کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها-۱۱
************************

هویدا میشد از اسرار در عالم اگر شأنت 
نه عالم بلکه میکرد عرش را زیر و زبر شأنت

خلایق را خدا در صبح محشر جمع خواهد کرد
به قدر سوزنی پیدا شود آنجا مگر شأنت 
تو را بالاترین مخلوق ها ام ابیها خواند 
که اینگونه شود سنجیده بانو با پدر شأنت

علی آمد به دنیا آینه دارت شود زهرا 
برابر باشد اینجا لا اقل با یک نفر شأنت

برایم جمله ی لولاک هم حرف بزرگی نیست 
که آنجا هم بیان گشسته ست خیلی مختصر شأنت

رسول الله اعمالش همه عین عبادت بود 
نشد حتی کمی با بوسه هایش بیشتر شأنت

چگونه من هزاران بیت در مدح تو بنویسم 
خدا با آن خداییش سه آیه گفته در شأنت

****************************

 محـمد رسولی

چون کویر تشنه ایم و هفت دریا فاطمه
منجی تاریکی شبهای صحرا فاطمه
مایه آرامش دنیا و عقبی فاطمه
مادری را میکند کامل چو فردا فاطمه

نیست در آتش کسی تا هست زهرا،فاطمه

صبح ها خورشید می شد تا بتابد بر علی
خانه ی حیدر سه بار از نور او شد منجلی 
می کنم فریاد این جمله به آوای جلی
گرچه آورده خدا خورشید و ماهش را ولی

ماه و خورشید و ستاره بهره مولا، فاطمه

نیست عطری خوشتر از عطر دلاویز جنان 
لب که وامانده، به بند واژه افتاده زبان
جنت آورده زمین،دنیا که آمد بی گمان 
فاش گفته احمد این اسرار گردیده عیان

خلقتش حوریه اما انس سیما،فاطمه

سر اگر باشد به زیر پای او سر می شود
میکده از باده ی مرغوب بهتر می شود
در به اکسیر وجود عشق دلبر می‌شود 
مشک از طرفه نگاه یار عنبر می شود

اولین کس که به جنت می نهد پا فاطمه

گر نبود اصلا نبی حق مزد رسالت که نداشت 
حیدر کرار بر عالم ولایت که نداشت
از حسن تا مهدی اش امر امامت که نداشت
مثل او حق بنده ای مشغول طاعت که نداشت

خالق و مخلوق را کرده مهیا فاطمه

رشته ای از چادرش خلق گلستان می کند
گرد و خاکش جمله ی امراض درمان می کند
پرتوی نورش یهودی را مسلمان می کند 
شب نبود شمس را، البته جبران می کند

چادرش اعجاز دارد چون مسیحا،فاطمه

بر نبی آمد خبر امر است زهرایت دهند
مایه آرامش امروز و فردایت دهند
علت خلق تو و عالی اعلی یت دهند
چله باید بست تا ام ابیهایت دهند

بهترین مزد رسالت بهر طاها،فاطمه

مهریه داده خدا یک سوم جنت به او
داده شان حوریه از اول خلقت به او
صد سلام و صد درود ما و صد رحمت به او
داده حق نیمی ز دنیا و چنین مکنت به او

عالمی باشد گدا و بوده دارا فاطمه

ساره میل صد غزل از او سرودن داشته
آسیه شعری ز اوصافش سرودن داشته
مریم عمران امید فضه بودن داشته 
بال پروانه هوای پر گشودن داشته

چون ندارد بین مخلوقات همتا فاطمه

همسر و همسایه و هم یار غمخوار علی
فاطمه کفو علی تنها سزاوار علی
همچو شمشیر و سپر، یار هوادار علی
چون که تنها حامی و یار و علمدار علی

لافتی الا علی لا سیف الا فاطمه

ساقی و کوثر اگرچه هردوشان با ارزش اند
هر دو اهل جود و احسان هردو اهل بخشش اند
ابرهای تا همیشه در هوای بارش اند
تا ابد این ماه و این خورشید مست جوشش اند

هم علی آقا و هم البته مولا فاطمه

حق ندارد بنده ای مشغول طاعت مثل او
کس ندارد با خدا حال قرابت مثل او
نیست یک زن صاحب فضل و عنایت مثل او
اهل سجده اهل امساک و عبادت مثل او

عابد روز و شب و سرما و گرما، فاطمه

عاقبت فردا خودش وقتی خطابم می کند
از میان جمع آنجا انتخابم می کند
دور، از آن وحشت و آن اضطرابم می کند
معنی اش این است پس نوکر حسابم می کند

می کند محشر کنار حشر برپا فاطمه

امر آید، چشم بربندید زهرا می رسد
بر کویر خشک آن دم آب دریا می رسد 
لحظه ای که کس کسی را نیست، آنجا می رسد
روز محشر با هزاران حوریه تا می رسد

می رساند لطف خود قبل از تقاضا، فاطمه

********************

 

********************

امام خمینی (ره)

اى ازلیت به تـــــربت تـــــو، مخمـــّر

وى ابــدیت بــه طلعت تو، مقرّر

آیت رحمت ز جلــــوه تــــــو هویـــدا

رایت قــدرت در آستین تو مُضْمَر

جــــودت هم بسترا به فیض مقدس

لطفت هم بالشا به صدرِ مُصَدّر

عصمت تو تا کشید پرده به اجسام

عالَـــم اجســام گردد عالَم دیگر

جلـــــوه تـــــو نــــور ایزدى را مَجْلى

عصمت تـو سرّ مختفى را مَظهر

گـــــویم واجب تــو را، نه آنَتْ رتبت

خــوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر

ممکن انــــدر لباس واجب پیــــــدا

واجبــــى اندر رداى امکان مَظْهر

ممکن؛ امّا چه ممکن، علت امکان

واجب؛ امـــّا شعـــــاع خالق اکبر

ممکن؛ امّا یگانــــه واسطــــه فیض

فیض به مهتر رسد وزان پس کهتر

ممکن؛ امــــّا نمــود هستى از وى

ممکن؛ امــــّا ز ممکنــــات فزونتر

وین نه عجب؛ زانکه نور اوست ز زهرا

نور وى از حیدر است و او ز پیمبر

نور خــــدا در رســــول اکـــرم پیدا

کرد تجلّى ز وى، به حیدر صفدر

وز وى، تابان شده به حضرت زهرا

اینک ظاهر ز دخت موسىِ جعفر

این است آن نور کز مشیت "کُنْ" کرد

عالـــم، آن کو به عالم است منّور

این است آن نور کز تجلّـــى قدرت

داد به دوشیزگـــــان هستى، زیور

شیطانْ عالِم شدى، اگر که بدین نور

ناگفتى "آدم است خاک و من آذر"

آبـــــروى ممکناتْ جمله از این نور

گـــر نَبـــُدى، باطل آمدند سراسر

جلوه این، خود عَرَض نمود عَرَض را

ظلّش بخشـــود جـــوهریت جوهر

عیسى مریم به پیشگاهش دربان

موسىِ عمران به بارگاهش چـاکر

آن یک چون دیده بان فرا شده بردار

وین یک چـــون قاپقان معطى بر در

یا که دو طفلند در حریــــم جلالش

از پـــى تکمیل نفس آمده مضطـر

آن یک "انجیل" را نمـــــاید از حفظ

ویـــن یک "تورات" را بخـــواند از بر

گر که نگفتى "امام هستم بر خلق"

موسى جعفـــر، ولّــى حضرت داور

فاش بگفتم که این رسول خداى است

معجزه اش مـــى بـوَد همانا دختر

دختــــــر، جز فاطمه نیایــد چون این

صُلب پــدر را و هـــم مشیمه مادر

دختر، چون این دو از مشیمه قدرت

نامد و ناید دگـــر همــــــــــاره مقدّر

آن یک، امواج علم را شـــــده مبدا

وین یک، افواج حلم را شده مصـــدر

آن یک موجود از خطــــابش مَجْلى

وین یک، معدوم از عقــــابش مُسْتَر

آن یک بر فـــرق انبیــــا شده تارک

وین یک انــــدر ســـــرْ اولیا را مغفر

آن یک در عالم جـــــــلالت "کعبه"

وین یک در مُلک کبــــریایى "مَشْعر"

"لَمْ یلِد"م بسته لب وگرنه بگفتم

دخت خــــداینــــــد این دو نور مطهّر

آن یک، کوْن و مکانْش بسته به مَقْنَع

وین یک، مُلکِ جهانْش بسته به معْجَر

چادر آن یک، حجاب عصمت ایزد

معْجــــــَرِ این یک، نقـــــاب عفّت داور

آن یک، بر مُلک لا یزالى تارُک

وین یک، بـــــر عرش کبــــریایى افسر

تابشى از لطف آن، بهشت مُخَلّد

ســــــایــــه‏اى از قهر این، جحیم مُقَعّر

قطره‏اى از جود آن، بحار سماوى

رشحــــه‏اى از فیض این، ذخـــــایر اغیر

آن یک، خاکِ مدینه کرده مزّین

صفحه قــــــم را نمــــوده، این یک انور

خاک قم، این کرده از شرافتْ، جنّت

آب مــــــدینه نمــــــــوده آن یک، کوثر

عرصه قم، غیرت بهشت برین است

بلکـــــه بهشتش یساولى است برابر

زیبد اگر خاک قم به "عرش" کند فخر

شـــــاید گـــــــر "لوح" را بیابد همسر

خاکى عجب خاک آبروى خلایق

ملجــــــا بر مسلم و پنـــــاه به کافـــر

گر که شنیدندى این قصیده "هندى"

شـــاعــــــــر شیراز و آن ادیب سخنور

آن یک طوطى صفت همى نسرودى

"اى به جـــلالت ز آفــــرینش بــــــرتر"

وین یک قمرى نمط هماره نگفتى

"اى کـــه جهــان از رخ تو گشته منوّر"

****************************
قاسم صرافان
دریایی و دل دادی یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی
هم صاحب آبی تو، هم روح حجابی تو
هم نور دل ساقی، هم مادر سقایی
شیدای شکوه تو تنها دل حیدر نیست
عالم همه مجنونند وقتی که تو لیلایی
از نور تو یا کوثر! ـ تا کور شود ابترـ
دارد دل پیغمبر چه ام ابیهایی!
مرضیه و راضیه، ریحانه و حانیه
منصوره و مستوره، به به! که چه اسمایی
معصومه‌ای و عصمت از نام تو می‌جوشد
هم کوثر و تسنیمی، هم سدره و طوبایی
باغی شده پر برکت، بهتر شده از جنت
حالا که زمین دارد انسیه حورایی
آن روز چرا محشر نامش نشود؟ آخر
آن روز تو می‌آیی ای جلوه‌ی زیبایی!
هم دختر طاهایی هم همسر مولایی
قدر تو ولی این نیست، اینست که زهرایی
گفتند که پنهانی، اما به خدا دیدم
هر لحظه که درماندم، آن لحظه همان جایی
در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر!
"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
***************************
حسین علاءالدین
باران گرفت و سینه پر از عطر یار شد
بلبل غزل سرود و چمن بیقرار شد
پیچید در طبیعت دنیای خاکیان
عطر تبسم تو و نامش بهار شد
تنها به شوق بوسه زدن بر عبای تو
هر قاصدک به دوش نسیمی سوار شد
ای کاش جایگاه خودش را به من دهد
آن ذره ای که بر سر راهت غبار شد
هر شاعری فرزدق و دعبل نمی شود
هر کس که خاک پای تو شد شهریار شد
***************************
محـمد ناصری
عالم تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت
اصلا دلیل خلق، تماشای فاطمه ست
باشد به زیر سایه ی مهرش تمام خلق
هـرذره ای کـه زیر قدمـهـای فاطمه ست
هاجر که زمزم از قدم کودکش شکفت
در آرزوی بوسه ای از پای فاطمه ست
عیسی که مرده از نفسش جان گرفته بود
در آرزوی فـیــض نـفـس هـای فـاطـمـه ست
موسی که با عصاش دل بحر می شکافت
بی بادبان فــتـاده به دریــای فـاطـمه سـت
مـریـم کجا و رسیدن بر گرد پای او
مریم کنیز زینب کبرای فاطمه ست
او زن بُــوَد ولـــی بــه خــداونـد تا به ابد
مردانگی خلاصه ی معنای فاطمه ست
امــا بــه جـز عـلـی که سزاوار مدح اوست؟
آری فقط علیست که همتای فاطمه ست
رخسار نیلی و قدِ خم ، بازوی کبود
این ها همه نشان ز تولای فاطمه ست
***********************
استاد سازگار
خدا را تجلاّی دیگر مبارک
نشاط و سرور پیمبر مبارک
تبّسم به لب های حیدر مبارک
به افلاک توحید، محور مبارک
به سادات میلاد مادر مبارک
به قرآن بگویید کوثر مبارک
گل باغ عصمت فداها خوش آمد
جمال خدا روح طاها خوش آمد
پیمبر بود محو خورشید رویش
خدیجه شده مات حسن نکویش
درود خدا باد بر خُلق و خویش
نیاز آورد صد چو رضوان بسویش
ملک راست ذکر و دعا گفتگویش
محـمد ، محـمد، ببوسش ببویش
که آیات نور است نقش جمالش
کمال است مبهوت فضل و کمالش
گل است و رباید دل از باغبانش
مه است و شرف داده بر آسمانش
سلام خدا باد بر جسم و جانش
محـمد بود زائر آستانش
خداوند را وحی ثانی بیانش
زمین غرق نور آمد از دودمانش
وجودش سراپا بهشت محـمد 
بهشت محـمد سرشت محـمد
به گردون بگویید این محور تو ست
به حوّا بگویید این سرور تو ست
به آدم بگویید این مادر تو ست
به حیدر بگویید این همسر تو ست
به احمد بگویید این دختر تو ست
به قرآن بگویید این کوثر تو ست
به فردوس گویید افتد به پایش
به جبریل گویید گوید ثنایش
امامت گل سرخی از دامن او
ولایت بهاریست از گلشن او
نبوّت در آیینه ی روشن او
شفاعت شمیمی ز پیراهن او
علی دوستی همچو جان در تن او
بهشت سماواتیان مدفن او
گرفته حیات از دمش تا قیامت
نبوّت، رسالت، ولایت، امامت
فلک گشته بر گرد بیت گلینش
ملک سجده برده به خاک زمینش
گرفته ز دم روح روح الامینش
خداوند را دست در آستینش
نبی عاشق طلعت نازنینش
علی زنده از خندۀ دلنشینش
خدا مدح فرموده در هل اتایش
پدر بارها گفته جانم فدایش
خدا برد معراج، پیغمبرش را
به او داد نیکوترین گوهرش را
نه نیکوترین گوهرش کوثرش را
نه کوثر که صدّیقه ی اطهرش را
نه صدّیقه ی اطهرش مظهرش را
نه مظهر که آیینه ی منظرش را
سلام خدا بر جمال و جلالش
که مولا علی گشته محو کمالش
********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی