کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

مرثیه حضرت عباس علیه السلام

***********

خورشید نگاهش به جمال قمر افتاد
راز قمر هاشمی از پرده در افتاد
وقتی که به چشمان اباالفضل نظر کرد
انگار نگاهش به نگاه پدر افتاد
در بدرقه¬اش خواست بگوید که برادر
اما سخن عشق به وقتی دگر افتاد
ماهیست درخشنده که بر منبر نی¬هاست
سرویست جوانمرد که بی دست و سر افتاد
لشکر همه دیدند که یک شیر خروشان
مانند کبوتر شد و بی بال و پر افتاد
دیدند که یکروز پس از رجعت سرخت
گیسوی تو در دست نسیم سحر افتاد
این زمزمه را از لب مختار شنیدند
 
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد
کوتاه سخن این که بلند است مقامت
ای تشنه لبان تشنه¬ی یک جرعه مرامت
احمد علوی
*******************

برداشت به نام علی اول قدمش را
در چهره نهان کرد زوایای غمش را
امروز قسم خورده که با آب بیاید
از خاطر خود می¬برد آیا قسمش را؟
راهی شد و با یک دل دریایی و آرام
برداشت بلافاصله مشک و علمش را
این جاده عشق است و پشیمان شدنی نیست
ماهی که خریده¬ست به جان پیچ و خمش را
«
لب تشنگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب» کسی که حرمش را
لب تشنه و دلخسته و بی¬تاب ببیند
چون زنده کند خاطره صبحدمش را
عالم شده یک عمر نمک گیر اباالفضل
انداخته تا سفره جود و کرمش را
حیف است که بر خلق زمین حکم براند
در عرش برافراشته ساقی علمش را
من سخت خمارم، سر ساقی به سلامت
باید که ببخشد به من او بیش و کمش را
این شاعر دلخسته چه دارد بنویسد
باید به خود او بسپارد قلمش را
این با خود ساقی¬ست که تصمیم بگیرد
تا پله چندم ببرد محتشمش را
ساقی شده تا جام مرا پر کند از می
یارب تو بگو دوری از آن میکده تا کی؟
احمد علوی

***********************

تمام دشت، شیون بود و فریاد
عطش در خیمه ها میکرد بیداد
ز خیمه کودکان بیرون دویدند
سکینه مشک را دست عمو داد
گره در کار ثارالله افتاد
نگاهش باز سوی ماه افتاد
دلم یکباره شور افتاد وقتی
برادر سمت میدان راه افتاد
به سوی دشت عباسم روان شد
برای او حسینم روضه خوان شد
زمانی که به خاک افتاد عباس
حسینم ناگهان قدش کمان شد
به خاک افتاد هر دو دست ساقی
سه شعبه بود و چشم مست ساقی
عمود آهنین بر فرق او خورد
رها شد مشک، یعنی هست ساقی
صدا زد: رفت بر باد آرزویم
به خاک افتاد مشکم، آبرویم
سکینه با خجالت گفت اما
بگو بابا که برگردد عمویم
 

بخش دوم:
شکست و تکیه گاهش رفت از دست
شبش شد تیره، ماهش رفت از دست
عمود خیمه را انداخت یعنی
علمدار سپاهش رفت از دست
هزاران تیر در تن جا گرفته
میان خیمه روضه پا گرفته
حسین آمد ولی قبل از حسینم
سرت را در بغل زهرا گرفته
پس از تو خواهرت جانی ندارد
غم دل بی تو پایانی ندارد
دل اهل حرم در اضطراب است
حرم دیگر نگهبانی ندارد
دلی مانده ست و دیگر دلبری نیست
عطش مانده ولی آب آوری نیست
سر و سامان ندارد خیمه زیرا
برادر! بر تنت دیگر سری نیست
مصیبت هر دم است اینجا برادر
نصیب من غم است اینجا برادر
کجا رفتی؟ کجا رفتی اباالفضل ؟
پر از نامحرم است اینجا برادر
سید محمد مهدی شفیعی

*****************************

گوییا حیدر کرار به میدان زده

گوییا حیدر کرار، به میدان زده این بار و چنین لشگر کفار به یکباره به هم می ریزد
وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا
به تکاپوی سمند از دل هر صخره دو صد صاعقه می انگیزد
فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا
شفقی سر زده از برق نگاهش که از آن دشمن خفاش صفت بگریزد
فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا
آسمان را به زمین دوخته گردی که از سم فرسش می خیزد
فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا
احدی را نبود زهره که با هیبت لشگر شکنش بستیزد
فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا
محمد مهدی سیار

*****************************

کنار علقمه بابا چه دیدی؟
عمود خیمه را از چه کشیدی؟
خداوندا علمدارم نیآمد
یگانه یاور و یارم نیآمد
ابالفضل، ابالفضل، ابالفضل، ابالفضل

گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل می رسم می بویم او را
اگر جویم گلم را در بیابان
به اشک دیدگان می شویم او را
گل من یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهن کهنه به تن داشت
برادر جان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری؟
چرا بر تن برادر سر نداری؟
بمیرم من مگر مادر نداری؟

***************************

آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست
آتش که شعله ور بشود خشک و تر یکی ست
حتی به روی اکبر من تیغ می کشند
با اینکه با پیامبر از هر نظر یکی ست
تنها به این گناه که فرزند حیدریم
تنها به این دلیل که ما را پدر یکی ست
آیا کسی نمانده که یاری کند مرا
اینجا میان این همه لشکر اگر یکی ست
عباس من برادر من نور چشم من
طرز مصاف کردن تو با پدر یکی ست
تنها رجز بخوان و بگو یا علی مدد
در چشم شیر ، یک نفر و صد نفر یکی ست
چشم انتظار آمدنت از شریعه اند
حالا دعای اهل حرم بیشتر یکی ست
شمشیرها به دور تنت حلقه می زنند
چون جمع تیغ ها همگی ضربدر یکی ست
بعد از من و تو زینب اگر نشنود بدان
خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکی ست
از بس حروف پیکر پاکت مقطعه ست
پائین پای مرقد و بالای سر یکی ست
غرق ستاره است تن من ولی هنوز
در آسمان بی کسی من قمر یکی ست
احمد علوی

*********************

تماشایی دارد از خیمه، طلوع ماه بنی هاشم
دلش روشن، چهره اش خندان
سوی میدان می شود عازم
به پیشانیش نور سجده نمایان
دو چشم بصیرش دو خورشید تابان
یلی دست و بازوی او مرتضایی
تو گویی که حیدر میآید به میدان
شوری دارد دل آرام او
دشمن می هراسد از نام او
میدان می لرزد زیر گام او
عباس سرو رشید کربلا
فرات است و تشنه کامی ها
فرات است و این دل خونین
فرات است و بی قراری ها
فرات است و روضه ای سنگین
چه سنگ جفایی، چه تیر خطایی
بر آن ابروان کمانی نشسته
در آن سجده ی سرخ و محراب خونین
تو گویی علی بود و فرق شکسته
تنها از میدان برگشته بابا
حرفی نگفت از عموجان اما
برداشت عمود خیمه را از جا

***********************

سید محسن حبیب اله پور

روی دستـان مـادرت خـوابی
مثل خورشیدی و تو می تابی
بـاب فضلی  و  بـاب حاجاتـی

به چه نـامی  و به چه القابی
مـاه زهـرا  و  مـاه ام بنـیـن
منبـع  جلـوه هـای مهتابی
کربلا هم سرای عشـق شمـاست
ساقـی تشنـه کـام اربـابی
تشنـه کـام لب تو بـود فـرات
کی تـو عبـاس تشنـه آبی؟
پسر  شیـر  حرب بـدر و حنیـن
ای علمـدار باوفـای حسین

ماه شب هـای تـار مـا عبـاس     
شیـر میـدان جنگ ها عباس
هم شجـاعـی  تو  مثـل  بابایت   
هم تو عابـد تو پارسـا عباس
من شنیـدم کریـم  هـم هستی       
رحمتی کن به این گدا عباس
امشب عیدست و عیدی ام بدهید     
یک سفـر تا به کربـلا عباس
ذکـر هـر عاشقی به لب  امشب   
   
یا ابوفاضـل اس تو  یا عباس
ماه حیـدر  شبیـه  خورشیـدی     
باب حاجـات و باب امیـدی

مـن گـدایم گـدایـم و سائـل     
آمدم  دست رد نـزن  بر دل
گر  که  عشقت ز دل جـدا گردد     
باید آن دل درش بگیرم گِل
قـدّ دریـاست حاجتـم عبـاس   
 
می رسانی مرا تو بر ساحل ؟
آرزویم  شـده که  مـن بـدهم   
 
پای دست تـو  جـان ناقابل
دست من را بگیـر  ای  بی دست   
 
یا اباالفضـل و یا ابو فاضـل
آسمـان تکیـه زد  بـه  دست تو   
 
ای به قربـان چشم  مست تو

************************

قول دادی به حسین ای قد رعنا … برگرد
زود با مشک پر آب از لب دریا … برگرد
دارد انگار حرم دلهره ای می گیرد
جان به قربان تو و آن قد و بالا… برگرد
مشک جان داد ، دگر بس کن و آرام بگیر
آسمان از نفس افتاد…که سقا … برگرد
زینب از دور نگاه اش نگران است بیا
بی قرار تو شد و قصه فردا ، برگرد
چشم بگشا و ببین حضرت یاس آمده است
آه عباس..! عزیز دل زهرا برگرد

**********************

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می‌رفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو نا امیدی، تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر دلخون‌تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا مولای بی سر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آن شب خرابه نبودی
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی
سقا! تو ساغر ندیدی، در تشت زر، سر ندیدی
جای نیِ خیزران بر لبهای دلبر ندیدی
قاسم صرافان

*****************************

چقدر عزت و جاه و جلال داری تو

مدال بندگی از ذوالجلال داری تو

اگرچه ماه بنی هاشمت لقب دادند

خدا گواه بود بس کمال داری تو

میان چشم خمارت برای تشنه لبان

دو چشمه سار همیشه زلال داری تو

چه خوب شد که حوائج به دست توافتاد

تخصص گره های محال داری تو

شما غلام حسین و منم غلام شما

چقدر در نسبت اعتدال داری تو

فقط بخاطر فردای محشر ماهاست

اگر به جای دو دستت دو بال داری تو

عموی خوب قبیله براهه آمدنت

نگاه مضطرب خردسال داری تو 

پس از تو امنیت خیمه را اخا چکنم

خودت بگو که جواب سکینه را چکنم

ابوالقضل عطازی

*********************

آه برخیز ...

این دو چشم است که ماننددو دریا شده است

آه برخیز و ببین خیمه چه غوغا شده است

جرأت دست زدن بر تن تو نیست مرا

چقدر تیر در این پیکر تو جا شده است

به ... چه شق القمری کرده عمود آهن

فرق تو تا وسط ابروی تو وا شده است

چشم و سر... دست جدا، چشم زدنت حتما

چه شده پیکر تو مثل معما شده است

به گمانم که تو از جای نخواهی برخاست

آه ... حالا به سرم خاک دو دنیا شده است

تیر را می کشم از چشم تو بیرون عباس

تا ببینی که ز داغت کمرم تا شده است

من هنوز از سر نعش تو نرفتم اما

بینشان با طمع رأس تو دعوا شده است

وحید محمدی

 

**********************

من را به جز خیالت فکری دگر نباشد
دردِ فراق، شرحش این مختصر نباشد
صحن و سرایت آقا، خواب از سرم ربوده
هر شب به جز حریمت فکری به سر نباشد
جا ماندم از زیارت، در بین عاشقانت
از من که روسیاهم بیچاره تر نباشد
هر چند پر گناهم، اما تویی پناهم
فرجام دوری از تو غیر از شرر نباشد
خورشید سائلت شد، در عرش منزلت شد
همچون تو در سماوات دیگر قمر نباشد
بی مهر و بی ولایت، در بندگی عارف
هر قدر هم بگردی، غیر از ضرر نباشد
بر ما نظر بینداز ای صاحب کرامت
زیباتر از نگاهت بر ما نظر نباشد
با چشم خیس روضه، از تو حرم بگیرم
درخواست، وقتِ باران چون بی اثر نباشد
بر چله ی کمان ها چندین هزار تیر است
این رسم جنگ کردن با یک نفر نباشد
این "نیزه_ تیرِ" دشمن، با چشم تو چه کرده؟
بیرون کشیدن آن جز دردسر نباشد
از حال رفت خورشید، وقتی عمود کوبید
رأسی شکسته چون تو شق القمر نباشد
با نیزه پیکرت را بدجور جا به جا کرد
جسمی شبیه جسمت زیر و زبر نباشد
در خیمه دختری گفت در گوش مادر خود:
تکلیف ما بگو چیست سقا اگر نباشد؟
برخیز ای سپهدار، ای میر و ای علمدار
بعد از تو بهر زینب دیگر سپر نباشد
یٰا حامِیَ الظُعَیْنة، عَجّلْ عَلَیٰ سُکَیْنَة
برگرد تا رقیه بی هم سفر نباشد
محمد جواد شیرازی

************************

از سر اسب تا زمین خوردی

تا تو ای با وفا زمین خوردی،

خاطر دخترم مشوّش شد

چِقَدَر بی هوا زمین خوردی

ای برادر تو که یل جنگی

مانده ام پس چرا زمین خوردی

مثل ایّام رفتن مادر

مثل شیر خدا زمین خوردی

لشگری بود و لشگر من تو

تک یل کربلا زمین خوردی

چه کشیدی برادرم وقتی

روی این تیرها زمین خوردی

علمت روی خاک افتاده

ای علمدار ما زمین خوردی

پنجه ی زجر واشد ای عبّاس

از سر اسب تا زمین خوردی ...

وحید محمدی

************************

روضه خوانان بنویسند که آب آورده

مشکی از آب نه،از باده ی ناب آورده

مست کرده است زن و پیر وجوان را عباس

ساقی از علقمه انگار شراب آورده

آب را زود به تشنه برسانی خوب است

پس عمو آب به خیمه به شتاب آورده

بس که گفته است به دریا که رقیه تشنه است

قطره قطره همه را او به جواب آورده

مشک را دست گرفته است و یا بر دندان

آب کرده است و تا پیش رباب آورده

هر کسی آمده از مشک لبی تر کرده

همه ی اهل حرم را به حساب آورده

اگر اینگونه نبوده است که من می گویم

مانده ام زینب ما اینهمه تاب آورده؟

اگر اینگونه نبوده است پس این ساقی عشق

آب را تا دم خیمه به عذاب آورده

دشت از بوی گل یاس به خود می پیچد

باد از سمت عمو بوی گلاب آورده

نادر حسینی

نظرات  (۲)

کسی که امام زمان خودش را نشناسد در زمان جاهلیت مرده است
یا مهدی(ع)حسین را کسانی کشتند که امام زمان خود را نشناختند
یا مهدی
یامهدی
یا مهدی
کمک کن اربعین نزدیکه وقتی برای امام حسین گریه میکنیم
تورا بشناسم وفقط ظهورتورا بخواهم
امام زمانم....
سلام وب خوبی داری
برای بازدید بیشترش
تبلیغ خودتو رایگان تو وب ما ثبت کن:
sinamoaf.blog.ir
تبلیغات رایگان تبلیغات رایگان وبلاگ تبلیغات رایگان سایت اسپانسر شوید تبلیغات رایگان تبلیغات رایگان وبلاگ تبلیغات رایگان سایت اسپانسر شوید تبلیغات رایگان تبلیغات رایگان وبلاگ تبلیغات رایگان سایت اسپانسر شوید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی