کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعرشهادت حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها

*****************

باغ از یک سو در آتش، خرمن گل یک طرف
غنچه ى نشکفته یک سو، دامن گل یک طرف
مى زند آتش به جان بلبل حسر نصیب
غارت گلچین ز یک سو، چیدن گل یک طرف

شعله در باغ ولایت سر کشیها کرد و، سوخت
غنچه ى را پیراهن از یک سو، تن گل یک طرف
اى دریغا در میان شعله هاى کینه سوخت
غنچه را تن یک طرف، پیراهن گل یک طرف
بلبل پر بسته را از باغ بیرون مى برند
خس ز یک سو، خار یک سو، دشمن گل یک طرف
مى زند این تازیانه، مى زند آن با غلاف
قنفذ از یک سو، مغیره، دشمن گل، یک طرف
یک طرف، بیشرمى آتش بیار معرکه
ماجراى تلخ سیلى خوردن گل، یک طرف
یک طرف، بر روى نازکترز گل سیلی زدن
دیدن بر روی خاک افتادن گل ، یک طرف
یک طرف گستاخى گلچین و ظلم خار و خس
سوختن از بعد پرپر کردن گل، یک طرف
عاقبت دست خدا را این محن از پا فکند
کشتن گل یک طرف، سوزاندن گل یک طرف
طاقت از دست تماشا برد در آن گیرو دار
شعله از یک سو، به خون غلطیدن گل یک طرف
در میان دودها و شعله ها پیچیده بود
ناله ى بلبل ز یک سو، شیون گل یک طرف
محمد علی مجاهدی

*************************

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا
بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا
ایام، تعلق به گل یاس گرفته
افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین
جز اشک محبان نبود مرهم زهرا
پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی
هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا
خواهی عرق شرم نریزی به قیامت
درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا
کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی
از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا
ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن
گردیم چو سلمان شما محرم زهرا
بردار زبانم ببرید و بنویسید
تو میثم تماری و من میثم زهرا
محسن افشار

************************
اى به طوفان بلا، یار على

همدم آه شرر بار على
مهر و قهرت، سبب ردّ و قبول
فاطمه! روح على! جان رسول

اى ز سیلى شده نیلى رویت
کشت آزردگى پهلویت
تا على را سوى مسجد بردند تا
نازنینْ قلب ترا، آزردند
رابط فیض خدا را کشتند
مادر زهد و رضا را، کشتند
آنکه نان و نمکش را خوردند
به تلافى، فدکش را بردند!
تا که بیت الشرف فاطمه سوخت
عرش را ز آتش غم، قائمه سوخت
هستى شیر خدا رفت ز دست
تا که زهراى وى از پاى نشست
تقی براتی

************************
اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند، ترا پرده دار
اُمِّ اَب و، بضعه ى خیر الانام
مادر دو رهبر صلح و قیام

خوانده خدا، عصمت کبرى ترا
گفته نبى، اُمِّ ابیها ترا
چیست حیا؟ ریشه ى دامان تو
کیست ادب؟ بنده ى فرمان تو
وقت خوشت، وقت مناجات توست
شاد، پیمبر ز ملاقات توست
کس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و همسر و یزدان تو
هم ز پى عرض ادب، گاه گاه
یافته جبریل در آن خانه، راه
مکتب تو، مکتب صدق و صفا
خانه ى تو، گلشن مهر و وفا
نیست عجب گر به چنین مکتبى
تربیت آموخته، چون زینبى
اى پدرت رحمةُ للعالمین
مرحمتى کن به منِ دلْ غمین
منکه ز احسان تو شرمنده ام
دست به دامان تو افکنده ام
قدر تو یا فاطم! نشناختند
بر حرم حرمت تو، تاختند
تا که صنم جاى صمد نصب شد
حق تو و همسر تو غصب شد
حاصل آن طرح که بس شوم بود
تو و محسن مظلوم بود قتل
شد سبب قتل تو بى اختلاف
ضرب در و، ضربت سخت غلاف
اى شده محروم ز ارث پدر
عالم و آدم ز غمت خونْ جگر
عصمت یزدانى و، معصومه یى
زوج تو مظلوم و، تو مظلومه یى
داغ غمت بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو، مستور ماند
فاطمه! اى آنکه خرد مات توست
چشم (مؤیّد) به کرامات توست
سید رضا مؤید

************************
کمان کشید غم و سینه را نشانه گرفت
چنان، که آتش دل تا فلک زبانه گرفت!
خدا گُواست که خورشید از حرارت سوخت
از آتشى که از آن سوىِ در به خانه گرفت!

در آن چمن که دل باغبان چو شمع گداخت
چگونه بلبل دلخسته آشیانه گرفت؟!
شفق ز دیده دل خون گریست، چون زهرا
براى گیسوى زینب به دستْ شانه گرفت!
ز بس که فاطمه رنجیده بود از امّت
دل از حیات خود آن گوهر یگانه گرفت
على چه کرد و چه گفت اى خدا در آن شب تار
که زینب از غم بى مادرى، بهانه گرفت؟!
براى آن که بماند نهان ز چشم رقیب
على، مراسم تدفین او شبانه گرفت!
حسین صالحى خمینى

************************
 غُربت آبادِ دیار آشناییها، بقیع!
همدم دیرینه غم هاى ناپیدا بقیع!
در تو حتّى لحظه ها هم بى قرارى مى کنند
اى تمام واژه هاى درد را معنى، بقیع!

سنگ فرش کوچه هایت، داغ هاى سینه سوز
شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا بقیع!
تو بلور روشنایى هاى شهر یثربى
چون نگینى مانده در انگشتر بطحا بقیع!
هم صدا با قرن ها مظلومى آل رسول
حنجرى کو تا در این غربت کند آوا بقیع!
وسعت غم هاى تو، دل هاى ما را مى برد
تا خدا، تا عشق، تا تنهایى مولا بقیع!
قصّه مظلومى اش را با تو گفت آن شب که داشت
در گلو بغض غریب ماتم زهرا بقیع!
در هجوم تیرگى ها در شب سردِ سکوت
حسرتى مى بُرد خورشید جهان آرا بقیع!
اى بهشت آرزو; گم کرده جان هاى پاک
اى زیارتگاه یک عالم دل شیدا بقیع!
آنچه از ایل شقاوت رفت بر آل على
شرح غم هاشان گذشت از خاطرت آیا بقیع؟
اى مزار پنج خورشید از سپهر روشنى
اى شکوه نور در آیینه غَبْرا بقیع!
تا تن پاک امام صبر شد آماج تیر
صبر هم آن جا گریبان چاک زد، آن جا بقیع!
جعفر رسول زاده

************************
این سخن هست ز آل معصوم

بین اعراب بود این مرسوم
تا که یک مؤمنى از اهل عرب
رود از دار فنا جانب رب

چند روزى دگر از بیت عزا
نرود سوى سما دود غذا
گفت راوى که پس از مرگ رسول
درعزاخانه زهراى بتول
دیده‏ام دید به کاشانه او
دود بالا رود از خانه او
در تعجب بشدم از چه سبب
شده در خانه او ترک ادب
بدویدم به سوى اهل عزا
که بپرسم سبب طبخ غذا
ناگهان چشم من از دور بدید
طعم آن دود غذا را بچشید
راه آن کوچه که مسدود شده
خانه وحى پر از دود شده
آتش از بس که برافروخته بود
در و دیوار همه سوخته بود
آنچه دیدم به ظهور و به شهود
فاطمه بود در آن آتش و دود
هاتفى گفت على خانه نشست
پهلوى فاطمه از دربشکست
بهر مظلومى زهراى عزیز
اشک اى دیده آرام بریز
***

چه سبب گشته خدایا که چنین
خانه وحی امین می لرزد
گوئیا از غم فقدان نبی
همه ارکان زمین می لرزد

یا که آتش بگرفته حرمش
که چنین محور دین می لرزد
از فشار لگد و ضربه ی در
قلب زهرای حزین می لرزد
فاطمه دخت نبی رکن علی
دلش از سقط جنین می لرزد
حنجر و سینه ناموس خدا
تا صف حشر، یقین می لرزد
آه از آن صدمه سیلی عدو
پیکر و چشم و جبین می لرزد
بهر مظلومی زهرای جوان
به خدا عرش برین می لرزد
آری آرام دل از این ماتم
بهر اسلام مبین می لرزد
مرحوم احمد آرونی

********************
درآن صحراکه دلهامیشود خون

وآب دیدگان گردد چو جیحون

ندایی میرسد بهر شفاعت

زسوی حق که این الفاطمیون

گواهی ای خدا زهرای خود را
به اشک دیده ام می شویم امشب
برای آخرین بار ای خدایا
گل خوشبوی خود می بویم امشب

مصیبت های پی در پی الهی
هجوم آورده از هرسویم امشب
هر آنچه دیده ام امشب ززهرا
خدایا با تو من می گویم امشب
نمودم در میان خاک تیره
بدست خود نهان بانویم امشب
بیاد سینه سوزان زهرا
بریزد ژاله ها بر رویم امشب
زجا خواهم اگر خیزم من زار
بیفتد لرزه بر زانویم امشب
عزای فاطمه هرجا که باشد
من ای آرام دل می پویم امشب

*************************

دردم آرام نشد تا که غمت را دیدم
سوختم تا به سحر از جگرم نالیدم
تو که بودی یل خیبر شکن هاشمیان
بارها بازوی تو زین سببت بوسیدم

سخنی گو تو که شاید دلم آرام شود
تا حیاتم دهی و زنده شود امیدم
من اگر ناله کنم درد امانم بُرده
بارها از ستم جور بخود پیچیدم
این همه سال به تو زهره تابان بودم
به امیدت همه شب بهر تو می تابیدم
آن زمان خواست عدو آتش کین افروز
من زجان تو و طفلان خودم لرزیدم
دل لرزان تو را زیر لگد حس کردم
من خودم هیچ برای دل تو لرزیدم
درد برده رمق و تاب و توان نیست مرا
ورنه می شد به خدا بهر تو می خندیدم
این مصیبات که آمد به سرم هیچ نبود
فقط از غربت و مظلومی تو رنجیدم

*************************

من که از عشق علی چون شمع شیدا سوختم
صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم
سوختم تا یک سر مویی نسوزد از علی
تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم

بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند
محسنم شد کشته، نالیدم که بابا سوختم
زینبم می دید آتش زائر رویم شده
از پریشانی او در بین اعدا سوختم
صورت آتش گرفته تا زسیلی شد کبود
شکر کردم، بهر حفظ جان مولاسوختم
مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود
من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم
هرکه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود
بسکه نامردی بود در این تماشا سوختم
سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان
پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم

جواد حیدری
**************************

اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است
رهبر راه خدا همراه را گم کرده است
یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است
انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش
اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است
تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت
خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است
ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت
رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است
یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان
گامهای مادرم درگاه را گم کرده است
درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی
با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است
شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان
امت بی درد اردوگاه را گم کرده است
کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم
عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است
محمود ژولیده

***************************
فاطـــمه ای پاک بانوی بــهـشت
 
بر مـشام آیـد ز تـو بوی بــهـشت
تـــو خـــدای خویش را آئینه‌ای   
مـصــطفی را مــحــرم دیـرینه‌ای

فاطمه‌ ای شاهــکـار ذوالــجلال
کوثر عشقیّ و خـورشید کمــــال

دست تو این چرخ گردون را مدار    
هر دو عالم از تو دارد افـــتــخار
 
عــصمت تو در زلال جان ماست        
 
کوثر تو زمزم ایـــمـان مـــاست
ای ولای تو به مـــا آب حــیات
مــی‌کند حُبّ تو تضمین نــجات

دل ز تصــویرت حـکایت می‌کند         
سوی تـو ما را هــدایت می‌کــند
در ره عــشق تــو ای روح روان         
طایر جان پر زند تا کـــهــکشان
راز گــفتن با تو شوق جـــبرئیل         
تشنة بحر سخایت ســلســــبیل
پای تا سر عـــصمت و تقوا توئی      
آنــکه زن با او شود معنا تــوئی
بــا ورود تــو پیــمبـر در قـیام           
نی پیمبـر بل رســولان کـــرام
ای کــلید بــاب رضوان دست تو       
هستی عــالــم همه از هست تو
با تو باشد حــقّ و بــا داور توئی      
فــــاطـمه ای روح پیغمبر توئی
لیله القدر علی و احـــــــمدی         
تو بـــهار عشق حیّ سرمـــدی
مـــثل ذاتِ کــبریا تنها تــوئی          
مادر دو مریـــــم و عیسی توئی
زهره الزّهــــرا ســرور سینه‌ای      
تو فــــروغ یـــازده آئــینه‌ای
خاک پایت سرمـة چشم مـــلک      
خم به تعظیمت شده پشت فـلک
ما ز جـام عشق تو مُل می‌زنیــم   
خار هستیم و دم از گل مـی‌زنیم
روز محشر هست ما را زمـــزمه     
فــاطمه یا فــاطمه یا فــاطمه
ابوالفضل سماوی

***********************

غصه ات ای ملک سوخته پر سنگین است
گریه ام روز و شب و شام و سحر سنگین است
کس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نکند
بشکند چون که کمر، درد کمر سنگین است

بانویم، هست یقینم که ترا چشم زدند
وضع و حال تو بگوید که نظر سنگین است
با علی حرف بزن تا که نگویند به هم
با علی مثل همه فاطمه سرسنگین است
رمقی نیست که حرکت بدهی جسمت را
نتوانی بزنی بال که پر سنگین است
تک و تنها وسط راه رهایم نکنی
راهزن پر شده و بار سفر سنگین است
همه با دیدن روی تو چنین می گفتند
دست آنکس که تو را زد چه قدر سنگین است.
غلامرضا حق پرست

*********************
جارو بدست می شوی و کار می کنی

داری برای خانه غذا بار می کنی
شکر خدا که پا شده ای راه می روی
مثل قدیم با همه رفتار می کنی

فضه برای تو اینجاست فاطمه
تقسیم کار با تن بیمار می کنی
لبخند می زنی دلم آرام تر شود
یا سقف خانه بر سرم آوار می کنی
وقتی سوال می کنم امروز بهتری
جارو بدست می شوی و کار می کنی
حسین رستمی

**************************

یافاطمه یا زهرا یافاطمه یا زهرا

از بــیـت آل طـاهـا آتـــش کــشــد زبـانــه
   
گــوئـی شــده قـــیـامـت بـر پـا درون خــانــه

برپاست شور محـشر از عـتـرت پـیـمبـر
   
خـلــقـنـد مـات و مـبـهـوت از گـردش زمانـه

اهریمنان نمودند خون قلب مـصـطفی را
   
در مـنـظـر خـلایـق بـی جــرم و بــی بـهــانـه
   
در پــشــت در فــتــاده امالائـــمـــه از پـا
   
دارد فـغــان ز دشـمـن آن گـــوهــر یـگــانـه
   
زیـنـب بـه نـاله گـویـد کـشـتـند مــادرم را
   
ایـن یک ز ضـرب سـیـلی آن یک ز تـازیانه
   
در خون فتاده زهرا چون مرغ نیم بسمل
   
مـحـسـن فـتاده چـون گـل پرپر در آستانه
   
در پشت زانـوی غم پژمان نشسته حـیـدر
   
مانده حـسـیـن مظـلوم، حیران در آن میانه
   
از نقش خون و دیوار پرسد ز حال زهرا
   
وز زخــم سـیـنـه گـیـرد از مــیــخ در نشـانه
   
دارد حــســن شـکـایـت از کـیـنـه مغیره
   
ریـــزد ز دیـــدگـــانـــش یــاقـــوت دانـه دانـه
   
بـا پـهـلـوی شـکـسـته، چون مـرغ بـال بسته
   
زهـرا بـه خـون نـشسـته در کـنج آشیانه
احمد دلجو

**********************

فاطمیه قصهگوى رنجهاست
بهترین تفسیرسوز مرتضى است
فاطمیه شعر داغ لاله است
قصه زهراى هجده ساله است

فاطمیه آتشافروز دل است
احتجاجش یک کتاب کامل است
فاطمیه سینهچاک دردهاست
شاهد نامردى نامردهاست
فاطمیه سوز دل را ساز کرد
دفتر داغ على را باز کرد
فاطمیه ماه گل افشردن است
فتح باب تازیانه خوردن است
فاطمیه قفل غم را شد کلید
چون که دارد هم شهیده، هم شهید
میرزا عباس مهدوى‏فرد

***********************
عشق من! پاییز آمد مثل پار
باز هم، ما باز ماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گُل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکى پوش بود
یاس بوى مهربانى مى‏دهد
عطر دوران جوانى مى‏دهد
یاسها یادآور پروانه‏اند
یاسها پیغمبران خانه‏اند
یاس ما را رو به پاکى مى‏برد
رو به عشقى اشتراکى مى‏برد
یاس در هر جا نوید آشتىست
یاس دامان سپید آشتىست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که مى‏خندید؟ یاس
یاس یک شب را گُل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روى صبح پرپر مى‏شود
راهى شبهاى دیگر مى‏شود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینه‏ها رو کرده‏اند
یاس را پیغمبران بو کرده‏اند
یاس بوى حوض کوثر مى‏دهد
عطر اخلاق پیمبر مى‏دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه‏هاى اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
مى‏چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون على یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
اشک مى‏ریزد على مانند رود
بر تن زهرا، گل یاس کبود
احمد عزیزی

**************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی