کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

اشعار روز عاشورا

  • ۱۲۳۱ نمایش
  • اشعار روز عاشورا

    *****************

    آرام دل ستاره هفت آسمان من

    آتش مزن به هر قدم خود به جان من

    آهسته تر برو که تماشا کنم تورا

    دامن مکش ز دست من ای مهربان من

    این ناله های بی کسی ات می کشد مرا

    ذکر انا الغریب تو برده توان من

    از بس عطش ز حنجر تو شعله میکشد

    داغی بوسه مانده به روی لبان من

    این بار خم شدن ز تو بوسه ز خواهرت

    گودال بوسه با من و قد کمان من

    مثل محاسن تو شده گیسویم سپید

    آید بلای روی تو بر گیسوان من

    خنجر چرا به پیرهن کهنه میکشی

    واضح بگو چه میشود ای همزبان من

    حیف لب تو نیست که نیزه خورش کنی

    کمتر بده گلوی سپیدت نشان من

    اینان لگد پرانیشان مث کوچه است

    بگذار تا سپر بشود استخوان من

    قاسم نعمتی

    **********************

    چگونه صبر کنم رفتن تورا بینم

    نوای وا عطشا گفتن تورا بینم

    در این طرف تو صدا می زنی “انا المظلوم

    جواب  هلهله دشمن تورا بینم

    بپوش زیر زره دست دوز مادر را

    مباد لحظه ای عریان تن تورا بینم

    چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم

    چگونه لحظه جان دادن تورا بینم

    کویر واین همه لاله حسین خیز وببین

    میان دشت فقط گلشن تورا بینم

    شود به سم ستوران تن تو حلاجی

    میان گرد و غبار ، خرمن تورا بینم

    چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل

    به دست چند نفر جوشن تورا بینم

    خداکند که نیفتی به زیر پای کسی

    به چشم خویش لگد خوردن تورا بینم

    قاسم نعمتی

    *********************

    غربت آنست که لب تشنه سرت را بزنند

    بی پرو بال شوی باز پرت را بزنند

    غربت آن است که از روی لج و لج بازی

    نیزه ها جمع شوند و دهنت را بزنند

    غربت آنست که در پیش نگاه پدری

    سنگ ها جمع شوند و پسرت را بزنند

    غربت آنست که در فاصله ی کوتاهی

    تیر ها یک یه یک آیند و تنت را بزنند

    غربت آنست که مشک و علم و دستان

    ساقی و لشگر و میر قمرت را بزنند

    غربت آنست که با نیزه سرسخت کسی

    فاتحه خوان بشوند و بدنت را بزنند

    حبیب باقر زاده

    ***********************

    روز عاشورا، چنان دل‌های ما آتش گرفت

    غم سراپا شعله‌ور، جان عزا آتش گرفت

    هیچ درمانی ندارد، این غم جانسور ما

    چونکه زین ماتم، دلِ آل عبا آتش گرفت

    هر که وجدان داشت، اندوهِ گران، جانش فتاد

    فطرتِ بیدار، از این ماجرا آتش گرفت

    می‌شود آرام شد امروز، ای آزاد مرد؟

    جانِ هر بیگانه دردآشنا آتش گرفت

    حرمله تیری رها کرد از کمان کینه‌اش

    شد سه شعبه تیر، با خون خدا آتش گرفت

    دست عباس از بدن افتاد، در شطُ فرات

    شط خون در سوگ آن کان وفا آتش گرفت

    از علی اکبر چه گویم، شبه پیغمبر(ص) چه کرد

    هر که دید آن سرو خوبان، بی‌صدا آتش گرفت

    قاسم آن دردانه حق باور سودای عشق

    شیرمردی بود، در دام بلا آتش گرفت

    جمله‌ احباب، جان کردند قربان حسین

    جان به قربان حسینی که جدا آتش گرفت

    آسمان نالید، باید گفت: می‌نالد هنوز

    آن زمان که، خیمه گاه کربلا آتش گرفت

    نظم و شعر و قافیه، آمد به تنگ، از فرط غم

    در عزا، گلواژه‌هایِ شعرها، آتش گرفت

    خلوتی دور از نظر، نالید(شاعر) غصُه خورد

    با خلوص و بی‌ریا، بی‌ادُعا آتش گرفت

    عبدالمجید فرایی

    ***********************

    یادِ مادر شده اکنون شرری بر شررم

    خواهرم پیرهن کهنه بیاور به برم

    من که تنها و غریبم، همگان دشمنِ دین

    سوی میدان بروم با دل و با چشمِ ترم

    پسر فاطمه و این همه سختی و بلا

    دیدی از دست عدو غم شده اکنون ثمرم

    قلبِ من خون شد و کشتند علی اصغرِ من

    اکبرم را بگرفتند، جوانم، پسرم

    قاسمم را به غم سُمّ ستوران بردند

    رنگ سرخی بکشیدند به روی جگرم

    جسم اصحاب مرا فرش بیابان کردند

    ابر ظلمت بنهادند به قرصِ قمرم

    حال من را به برِ جنگ فرا می‌خوانند

    می‌روم موی سپید و به خمیده کمرم

    می‌روم چاره‌ی دیگر که ندارم خواهر

    نیست جز محنت و دردِ دلِ زینب به سرم

    «حسن فطرس»

    *******************

    گودال قتلگاه

    بدن شاه پُر از تیر شده

    تن به گودال سرآزیر شده

    نیزه با تَرقوه درگیر شده

    بی حیا گفت سریع دیر شده

    روی سینه بنشین با دقت

    کار را یکسره کن بی غیرت

    خنجر فتنه به روی حنجر است

    با خودش گفت که کار تَبَر است

    اثر بوسه ی ناب خواهر است

    لگدی زد هدفش پس سر است

    خنجرش پس سر دلبر بود

    روضه میخواند کسی،مادر بود

    مادری گوشه ی گودال نشست

    نیزه ای آمد و بر خال نشست

    روی تَل خواهر بی حال نشست

    غصه بر سینه ی اطفال نشست

    س ر بریده،وَ به عمّامه رسید

    هرکه آمد طرف خیمه دوید

    صحبت از اسب حرامی ها بود

    بر روی نیزه سر آقا بود

    شعله سهم حرم زهرا بود

    سیلی و مشت و لگد یکجا بود

    هدف کنایه ها زینب شد

    ندبه خوان کربلا زینب شد

    حسین ایمانی

    *************************************

    اشعار عاشورایی

    ته گودال چه غوغایی شد

    تا زمین خورد چه بلوایی شد

    نیزه آمد به پَر و پهلو خورد

    وای از روضه که زهرایی شد

    با لگد بر سر و رویت کوبید

    سر تو شکست و مولایی شد

    ضربه بر پشت سرت زد آنقدر

    نفس تنگ، مسیحایی شد

    تو نفس میزدی و با نفست

    خواهرت غرق تمنّایی شد

    دست و پا میزنی و میکُشی ام

    سر عمّامه چه دعوایی شد

    گرگها پیرهنت را بردند

    قاریّ نیزه چه تماشایی شد

    پای نی دختر تو سیلی خورد

    ندبه خوان غم تنهایی شد

    حسین ایمانی

    *************************************

    اشعار عاشورایی

    ای وای من که نیزه به پهلو نشسته بود

    با پای چکمه سینه ی مولا شکسته بود

    گودال بود و خاک غریبی و تشنه ای

    با کام خشک هر دو لب خویش بسته بود

    بر تله زینبیه یکی روضه خوان شده

    یک بانوی خمیده که در بین دسته بود

    فریاد می کشید که ای بی کفن حسین

    بند دل علی و نبی را گسسته بود

    گودال قتله گاه سراشیب و تند بود

    خنجر به دست شمر خدایا چه کند بود

    زانرو نمیبرید غضب کردو ضربه زد

    بر حنجر و به صورت از آن ضربه های بد

    دیدم به زیر فاب نگاهش شراره بود

    می کرد گوشه گوشه ی گودال را رصد

    وحشت زده نقاب به صورت نهاده بود

    بهر شکار شیر حریفی است نا بلد

    با پای چمکه سینه شاه را هدف گرفت

    از بخل و کینه های قدیمی و از حسد

    بشکست استخوان گردن شاه غریب را

    میزد ضربه بر بدن شاه بی عدد

    از صدر سینه شمر لعین تا بلند شد

    در قتله گاه ناله ی زهرا بلند شد

    زینب به مقتل آمده کاری عجیب کرد

    آتش فشان سینه ی خود پر لهیب کرد

    در بین سنگ و نیزه به گودال می دوید

    ناچار رو به آیه ی امن یجیب کرد

    پیدا نمود گمشده اش را میان خون

    لب آشنا به حنجر شاه غریب کرد

    بر روی دست پیکر خونین شه گرفت

    قربانیش نثار خدای حبیب کرد

    گفت این قلیل از کرم خود قبول کن

    این فدیه را قبول ز آل رسول کن

    ای کشته ی فتاده به هامون حسین من

    ای صید دست و پا زده در خون حسین من

    بر سینه نقش سم ستوران چه میکند

    ای پاره پاره پیکر گلگون حسین من

    با کام تشنه موی پریشان به زیر تیغ

    از دست نحس قاتل ملعون حسین من

    لیلا تر از همیشه تورا مادری کنم

    در بین قتله گه شده مجنون حسین من

    گیسو به دست شمر به خاکت کشیده است

    زین غصه مادرت شده دلخون حسین من

    دشمن به فکر غارت و من فکر معجرم

    بین حرامیان چه کنم ای برادرم

    ناگاه دید عمه دخترکی آمده برش

    بگرفته دست کوچک خود را به معجرش

    با چشم بی رمق به تماشا نشسته است

    رنجور از عطش شده رنجیده پیکرش

    بر جسم پاره پاره ی بابا نظاره کرد

    نشناخت جسم غرق به خون را که باورش

    سخت است بر تمامی عالم که دختری

    نشناسد آن تنی که خدا بوده یاورش

    گفتا به عمه این بدن غرق خون کیست

    این جسم بی کفن چه شده ای عمه جان سرش

    گفت این بدن که غرق به خون ، در ناب توست

    شیب الخضیب حضرت لب تشنه باب توست

    مرتضی محمود پور

    **********************************

    اشعار عاشورایی

    نماز وظهر عاشورا ، نماز اضطراری بود

    نمازی سربسراخلاص ومشق بیقراری بود

    درآن هنگامه خون وعطش،تکلیف وجانبازی

    توجه کن زعمق جان ، حدیث استواری بود

    که یعنی شیعه درهرحال،می خواندنمازش را

    حضور حضرت جانان ، جواز رستگاری بود

    بدان قدرشریعت را،چنین ساده ازآن مگذر

    برای ثبت در تاریخک ایمان ، یادگاری بود

    عبدالمجیدفرائی

    ****************************

    امان از دل زینب(س)

    به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب

    به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب

    کشیده غم دنیا به سوزِ دل و سینه

    از آن شهرِ مدینه، امان از دلِ زینب

    نظر کرده به مادر میانِ در و دیوار

    همان قصه‌ی مسمار، امان از دلِ زینب

    از آن سیلی ملعون، که شد قاتلِ زهرا

    همان غربت کبری، امان از دلِ زینب

    ز داغ و غمِ کوفه به قلبش شرر افتاد

    به یادِ پدر افتاد، امان از دلی زینب

    چو یارِ حسنش بود از آن طشت جگر گون

    دلش گشته پر از خون، امان از دلِ زینب

    چو شد کرب و بلایی به آن قدِ خمیده

    بدید رأس بریده، امان از دلِ زینب

    نمک پاشِ دلش بود، همان دشمن ایمان

    کتک زد به یتیمان، امان از دلِ زینب

    پرستارِ ولایت در آن خیمه‌ی آتش

    بسوزد دلِ ماهش، امان از دلِ زینب

    به شام آمد و دیدش چو دشنام و حسارت

    بنالید از اسارت، امان از دلِ زینب

    به بالای نی‌اش دید، سر زاده‌ی زهرا

    به چوبه زده سر را، امان از دلِ زینب

    در آن کنجِ خرابه، شده بانوی ناله

    ز هجران سه ساله، امان از دلِ زینب

    اگر خون بفشاند، ز چشمِ بنی آدم

    بگوید دلِ عالم، امان از دلِ زینب

    ***************

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی