کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-۴

*************************

دگر به گوش، سرود حزین نمی آید
ز خوش صدای مدینه طنین نمی آید

دگر ز حنجره ی روضه خوان پیر حسین
نوای خسته ولی دلنشین نمی آید

ز جمع سینه زنان دم غروب بقیع
صدای ناظم شور آفرین نمی آید

غروب آمد و بغض سکینه بشکسته
که بانگ روضه ی امّ البنین نمی آید!

امید باغ خزان دیده هم خزانی شد
دگر بهار به گلزار دین نمی آید

سکینه تازه نبودِ ربابه را حس کرد
چو دید ناله ی مادرترین... نمی آید

کسی به دامن لب تشنه ها نمی افتد
حلال خواه عمو... شرمگین نمی آید

دگر به هر لقبی خواستی صدایش کن
نهیب «وَیحَکِ» ام البنین نمی آید

دل گدای ابالفضل خوش به جودش بود
دگر گدا سوی این سرزمین نمی آید!

الا که خاک کرمخانه ات گداخیز است
که گفته است... گدا بعد از این نمی آید؟

تویی نیابت زهرا و قبر گمشده اش
کسی ز غمکده ات دل غمین نمی آید

به آستان تو پر می شود دو دست دلم
که دست خالی از آن آستین نمی آید
امیر حسین کاظمی

***********************

وقت غروب ، چشم ترش درد می کند

ذره به ذره بال و پرش درد می کند

کم کم که ماه می شکفد در برابرش

با روئیت هلال، سرش درد می کند

بی اختیاروقت نگاهش به آب ها

قلبش به یاد گل پسرش درد می کند

باید که از بقیع به سوی منزلش رود

پر زحمت ست چون کمرش درد می کند

هر چند کنج خانه کسی نیست منتظر

این بیت حزن، بوم و برش درد می کند

تنها نه محض خاطرآن چار شیر نر

این خانه سال هاست، درش، درد می کند

اما هزار شکر که شب­ها منور است

از نور خواهری که پرش درد می کند

هرشب می آید از پی دلداری زنی

با این که جسم محتضرش درد می کند

یک سال و نیم تلخ، شبیه دو ماه و نیم

با یاد کوچه ها جگرش درد می کند

علی لواسانی

***********************

تاکه سائل می رسد بردر خجالت می کشد

چون که دیگر نیست آب آور خجالت می کشد

تاکه او را فاطمه در خانه می نامید علی

زینبش می دید از حیدر خجالت می کشد

مادری کرده برای زینب اما باز هم

تاصدایش می کند مادر خجالت می کشد

کاروان آمد مدینه چون که عباسی ندید

دید پاشیده شده لشگر خجالت می کشد

مادر ساقی دشت کربلا با این مقام

از علی و آل اودیگر خجالت می کشد

مادر ماه است اما کاروان را دیده و

از نبود چند تا اختر خجالت می کشد

اینقدر حرف از دو دست بسته زینب نزن

حضرت ام البنبن بدتر خجالت می کشد

صحبت از مشک وعلم شد باز هم ام البنین

روگرفته با دوچشم تر خجالت می کشد

گاه ازروی سکینه گاه از زینب ولی

بیشتر از مادر اصغر خجالت می کشد

چار تا اولادداده حضرا ام الادب

باز از اولادپیغمبر خجالت می کشد

 مهدی نظری

***********************

روزگارم در غم آن قد و بالا سوخته

باغ من گل داشت روزی حیف حالا سوخته

 

وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند

وای بر دل زندگی ام جمله یکجا سوخته

 

کاروانی که دلم را برد روزی با خودش

آمده از گرد و خاک راه اما سوخته

 

هرچه گشتم بین آن شاید بشناسم کسی

هرچه دیدم پیر بود شمع اسا سوخته

 

بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق

شانه ها از تازیانه خرد حتی سوخته

 

چشم ها از فرط سیلی سرخ و نابینا شده

چهره ها لبریز تاول زیر گرما سوخته

 

گیسوان زردند،گویا بین آتش مانده اند

تارِ موهایی گره خورده است گویا سوخته

 

تا که پرسیدم امیر کاروان حالا که هست

بینشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته

 

گفتمش کو گیسوان زینبی ات گفت آه

شعله ای بر معجرم افتاد آنجا سوخته

 

 

گفتمش سالار زینب را نمی بینم چرا؟

گفت دیدم چهره اش بر ریگ صحرا سوخته

 

شعله بود کربلا و دود بود و خیمه ها

بین آتش دختری دیدم که تنها سوخته

حسن لطفی

***********************

قسمت این بود که تو محرم حیدر باشی

به علی مونس وهم خانه وهمسرباشی

قسمت این بود که در زندگی مشترکت

به عزیزان دل فاطمه مادر باشی

آفرین برتو که هنگام ورودت گفتی

آمدی خادمه خانه کوثرباشی

قسمت این بود که در بین تمامی زنان

توفقط صاحب یک ماه وسه اخترباشی

قمرت یک نفره لشگر انصارخداست

پس عجب نیست که تو مادر لشگر باشی

خاک این خانه تو راقبله حاجات کند

متعجب نشو گرشافع محشرباشی

غم این خانه زیاد است زیاد است زیاد

سعی کن مرهم زخم دل دخترباشی

این یتیمان همه به واژه در حساس اند

نکند دربزنند وتو پس در باشی

چار تا بچه این خانه همه مادری اند

نکند تب بکنی گوشه بستر باشی

سعی کن بیشتر از زینب و کلثوم وحسن

فاطمه دور وبر این شه بی سرباشی

سعی کن ثانیه ای تشنه نماند این گل

یاراین سوخته دل تادم آخرباشی

مهدی نظری

***********************

منم غلام همه بچه های ام بنین
غلام حلقه به گوش و فدای ام بنین
به روز حشر اگر از شفا کسی پرسد
جوابشان بدهم : آشنای ام بنین

اگر که گشته ز اولاد فاطمه,عباس
به این مقام رسید از دعای ام بنین
برای مجلس خود,خویش چای میریزد
عجب صفا بدهد قند و چای ام بنین

فقط برای حسین اشک ریخت این مادر
زبان زد است به والله وفای ام بنین
الا تمام محبان ظهور نزدیک است
چه گنبدی که بسازیم برای ام بنین

صدای ام بنین میرسد هنوز به گوش
گرفته علقمه را روضه های ام بنین
خدا کند که سکینه نبیندش این بار

که ناله خواهد زد پا به پای ام بنین


گمان کنم که بسازند امّت عیسی
برای حاجتشان کلیسای ام بنین
یاسین قاسمی

***********************

اشک می ریزد که شاید عقده هایش وا شود

روضه می خواند دوباره مجلسی برپاشود

این همان بانوی والاییست که روزیش شده

مادر سلطان عشق و زینب کبری شود

تاکه مولا خواستگاری کرد از او با خویش گفت

شک ندارم بهترازاین شوهری پیداشود!

بارها شد نیمه شب ها رفت با زینب بقیع

خوش بحالش روزی اش شد زائر زهراشود

باادب بودن درِ این خانه بی پاسخ نماند

قسمت این فاطمه شد مادر سقاشود

بااباالفضلش دمادم صحبتش این بود که

اوبزرگش کرده تا که نوکر آقاشود

باهمان قدخمیده باهمان چشم ضعیف

هرکجا میخواست پیش پای زینب پاشود

لحظه ای کافیست تاچشمش بیافتد به رباب

اشک می ریزد به قدری که زمین دریاشود

حرف از شش ماهه و تیر وگلوی او نزن

قامتی دیگر ندارد تا که از غم تا شود

چارقبری که کشیده چارگوشش پرچم است

پس بگو شش گوشه ای راهم بکش زیباشود

کی توانی گفت قبر ماه را کوچک بکش

وای اگر که راز قد ماه او افشاشود

چشم او افتاده به فرزند عباسش ولی

فکراین راهم نمی کرده که بی باباشود

این پسرجای پدر گشته عصای دست او

وقت مغرب شد دگر از خاک باید پاشود

مهدی نظری

***************

ادب و غیرت ابالفضلت
همه مدیون مادری تو بود
هرکسی لایقش که حیدر نیست
این علامت ز برتریِ تو بود
 
پسرانت همه مرید علی
این برایت همیشه یک فضل است
افتخار شما همین بس که
پسرت حضرت ابالفضل است
 
تا که دیدی بشیر را گفتی
ای بشیر از حسین من چه خبر
پسرانم همه فدای حسین
از ضیاء دو عین من چه خبر

تا شنیدی حسین را کشتند
ناله ات از زمین بالا رفت
جای زهرا براش ناله زدی
ناله ات تا به پیش زهرا رفت
 
بعد از آن روز گریه کارت شد
بهر دوریِ چار دلبندت
هرکسی از کنار تو رد شد
گریه کرد از فراق فرزندت
 
یادمانِ غروب عاشورا
روضه می خواندی از دل گودال
روضه می خواندی از غریبی و
روضه از سینه ای که شد پامال
 
تا که نیزه به او اصابت کرد
تیره گون آسمان عالم بود
نانجیبان مگر نمی دانید
این گلو بوسه گاه خاتم بود

حبیب باقر زاده

***********************

اگر نشد که نهم رو به کربلای حسین
بقیع را کنم از گریه کربلای حسین
نگه به چهرۀ عباس کرده، می‌گفتم
هزار مرتبه عباس من فدای حسین
به دشت کرب و بلا تا کنند پرپرشان
چهار دسته‌ گل آورده‌ام برای حسین
شب عروسی خود نیز با علی گفتم
چو من هزار عروسند خاک پای حسین
ز کودکی به عزیزان خویش می‌گفتم
که سر به دست بگیرید در هوای حسین
همیشه بود به هر جا نگاه عبّاسم
به ماه عارض و بر قامت رسای حسین
نگاه من هم از آن بود بر رخ عباس
که داشت جلوه ز روی خدانمای حسین
به چار نجل شهیدم درود باد درود
که بود پشت سر هر یکی دعای حسین
حضور فاطمه آرم به حشر چار ذبیح
که جانشان شده تقدیم در منای حسین
همیشه بود روان روح چار فرزندم
چو اختران ز پی ماه در قفای حسین
خدا گواست ز عباس بیشتر می‌برد
دل مرا همه جا نام دل ربای حسین
به دشت کرب و بلا جای شاخۀ یاسم
به خاک پای وی افتاد دست عباسم 
نسیم علقمه پیوسته می‌دهد خبرم
که پاره‌ پاره چو گل گشت پیکر پسرم
به خون طپید لب تشنه ماه علقمه‌ام
نشد که قطرۀ آبی برای او ببرم
به وقت مرگ غریبانه سر به خاک نهم
که از چهار پسر نیست یک پسر به برم
هزار بار الهی شود فدای حسین
نه جسم چار پسر، جان مادر و پدرم
خدا گواست که باشد فقط برای حسین
هر آن‌ چه خون جگر می‌چکد ز چشم‌ترم
چو شمع سوزم و در سوز خویش آب شوم
چنان که محو شود در شرار دل، اثرم
خدا گواست که اشک خجالت عباس
ز خون دیدۀ او بیشتر زند شررم 
الهی آن که کنار دو دست عباسم
فتد به خاک قدم‌های اهل‌ بیت سرم
برای شیر خدا چار شیر آوردم
هزار حیف که امروز خم شده کمرم
ز دیدن سر مجروح دخترم زینب
به سان پیکر عباس پاره شد جگرم

چنان که خون چکد از «نخل میثم» زینب
ز دیده خون جگر ریزم از غم زینب 

غلامرضا سازگار

***********************

بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته
چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته
التفاتی کرده مولامان و با این التفات
بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته

بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی
فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته
نام این بانو کنار نام زهرا می برند
بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته

صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود
سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته
مهربانی بین که او با بچه های فاطمه
بیشتر از بچه های خود محبّت داشته

تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند
از همین هم نام بردن هم خجالت داشته
رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش
بس که با غم های مولایش رفاقت داشته

مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند
خون او در اصل عاشورا شراکت داشته
از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که
هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته

یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین

دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته

ایوب پرند آور

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی