کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار ولادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)10

 ************************

در کشور عشق، معبدی می خواهم

یک سینه تهی ز هر بدی می خواهم

سهمی ز جهان اگر مرا می بخشید

باغی ز گل محمــدی می خواهم

***

ای عشق ! تو آمدی حیاتم دادی

از ظلمت و تیرگی نجاتم دادی

من تشنه ی یک سرود روشن بودم

جامـــــی ز زلال صلــــواتم دادی

***

ای دوست ! ندای « لا تخف » می آید

شب رفت ، صدای چنگ و دف می آید

شد چشم زمین به نور احمد روشن

از عرش ، فرشته ، صف به صف می آید

***

بوی تو ز بوستان من می آید

خورشید در آسمان من می آید

لب های مرا فرشتگان می بوسند

چون نام تو بر زبان من می آید

***

در عشقِ تو استوار ، همچون کوهم

بی نور تو ، عابر شب اندوهم

چون نام تو بر لبان من می رقصد

عطر صلوات می چکد از روحم

***

تا نام تـــــو بر زبان هستی آمــــد

در سینه ی عشق ، شور مستی آمد

از سینه ی کعبه نـــــــور تو بیرون زد

گلبانک خوش خـــــداپرستی آمـــد

***

باید که حضور ماه را دریابیم

در دولت نور ، راه را دریابیم

ذکر صلوات بر محمــد کافی ست

تا معنی « لا اله ... » را در یابیم

***

ای دل شدگان ! یار موافق آمد

افشاگر چهره ی منافق آمد

عالم ز ظهور نور او روشن شد

یاران ! صلوات ، صبح صادق آمد

***

ای دوست ! به آسمان نظر کن گاهی

ذکری تو بگو ، بر آور از دل آهی

لب را به گلاب نام او خوشبو کن

گر دولت وصل دوست را می خواهی

***

ای دلشدگان ! نسیم جان می آید

در جسم زمین ، دوباره جان می آید

در باغ ، گل محمــدی می خندد

تبریک ! بهار عاشقان می آید

***

در ظلمت شب ، دلیل راهم دادند

رخصت به دلم ، دل سیاهم دادند

چون نام تو بر لبان روحم رقصید

در خلوت انس دوست راهم دادند

***

ای خال لب تو ، نقطه ی بسم الله

در حُسن و جمال ، ماه تر از هر ماه

شکرانه ی دیدن تو صد تکبیر است

« لا حول و لا قوة الا باللــــــــه »

***

ای خون حماسه در رگ آزادی !

تو بر سر ظلم ، تندر فریادی

تو آمدی و به غنچه های ایمان

فرمان خجسته ی شکفتن دادی

***

ای نور زمین و آسمان ! ادرکنی

ای قبله ی دل ، بهشت جان ! ادرکنی

بوی خوش وصل می وزد از نامت

نام تو سرود عاشقان ، ادرکنی

 

رضا اسماعیلی

**************************

مقام محمــد

مطلع گـفتار به احترام محمــد
از دل و جان می دهم سلام محمــد
تا به ابد نشئه وسرمست و خراب است
هر که زند جرعه ای زِجام محمــد
غیر خدا کس نبوَد واقف شانش
عقل فرو ماند از مقام محمــد
حاشا اگر خدشه ی ناچیزی پذیرد
سلطنت بی زوالِ مدام محمــد
چشمی به تاج و سریر شاهی ندارد
هر که بوَد بنده و غلام محمــد
خورده گره کار تو گر دل،مشو محزون
وا بشود هر گره به نام محمــد

 حمید رضا گلرخی

*************************

بر عرش و زمین شمس درخشان آمد

از جانب مکه بوی ریحان آمد

در قلب جهالت یک تشعشع از نور

از بهر هدایت سوی انسان آمد

از هیبت و نامش،طاق کسری لرزید

بر آدمیان دلیل و برهان آمدب

ا تیر نگاهش،قرص ماهی را شکافت

بی پرده بگویم خود فرقان آمد

ناخواند کتاب و مکتبی نیز نرفت

لیکن همه کار بر وی آسان آمد

رب گفت بخوان نام خداوندت را

او گفت به چشم و قصه پایان آمد

او آمد و خلق را ز گمراهی راند

کوهی ز بلا به سوی شیطان آمد

ای 'منتظر' خفته به خواب غفلت

برخیز و ببین علت قرآن آمد

 سید رضا فتوحی

************************

بر باد داده عاشقی خاکسترم را

وقتی تو را دیدم زدم قیدِ سرم را

 ایل و تبارم کشته ی ایل و تبارت

نذر ِ تو کردم والدین و همسرم را

 با بُردنِ نام ِ تو من معراج رفتم

فطرس شدم دادی به من بال و پرم را

 باید برای عاشقی تَرکِ قرن کرد

من آمدم اینجا ببینم دلبرم را

کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان

از من نگیر این دیده یِ رُفتگرم را

گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد

از دست دادم مدتی چشم ِ ترم را

 غار ِ حرا یعنی همان گوشه نشینی

باید کمی خلوت کنم دور و برم را

پرسید که مُزد ِ رسالت را چه خواهی؟

گفتی نگه دار احترام ِ دخترم را

 گفتی که این خانه همان عرش برین است

گفتی فقط حیدر امیرالمؤمنین است...

رضا قربانی

**********************

ز سر بیرون نخواهم کرد سودای محمــد را

نمی گیرد خدا هم در دلم جای محمــد را

پس از عمری که چون پروانه بر گِرد علی گشتم

در این آیینه دیدم نقش سیمای محمــد را

به بینایی امیر عرصه تجرید خواهی شد

کنی گر سرمه ات خاک کف پای محمــد را

جهان را سر به سر آیینه ی روی علی دیدی

علی خود آینه ست ای دل تماشای محمــد را

محمــد «من رءانی» گفت و موسی «لن ترانی» دید

چه در دل داشت عیسی جز تمنای محمــد را

شبی کآفاق را آیینه ی نور خدا دیدم

خدا می دید در آیینه سیمای محمــد را

چطور آخر همین گوشی که جز دشنام نشنیده ست

شنید آخر به جان لحن دل آرای محمــد را

چه باید گفت از آن شب، آن شب قدس اهورایی

که من با خویشـتن دیدم مدارای محمــد را

که می داند که یوسف با همین آلوده دامانی

شنید آخر ندای گرم و گیرای محمــد را

شب صبح ازل پیوند رویایی! تو می گویی

همین من دیدم آیا روی زیبای محمــد را؟

سگ کوی علی هستم ولی دزدانه می بینم

علی بر سینه دارد داغ سودای محمــد را

یوسفعلی میرشکاک

***********************

امشـب بـه مـلایک خبری تازه رسیده

لبخنـد نجـات از نـفس صبـح دمیـده

شیطان عوض جامه دل خویش دریده

اوصـاف خـدا از دهـن بت که شنیده

یک صبحدم و این همه اعیاد که دیده

اعیاد خدا گشته از ایـن صبح پدیدار

ای بحـر تجـلا! گهـرت باد مبارک

ای طور نبوت! شجـرت باد مبارک

ای مکه! نسیم سحـرت باد مبارک

ای آمنه! قرص قمـرت باد مبارک

میلاد گرامـی پسـرت باد مبارک

دامان تو تا حشر بود مطلع الانوار

ای گمشدگان! گمشدگان! راهبر آمد

در عرصـۀ بیدادگـری، دادگـر آمد

تکبیر بگویید که هجران به سر آمد

تهلیـل برآریـد کــه پیغامبـر آمد

پیغامبـر از بهـر نجـات بشـر آمد

آمد به جهان قافله را قافله سالار

توحیـد بـوَد لالۀ بستـان محمــد

جبرییل بوَد مرغ گلستان محمــد

تهلیل بگویید بـه فرمـان محمــد

خلقت همه گشتند ثناخوان محمــد

ذکر همگان آیـۀ مـا کان محمــد

از قول خدای احد قـادر دادار

این نـور جمـال ازل، ایـن خالق نور است

این هـم سخن موسی، در وادی طور است

این روی صُحُف، صورت زیبای زَبور است

این روح عدالت به محیط زر و زور است

این منجی آن دخترک زنده به گور است

این است که گل سبز کند از شررِ نار

این است کـه او بـود و همه خلق نبودند

این است که با نام خوشش نامه گشودند

این است که خیل ملکش سجده نمودند

وصفش همه گفتند و شنیدنـد و سرودند

گفتنـد و شنیدنـد و سرودنـد و ستودند

با این همه کردند به عجز سخن، اقرار

این است که توحیـد از او نـام گرفته

این است که خورشید از او وام گرفته

این است که از روح بشـر، دام گرفته

این است که دل از دمش آرام گرفته

این است که از دست خدا جام گرفته

سر تا قدم از علم الهی شده سرشار

ای جـان همـه عالــم و آدم بـه فدایت

ای هستیِ هستی کمی از لطف و عطایت

گلبوسـۀ فـردوس، بــه خاک کف پایت

روییـده مسیـح از نـفس روحْ فـزایت

کـار ملـک و ذکـر خداونــد، ثنـایت

این ذکر الهی است که دائم شده تکرار

ای چرخ کهن خاک ره طفل صغیرت

روشنگـر بــزم ازلـی روی منیـرت

تـا حشـر، بزرگـان جهانند حقیـرت

حتی به جنـان اهـل بهشتند فقیرت

پیغامبـران یکسـره بودنـد بشیرت

پیوسته نمودند به آقایی‌ات اقرار

اوصاف تو چون وصف خدا فوق حساب است

قرآن تـو را سلطـه بـر ایـن چـار کتاب است

حب تو ثواب است، ثـواب است، ثـواب است

بغض تو عقاب است، عقاب است، عقاب است

تـو آب حیاتـی و جهان بی تو سراب است

تو مهری و روز همه بی‌توست شب تار

ما امّت وحـی و تو پیام آور وحیی

تا هست خدایی خـدا، رهبر مایی

تو جان همه عالمی و در بر مایی

تو سایۀ لطف ازلی بـر سر مایی

تا شام ابد مشعل روشنگـر مایی

بی‌نور تو، توحید محال است، نه دشوار

بی دست تو حق بر روی کس در نگشاید

بــی دوستی ات حمـد خداونــد نشاید

بی حسن تـو یـوسف ز کسی دل نربایـد

بی نــام تـو زنگ غمـی از دل نزدایـد

مـدح تـو نـه از «میثم»، از خلق نیاید

گیـرم ز عقیـق همه ریزد دُرِ شهوار

 **************************

ای مفتخر خدای ز خلق جمال تو
دیده خدا کمال خودش در کمال تو
تو لایق صفات خدایی بدون شک
ازاین صفات هرچه که داری حلال تو
تو اشرف تمامی خلق دوعالمی
ای بهترین خلیفه حق خوش به حال تو
آنقدر شأن و مرتبه ات افضل است که
زهرا، علی، حسن و حسین اند آل تو
حالا که مهر و عشق تو گشته ست مال من
جان و دل و تمامی هستیم مال تو
ما بعد خانواده تو اهل دل شدیم
با” اسهد” اذان فصیح بلال تو
اینسان طواف سنگ حجر می شود قبول
وقتی طواف می کند او دور خال تو
باغ جنان اگر چه چنین سبز و خرم است
شادابی و نشاط گرفت از قبال تو
من مرغ روی گنبد خضرایی تو ام
من بنده بزرگی و آقایی توام
از جلوه ی رخت جلوات آفریده شد
از بذل و بخشش ات برکات آفریده شد
لعل لب تو مثل شکر بود یا رسول
با خنده ی تو شاخه نبات آفریده شد
نام تو را نوشت خدا توی دفترش
نامت دلیل شد صلوات آفریده شد
وقتی دمیده شد دم تو مرده زنده شد
اینگونه بود آب حیات آفریده شد
تو مقتدا شدی و پس از اقتدا به تو
ذکر و دعا و صوم و صلاه آفریده شد
دنیا اسیر ظلمت و جهل و عناد بود
تو آمدی و راه نجات آفریده شد
از خلق و خوی تو که نشان از خدای داشت
زیباترین کمال و صفات آفریده شد
ایمن شد از عذاب جهنم مرید تو
از برکت تو برگ برات آفریده شد
لطف تو بود محضر قرآن نشسته ایم
ما هم کنار بوذر و سلمان نشسته ایم
تو آفریده گشتی و انسان درست شد
حور و پری فرشته و غلمان درست شد
عرش خدا ز نور رخت خلق گشت و بعد
با قطره های اشک تو باران درست شد
یاحضرت رسول خدا عاشق تو بود
چون که به عشق روی تو قرآن درست شد
تو از خدایی و همه ی ما زخاک تو
چون از گل شما گل سلمان درست شد
با اخم تو جهنم و آتش عذاب و قهر
با یک دم تو جنّت و رضوان درست شد
چون نور حیدر از تو و نور تو ازخداست
با حب مرتضاست که ایمان درست شد
یک عده دور سفره حیدر نشسته و
اینگونه شد که سفره احسان درست شد
ما عاشق توایم که مجنون حیدریم
این عشق را به جان تو مدیون مادریم
هر آنچه خلق کرده خدا نوکر توأند
نوح و خلیل و خضر گدای در تو أند
خلق خدا که عبد و مسلمان تو شدند
مدیون بخشش وکرم همسر توأند
آدم به بعد هر که به پیغمبری رسید
فردای حشر پشت سر حیدر توأند
حتی شفیع ها همگی روز رستخیز
چشم انتظار آمدن دختر توأند
آنجا برای اینکه شفاعت شوند همه
مدیون دست ساقی آب آور تو اند
صدها هزارحوری و غلمان نشسته اند
مبهوت و مات روی علی اکبر توأند
نام رقیه تو گره باز می کند
عالم همه گدای علی اصغر توأند
علامه ها مراجع تقلید از ازل
شاگردهای مدرسه جعفر توأند
شکر خدا که این دل ما حیدری شده
شکر خدا که مذهب ما جعفری شده

 مهدی نظری

************************

 

زمین به لرزه درآمد، شکست کنگره ها

رها شدند خلایق ز بند سیطره ها

شبی که آتش آتشکده فروکش کرد

شبی که خاتمه می یافت رقص دایره ها

صدای همهمه ی موبدان زرتشتی

هنوز مانده به گوش تمام شب پره ها

شب ولادت فرخنده ی بهاری سبز

شب وفات زمستان سرد دلهره ها

دوباره نور و طراوت به خانه ها آمد

نسیم آمد و وا شد تمام پنجره ها

جهان به یُمن حضورش، بهشتی از برکات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

ستاره ها به نگاهی شدند سلمانش

منجمان ِ مسلمان ِ برق چشمانش

ز انبیاء الهی که رفته تا معراج؟

به غیر از او که ملائک شدند حیرانش

مقام بندگی اش را کسی نمی داند

پیمبران اولوالعزم مات ایمانش

بساط ذکر سماوات را به هم می ریخت

نماز نیمه شب و شور صوت قرآنش

اویس های قرن را ندیده عاشق کرد

تبسم لب ِ داوودی ِ غزل خوانش

شفیع روز جزا گشت و حضرت حق داد

به دست پاک محمــد کلید رضوانش

امیر و قافله سالارکاروان ِ نجات

نثار مقدم پر خیر و برکتش صلوات

مسیح مکه شد و نبض مرده را جان داد

به مرگ دخترکان قبیله پایان داد

خرافه های عرب را اسیر حکمت کرد

به جای تیغ جهالت، به عشق میدان داد

نماز شکر سپیدارها چه دیدن داشت!

همان شبی که سپیده اذان باران داد

نبی ست پیر خرابات و ساقی اش حیدر

در ابتدا به علی او شراب عرفان داد

تبسمش به کسی چون بلال عزت داد

مسیراصلی دین را نشان انسان داد

چه قدر فاصله مان تا بهشت کمتر شد

برات مردم ری را به دست سلمان داد

شب تجلی مهتاب روشن عرصات

نثار مقدم پرخیر و برکتش صلوات

کبوترم نشدم، تا کبوترش باشم

دخیل گنبد سبز و مطهرش باشم

زمان نداد اجازه که مشق عشق کنم

غلام مسئله آموز منبرش باشم

چه قدر دیر رسیدم سرقرار وصال!

چه شد؟ نخواست که عمار محضرش باشم

قبول، شیعه ی خوبی نبوده ام اصلاً

نشد که حلقه به گوش برادرش باشم

خدا کند که مرا از قلم نیندازد

بهشت مست ِ می جام کوثرش باشم

به حال و روز خودم فکر می کنم، انگار

قرار بوده که گریان دخترش باشم

شب گرفتن حاجت، زیارت عتبات

نثار مقدم پرخیر و برکتش صلوات

 وحید قاسمی

*************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی