کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار شام غریبان

  • ۱۳۲۶ نمایش
  • اشعارشام غریبان

    ***************

    غلامرضا سازگار

    الا سفر به سوی کربلا کنید امشب

    همه زیارت خون خدا کنید امشب

    اگر به جانب مقتل عبورتان افتاد

    برای حضرت زهرا دعا کنید امشب

    برای آنکه رود در کنار نعش پدر

    رقیه را به بیابان رها کنید امشب

    نماز وتر به جا آورید بنشسته

    به دخت شیرخدا اقتدا کنید امشب

    علم به دست بگردید دور آل‌ ا...

    گره ز کار علمدار وا کنید امشب

    اگر به مطبخ خولی عبورتان افتاد

    زیارت سر از تن جدا کنید امشب

    ستمگران! به پیمبر قسم عزادارند

    به آل فاطمه کمتر جفا کنید امشب

    الا تمام ملایک! به قتلگاه آیید

    ز گریه شور قیامت به پا کنید امشب

    به سوز سینه ی «میثم» چنان بریزید اشک

    که حق خون خدا را ادا کنید امشب

    ****************

    باز پایِ شعله ها را به حرم وا کردند

    روضه را روضه بی تابی زهرا کردند

    باز با هلهله سویِ حرمی می آیند

    باز با مشت و لگد قدٌ جوان تا کردند

    کوچه ای واشد و سیلی زدن آزاد شده

    چقدر صورتِ نیلی شده پیدا کردند

    گوشها پاره شد و شکسته شد آویزه

    کوثری خورد زمین همه تماشا کردند

    دستها بسته شده مثلِ دو دستِ حیدر

    جایِ خلخال غُل و بند به پاها کردند

    ساربان آمد و انگشتری اش شد روضه

    بچه ها باز هوایِ نازِ بابا کردند

    حرم از غریبه ها پُر شده بود و زنها

    خیمه سوخته را معجرِ گلها کردند

    خواهرت همسفرِ دزدِ سَرت شد ای وای

    دخترت خورد زمین خنده بیجا کردند

    حسین ایمانی

    ***********************

    سری به نیزه بلند و سری شکسته به محمل

    کشیده با قلم خون ‘ غروب دشت بلا را

    بگو به دیده ببارد ‘ مگر نکرده ضمانت

    سر شکسته ی زینب ‘ دل شکسته ی ما را ؟

    چرا چو شمع نسوزم ؟ چرا ز غصه نمیرم ؟

    کباب کرده مغیلان قدم قدم اسرا را

    امان ز غربت زینب ‘ به باور که بگنجد

    که او بریده ببیند گلوی خون خدا را

    شنیده ام گذراندی ز دشت ماریه تا شام

    به تازیانه و سیلی تمام ثانیه ها

    شنیده ام که شکستند روبهان حرامی

    ستون خیمه زینب ‘ حریم شیر خدا را

    که کشته کنج خرابه ‘ به قامتی که خمیده

    به ناخنی که شکسته ‘ سه ساله کودک ما را ؟

    بگو که داده به اصغر ز تیغ تیر سه شعبه

    سه قطره شیر ز مادر ‘ سه قطر آب گوارا

    چرا نداد ز آبت ؟ چرا برید گلویت ؟

    چرا ندید خمیدی ؟ چرا نکرد مدارا ؟

    بس است کاش بمیرم ‘ خدا کند که بببینم

    در این عزای شبانه ‘ کمی ز مرثیه ها را

    ز پاره جگر خود دو سطر گریه سرودم

    به خون کشیده دو چشمم تمام قافیه ها را

    سید عبدالرضا هاشمی

    *************************

    بی صدا آهسته پنهانیم ما
    اشکهای زیر بارانیم ما

    فاش می سوزیم اما در سکوت

    شمعی از شام غریبانیم ما

    اشک از قبل ولادت ریختیم

    چارده قرن است گریانیم ما

    روی نیزه دیده ای را دیده ایم

    دیده ای را دیده گریانیم ما

    زلف می افشاند روی نی کسی

    باد می آمد پریشانیم ما

    غیر نام او زما چیزی مپرس

    غیر نام او نمیدانیم ما

    سعدی طالع ببین این تاج را

    بندگان خیل سلطانیم ما

    ما کجا و بندگی حضرتش

    بندگان جون – جانانیم ما

    عزت ما بس بود در این جهان

    خاک پای روضه خوانانیم ما

    سید علی رکن الدین

    *********************

    سفرآنگونه بُرو، تا به دلِ شب برسی

    تا که مَحرم شده، بر جلوۀ یا رب برسی

    متجلّی است دراین راه: خطی برجسته

    جستجو می طلبد، باد! به مطلب برسی

    حفظ کن آیه به آیه، سندِ سلسله را

    تا چنان حافظِ اَسرار، به مکتب برسی

    ذَهَبَ یا ذَهَبا یا ذَهبوا یعنی چه؟

    انتظار است به جانمایۀ مذهب برسی

    دوست داری که کمی با تو بجوشد هستی؟

    باید از جوششِ دل، جان شده، بر لب برسی

    تا لبالب شده از ارثیۀ اطهرِ خُم

    رتبه ای یافته، تا مرتبۀ تب برسی

    ادب این است که در شرح و مرورِ صفِ نور

    بیدل از صافیِ دلدار، مؤدّب برسی

    همه آدابِ قیام است، پس از قامتِ خَم:

    سرفراز از محنِ دوست، مهذّب برسی

    کاروان رفت و دلم ریخت و دستم رو شد

    تا به تسبیحِ پرآوازۀ کوکب برسی

    چه بلیغ است دمِ قافله سُبحانَ الله

    آه! وقتی به نوایی ز نیِ لب برسی

    از دلِ تنگِ تو، ترتیبِ تپش بی معناست

    معنی آن است: که چون اشک، مرتّب، برسی

    ناخدا رفته، ولی کِشتیِ او مانده هنوز

    تا دراین بحرِ مرکّب تو به مَرکب برسی

    کِی صدایِ سخنِ خونِ خدا جامانده؟

    قصدِ تربت همه این است که تا رب برسی

    درغم وغصّه بسوزی و شکایت نکنی ـ

    و براین مَقطعِ از صبر لبالب برسی:

    عرشِ حق، بِینِ دو گنبد، به زمین آمده است

    تا که دورش تو بگردی و به زینب برسی

    حمیدرضا کسرایی

    *******************

    نیّر تبریزی

    ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باخته ای

    مگر این گونه که ماتی! تو شه انداخته ای

    ای همایون فرس پادشه سدره مقام

    که چراگاه بهشت است تو را جای خرام

    نه رکابی زتو برجاست نه زین و نه لگام

    مگرای پیک سبک پا! بر سر شاه انام

    چه بلا رفته که با خویش نپرداخته ای؟

    تا صهیل تو همی آمدی ای پیک امید

    بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید

    کاینک آید ز پی پرسش ما شاه شهید

    مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟

    کای فرس شیهه زنان برحرمش تاخته ای؟

    اگر آورده ای ای هد هد فرخنده سیر

    ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر

    زچه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر

    راست گو تخت سلیمان شده برباد مگر

    تو زبهر خبر از تیر پری ساخته ای!

    آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب

    خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب

    طعنه بر لجّه ی تیار زند موج سراب

    دیده ای کشته مگر، تشنه لبش بر لب آب

    که چنین ناله به عَیّوق برافراخته ای؟

    تو که غلطان زسر زین، نگونش دیدی

    در میان سپه دشمن دونش دیدی

    ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی

    تو به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟

    یا قتیل دگری بود تو نشناخته ای؟

    بوی خون آید از این کاکل ویال و تن تو

    شد مگر کشته ی روبه، شه شیر اوژن تو

    دل افسرده ی من آب شد از دیدن تو

    فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟

    که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟

    **********************

    علی اکبر لطیفیان

    زبان حال حضرت زینب سلام الله علیه

    ***

    ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟

    گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟

    ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟

    بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟

    با ناله های فاطمه اینجا دویدم

    گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟

    یک جای بوسه در تنت باقی نمانده

    خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟

    آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟

    سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟

    گیرم سرت را از قفا آقا بریدند

    آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟

    از تو توقع دارم ای تندیس غیرت

    برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟

    این دشت دشت چشمهای خیره سر شد

    آقا کمک من خواهرت را دخترت کو

    ***********************

     بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست
    به تن این همه سردار سری نیست که نیست 
    بنویسید که خورشید به گودال افتاد 
    و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست 
    آتش از بال و پر سوخته جان می گیرد 
    زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست 
    یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد 
    پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست 
    یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد 
    چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست 
    تازیانه به تسلای یتیمی آمد 
    تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست 

    مهدی زنگنه 

    ***********************

    هق هق النگوها

    وحید قاسمی
    وای من خیمه ها به غارت رفت
    گیسویی روی نی پریشان شد
    وسط چند خیمه ی سوزان
    خواهری دل شکسته حیران شد
    **
    وای من چادری به یغما رفت
    بانویی معجرش در آتش سوخت
    مرد بیمار این حرم تنهاست
    نیمه ای از بسترش در آتش سوخت
    **
    شعله و دود تا فلک می رفت
    کربلا هم سقیفه ای دارد
    به لب کُند تیغ خرده نگیر!
    هرکه اینجا وظیفه ای دارد
    **
    عاقبت هرچه بود، با سختی
    سرخورشید را جدا کردند
    مرد خورجین به دستی آوردند
    صحبت از درهم وطلا کردند
    **
    مرد خورجین به دست با سرعت
    سمت دارالعماره می تازد
    مرد خوش قول ِ کوفه با جیبی
    مملو ازگوشواره می تازد
    **
    باد تند خزان چه سوزی داشت!
    چند برگی ز لاله ای گم شد
    در هیاهوی زیور زینب
    گوشوارِ سه ساله ای گم شد
    **
    وای از هق هق النگوها
    آسمان هم به گریه افتاده
    درشلوغی ِ عصرعاشورا
    حرمله یاد هدیه افتاده
    **
    حرف خلخال را دگر نزنید
    درد ِسرسازمی شود به خدا
    دختران تازه یادشان رفته
    زخم ها باز می شود به خدا
    **
    سرعباس را به نیزه زدند
    تا ببیند چه بر حرم رفته
    تا ببیند نگاه یک لشگر
    سمت بانویی محترم رفته

    ***************************
     
    بگذار تا این باده آتشگون بماند
    همرنگ با افسانه و افسون بماند 
    بگذار تا در جبر ذهن کج‌مداران 
    این کارها بر گردن گردون بماند 
    رفتند یاران پرخروش و برنگشتند 
    این داغ تا کی بر دل کارون بماند؟ 
    شهرت ندارد عاشقی بی نام معشوق 
    لیلی تجلی کرد تا مجنون بماند 
    آری توان یک عمر از زلفش سخن گفت 
    اما کجا بی لطف او مضمون بماند؟ 
    یا رب ظهور یار را نزدیک‌تر کن 
    در پرده تا کی حسن روزافزون بماند؟ 
    وقتی که خون پیروز بر شمشیر باشد 
    کی نام عاشق بی نثار خون بماند؟ 
    همراه موسی بودن این‌جا افتخار است 
    اما برای آن‌که با هارون بماند 
    گفتی که در زقّوم خود صهیون بمیرد 
    گرم از طراوت شاخه‌ی زیتون بماند 
    ما در تب غزّه خروشی تازه دیدیم 
    از انقلاب سرخ تو آوازه دیدیم 
    غزّه، زمینش، آسمانش، کوچه‌راهش 
    مردان، زنان و کودکان بی‌پناهش 
    هیهات مناالذله می‌گویند آری 
    راه شرف را در تو می‌جویند آری 
    آن‌جا که دیدی با سپاهش آمده حر 
    می‌ریخت از لب‌های تو اندرز چون در 
    شکر خدا گفتی و مردم را شکایت 
    خواندی در آن‌جا از پیمبر این روایت
    دیدید اگر مصداق ظلم بی‌حد آمد 
    دیدید اگر که جائری بر مسند آمد 
    فرقی نمی‌داند حلالی از حرامی 
    اسلام را دیگر نمانده غیر نامی 
    آن‌جا اگر گرم سکوت خویش بودید 
    تنها به فکر کسب قوت خویش بودید 
    حق است حق را که شما را کور سازد 
    همراه آن بیداد گر محشور سازد 
    ای خون تو احیاگر همگامی ما 
    سرچشمه‌ی بیداری اسلامی ما 
    ای عطر تو جاری به لبخند بسیجی 
    نامت همیشه نقش سربند بسیجی 
    با من بگو داغ تو با دل‌ها چه‌ها کرد؟ 
    هجران تو با زینب کبری چه‌ها کرد؟ 
    شوق تو عاشق را به صحرا می‌کشاند 
    زینب جدایی از تو را کی می‌تواند؟ 
    با آن‌که آتش خیمه در خیمه به پا بود 
    زینب سراسیمه میان خیمه‌ها بود 
    تا در پس آتش عزیزی جا نماند 
    در خیمه زین‌العابدین تنها نماند 
    هر خیمه بر تن داشت چون پیراهن آتش 
    هر کودکی را بود دامن دامن آتش 
    اموال زهرا را به غارت برد دشمن 
    آن بهترین‌ها را اسارت برد دشمن 
    زیور اگر در دست مادر بود بردند 
    خلخال اگر در پای دختر بود بردند 
    دشمن به زعم خود سرود فتح می‌خواند 
    بر پیکر پاک شهیدان اسب می‌راند 
    هر هق‌هقی هر ناله‌ای فریاد گشته 
    مژده رباب آب فرات آزاد گشته 
    اما کجا یاد گل پرپر نباشی؟ 
    یاد لب خشک علی‌اصغر نباشی 
    اما کجا از دل غم دیرین رود باز 
    آب خوشی از این گلو پایین رود باز 
    خواهر به دنبال برادر بود آن‌جا 
    در جست‌وجوی جسم بی‌سر بود آن‌جا 
    ناگاه شیری دید در زنجیر پنهان 
    جسمی به زیر نیزه و شمشیر پنهان 
    از نیزه و شمشیرها وقتی گذر کرد 
    صد بار از جان خودش صرف نظر کرد 
    سبط نبی را غرقه در خون دید آن‌جا 
    زخم از ستاره بر تن افزون دید آن‌جا 
    می‌گفت شرح ماجراها را گزیده 
    لب‌های زینب روی رگ‌های بریده 
    وقت وداع آمد، وداع جان چه سخت است 
    بر خواهر تو صبر در هجران چه سخت است 
    باید تو را با کشته‌ها تنها گذارد 
    جسم تو را بر خاک صحرا وا گذارد
     
    جواد محمد زمانی
    ************************
     
    دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست
    عازمم قافله را قافله سالاری نیست
    بگذارید بمانم به برش یک امشب
    تا گویند بر این کشته عزاداری نیست
    پای یک طفل نبینی که پر از خون نشده
    دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست
    بر تو هر زخم تنت گریه کند گریۀ خون
    کس نگوید زغمت دیدۀ خونباری نیست
    غم اطفال فراری به بیابان چه خوری
    عمه با ماست نگویی که مددکاری نیست
    آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان لیک
     
    غیر تَب بر سر بیمار، پرستاری نیست
    علی انسانی 
    ******************
     
    دستان باد موی تو را شانه می کند
    خون بر دل پیاله و پیمانه می کند 
    از داغ جانگداز جبین شکسته ات 
    زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند 
    رگهای حنجر تو به گودال گوییا 
    با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند 
    ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید 
    حالا ببین چه با دلِ دردانه می کند 
    از آتش خیام حرم دشت روشن است 
    این شعله ها چه با گل و پروانه می کند 
    باور نمی کنم به خدا باغ لاله را 
    دست عدو شبیهِ به ویرانه می کند 
    بادِ خزان چه حمله ی نامردمانه ای 
    بر ساقه ی شقایق و ریحانه می کند 
    زینب که گیسویش ز مصیبت سفید شد 
    گیسوی دختران تورا شانه می کند 
    حالا که نام دخت علی بر لبم نشست 
    غم های عالمی به دلم لانه می کند 
    هر روز و هر کجا که به بن بست می رسم 
    دل را نصیب رزق کریمانه می کند 
    گاهی دلم برای حرم تنگ می شود 
    گاهی هوای مستی میخانه می کند 
    باران چه با زمین عطشناک کرده است 
    عشق حسین با من دیوانه می کند 
    هادی ملک پور
     **********************
     
    در غروبی میان آتش و دود
    پسری را به نیزه ها بردند 
    روز ما شد سیاه، از وقتی 
    سحری را به نیزه ها بردند 
    بی تعادل شد آسمان، یعنی 
    قمری را به نیزه ها بردند 
    همره شیرخواره ای انگار 
    مادری را به نیزه ها بردند 
    چشم زینب اگر که کم سو شد 
    نظری را به نیزه ها بردند 
    دختری بینِ خیمه شد تنها 
    پدری را به نیزه ها بردند 
    چه بگویم ز ماتم زینب 
    چه سری را به نیزه ها بردند 
    اصغری را به نیزه ها بستند 
    اکبری را به نیزه ها بردند 
    رضا باقریان 
    ***********************

     کو یک نفر که فکر دل زار ما کند
    فکری به حال تشنگیِ بچه ها کند 
    عباس من کجاست، از این جسم بی کفن 
    این دشنه های سر به هوا را جدا کند 
    از گیسُوان دخترک نازدانه ای 
    این پنجه های مرد عرب را را رها کند 
    اینگونه که پرید کسی روی سینه ات 
    دارم یقین که ذبح، تو را از قفا کند 
    آن بغض ها که از پدرم مانده در دلش 
    حالا چه خوب می شود آن را ادا کند 
    با ساربان بگو مَکشد خنجر از نیام 
    قدری حیا به خاطر خیرالنسا کند 
    با کعب نی به سمت خرابه روان شدم 
    باید علی به پیکر تو  بوریا کند 
    رضا باقریان 
    ******************
     
    همین ‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت
    هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
    نظاره کرد چو «شمس الشّموس» بی‌سر را
    به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت
    جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
    ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت
    چه بود نیّت ناآشکار ساقی غم؟
    که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت
    کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
    هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
    زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان
    شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت
    اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
    نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت
    ******************

    مریم سقلاطونی 
     
    سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
    به فجر از افق خون دمیده می ماند 
    یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا 
    به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند 
    میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم 
    به آهویی که ز مردم رمیده می ماند 
    شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی 
    به لاله های ز حنجر دریده می ماند 
    رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است 
    به آن که رنج نود ساله دیده می ماند 
    امام صادق حق پشت ناقه ی عریان 
    به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند 
    شوم فدای شهیدی که در کنار فرات 
    به آفتاب به خون آرمیده می ماند 
    هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟ 
    نگاه تو به دل داغ دیده می ماند 
    حکایت "احد" و اشک چشم خونینش 
    به اختران ز گردون چکیده می ماند 
    احد ده بزرگی 

    ******************

    یوسف رحیمی
    ماجرا هر چه بود پایان یافت
    هر کسی بود عازم کویش
    زنی انگار چشم در راه است
    از سفر، چه می آورد شویش
    **
    لحظه ها بی قرار و دلواپس
    غصه هایش بدون حد می‌ شد
    مرد او از سفر نیامده بود
    شب هم از نیمه داشت رد می ‌شد
    **
     
    آسمان تار و تیره و خونبار
    آه آن شب نبود معمولی
    نیمه ی شب پرید زن از خواب
    آمده بود از سفر خولی
    **
    گفت خولی بگو چه آوردی
    که چنین غرق تاب و تب شده ام
    چیست سوغات تو که اینگونه
    دل پریشان و جان به لب شده ام
    **
     
    گفت هر چند تحفه ی خولی
    زر و سیم و طلا و درهم نیست
    ولی این بار گنجی آوردم
    که نظیرش به هر دو عالم نیست
    **
    چیزی از ماجرا نمی دانست
    چشمش اما اسیر شیون بود
    متحیر شد و سراسیمه
    دید آخر تنور روشن بود
    **
    رفت با واهمه به سمت تنور
    به سر و سینه زد نشست و گریست
    ناگهان دید صحنه ای خونبار
    آه این سر، سر بریده ی کیست؟
    **
    به سر او مگر چه آمده است
    شده این گونه غرق خون، پرپر
    بر لبش آیه های قرآن است
    می دهد عطر زمزم و کوثر
    **
     
    سر او را گرفت بر دامن
    خاک و خون پاک کرد از رویش
    گفت بیچاره مادرت، اما
    ناگهان حس نمود پهلویش ـ
    **
    ـ بانویی قد خمیده ، آشفته
    که گرفته ست دست بر پهلو
    ضجه که می زند همه عالم
    روضه خوان می شود شبیه او
    **
    گفت بانو تو کیستی که غمت
    قاتل این دلِ پر از محن است
    گفت من دختر پیمبرم و
    این سر غرق خون، حسین من است
    **
    گفت: دیدم میانه ی گودال
    غرق خون بود پیکرش ای وای
    پیش چشمان زینبم می رفت
    بر سر نیزه ها سرش ای وای
    **
    با دو چشم ترش روایت کرد
    یک جهان درد و داغ و ماتم را
    گفت از نیزه ها که بوسیدند
    بوسه گاه نبی اکرم را
    **
     
    گفت از خیمه های آل الله
    گفت از ماجرای غارت ها
    گفت با چشم های خونبارش
    از شروع همه مصیبت ها
    **
    آتشی که گرفت راه حرم
    پیش از این در مدینه برپا شد
    پشت در که شکست بازویم
    پای دشمن به خیمه ها وا شد
    **
    اگر امروز روی دستانش
    کُشتن شیرخواره ممکن شد
    این سه شعبه ز جنس میخی بود
    که سبب ساز قتل محسن شد
    **
    گفت غصه اگر چه بی پایان
    ولی این قصه انتها دارد
    می رسد وارثی به خونخواهی
    خونِ مظلوم خونبها دارد
    یوسف رحیمی
    *******************

    اشعار شام غریبان
    شب که آمد سواره ها رفتند
    ماه با ماه پاره ها رفتند
     
    با پدر شیرخواره ها ماندند
    مادر شیرخواره ها رفتند
    لااقل دلخوشی خوبی بود
    حیف شد گاههواره ها رفتند
    ام کلثوم و زینب و اصلا
    همه ی رخت پاره ها رفتند
    بعد از انگشتر و النگوها
    یک به یک گوشواره ها رفتند
    ما نبودیم پس نمیدانیم
    با چه وضعی ستاره ها رفتند
    *************************

    امام حسین(ع) شهادت- شام غریبان

    دستان باد موی تو را شانه می کند

    خون بر دل پیاله و پیمانه می کند

    از داغ جانگداز جبین شکسته ات

    زخمی عمیق بر جگرم خانه می کند

    رگهای حنجر تو به گودال گوییا

    با دوست، گفتگوی صمیمانه می کند

    ذبحت عظیم بود و زبان مرا برید

    حالا ببین چه با دلِ دردانه می کند

    از آتش خیام حرم دشت روشن است

    این شعله ها چه با گل و پروانه می کند

    باور نمی کنم به خدا باغ لاله را

    دست عدو شبیهِ به ویرانه می کند

    بادِ خزان چه حمله ی نامردمانه ای

    بر ساقه ی شقایق و ریحانه می کند

    زینب که گیسویش ز مصیبت سفید شد

    گیسوی دختران تورا شانه می کند

    حالا که نام دخت علی بر لبم نشست

    غم های عالمی به دلم لانه می کند

    هر روز و هر کجا که به بن بست می رسم

    دل را نصیب رزق کریمانه می کند

    گاهی دلم برای حرم تنگ می شود

    گاهی هوای مستی میخانه می کند

    باران چه با زمین عطشناک کرده است

    عشق حسین با من دیوانه می کند

    هادی ملک پور

    *************************

    یکی بال و پرش آتش گرفته

    و چشمان ترش آتش گرفته

    ز سوز تشنگی در بین خیمه

    تمام پیکرش آتش گرفته

    بگوئید از نجف حیدر بیاید

    که موی دخترش آتش گرفته

    میان خیمه ها ای دادِ بی داد

    بمیرم معجرش آتش گرفته

    یکی در خیمه ها دنبال آب است

    گلوی اصغرش آتش گرفته

    تمام هستی اش رفته به غارت

    که یاس پرپرش آتش گرفته

    از آن تیری که رأسش را جدا کرد

    صدای مادرش آتش گرفته

    و در گودال زیر دشنه می دید

    نگاه خواهرش آتش گرفته

    همه دیدند، از خیمه چگونه

    نفَس در حنجرش آتش گرفته

    کنار جسم عریان برادر

    یکی بال و پرش آتش گرفته

    رضا باقریان

    ************************

    بر شام غریبان تو ، می گرید ماه

    در سوگ تو، سینه ی جهانی ، پرآه

    خون بود و جنون و عشق در روزِ دهم

    « لا یَــوْم ، کَیَــــوْمَکَ اباعبــــدالله »

    مجید آخته

    ************************

    حجت الاسلام جواد محمدزمانی

    بصیرت سیاسی

    بگذار تا این باده آتشگون بماند

    همرنگ با افسانه و افسون بماند

    بگذار تا در جبر ذهن کج‌ مداران

    این کارها بر گردن گردون بماند

    رفتند یاران پرخروش و برنگشتند

    این داغ تا کی بر دل کارون بماند؟

    شهرت ندارد عاشقی بی نام معشوق

    لیلی تجلی کرد تا مجنون بماند

    آری توان یک عمر از زلفش سخن گفت

    اما کجا بی لطف او مضمون بماند؟

    یا رب ظهور یار را نزدیک‌تر کن

    در پرده تا کی حسن روزافزون بماند؟

    وقتی که خون پیروز بر شمشیر باشد

    کی نام عاشق بی نثار خون بماند؟

    همراه موسی بودن این‌جا افتخار است

    اما برای آن‌که با هارون بماند

    گفتی که در زقّوم خود صهیون بمیرد

    گرم از طراوت شاخه‌ی زیتون بماند

    ما در تب غزّه خروشی تازه دیدیم

    از انقلاب سرخ تو آوازه دیدیم

    غزّه، زمینش، آسمانش، کوچه‌راهش

    مردان، زنان و کودکان بی‌پناهش

    هیهات مناالذله می‌گویند آری

    راه شرف را در تو می‌جویند آری

    آن‌جا که دیدی با سپاهش آمده حر

    می‌ریخت از لب‌های تو اندرز چون در

    شکر خدا گفتی و مردم را شکایت

    خواندی در آن‌جا از پیمبر این روایت:

    دیدید اگر مصداق ظلم بی‌حد آمد

    دیدید اگر که جائری بر مسند آمد

    فرقی نمی‌داند حلالی از حرامی

    اسلام را دیگر نمانده غیر نامی

    آن‌جا اگر گرم سکوت خویش بودید

    تنها به فکر کسب قوت خویش بودید

    حق است حق را که شما را کور سازد

    همراه آن بیداد گر محشور سازد

    ای خون تو احیاگر همگامی ما

    سرچشمه‌ی بیداری اسلامی ما

    ای عطر تو جاری به لبخند بسیجی

    نامت همیشه نقش سربند بسیجی

    با من بگو داغ تو با دل‌ها چه‌ها کرد؟

    هجران تو با زینب کبری چه‌ها کرد؟

    شوق تو عاشق را به صحرا می‌کشاند

    زینب جدایی از تو را کی می‌تواند؟

    با آن‌که آتش خیمه در خیمه به پا بود

    زینب سراسیمه میان خیمه‌ها بود

    تا در پس آتش عزیزی جا نماند

    در خیمه زین‌العابدین تنها نماند

    هر خیمه بر تن داشت چون پیراهن آتش

    هر کودکی را بود دامن دامن آتش

    اموال زهرا را به غارت برد دشمن

    آن بهترین‌ها را اسارت برد دشمن

    زیور اگر در دست مادر بود بردند

    خلخال اگر در پای دختر بود بردند

    دشمن به زعم خود سرود فتح می‌خواند

    بر پیکر پاک شهیدان اسب می‌راند

    هر هق‌هقی هر ناله‌ای فریاد گشته

    مژده رباب آب فرات آزاد گشته

    اما کجا یاد گل پرپر نباشی؟

    یاد لب خشک علی‌اصغر نباشی

    اما کجا از دل غم دیرین رود باز

    آب خوشی از این گلو پایین رود باز

    خواهر به دنبال برادر بود آن‌جا

    در جست‌وجوی جسم بی‌سر بود آن‌جا

    ناگاه شیری دید در زنجیر پنهان

    جسمی به زیر نیزه و شمشیر پنهان

    از نیزه و شمشیرها وقتی گذر کرد

    صد بار از جان خودش صرف نظر کرد

    سبط نبی را غرقه در خون دید آن‌جا

    زخم از ستاره بر تن افزون دید آن‌جا

    می‌گفت شرح ماجراها را گزیده

    لب‌های زینب روی رگ‌های بریده

    وقت وداع آمد، وداع جان چه سخت است

    بر خواهر تو صبر در هجران چه سخت است

    باید تو را با کشته‌ها تنها گذارد

    جسم تو را بر خاک صحرا وا گذارد

    **********************

    سعید بیابانکی

    همین ‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت
    هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
    نظاره کرد چو «شمس الشّموس» بی‌سر را
    به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت
    جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
    ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت
    چه بود نیّت ناآشکار ساقی غم؟
    که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت
    کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
    هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
    زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان
    شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت
    اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
    نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت

    *********************

    علی انسانی

    دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست
    عازمم قافله را قافله سالاری نیست
    بگذارید بمانم به برش یک امشب
    تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست
    پای یک طفل نبینی که پر از خون نشده
    دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست
    بر تو هر زخم تنت گریه کند گریۀ خون
    کس نگوید زغمت دیدۀ خونباری نیست
    غم اطفال فراری به بیابان چه خوری
    عمه با ماست نگویی که مددکاری نیست
    آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان لیک
     غیر تَب بر سر بیمار، پرستاری نیست

    ***********************

    مریم سقلاطونی

    حضرت زینب(س)

    به خاطر می سپرد آن لحظۀ دیدار رویت را

    برای آخرین بار آمد و بویید رویت را

    گلی پامال زیر سم اسبان یافت خاک آلود

    و در خاشاک و خون و خس به هم پیچیده مویت را

    نگاهی دوخت بر چشم و لب و دندان خونینت

    جلوتر آمد و بوسید رگ های گلویت را

    لبت تشنه ... ولی جانت لبالب دید از دریا

    و سرگرم شنیدن بود با نی گفتگویت را

    شب شام غریبان رفته رفته دشت را پر کرد

    دوباره خم شد و بوسید رگ های گلویت را

    *************************

    احد ده بزرگی

    سرش به نیزه به گل های چیده می ماند

    به فجر از افق خون دمیده می ماند

    یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا

    به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند

    میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم

    به آهویی که ز مردم رمیده می ماند

    شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی

    به لاله های ز حنجر دریده می ماند

    رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است

    به آن که رنج نود ساله دیده می ماند

    امام صادق حق پشت ناقه ی عریان

    به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند

    شوم فدای شهیدی که در کنار فرات

    به آفتاب به خون آرمیده می ماند

    هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟

    نگاه تو به دل داغ دیده می ماند

    حکایت "احد" و اشک چشم خونینش

    به اختران ز گردون چکیده می ماند

    ***********************

    اشعار شام غریبان – داود رحیمی

    زقعر گودی مقتل به عرش تابیدی

    رضا شدی به رضای خدا و خندیدی

    عزیز من چه لباسی است بر تنت کردی؟

    به جای گل پر نیزه است اینکه پوشیدی

    تمام هستیِمان را عدو به غارت برد

    مرا به دست که دادی که تخت خوابیدی؟

    سرت که رفت تنت ماند و نعل این اسبان

    کبود مثل شبی، چون جدا ز خورشیدی

    شدی تجلی حق و حکایت موسی

    خدا به جسم تو تابید و بعد پاشیدی

    زمین کِنِس شد و یک قطره هم نزد بالا

    چقدر پا به زمین زیر تیغ کوبیدی!

    تمام دشت تنش را به جسم تو مالید

    به دست نعل خودت را به دشت بخشیدی

    و تیغ هم ادبش کار دستمان داده

    مصیبتی شده این حنجری که بوسیدی!

    *********************

    شام غریبان

    هجوم ناگهان و وای زینب

    به سمت کاروان و وای زینب

    تن آقا بدون غسل و دفن و

    بدون سایه بان و وای زینب

    شنیده شد صدای مادری که

    نشسته قد کمان و وای زینب

    رسیده بر سر گودال اما

    خمیده ناتوان و وای زینب

    دوباره دستهایی را که بستند

    دوباره ریسمان و وای زینب

    دوباره کربلا غوغا و غوغا

    دوباره سایه بان و وای زینب

    شب و صحرا و آتش ، طفل و معجر

    امان و الآمان و وای زینب

    دوباره گمشده در بین صحرا

    دوتا از کودکان و وای زینب

    نمانده روی گوشی گوشواره

    به لبها نیمه جان و وای زینب

    برای دخترکهای هراسان

    نباشد پاسبان و وای زینب

    (علی اکبر لطیفیان)

    ******************

    شام غریبان
    نه انگشتی،نه انگشتر،حسینم آن سرت کو
    نه مشکی،نه علَم،پس پیکر آب آورت کو

    غروب است و کبود است و تماماً آتش و دود
    میان ازدحام وحشیان، آن دخترت کو
    محمدمهدی عبدالهی

    ********************************

    تو را با خشکی ِ لب ذبح کردند

    به پیش چشم زینب ذبح کردند

    تورا با سُمِّ مرکب زجر دادند

    تورا چه نامرتب ذبح کردند

    ***
    رویِ جسم تو رفته راه نیزه

    چه کرده با دهانِ شاه نیزه

    نشستم پیش جسمت نَه! کناره

    هزار و نهصد و پنجاه نیزه

    ***

    در آوردی سر از بالای نیزه

    نیفتی دیگر از بالای نیزه

    بگو دستِ کسی اطراف خیمه

    ندیدی معجر از بالای نیزه

    ***

    دویدم بین شعله جا نماند

    کسی در آن شلوغی ها نماند

    فقط هفتاد و دو زینب نیاز است

    که طفلی زیر دست و پا نماند

    (حامد خاکی)

    *****************

    غلامرضا سازگار

    کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟

    قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟

    افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته

    خوابیده در کنارش هفتاد و دو ستاره

    پاشیده اشک زهرا بر حنجر بریده

    گه می کند زیارت، گه می کند نظاره

    سر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خون

    کز زخم سینه دارد گل های بی شماره

    از گوشِ گوشواری دو گوشواره بردند

    دارد به گوش خونین خون جای گوشواره

    یک کودک سه ساله خفته کنار گودال

    ترسم که شمر آید، در قتلگه دوباره

    درخیمه آب بردند، بهر رباب بردند

    سینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خواره

    مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت

    آب فرات می زد بر حنجرش شراره

    چون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!

    جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره

    یاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلی

    میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره

    **********************

    شام غریبان

    شب رسید و روز عاشورا گذشت 
    سوختند آن خیمه و خرگاه را 
    در دل شب زینب بى خانمان 
    ترک کرد آن خیمه و خرگاه را 
    روى تل آمد به دل خوف و هراس 
    کردپنهان دردل خودآه را 
    جانب میدان همى کرد او نگاه 
    تا ببیند وضع قربانگاه را 
    نوجوانان را به خون آغشته دید
    هم به غارت رفته عزّ و جاه ‏را 
    ناگهان اندر میان کشته گان 
    ساربان را دید جوید شاه را 
    اهرمن قصد سلیمان کرده است 
    تا ببّرد دست شاهنشاه را 
    نور مه او را کشد در قتلگاه 
    تا بریزد خون ثاراللَّه را 
    چاره را از هر طرف مسدود کرد
    تا بگرداند آن گمراه را 
    رو به سوى آسمان کرد اشکبار 
    کآسمان پنهان کن امشب ماه را 
    لحظه ‏اى رخسار مه را تیره ساز 
      ساربان تا گم نماید راه را

    **********************

    شام غریبان

    اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است امشب

    طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

    برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن

    که زینب بی تو چون در ذکر یا رب یا رب است امشب

    جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشت پر وحشت

    تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب

    سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم

    مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

    صبا از من به زهرا( س) گو بیا ، شام غریبان بین

    که گریان دیده ی دشمن به حال زینب است امشب

    ************************

    سید حسن محمودی

    چه آوردند یا رب آب و آتش

    به روز خیمه و لب آب و آتش

    ز اشک کودکان  و داغ زینب

    بهم پیوسته امشب آب و آتش

    *******************

    شام غریبان

    شام عاشوراست، یا شام غریبان حسین

    عالم هستی شده سر در گریبان حسین

    آفرینش از صدای واحسینا پر شده

    گوئیا در قتلگه، زهراست، مهمان حسین

    ماه! خاکسترنشین شو، آسمان، با من بسوز

    کز تنورآید به گوشم صوت قرآن حسین

    شعله آتش بر آید از دل آب فرات

    خونْجگر دریاست، بر لب‌های عطشان حسین

    مهر، از دریای خون بگذشته و کرده غروب

    ماه، تابد از فلک بر جسم عریان حسین

    نیزه‌ها شمشیرها کردند جسمش چاک‌چاک

    اسب‌ها دیگر چه می‌خواهند از جان حسین

    نیست آثاری دگر از بوسۀ خون خدا

    جای سیلی مانده بر رخسار طفلان حسین

    همسر خولی نگه کن بر روی خاک تنور

    اشک غربت می‌چکد از چشم‌گریان حسین

    باغبان وحی، کو؟ تا بنگرد یک نیمْروز

    گشته پرپر، این‌همه گل از گلستان حسین

    آتش از روز ولادت در درونش ریختند

    «میثم» دلسوخته شد مرثیه‌خوان حسین

    سازگاز

    ****************************

    نظرات  (۱)

    پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است

    گفتم : که چیست محرم ؟ باناله گفت : ماه عزای اشرف اولادآدم است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی