کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار ولادت زینب کبری سلام الله علیها

*********************

سید محمد میرهاشمی

باز عالم پر ز غوغاى که شد ؟

باز دلها مست و شیداى که شد ؟

باز گوش اهل دل پر زمزمه

از طنینِ شور و آواى که شد ؟

باز سر دارد هواى عاشقى

طالب روى دل آراى که شد ؟

باز دیده سوى دامم مى‏کشد

پایبند چشم گیراى که شد ؟

باز دل سرشار از شوق که شد

باز این ویرانه مأواى که شد ؟

دل به شوق از یاد زینب آمده

تهنیت میلاد زینب آمده

آمد آن ‏بانو که ‏فخر هر زن ‏است

هر دلى با ذکر نامش گلشن ‏است

روح تاریک همه سر گشتگان

در شعاع نور عشقش روشن ‏است

نام زینب لرزه بر دل افکند

غیر آن دل که ز سنگ و آهن ‏است

گفت‏ خیرالناس امر واجبى

احترام او به هر مرد و زن است

کسیت زینب ؟ جلوه عشق خدا

عشق او سرمایه دین من است

هست سرى منجلى در روح او

جمع زهرا و على در روح او

هیچ گنجى با غمت ‏هم پایه ‏نسیت

غیرعشقت ‏شیعه ‏را سرمایه ‏نیست

خواست دل آید به زیر سایه‏ات

دید اما نور حق را سایه نیست

غیر تو که شیر زهرا خورده‏اى

هیچ کس با فاطمه هم پایه نیست

غیر نام دلربایت زینبا

در کتاب عشق حیدر آیه نیست

غیر اشکى که نثارت مى‏کنم

عاشق بى ‏مایه ‏ات را مایه نسیت

عزت حیدر مدد کن عاشقت

دختر کوثر مدد کن عاشقت

اى درخشنده ‏تر از الماسها

اى صفا بخش وجود یاسها

اى تجلى امامت در زنان

مایه ی ترس على نشناسها

حوریان از درک تو عاجز همه

کى شناسندت یقین خناسها ؟

لطف تو شد شامل هر شیعه‏اى

اى صفا بخشیده بر احساسها

عبد زینب واقعاً عبد خداست

مدعى بگذار این وسواسها

خسته بال دام عشقِ زینبم

من پرستوىِ دمشق زینبم

اى خدا من دوستدار زینبم

خسته جانم جان نثار زینبم

سالها پرسه به کویش مى‏زنم

کوچه گرد و خاکسار زینبم

مى‏تپد در سینه دل با یاد او

دردمند و بیقرار زینبم

کاش بودم من کبوتر اى خدا

تا نمایى همجوار زینبم

در دم مرگم سوى شامم کشید

آن زمان در انتظار زینبم

کاش من قربان زینب مى‏ شدم

خادم طفلان زینب مى ‏شدم

********************
سید حمیدرضا برقعی

گفتم از کوه بگویم قدمم می لرزد

از تو دم می زنم اما قلمم می لرزد

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست

رسم مردانگی ات راه نشانم داده ست

پی نبردیم به یکتایی نامت زینب

کار ما نیست شناسایی نامت زینب

من در ادراک شکوه تو سرم می سوزد

جبرئیلم همه ی بال و پرم می سوزد

من در اعماق خیالم ... چه بگویم از تو

من در این مرحله لالم چه بگویم از تو

چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است

هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است

چه بگویم که خداوند روایتگر تو است

تار و پود همه افلاک نخ معجر توست

روبروی تو که قرآن خدا وا می شد

لب آیات به تفسیر شما وا می شد

آمدی تا که فقط زینت مولا باشی

تا پس از فاطمه صدیقه صغری باشی

آمدی شمس و قمر پیش تو سو سو بزنند

تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند

چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد

باز تکرار همان سوره ی " اعطینا " شد

عشق عالم به تو از بوسه مکرر میگفت

به گمانم به تو آرام پیمبر می گفت:

بی تو دنیای من از شور و شرر خالی بود

جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود

*************************
مهدی نظری

باز هم شهر مدینه شب رؤیایی داشت

یاس حیدر به برش غنچه زیبایی داشت

متولد شده بود آینه حجب و حیا

دختری که دم او هیبت مولایی داشت

بسکه از آمدنش چشم علی روشن شد

باز حیدر هوس خواندن لالایی داشت

مانده بودم چه بگویم به خدا این نوزاد

دختری بود که صد آینه آقایی داشت

عشق باباست به دختر همه اش کار دل است

بی سبب نیست که بابا تب بالایی داشت

یاسمن منتظر آمدن دلبر بود

علت این بود اگر دیده دریایی داشت

یک نفر گفت حسین آمد و او غوغا کرد

ناگهان دیده نورانی خود را وا کرد

**

آمده آینه حضرت زهرا بشود

آمده زینت جان و دل بابا بشود

دختر فاطمه و ام ابیهای علیست

پس عجب نیست که او زینب کبری بشود

نام زینب که می آید به خدا جا دارد

کوه دریا شود و موج زنان پا بشود

می تواند همه دم با نظر فاطمی اش

هرکسی را که نظرکرد مسیحا بشود

شب میلاد قرار دل ارباب حسین

نامه ام را برسانید که امضا بشود

اینچنین دختری از فاطمه باید هم که

آبروی نسب آدم و حوا بشود

شوری افتاده به هر دل که بیانش سخت است

هرکسی نوکر زینب بشود خوشبخت است

**

او که نور پدر حضرت زهرا را داشت

خلق و خوی پسر حضرت زهرا را داشت

متولد شد و شیرینی این دنیا شد

آنکه نامش شِکر حضرت زهرا را داشت

به دل حیدر کرار جلایی بخشید

آنکه نامش اثر حضرت زهرا را داشت

از بزرگی نگاهش همگی فهمیدند

اینکه زینب جگر حضرت زهرا را داشت

مرتضی مست خدا شد که گلش را بویید

دید عطر سحر حضرت زهرا را داشت

از گدا پروری و خانمی اش شد معلوم

اینکه دستش هنر حضرت زهرا را داشت

بی سبب نیست که زهرا می کوثر می خواست

از خدای خودش این مرتبه دختر می خواست

**

دختر شیرخدا آینۀ شیر خداست

دختر فاطمه والله که دریای حیاست

بعد زهرا به خدا در ادب و علم و حجاب

پرچم زینب کبراست که خیلی بالاست

زینب آن بانوی با عزت و والایی که

یکی از پابه رکابان حریمش سقاست

جگری نیست کسی را که کشد معجر او

چونکه او بنت علی شیر زن کرببلاست

آنقدر مثل پدر مست خداوند شده

که شهادت همه جا در نظر او زیباست

وای اگر قصد کند خطبه بخواند زینب

زود ثابت بکند دشمن زینب رسواست

از لب خطبه او در و گهر می ریزد

تیغ بردارد اگر یکسره سر می ریزد

**

دست او بسته شد و حوصله او سر رفت

لب گشود و همه گفتند علی منبر رفت

گفت لاحول ولا قوه الا بالله

همه گفتند که مولا به سوی خیبر رفت

همه گفتند که او تیغ دمش حیدری است

ذهن ها سوی سخن پروری حیدر رفت

ذوالفقاری که به لب داشت در آمد ز غلاف

خطبه آغاز شد و آبروی لشگر رفت

آنقدر گفت که افتاد یزید از تختش

آنقدر گفت که اشک همه آنجا سر رفت

ناگهان در وسط گریه و اشک مردم

مردی از جای پرید و طرف یک سر رفت

چشم زینب به سر سوخته یار افتاد

فکر آن روز که رفته سر بازار افتاد

*************************

سید هاشم وفایی

بهشت اهل ولا شد مدینه با زینب

پُر از سرور و صفا شد مدینه با زینب

اگر دوباره بود گلشنی تماشائی

چو گل شکفته و واشد مدینه با زینب

همین نه بیت ولایت از اوست نورانی

کـه غرق نورخدا شد مدینه با زینب

ز بس که گل به نثارش ز عرش افشاندند

شکوفـه زار وفـا شد مدینه با زینب

به خط نور نوشته است بر فلک جبریل

که جلوه گاه خدا شد مدینه با زینب

ز فیض جلوه ای از آفتاب شرم و عفاف

محیط شرم و حیا شد مدینه با زینب

حسین چون به روی زینبش تبسّم کرد

ز بند غُصه رها شد مدینه با زینب

به اشک و آه و مناجات فـاطمه سوگند

حریم سبز دعا شد مدینه با زینب

قسم به کعبه و زمزم به مروه و به صفا

کـه قبلگاه ولا شد مدینه با زینب

به سوی کعبۀ توحید اگر که ره پوئی

بیا که قبله نُما شد مدینه با زینب

شبی که عزم سفرکرد او از این گلزار

ملول و نوحه سرا شد مدینه با زینب

همین که از سفر شام و کوفه او برگشت

دوباره کرب و بلاشد مدینه با زینب

سری بزن به مدینه«وفائی»و بنگر

که باغ خاطره ها شد مدینه با زینب

***********************

قاسم صرافان

امشب از میکدۀ غیب رسیده ‌است پیامی

به تو ای دخترِ ساقی! برسانیم سلامی

بسپاریم به شعری دل بیمار به دستت

و بخوانیم دوبیتی و بگیریم دو جامی

امشب آرام به یک گوشه مودب بنشینم

خجل از روی سیاهم چو مرکب بنشینم

بگذارم قلم از شوق تو بر صفحه برقصد

زینب آباد شوم، ـ مُهر تو بر لب ـ بنشینم

مست لایعقل در وصف عقیله چه بگوید؟

دل آلوده از اسماء جمیله چه بگوید؟

شاعر از آیه‌ی در پرده کوثر چه بخواند؟

کودک از مردی بانوی قبیله چه بگوید؟

داده سرّ نی او نی قلم عشق به دستم

زینب الله پرستید که الله پرستم

قصه‌ی چوبه‌ی محمل خبر بی‌سندش هم

سندی بود که با آن سر بی ‌یار شکستم

کوفه لرزید به زیر قدم و ضرب کلامش

ذوالفقاری دگر انگار درآمد ز نیامش

خواند در آخر این خطبه چنان فصل خطابی

که شد انگشت به لب شام هم از حسن ختامش

زینبی دیدن هر منظره عشق است جماعت!

عشق در قبضه‌ی بانوی دمشق است جماعت!

بگذارید که تکرار شود قافیه، آخر

اول و آخر این قافله عشق است جماعت!

طبق فتوای تو در عشق نمازی است ندیده

سجده در دین تو بوسه است به رگهای بریده

هست سرها به رکوعی که اشاره‌ست به سروی

که قدش یک شبه از دوری دلدار خمیده

چیده‌ام برگی از آن باغ بلاغت که تو داری

شده‌ام شیعه آن شور و شجاعت که تو داری

زده‌ام فالی و فریاد رسی صبح می‌آید

با نگاه علی و هر چه علامت که تو داری

***************************
یوسف رحیمی

بوی بارون یاس گلدون،مژده می ده صبح عیده

روی بال صد فرشته،می رسه از راه سپیده

کیه خورشید قبیله،کیه بانوی جلیله

آیینه دار علیه،زینبه تنها عقیله

تو شب غربت و غمها،واسه دلها آفتابه

وارث عصمت مادر،زینت ابوترابه

پر جبریل فرش راشه،آسمونا خاک پاشه

هیبت و غرور حیدر،طنین توخطبه هاشه

آسمونی نور عینه،دل و دلداره حسینه

مهربونی تو نیگاشه،همه جا یار حسینه

بانوی صبر و صلابت،بانوی شور و شهامت

برای عرض ارادت،بیایید بریم زیارت

هواییه دل تنگم،تا حریمش پر می گیره

این دلی که بی قراره،حرم نعم الامیره

زائر صحن و سرای،بانوی صبر و صفا شیم

بگیریم برگ برات و ،زائر کرببلا شیم

**************************
غلامرضا سازگار

خانۀ مولاست امشب جنّة الاعلای دیگر

فاطمه بگرفته در آغوش خود زهرای دیگر

جلوه گر شد اختری تابنده در ماه جمادی

اختری تابنده نه، مهر جهان آرای دیگر

مصحفی دیگر گشوده روبروی دست احمد

سر زده در دامن زهرا گل رعنای دیگر

آسمان از شوق و شادی گاه خندد گاه گرید

صبح صبح دیگر و دنیا شده دنیای دیگر

بار دیگر نخل سر سبز نبوّت میوه داده

آمده بحر ولایت را دُر یکتای دیگر

باید آید حیدر و زهرا و پیغمبر دوباره

تا که باز آید به عالم زینب کبرای دیگر

فاطمه انسیّة الحورا که جان ما فدایش

دارد امشب در بغل انسیّة الحورای دیگر

ساقی امشب جام را همچون دلم در گردش آور

تشنه ام گردان که از کوثر زنم صهبای دیگر

با زبان میثمی در مدح زینب لب گشایم

کز مضامین نخل طبعم میدهد خرمای دیگر

زینب آری زینب آن دخت علی زهرای ثانی

عمّۀ سادات، یاسین دگر طاهای دیگر

گر مقامش را زمن پرسی به پاسخ فاش گویم

کو بود حبل المتین را عروة الوثقای دیگر

جامه تقوا، چادرش عصمت، حریمش کعبۀ دل

ناقه اش باشد بُراق آسمان پیمای دیگر

چیست این دختر ملک یا حور یا انسان کامل

کیست این بانو علّی عالی اعلای دیگر

نیست ممکن مدح آن خاتون عالم را نوشتن

گر چه جنّ و انس بنویسند تا فردای دیگر

می تواند مام خلقت آورد دختر چو زینب

آرد ار مثل امیرالمؤمنین بابای دیگر

شام از یک خطبۀ غرّای او صبح قیامت

کوفه با فریاد خشمش محشر کبرای دیگر

آسمان خاک کف پا در چهل منزل عروجش

ناقه اش را سِیر سبحان الّذی اسری دیگر

خون ثارالله را از صبر او موجی دوباره

دین احمد راست از فیض دمش احیای دیگر

هر پیام زنده اش یک کربلا شور و شهادت

هر قیام تازه اش فریاد عاشورای دیگر

 در زمین کربلا دو طفل دلبندش دو عیسی

خود به ایمان و به عصمت مریم عذرای دیگر

کربلا از جوشش خون خدا بحری خروشان

کوفه و شام بلا از شک او دریای دیگر

در پی هر خطبه اش خلقت سراپا گوش گشته

تا بخواند بار دیگر خطبۀ غرّای دیگر

گوشه ویرانۀ شام بلایش نقش پایی

در مقام قرب او ادناش جای پای دیگر

او کلیم الله، کوه طور تلّ زینبیّه

دامن ویران سرایش سینۀ سینای دیگر

با که گویم او که جایش بود در آغوش زهرا

دادش آخر آسمان در حبس کوفه جای دیگر

کاش هر مویم زبانی بود در مدح و ثنایش

یا که هر بند وجودم بود بر او، نای دیگر

بر فراز دست خود بگرفت قربانّی خود را

کرد در آن مقتل خون با خدا سودای دیگر

ای شجاعت را به ارث از حیدر کرّار برده

وی حسین ابن علی را طلعتت سیمای دیگر

ای ز صبرت، صبر حیران وی ز کارت عقل مجنون

وی ز نطق دلفروزت عشق را معنای دیگر

بعد زهرا آنکه در خلقت نظیر او نیامد

چون تو عترت را نباشد زینب کبرای دیگر

غیر تو غیر از حسین ابن علی نبود به عالم

صابران را اُسوه، حزب الله را مولای دیگر

«میثم» ای زهرای ثانی از تو می خواهد زبانی

تا که جز مدحت نخیزد از لبش آوای دیگر

****************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی