کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار اربعین حضرت اباعبدالله علیه السلام

 زینب از سوی شام برگشته

یابه بیت الحرام برگشته

پی عرض سلام برگشته

وه چه بااحترام برگشته

آمده بوسه بر حجر بزند

آمده بر حسین سر بزند

رفت و خصم پلید را لرزاند

ناله هایش حدید را لرزاند

آنکه خنجر کشید را لرزاند

رفت و کاخ یزید را لرزاند

خطبه ای خواند و لشگر افتادند

یاد شمشیر حیدر افتادند

عجبی نیست ، دختر زهراست !

عجبی نیست ، اسوه اش مولاست !

عجبی نیست خطبه اش غرّاست !

این فقط کار زینب کبراست

زهره ها را به خطبه آب کند

یک تنه شام را خراب کند

آفرین بر توان و غیرت او

آفرین خدا به همت او

در چهل منزل اسارت او

ذره ای کم نشد ز عصمت او

برسرشانه اش علم آورد

پیش زینب یزید کم آورد

آمد و باز دیده اش تر شد

دل او تنگ روی دلبر شد

در چهل روز مثل مادر شد

زائر مرقد برادر شد

سوی این خاک تشنه آمد و گفت :

بوسه بر خاک کربلا زد و گفت :

السلام ای عزیز عطشانم

السلام ای امیر و سلطانم

السلام ای تمام ایمانم

السلام علیک حسین جانم

زینب آمد برادرم برخیز

عشق من جان مادرم برخیز

درهمین جا رُخم چو زهرا شد

هر چه غم بود در دلم جا شد

علی اکبر ارباَ ارباَ شد

بعد از آن قد و قامتت تا شد

حسن ازداغ مادت افتاد

تن تو پیش اکبرت افتاد

درهمین جا نظاره می کردند

دشمنان فکر چاره می کردند

رو به هم استخاره می کردند

مشک را پاره پاره می کردند

چهره گرگها که واضح شد

تن عباس زیر پا لِه شد

ظلم ها را که بیشتر کردند

قاسمت را که بی سپر کردند

اسبها از تنش گذر کردند

تا قدش را بلند تر کردند

مثل گل روی خاک پرپر شد

سینه ی او شبیه مادر شد

در همین جا تو بودی و خنجر

یک تن و تیغ سی هزار نفر

ته گودال بودی و مادر

دید در ازدحام یک لشگر

ناگهان سنگ خورد وشیشه شکست

شمر بر روی سینه تو نشست

پنجه تا زد کشید مویت را

تو گرفتی به خون وضویت را

خنجرش زخم کرد رویت را

خواست با تیغ خود گلویت را ...

آنطرف مادرت زمین افتاد

اینطرف دخترت زمین افتاد

در همین جا تنت ز هم وا شد

شمر از روی سینه ات پا شد

تازه دور تن تو بلوا شد

سر پیراهن تو دعوا شد

از سرت تا که خُود را بردند

هر چه بود و نبود را بردند

یاس و نیلوفر و صنوبر سوخت

گوشه خیمه چند دختر سوخت

شعله افتاد و چند معجر سوخت

مثل آن لحظه ای که مادر سوخت

جای پنجه به گونه ها افتاد

زجر بر جان بچه ها افتاد

حیف این لاله ها که چیده شدند

همه از ساقه ها بریده شدند

روی این خاکها کشیده شدند

پیش هم روی نیزه چیده شدند

بسکه این کوفیان شرور و بدند

سر شش ماهه را به نیزه زدند

مانده بودم رباب را چه کنم

سینه های کباب را چه کنم

در حرم قحط آب را چه کنم

خیمه های خراب را چه کنم

دل زارم پر از تلاطم شد

دخترت نیمه های شب گم شد

قد من را ببخش تا مانده

بارها زیر دست و پا مانده

تو نگو دخترم کجا مانده

دخترت در خرابه جا مانده

بوسه از تو گرفت و پرپر شد

مثل آن روزهای مادر شد

روی دستم طناب را دیدم

وای ... کشف حجاب را دیدم

بی تو شام خراب رادیدم

وای ... بزم شراب رادیدم

پیش چشمم سرت تکان می خورد

چون لبت چوب خیزران می خورد

حال با اشک جاری آمده ام

حال با بیقراری آمده ام

بادو صد زخم کاری آمده ام

حال با شرمساری آمده ام

مادرش بیقرار و سرگشته ست

قبر اصغر کجای این دشت است

نظری کن به این همه دردم

قافله را که خسته آوردم

تک و تنها بگو چه می کردم

من چگونه مدینه برگردم

چه جوابی به بستگان بدهم

بهتر آن است اینکه جان بدهم

مهدی نظری

 ***************************

 صدای خواهری می آید انگار

 غریب مضطری می آید انگار

بجای مادری می آید انگار

حسین دیگری می آید انگار

به روی ناقه سوز و آه دارد

به سر سربند ثارالله دارد

نگو خواهر بگو یک دل شکسته

غرور در چهل منزل شکسته

دلش را فتنه باطل شکسته

سرش را چوبه محمل شکسته

خدایی گریه هایش گریه دارد

حسینِ سر جدایش گریه دارد

غمی دیرینه در احوال دارد

چهل روزه غم چل سال دارد

به دست شامیان خلخال دارد

شهیدی تشنه در گودال دارد

خدا صبرش دهد این روضه ها را

نبیند کاش دیگر کربلا را

همین جا حال و احوالش عوض شد

همین جا حال اطفالش عوض شد

همین جا معجر و شالش عوض شد

همین جا ذبح ، اعمالش عوض شد

حسینش را همین جا سر بریدند

قتیل اش را همین جا پر بریدند

همین جا دخترش را می کشیدند

شبیه مادرش را می کشیدند

نه تنها معجرش را می کشیدند

همه موی سرش را می کشیدند

همین جا در بغل بگرفت او را

همین جا بوسه زد زیر گلو را

 همین جا زیر و رو شد پیکر او

همین جا بوسه می زد بر سر او

همین جا بود آمد مادر او

همین جا سینه می زد دختر او

همین جا حرف حرف ملک ری بود

همین جا آفتابش روی نی بود

حسین جان خواهرت از شام آمد

ز شهر کوفه ی بد نام آمد

سرت بشکست و هی دشنام آمد

خودم دیدم که سنگ از بام آمد

به دست بسته تا شامات رفتم

دم دروازه ساعات رفتم

اگر چه خواهری نستوه هستم

اگر با دشمن ات چون کوه هستم

اگر بر کشتی ات چون نوح هستم

بجان مادرم مجروح هستم

خریدم غصه های بچه ها را

تمام ماتم کرببلا را

امانتدار بودم سعی کردم

برایت یار بودم سعی کردم

به شب بیدار بودم سعی کردم

گل ایثار بودم سعی کردم

تن اش با تازیانه سوخت آقا

دلم بر نازدانه سوخت آقا

مهدی صفی یاری

 ******************************

 آمدم از سفر و جز غمم احوال نبود

این چهل روز کم از غصه چل سال نبود

با سرت بودم و فکر بدن ات می کُشتم

کاش آنروز نمی دیدم و پامال نبود

دم دروازه ساعات عجب بزمی بود

کاشکی دور و برم اینهمه جنجال نبود

پیر شد زینب ات از بس به سرت سنگ زدند

ورنه این خواهرت آنقدر کهنسال نبود

چوب را زد به لبت یاد لبت افتادم

هیچ کس فکر من و گریه اطفال نبود

خیره شد سمت سکینه ، نفس ام بند آمد

این یکی فکر بدی داشت .... نه خلخال نبود ...

خسته ات می کنم اما ز سفر برگشتم

چه بگویم خبر از زینب و اجلال نبود

جای شکر است که برگشتم و دیدم امروز

بدن کوفته ات گوشه گودال نبود

مهدی صفی یاری

 *********************

 بالم شکسته ، از پرم چیزی نگویم

از کوچ پر دردسرم چیزی نگویم

 طوفان سختی باغ مان را زیرورو کرد

از لاله های پرپرم چیزی نگویم

حق می دهم نشناسی ام؛ اما برادر

از آنچه آمد بر سرم، چیزی نگویم

وقت وداع ِ آخرت، عالم به هم ریخت

از شیون اهل حرم چیزی نگویم

آتش گرفتن گرچه رسم وسنت ماست

از دامن شعله ورم چیزی نگویم

بگذار سر بسته بماند روضه هایم

از ماجرای معجرم چیزی نگویم

کم سو تراز چشمان من، چشمان زهراست

از گریه های مادرم چیزی نگویم

آن صحنه های سهمگین یادم نرفته

افتادنت از روی زین یادم نرفته

***

از نعل اسب و بوریا چیزی نگویم

از آن غروب پر بلا چیزی نگویم

در عصر عاشورا النگوهام گم شد

از غارت خلخالها چیزی نگویم

گفتم به تو انگشترت را در بیاور!

 از ساربان بی حیاء چیزی نگویم

در کوچه های کوفه ناموست زمین خورد

اصلاً شبیه مجتبی؛ چیزی نگویم

شهر علی نشناخت بانوی خودش را

از جامه های نخ نما چیزی نگویم

شاگردهایم سنگ بارانم نمودند

از چهره های آشنا چیزی نگویم

بی آبروها ! چادرم را پس ندادند

از این به بعد روضه را... چیزی نگویم

ای خیزران خورده ، لبم بی حس تر از توست

از خاک برخیز و بگو که این سر از توست ؟

*** 

از خاطراتم همسفر چیزی نگویم

 حتی کمی هم مختصر چیزی نگویم

منزل به منزل، محملم در تیررس بود

از سنگهای خیره سر چیزی نگویم

حتماً خبر داری مرا بازار بردند

آن هم منی که… !؟ بیشتر چیزی نگویم

از درد پهلو لحظه ای خوابم نمی برد

از گریه هایم تا سحرچیزی نگویم

من در مدینه طشت دیدم ، سر ندیدم !

از کاخ شام وطشت زر چیزی نگویم

طفلی سکینه داشت جان می داد از ترس

دق می کنم این بار اگر چیزی نگویم

دیدم که ملعون تر از آن شامی ، یزید است

از جمله ی - باشد ببر- چیزی نگویم

شرمنده ام که درد و دل کردم برادر

بی تو چگونه خانه برگردم برادر

وحید قاسمی

 ****************************

ای اذان پر از نماز حسین

جا نماز همیشه باز حسین

نام سبزت، اقامه ی زهرا

زندگی ات ادامه ی زهرا

مثل بیت الحرام، یا زینب!

واجب الاحترام، یا زینب!

ذکر ایّاک نستعینِ لبم

آیه های تو همنشین لبم

حضرت مریم قبیله ی ما

آیة اللهِ ما، عقیله ی ما

ما دو آئینه ی مقابل هم

جلوه های پر از تکامل هم

بال یکدیگریم، در همه جا

تا خدا می پریم، در همه جا

ای حیات دوباره ی هستی

زینت گوشواره ی هستی

 پر من بال من کبوتر من

سایه بان همیشه ی سرِ من

پیشتر از همه رجز خواندی

بیشتر زیر نیزه ها ماندی

تو ابوالفضل در برابرمی

تو حسین دوباره ی حرمی

عصمت الله، دختر زهرا

آن زمانی که آمدیم این جا

چشم هایت سپیده ی ما بود

پای تو روی دیده ی ما بود

از برایم تو خواهری کردی

خواهری نه که مادری کردی

به تو امّ الحسین باید گفت

محور عالمین باید گفت

آفتاب غروب خیمه ی من

ضلع گرم جنوب خیمه ی من

ای پریشانی به دنبالم

التماس کنار گودالم

ای فدای غرورِ دلخور تو

در نگاه فرار چادر تو

صبح فردای بعد عاشورا

ده نفر از قبیله هایِ زنا

روی شن ها تن مرا بستند

نعل تازه به اسب ها بستند

بدنم را به خاک تن کردند

مثل یک لایه پیرهن کردند

یک نفر فیض از حضورم برد

یک نفر نیز در تنورم برد

ای ورق پاره های تا خورده

زائر این زمین جا خورده

رنگ و روی شما پریده نبود

بال های شما بریده نبود

بعد یک انتظار برگشتی

سر ظهرِ قرار برگشتی

ماه رفتی و هاله آمده ای

یاس رفتی و لاله آمده ای

از چه داری به خویش می پیچی

نکند بی سه ساله آمده ای؟

ای غریب همیشه تنهایم

آفتاب نجیب صحرایم

پیش چشمان خیره ی مردم

صبح دلگیر روز یازدهم

دختران مرا کجا بردی؟

اختران مرا کجا بردی

ای مناجات خسته حرف بزن

ای نماز شکسته حرف بزن

با من از خارهای جاده بگو

از اسیریِ خانواده بگو

از کبودی و دست های عرب

از تماشای بی حیای عرب

راستی از سفر چه آوردی؟

غیر از این چند سر چه آوردی؟

آن پرت را بگو که پس دادند؟

معجرت را بگو که پس دادند؟

آن شبی که کنارتان بودم

میهمان بهارتان بودم

دخترم در خرابه ای که نخفت

درِ گوشم چه چیزها که نگفت

حال از این نگات می پرسم

از همین چشم هات می پرسم

ای وقار شکسته ی عباس

اقتدار شکسته ی عباس

سر بازار ازدحام چه بود؟

ماجرای کنیز و شام چه بود؟

حسن لطفی

 ***************************

 همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد

دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد

 دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد

 اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد

 ولی چه کوه عجیبی چقدر خم شده است

 چقدر دور و برش رشته کوه کم شده است

بلند شد؛به زمین خورد و گفت یادت هست

چگونه قامت رعنای خواهر تو شکست 

مرا به خاک زد و روی سینه تو نشست 

تو را به نیزه کشید و مرا به محمل بست

عصای پیری خواهر! قدم خمیده شده

شبیه قامت مادر! قدم خمیده شده

توای مسافر نیزه ! چه خوش سفر بودی

جلوی محمل ما مثل یک سپر بودی

اگر چه بر سر نی یا که طشت زر بودی

در این سفر همه جا منشاء اثر بودی     

سرت به جای سرما چه سنگ ها می خورد

چقدر جای حرم سنگ بی هوا می خورد

مرا پس از تو به بازار شام ها بردند

 چقدر در وسط ازدحام ها بردند

 برای سنگ زدن زیر بام ها بردند          

مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند

 شراب خورد و تو را ازخجالت آبت کرد

 حرام زاده تو را خارجی خطابت کرد

 حرام ها! حرمت را عذاب می کردند

 برای بردن سرها شتاب می کردند

 و خنده بر دل زار رباب می کردند

به پیش تشنه لبان آب آب می کردند

 به تشنگان پر احساس وای خندیدند

به مشک پاره عباس وای خندیدند

امام دوم این کربلا امامت کرد    

که قافله زسفر آمد و اقامت کرد           

اگر چه بر سر ناقه ولی قیامت کرد

 چقدر جان به فدای تو و خیامت کرد

 امام ناقه نشینم ! اسیریم را دید         

و لحظه لحظه ی احساس پیریم را دید

 امام ناقه نشینم اسیر تر شده بود

در این سفرزمنم پیرتر شده بود  

لبش هم از لب خشکم کویرتر شده بود

ولی به شام کمی سر به زیرتر شده بود

 همینکه راس تو دراین مسیر می افتاد

سرش شبیه شما سر به زیر می افتاد

 ببین که وعده نمودم چه زود برگشتم

 ببین که سوختم و مثل عود برگشتم

از آتش دل خیمه چو دود برگشتم

 سپید بودم و حالا کبود برگشتم

 کبودی تنم از زخم تو فزون تر نیست

 کبودیم که به اندازه های مادر نیست

 در آن غروب که راس ستاره را بردند

 به خیمه ها چقدر گوشواره را بردند

 و چادری که شده پاره پاره را بردند

و پشت خیمه سر شیرخواره را بردند

 اگر چه با سر این طفل همسفر شده ایم

هزار مرتبه مردیم و زنده تر شده ایم

رحمان نورانی

********************************* 

تو ماندی و من رفتم و ای داد بیداد

خواهر شدن آخر چه کاری دست من داد

این خواهری که بار ِ غم دارد میارد

با خواهر ِ چل روز ِ پیشَت فرق دارد

گریان به روی قبر تو سر میگذارد

پیراهنت را رویِ سینه میفشارد 

از این سفر این است دستاوردِ زینب

پاشو برایِ تو کفن آورده زینب

از کربلا رفتم رسیدم کربلا باز

پُر شد مشام من ز عطر ِ نینوا باز

با خطبه هایم زنده شد دین ِ خدا باز

پیروزمند از شام برگشتم که تا باز... 

...مثل گذشته مونِسَت باشم برادر

اینجا بمانم پیش تو تا صبح محشر

اینجا همان جایی ست که دلبر کُشی شد

با داغ ِ اسماعیل ها  هاجر کُشی شد

در ساحل ِ یک رود آب آور کُشی شد

بر رویِ دستان حسین اصغر کُشی شد

اکبر همین جا پیکرش شد ارباً اربا

قاسم همین جا سینه اش شد مثل زهرا

اینجا تن پاکت میان خون وضو کرد

شمر آمد و با خنجرش قصد گلو کرد

خنجر نبُرّید و لعین کاری مگو کرد

لج کرد و با چکمه تنت را پشت و رو کرد

با پشتِ خنجر آنقَدََر زد تا سر افتاد

بالای تل ِ زینبیه خواهر افتاد

آنان که بابای تورا تکفیر کردند

در چند ساعت خواهرت را پیر کردند

جسم تورا آماج صدها تیر کردند

مرکب سواران پیکرت را زیر کردند

میتاختند و خاک مقتل گرم میشد

با سُمِّ مرکب استخوانت نرم میشد

زخمی به بازوی تو خورد و دید خواهر

سنگی به ابروی تو خورد و دید خواهر

نیزه ز پهلوی تو خورد و دید خواهر

پنجه به گیسوی تو خورد و دید خواهر

قاتل تمام هِمَتَش را میگُمارد

عمامه ات را از سر ِ تو در بیارد

تو روی نیزه رفتی و من روی محمل

دنبال میکردم تورا منزل به منزل

در بین آواز و هیاهوی اراذل

قرآن تلاوت کردی و بُردی ز من دل

هربار چشمم خیره میشد در دهانت

سرنیزه را میدیدم از پشت زبانت

از بال جبرائیل شهپر را گرفتند

اسباب معراج کبوتر را گرفتند

از ما تقاص ِ بدر و خیبر را گرفتند

هر کار کردم باز معجر را گرفتند 

بی روسری بودم ولی با آستینم

گفتنم که ناموس امیرالمؤمنینم

بی تو میان کوچه و بازار رفتم

با محمل ِ بی پرده در انظار رفتم

بی مقنعه تا گَرده یِ اشرار رفتم

با دستهای بسته تا دربار رفتم

یادم نرفته ازدحام مردها را

بی قیدیِ دستان آن ولگردها را

تا رأس سقای حرم را مثل قرآن

بر نیزه میبستند در پیش اسیران

در کوچه های شام میشد راه بندان

آتش شراره میزد از جان یتیمان

چشم سکینه تا عمو را رویِ نی دید

رأس ابوفاضل به رویِ نیزه چرخید

از شام آوردم سلام دخترت را

پیراهن و عمامه و انگشترت را

بنگر شقایق های زرد و پرپرت را

امداد کن با گوشه چشمی خواهرت را

باید از اینجا خسته برگردم مدینه

با یک دل بشکسته برگردم مدینه

(حسین قربانچه)

************************* 

می گوید از حکایت بازار رفتنش

از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش

می گوید و اشاره به گودال می کند

از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش

با تازیانه محمل خود را سوار شد

می گوید از کنارِ علمدار رفتنش

یادش به خیر جاه و جلالی که داشتم

می گوید از میان خس و خوار رفتنش

می گفت از دَمی که پناهش به نیزه رفت

از لحظه ای که آه، به اجبار بُردنش

شاعر: رضا باقریان

**********************

علی اکبر لطیفیان

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند

خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند

 

پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

 

از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه

سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

 

هر چه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم

بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

 

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را

وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

 

بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت

مردم روم نگهبانی مان می کردند

 

هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود

تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

*************************

یک اربعین برای شما گریه کرده ام

با نام سید الشهدا گریه کرده ام
تا گفت السلام و علی... گریه کرده ام
اقا به سمت کرببلا گریه کرده ام
با شعر محتشم به خدا گریه کرده ام

هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست

ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود

هر فصل اگر ز سوز عزایت خزان شود
دریا اگر بسوزد و در آسمان شود
یا این که کوه از غم زینب کمان شو
حتی خرید معجر اگر رایگان شود
یا شمر با سکینه تو مهربان شود

هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست

ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود

دیدم کسی که دست شما را گرفته بود
انگشتر عقیق تو را بی حیا ربود
آنجا حسین سفره احسان خود گشود
ناگاه از کناره تل خواهری سرود
الله اکبر از کرمش، سر کرم نمود

هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست

ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود

گرگی ز کوفه جسم شما را دریده است
معجر ز روی زینب کبری کشیده است
با خنجری به گودی مقتل رسیده است
شکر خدا که راس شما را بریده است
تا رد نعل تازه به سر، کس ندیده است

هر روضه ای که خوانده شود جای شکر هست

ای وای اگر امام زمان روضه خوان شود

امیرحسام یوسفی

***********************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی