کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله-2

********************

فصل خزان عمر من آمد، بهار رفت

دستم شکست تا که ز کف زلف یار رفت

رفتی و مانده در بر زهرا لباس تو

با بوی پیرهن ز کفم اختیار رفت

همسایه ها به گریه من طعنه می زنند

همسایگی و رحم و مروت کنار رفت

دیگر کسی به خانه ما سر نمی زند

از خانواده ام سند اعتبار رفت

با رفتنت کأنّ حسینم ز دست رفت

با رفتن تو حُرمت ایل و تبار رفت

تو دست و پا زدی و حسینم شکسته شد

شاید دلش به گودی یک نیزه زار رفت

بعد از تو پهلویم چقدر تیر می کشد

با چشم و صورتم، کمرم تیر می کشد

محسن حنیفى

*************************

هر کس خماری می و صهبا کشیده است

خود را به زیر سایه آقا کشیده است

دستی که بال های مرا التیام داد

من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم

شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم

آقا عبای خود به سر ما کشیده است

ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است

ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

با گریه می رسد نسب ما به دخترش

او قطره را نواده ی دریا کشیده است

حالا کنار بستر او گریه می کنیم

با گریه های دختر او گریه می کنیم

محسن حنیفى

****************************

نور دلگرمیِ ما چشمهٔ خورشیدی ما

نرو از خانه همسایه تجریدی ما

نرو ای جان علی دلبر توحیدی ما

سوره حمد خدا سوره تمجیدی ما

نرو که دست به دامان عبایت شده ایم

سوره حمدی و مشغول ثنایت شده ایم

به خدا هیچ گلی مثل شما خار ندید

هیچ کس مثل شما این همه آزار ندید

این همه دور و بر شانه خود بار ندید

سر شکستن وسط کوچه و بازار ندید

سر تو بس که شکسته است؛ دلم می شکند

قامتت بس که شکسته است ؛ قدم می شکند

پدر آن روز همان جنگ اُحد یادت هست

گذر از حادثه تنگ اُحد یادت هست

آن وفاداری کم رنگ اُحد یادت هست

مرد پیمان شکن ننگ اُحد یادت هست

پشت این در به خدا  بوی اُحد می آید

بوی دود است که از سوی اُحد می آید

مردم شهر رسیده اند به تو سر بزنند

دست بر دامن الطاف پیمبر بزنند

مثل جبریل در خانه تو پر بزنند

یادشان هست که بر خانهٔ تو در بزنند

یادشان هست که این خانه پر از تاویل است

بیت وحی است و پُر از بال و پَر جبریل است

رحمان نوازانى

***********************

من که این گونه پدر محو تماشای توأم

دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم

گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم

باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم

دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش

زان که افسرده چو آیینه ی سیمای توأم

بارها از شفقت دست مرا بوسیدی

وینت آواز که من ام ابیهای توام

حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت

من که پرورده ی این دست توانای توأم

پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر

از همه بیش به فکر تو و غم های توأم

بعد من باز شود باب ستم بر رویت

سخت امروز در اندیشه فردای توأم

صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی

بس جگر سوخته بهر تو و مولای توأم

بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین

شاهد زمزمه ی وا  ابتاهای توأم

لیکن از عترت من زودتر آیی به برم

در جنان منتظر دیدن سیمای توأم

سیدرضامؤید

***********************

ای محمد (ص)ای رسول بهترین کردارها
حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

در بیانت بند می آید زبان ناطقان
 
قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها 

بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم 
قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها 

طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است 
استوار مکتب ایثار تو عمارها 

تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک 
دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین 
گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها 

کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل 
کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها 

داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم 
لاله کی روییده در آغوش شوره زارها 

گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند 
شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها 

وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار 
رو به تو آرند وقت خستگی کرارها 

ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را 
چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها 

سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید 
کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

با عیادت از کسی که بارها آزرده ات 
روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها 

خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال 
بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها 

رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست 
جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها 

تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق 
رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها 

آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست 
ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها

محسن عرب خالقی

************************

در ماتم فراق پدر گریه میکنم

همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

 

شب ها و روزها زغمش مویه میکنم

تا آخرین  توان بصر گریه میکنم

 

خواب شبانه ازسر زهرا پریده است

مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

 

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر

با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

 

پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم

قدر تمام اشک بشر گریه میکنم

 

خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من

با دیده های سرخ جگر گریه میکنم

وحید قاسمی

*********************

بس که از آه، دل شعله ورت می سوزد
با تماشای تو قلب پدرت می سوزد

ای جگرگوشه ی من شعله مزن بر جگرم
جگرم سوخت ز بس که جگرت می سوزد

زودتر از همه پیش پدرت می آیی
زودتر از همه شمع سحرت می سوزد

زیر پرهای تو آرام گرفتم بابا
حیف از آن روز که تو بال و پرت می سوزد

بعد من هر چه بلا هست سرت می آید
بعد من وای که پا تا به سرت می سوزد

گاه در کوچه ای از درد زمین می افتی
گاه از دست کسی چشم ترت می سوزد

گاه در پشت در خانه ی خود می نالی
چشم وا می کنی و دور و برت می سوزد

یک طرف دست تو در پای علی می شکند
یک طرف دخترکت پشت سرت می سوزد

از صدای تو در آن شعله علی می فهمد
که اگر فضّه نیاید پسرت می سوزد

حسن لطفی

**************************


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی