم

نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم

ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد

متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد

هیبت حیدری ام تیر به اعدا می زد

معجزاتم همه شمشیر به اعدا می زد

ذکر من بود که زنجیر به اعدا می زد

من ستم دیدم و تقدیر به اعدا می زد

گاه یک شیر ز تصویر به اعدا می زد

روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم

بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم

خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم

غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم

خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم

خواست تحقیر کند دید که والا هستم

جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم

آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد

تا توانست به تهدید گرفتارم کرد

دشمنان بر سر من بسکه بلا آوردند

دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند

گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند

گاه در مجلس اغیار مرا آوردند

بارها در نظرم کرب و بلا آوردند

کاروانِ اُسرا در نظرم می آمد

مجلس شام بلا در نظرم می آمد

یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا

عمه ام بود و همه قافلۀ کرب و بلا

بسته در سلسله ای سلسلۀ آل عبا

وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا

بزم مشروب کجا و حرم آل کسا

جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین

تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین

شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود

صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود

چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود

غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود

زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود

عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا می خواند

و سر خون خدا سورۀ طه می خواند

خیزران بود که روی لب و دندان می زد

بر لب ماه نه بر ناطق قرآن می زد

بانویی بر سر خود لطمه فراوان می زد

این رباب است که بوسه به سر از جان می زد

باز هم حرمله ای طعنه به مهمان می زد

داغ شش ماهه فراموش نمی گردد آه

نالۀ فاطمه خاموش نمی گردد آه

***************************

محسن حنیفی

همراه با زیارت زیبای جامعه

در هر فراز نام تو را ذکر میکنم

یا إهدنا الصراط”ِ نماز مقربین

در هر نماز نام تو را ذکر میکنم

 

حتی مسیحیان به دمت معتقد شدند

وقتی مسیح نذر تو کرد و شفا گرفت

دیشب مریض خانه ی ما با وساطتت

شد رو به راه ، تذکره ی کربلا گرفت

 

پیچیده سوز ناله ی تو بین قرن ها

آهت اثر نمود و جهان پر شراره شد

با پاره پاره ی جگرت این غزل گریست

با خون دل نوشته شد و چارپاره شد

 

بالا سر تو ضامن آهو کشید آه

بر جمع سوگوار تو آهو اضافه شد

از روی درد ناله زدی: وای مادرم

کم شد ز سینه درد و به پهلو اضافه شد

 

روز دوشنبه زهر و مغیره یکی شده

با تازیانه بر جگرت حمله ور شدند

روز دوشنبه داغ دلت باز تازه شد

یادآور مصیبت دیوار و در شدند

 

گر چه به روی سینه ی تو زهر پا گذاشت

دور و بر تو خولی و شمر و سنان نبود

گر چه به تو تعارف جام شراب شد

دیگر خبر ز طشت و لب و خیزران نبود

 

از قتلگاه کرببلا سر در آورد

هر کس که کرد مرثیه خوانیِ قتل تو

یک تا دوازده… همه را شمر کشته است

آن ضربه ی دهم شده بانی قتل تو

*************************

مهدی زنگنه

سرِ شوریده، دلِ بی سر و سامان داریم

از دلِ سوخته گان شمعِ شبستان داریم

به هوای تو بمیریم اگر صدها بار

باز هم در هوسِ دادنِ جان، جان داریم

خط به خط چشمِ تو، ابروی تو، اعجاز خداست

ما به آیاتِ اشارات تو ایمان داریم

خنده و گریۀ عُشاق ز جای دگر است

عجبا دیدۀ گریان لبِ خندان داریم

ای جگر گوشۀ دلبندِ مُعینَ الضُعَفا

دولتِ  عشقِ تو از شاهِ خراسان داریم

غیرتِ شیعه همینجاست در آب و گِلِ ما

به دعای خودِ زهراست که ایران داریم

هر کجا نامِ شما هست همان کشورِ ماست

مادرت حضرت زهرا به خدا مادرِ ماست

شکرِ این مادری و مهرِ خدادادی را

یاد دادند به ما نغمۀ یا هادی را

با توسل به تو مشمولِ عنایت شده ایم

ما به دستِ کلماتِ تو هدایت شده ایم

ای به مانند علی جاذبه و دافعه ات

چارده آینه جمع آمده در جامعه ات

چهارده نور در این آینه بندان داریم

چهارده بار در این جامعه قرآن داریم

چهارده جامِ مِی و ساقیِ کوثر ساقیست

چهارده قرن گذشته است کلامت باقیست

شورِ تو کرده به پا دردلِ ما هنگامه

می رسد دست به دست از تو زیارتنامه

وقتِ پابوسِ، زیارت به زیارت هستی

در زیارات، عبارت به عبارت هستی

این تو هستی که همیشه همه جا با مائی

مشهد و سامره و کرب و بلا با مائی

حیف، من قدرِ تو را خوب نمی دانم حیف

بازهم جامعه را خوب نمی خوانم حیف

شب قدر است که میقاتِ تو را می فهمد

مَطلعُ الفَجر مناجاتِ تو را می فهمد

تو مسیحی که به تصویر دمیدی جان را

شیرِ در پرده اشاراتِ تو را می فهمد

شاهد شأنِ رفیعِ تو شهید است شهید

ابنِ سِکّیت مقاماتِ تو را می فهمد

پُر شد از کاسۀ تو کیسۀ زندانبانت

دشمنت نیز کراماتِ تو را می فهمد

درکِ تنهائی تو بر احدی آسان نیست

سامرا سخت مصیباتِ تو را می فهمد

بارها بر جگرت داغِ مصیبت زده اند

سوره­ی نور، چگونه به تو تهمت زده اند؟

شأنِ تو افضلِ بر ناقۀ صالح بوده است

چه کسی دست به تحقیرِ شما آلوده است

چه کسی گفت به تو مردِ ریاکار، ای وای

داخلِ خانه شدن، از سرِ دیوار ای وای

وای بر من که شما را به عتاب آوردند

محضرِ آیۀ تطهیر شراب آوردند

وای بر من که به این حالِ خراب افتادم

یادِ زینب وسطِ بزمِ شراب افتادم

خیزران در کفِ یک مست فقط می چرخید

آن لبِ خشک به یک ضربه ز هم می پاشید

چوب نزدیک شد و قسمتِ زینب شد آه

گفت؛ لاحَولَ و لاقوّهَ اِلاّ بِا …

**********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی