کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار اربعین حضرت اباعبدالله علیه السلام

**********

 اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم

مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم

شبیه شعله شمعی اسیر سو سو یم

رسیده ام سر خاکت ولی به زانویم

بیا که هر دو بگرییم جای یکدیگر

برای روضه مان در عزای یکدیگر

من از گلوی تو نالم... تو هم ز چشم ترم

من از جبین تو گریم ...تو هم به زخم سرم

من از اصابت آن سنگهای بی احساس

تو از نگاه یتیمت به نیزه عباس

بر آن صدای ضعیفت بر این نفس زدنم

برای چاک لبانت به جای جای تنم

من از شکستن آن ابروی جدا از هم

تو از جسارت آن دستهای نامحرم

به زخم کاری نیزه که بازی ات میداد

به نقش های کبودی که بر تنم افتاد

همین بس است بگویم که زخم تسکین است

و گوش های من از ضرب دست سنگین است

چهل شب است که با کودکان نخوابیدم

چهل شب است که از خیزران نخوابیدم

چهل شب است نه انگار چهارصد سال است...

...هنوز پیکر تو در میان گودال است

هنوز گرد تنت ازدحام میبینم

به سمت خیمه نگاه حرام میبینم

هر آنچه بود کشیده ز پیکرت بردند

مرا ببخش که دیر آمدم سرت بردند

مرا ببخش نبودم سر تو غارت شد

کنار مادرم انگشتر تو غارت شد

(حسن لطفی)

******************************* 

 هجران بهانه ایست برای وصال ها

بهتر شده ست از برکات تو حال ها

از یاد رفته است جراحات بال ها

با عمه راحت است تمام خیال ها

عمه نگو که فاطمه ی کربلا بگو

عمه نگو حسین بگو مرتضی بگو

بابا سلام عمه رسیده بلند شو

از احترام قدِّ خمیده بلند شو

با گردن بریده بریده بلند شو

عمه اگر شکسته شده قد کمان شده

چون میهمان مجلس نامحرمان شده

دائم پیِ گذشتن ِ از جان خویش بود

مأمور حفظ جان امامان خویش بود

زینب ولیک حیدر میدان خویش بود

گرم طواف قاری قرآن خویش بود

صد کربلا پس از تو بلا دیده ایم ما

صد فاجعه به شام بلا دیده ایم ما

با آه خویش کرب و بلا را مهار کرد

خیلی برای پرچم اسلام کار کرد

ما را خودش به ناقه ی عریان سوار کرد

باید به عمه هر دو جهان افتخار کرد

عمه چه عمه ای همه مدیون عمه ایم

ما زنده ایم اگر همه ممنون عمه ایم

سخت است فقط بال زدن پر نداشتن

خواهر شدن به شرط برادر نداشتن

حیدر شدن به قیمت لشگر نداشتن

کوچه به کوچه رفتن و معجر نداشتن

کوفه برای او تب و تابی درست کرد

با آستین پاره حجابی درست کرد

یادم نمیرود که به هنگام رفتنت

کردی نوازشم پدرانه به دامنت

آتش گرفت صورتم از بوسه دادنت

هِی بوسه میزدم به لب و دور گردنت

رفتی و بعد خسته و بی حال دیدمت

رفتی و بعد از آن تهِ گودال دیدمت

بر سینه ات نشست و شکست استخوان تو

با قتل ِ صبر کشته شدی و به جان تو

سوگند به اینکه خواهر قامت کمان تو

زد ناله با نوای حزین ای برادرم

صورت به خاک دادی و ای خاک بر سرم

وقتی که نیزه در گلویت کرد وای وای

با پای خویش پشت و رویت کرد وای وای

با خاک گرم رو به رویت کرد وای وای

از پشت پنجه بین مویت کرد وای وای

آن لحظه ای که دور و بر ِ تو سپاه بود

چشمت درست رو به روی خیمه گاه بود

خیلی دلت شکست علی اکبرت که رفت

خیلی دلم شکست علی اصغرت که رفت

نزدیک بود عمه بمیرد سرت که رفت

انگشت تو بریده شد انگشترت که رفت

با سنگ و نیزه بین تو و خیمه سد شدند

ده اسبِ تازه نعل به نعل از تو رد شدند

ای وای از اسیر شدن کو به کو شدن

از خجلت و غریب شدن سرخ رو شدن

با مردم محله چنین رو به رو شدن

این است آخر عاقبت بی عمو شدن

دلواپسی ِ دختر زهرا ز حد گذشت

خیلی به عمه ام سر بازار بد گذشت

پس داده اند پیرهن پاره پاره را

رخت مرا لباس تو را گاهواره را

آورده است عمه سر شیرخواره را

گوشش نکرده است کسی گوشواره را

ما از غم فراق گرفتار تر شدیم

وقتی رقیه رفت عزادار تر شدیم

(علی اکبر لطیفیان)

*************************** 

 باز شور تو در سرم افتاد

اشک از چشم مضطرم افتاد

خود به خود تشنه می شوم زیرا

تشنه بر خاک دلبرم افتاد

***

دل من بی هوا هوایی شد

با نگاه شماخدایی شد

این دل بی قرار آلوده

ناله ای کرد و کربلایی شد

***

گوش من پر شد از صدای کسی

در نمی آید از کسی نفسی

قافله آمده مهیا شو

همتی کن به کاروان برسی

***

خواهری خسته دل غمین آمد

صاحب نطق آتشین آمد

کاروان آمد و قیامت شد

محشر عالم اربعین آمد

***

از شترها تمام افتادند

مثل صیدی به دام افتادند

بین گرما و خاک تفدیده

روی قبر امام افتادند

***

هر کسی روی قبر دلبر خود

برسر خاک می نهد سر خود

آه از آن لحظه ای که خواهرها

یاد کردند از برادر خود

***

شور محشر دوباره بر پا شد

لب زینب به روضه ها وا شد

ای برادر بلند شو از جا

تا بگویم به تو چه با ما شد

***

من کی ام زینب ستم سوزم

کشته داغهای آن روزم

گرچه قلبم شکسته شد اما

زینبم سربلند و پیروزم

***

کوفه رفتم ولی علی بودم

غرق ذکر سینجلی بودم

بین نامحرمان که جایم نیست

بین نامحرمان ولی بودم

***

ابرخونبار کاروان بودم

من علمدار کاروان بودم

زینب و چند کودک زخمی

من پرستار کاروان بودم

***

گریه کردم تمام خندیدند

پای رأس امام خندیدند

گفتم این سر سر حسین من است

بی حیاها مدام خندیدند

***

خواهرت را به شام می بردند

بین آن ازدحام می بردند

پسرت را به تازیانه شان

با غضب چون غلام می بردند

***

کس نکرده به ما وفا هرگز

بین شان صحبت از خدا هرگز

همه را می برم ز  یاد اما

ستم نیزه دار را هرگز

***

بی وضو دست بر سرت می زد

پنجه بر موی اطهرت می زد

تیشه می زد به ریشه قلبم

دخترت را برابرت می زد

***

همه را با تو رو به رو می کرد

نیزه را در گلو فرو می کرد

سر عباس را زمین می زد

دختر تو عمو عمو می کرد

***

کشته دور از وطن برخیز

عشق من پاره پیرهن برخیز

پیکر بین بوریا مانده

بهرت آورده ام کفن برخیز

***

ابر غم روی ماه می افتاد

دخترت بین راه می افتاد

جسم تو در خیال من دائم

بین آن قتلگاه می افتاد

***

کربلا کربلا چه حالی بود

عطر زهرا در آن حوالی بود

همه بودند دور قبر حسین

حیف جای رقیه خالی بود

***

روی خود را به لطمه آزردند

بر سر هر مزار پژمردند

بعد از آن بانوان اهل حرم

عمه را سوی علقمه بردند

***

نفس پاک و پر اثر زینب

نافله خوان هر سحر زینب

قد خود نه، که قد دشمن را

خم نموده است تا کمر زینب

(مجتبی شکریان همدانی)

*********************** 

بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد

بود و نبود این جهان فرقی ندارد

وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد

دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد

دیگرچه فرقی می کند قحطی آب است

دریا بدون تو برای من سراب است

تو قول دادی آشنای هم بمانیم

شانه به شانه پا به پای هم بمانیم

تا دست دردست عـصای هم بمانیم

تا آخرین لحظه برای هم بمانیم

از روی تل دیدم سوی گودال رفتی

اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی

خواهـر بمیرد که دگر یاری نداری

تنها شدی و هیچ غمخواری نداری

دور و برت حتی عزاداری نداری

خواهر اسارت میرود کاری نداری

جان برادر صبر هم اندازه دارد

زینب برای چند غم اندازه دارد

انگار خاک کربـلا آتش گرفته

موی تمام بـچه ها آتش گرفته

از تشنگی لبهای ما آتش گرفته

پیراهنت دیگرچرا آتش گرفته

پاشو ابولفظلم ببـین خواهر غریب است

ذکر مدام زینبت ام یجیب اســت

دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت

دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت

دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت

یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت

با نیزه دنبال سر ششماهه رفتند

آری سراغ اصغر شـشماهـه رفــتند

خیمه به غارت می رود وقتی نباشی

زینب اسارت می رود وقتی نباشی

بزم جسارت می رود وقتی نباشی

دار و ندارت مـی رود وقتی نباشی

ما را میان سلسله بردند کوفه

همراه شمر و حرمله بردند کوفه

انگار سـنگ محکمی بر استکان خورد

وقتی که بر لبهات چوب خیزران خورد

صابر خراسانی

*************************** 

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

 نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد

و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟

تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری؟

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت

از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم

جهان را جان بده پلکی بزن یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی

و عیسی را به آیین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی

از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم

به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد

چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته

برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من

خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود

ولی از پا نیفتادم شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم

قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم...

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

سید حمید رضا برقعی

******************************* 

ره واکنید قافله سالار میرسد

یک قافله اسیرعزادار میرسد

برخیز یا حسین سری دست و پانما

دلبر برای دیدن دلدار میرسد

حالا که پیرعشق شدم ناز می کنی

باشد تو ناز کن که خریدار میرسد

سر الحسین سینه سینای زینب است

آری حقیقت همه اسرار میرسد

بالا بلند بودم و حالا خمیده ام

پرغم ترین زمانه دیدار میرسد

عباس کو که صبرعقیله سر آمده

ناموس حق زکوچه و بازار میرسد

بر روی قبر پیرهنت پهن می کنم

جانم به لب زگریه بسیار میرسد

تکرارصحنه ها شده درپیش دیده ام

نیزه به دست لشگر اشرار میرسد

گویا هنوز میشنوم زیر دست و پا

فریاد العطش ز لب یار میرسد

آن بارگرنشد بدنت را بغل کنم

قبرت به روی سینه ام این بار میرسد

هرجا که شد غرور مرا دشمنت شکست

زینب غمین از آن همه آزار میرسد

آه رباب و قبر بهم خورده ی علی

لالایی اش ازآن دل غمدار میرسد

قاسم نعمتی

*************************** 

 یک اربعین به روی نی دیدم سرت را

دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را

یک قافله با سوز و اشک و آه آمد

برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را

با ظرفی از آب آمده تا که ربابه

سیراب گرداند علی اصغرت را

برخیز ای نور دو چشمم ای برادر

تا که کمی آرام سازی همسرت را

بگذار تا شرح سفر با تو بگویم

بشنو کمی از غصّه های یاورت را

از کوفه و شام بلا ای داد بیداد

رنج اسارت پیر کرده دلبرت را

وقتی گذر دادند ما را بین مردم

دیدم سر نی گریه ی آب آورت را

دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با.....

.....سنگی نشانه رفته چشمان ترت را

رقّاصه های شهر را آورده بودند

تا دربیارند اشک چشم خواهرت را

تهمت زدند و خارجی خواندند ما را

آتش زدند آنجا دل غم پرورت را

آنجا نمی دانی چه زجری می کشیدم

وقتی که نان می داد شامی دخترت را

با هر صدای خیزرانی که می آمد

من می شنیدم ناله های مادرت را

چشم علمدار حرم را دور دیدند

ورنه به عنوان کنیزی گوهرت را ....!

جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه

با خود نیاوردم گل نیلوفرت را

این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود

تازه نگفتم روضه ی انگشترت را

محمد فردوسی

 *****************************

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت

زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز

قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

نشناختی مرا ز پس این چروکها

من زینب توأم ز چه رو نیست باورت

لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو

بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش

او کیست؟ نجمه است عروس برادرت

آقا! سکینه جمله ی اشکش سۆالی است

یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت ؟

در کربلا هنوز زنی گریه می کند

زینب کُش است ناله ی محزون مادرت

پیغمبری نما و دو دستت برون بیار

از دست من بگیر بقایای دخترت

ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود

آورده ام برای تو ته مانده ی سرت

بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر

تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت

باید دوباره وارد گودال خون شوم

خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت

من نیز با تو کشته شدم روز واقعه

اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

دلشوره داشتم که مبادا کنار تو

چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت

نذرش قبول سایه نشینی نمی کند

از بس که بر تو هست وفادار ، همسرت

لالایی اش امان مرا نیز برده است

گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!

سعید توفیقی

*************************** 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی