کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


مرثیه حضرت علی اکبر ( علیه السلام (

*************

گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پا در رکاب می زنی و محشری علی
ابرو نهان کن از نظر خیرهٔ حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی
قامت مگو قیامت زهراست قامتت
از بس که قد کشیده ای و محشری علی
گرم طواف روی تو آل ابوتراب
غرق عبادتی و خدا منظری علی
وصفت همین بس است که در کوی رب عشق
شه زاده حرم، علی اکبری علی
وجه غیور هر غضبت وقت حمله ها
گاه رجز تو منتسب از حیدری علی
بین خطوط روی جبینت پر از خداست
ابن الحسین لیلی لیلای کربلاست
***

نور خدا ز صورت تو دیده می شود
پیغمبرانه بر همه تابیده می شود
شمشاد قامتی و به شمشیر کوفیان
گلبرگ ها ز ساقه تو چیده می شود
مثل بلور شیشه ای سنگ خورده ای
با بوسه ای وجود تو پاشیده می شود
مقراض اهل کوفه چه آورده بر سرت
هر گوشه ای ز دشت تنت دیده می شود
در زیر سم اسب تنت مثل زعفران
بر روی سنگ ها همه سابیده می شود
جسمی که زیر ضربه به هم ریخته چه سان
هر تکه ای به روی عبا چیده می شود
بر ناله های ممتد بابا کنار تو
از سوی لشگری همه خندیده می شود
قلبی که از تمام تنت پاره تر شده
با هر صدای قهقه رنجیده می شود
دنبال زینب آمده سقای عالمین
فریاد می زنند که وای از دل حسین
قاسم نعمتی
******************
سلام احمد سلام داور

سلام زهرا سلام حیدر

سلام یاسین سلام کوثر

سلام عبّاس و عون و جعفر

سلام نسل جوان سراسر

به جان پاک علیِّ اکبر

سپهر مجد و جلال احمد

محیط فضل و کمال احمد

تمام حسن و جمال احمد

کتاب خلق و خصال احمد

به جز ائمّه زآل احمد

به قدر، اولی به فضل، برتر

بهشت عترت بهار رویش

خصال احمد خصال و خویش

وجود را جان در آرزویش

حسین را دل به تار مویش

به چشم امّ و اب و عمویش

علّی ثانی رسول دیگر

ریاض خُلقش کمال ایمان

بیاض حُسنش تمام قرآن

رخش برد دل زماه کنعان

دمش دهد جان به پور عمران

به هر پیامش هزار طوفان

به هر قیامش هزار محشر

زهی جلالت زهی کرامت

یم نبوّت دُرِ امامت

چو کبریایش به دل اقامت

به چهره غوغا به قد قیامت

جلال خیزد تمام قامت

به محضر آن خدای منظر

جلال طاها کمال یاسین

حسن خصایل حسین آئین

شجاعت از او گرفته آذین

علی اعلا به عرشۀ زین

ولایت او تمامی دین

محبّت او جهاد اکبر

بهشت زینب امید لیلا

زاوج و همش مقام بالا

زهر شهیدی به رتبه والا

زنسل احمد شهید اولا

به آل هاشم هماره مولا

به خلق عالم همیشه رهبر

به چهره تاج از قمر گرفته

زعمّه خون جگر گرفته

توان و تاب از پدر گرفته

عمو چو جانش به بر گرفته

زسینه بر کف سپر گرفته

به پای او جان به دست او سر

سرشک بر رخ، دعاش بر لب

چو مهر، در صبح چو ماه، در شب

روان به میدان سوار مرکب

به خاک او ریخت سپهر کوکب

دو همره او حسین و زینب

دو پیشبازش بتول و حیدر

زچنگ دنیا کشیده دامن

نه باکش از جان نه بیمش از تن

سپر به کتف و کفن به گردن

گشوده سینه به تیر دشمن

به کام عطشان به ثقل آهن

شرر شد و زد به خصم کافر

چه الحذرها که شد بر افلاک

چه دست و سرها که ریخت بر خاک

به قلب و فرق عدوی سفّاک

زنیزه زد زخم زتیغ زد چاک

درید سینه زخصم ناپاک

فکند آتش به جان لشکر

عدو صدا زد محمّد (ص) است این

و یا که حیدر به جنگ صفّین

دریغ کاخر فتاد از زین

به جسم مجروح به روی خونین

که دیده یک گل هزار گلچین

زتیغ و تیرش کنند پرپر؟

بدن چو جوشن شد از خدنگش

به سینه گرگان زدند چنگش

زدند هر سو به عزم جنگش

یکی به تیر و یکی به سنگش

به دیده اشکش به دل شرنگش

به خاک پنهان به خون شناور

که دیده مه را هزار پاره

تن لطیفش پر از ستاره

نفس زداغش شود شراره

به زخم زخمش رسد دوباره

پدر به گریه کند نظاره

پسر دهد جان به زیر خنجر

به قلزم خون گهر که دیده؟

به خاک، قرص قمر که دیده؟

به نخل طوبی، تبر که دیده؟

زقلب قرآن، سپر که دیده؟

به پیش بابا، پسر که دیده؟

که همچو بسمل، به خون زند پر؟

فغان از این غم فغان از این غم

زدند زخمش به جای مرهم

ورق ورق شد، کتاب محکم

که صفحه صفحه، جدا شد از هم

دمید خونش زنخل (میثم)

فکند داغش به خلق، آذر

غلامرضا سازگار

*****************

سید هاشم وفایی

گلی که در چمن حُسن امتحان می داد

خبر ز رویش گل های ارغوان می داد

تجلیات نبی را به چهره اش دیدند

فروغ و جلوه ز نورش به کهکشان می داد

کلام وحی به روی لبش چو گل می کرد

ملاحت سخنش جلوه بر بیان می داد

در آبشار صدایش نسیم زمزمه بود

صدای او به دل ناتوان، توان می داد

جوانیش به جوانان حدیث عشق آموخت

مرام او ره توحید را نشان می داد

به نغمۀ "او لسنا علی الحق" از لب خود

به باغ صدق و صفا رنگ جاودان می داد

به دشت کرب وبلا تا گذاشت پا این گل

تمام دشت بلا نکهت جنان می داد

دوباره روح دگر بر نماز و دین بخشید

به صبحگاه شهادت چو او اذان می داد

میان عرصۀ عشق و شرف چنان کوشید

که درس غیرت و مردی به عاشقان می داد

صدای یا ابتای گل بهشت حسین

خبر ز فاجعۀ غم به باغبان می داد

طنین گرم وداعش شرر به دل می زد

صدا و نغمۀ او عرش را تکان می داد

گلی که جای لبان حسین بر لب داشت

فتاده بود به روی زمین و جان می داد

زمان دوباره بهم ریخت چون حسین آمد

زمین عنان دلش را به آسمان می داد

کنار آن گل صد برگ پرپر افتاده

مگر که اشک به چشمان او امان می داد

جمال حق به جمال پسر چو رخ بنهاد

هماره بوسه بر آن لعل خونفشان می داد

اگر که زینب او از حرم نیامده بود

گمان کنم که «وفائی» حسین جان می داد

******************

اسدالله حرم از حرم الله آمد

اشهد أنّ علیّأ ولیّ الله آمد

أشبهُ النّاس به پیغمبر علیّ اکبر

پسر شاه وفا همقدم ماه آمد

همه گفتند رسول مدنی می آید

وقت شمشیر زدن صوت ید الله آمد

یا علی گفته و دیدند همه کرار است

از مفر گفت عدو،او که سر راه آمد

یاعلی زمزمه ی لعل جوانان وطن

کی خبر میرسد از کعبه که دلخواه آمد

حسین ایمانی

*******************

کم نداریم مشک خشکیده اشکها روی گونه لغزیده

خواهرت کنج خیمه ترسیده شیرخواره لبش خراشیده

پیش بابا کمی قدم که زدی/سوی میدان برو علی،ولدی

ای علی اکبر حسین برو حیدر لشکر حسین برو

بُرو بال و پَر حسین برو ساغر کوثر حسین برو

تو ذبیح خلیل زهرایی روضه ی جبرئیل صحرایی

شده آئینه ی رسول الله با دَم یاعلی ولی الله

روبه روی نگاه ثارالله یک تنه یک سپاه، جُندُ الله

ارتش باشکوه سالاری ثانیِّ ساقی و علمداری

در حرم گریه ی حسینُ ببین نگران است شیر امّ بنین

می نشینند دشمنان به کین / نیزه ای مثل میخ در،سنگین

می نشیند به روی پهلویت مادری شد نگاه کم سویت

خون سرخ تو میکند فَوَران / پیکرت زخمی و تنت بی جان

روی مرکب میانه ی میدان / شده ای سرنگون و آن حیوان

راه را گم نموده واویلا چقدر گرگ دارد این صحرا

میشود حلقه دمبدم نزدیک/صحنه ها مثل کوچه شد تاریک

بغضهای سقیفه ای،لِأبیک/ضربه هایی به جای کار نیک

زده با نیزه ها و تیغ تیز اِربأ اِربا چه بود،ریز به ریز

بدنت ریز ریز شد پسرم خواهر تو مریض شد پسرم

زندگی چون پَشیز شد پسرم/دیده ی کوفه هیز شد پسرم

شده ام پای نعش اکبر پیر ای جوانان بیاورید حصیر

خاطره های دلپذیرم کو؟ آن اذانگوی بی نظیرم کو؟

شیر لشکر بگو بشیرم کو؟ کو عصایم،ببین که پیرم کو؟

زیر باران و نیزه ها و تیر العجل ذکر خیمه ی تکبیر

حسین ایمانی

*********************

برخیز و کن نظر پدر قد کمانیت

می سوزد این دلم به تو و این جوانیت

آئینه مجسم قرآن سرمدی

دیدم به چشم خویش بهارم ، خزانیت

با نیزه دیده ام که به پهلوت میزدند

دیدم چو فاطمه همه ی نا توانیت

بهر تسلی دل من یک پدر بگو

ای من فدای لحظه شیرین زبانیت

تکیه زدم به نیزه غربت ندیدمت

از سم اسبها بگرفتم نشانیت

پایین پای من شده ای تا ببینمت

از بسکه پر ستاره تن آسمانیت

مرتضی محمود پور

*******************

از روبروی چشم ترم رفت به میدان

یا راد` یوسف پسرم رفت به میدان

گویند جگر گوشه ی بابا پسر اوست

فریاد’ خدایا’ جگرم! رفت به میدان

عمر دگرم بود در این موسم پیری

ای وای که عمر دگرم رفت به میدان

من دست کشیدم به محاسن که خدایا

پیغمبرم از دور و برم رفت به میدان

یک بوسه به من نه که دو دنیا به پدر داد

اینگونه شد آقای کرم ‘ رفت به میدان

آقای جوانان بهشت از نفس افتاد

آقای جوانان حرم رفت به میدان

سید علی رکن الدین

**********************

مدح حضرت علی اکبر- علیه السلام

دل حرم میشود سحر گاهی

که شود صحن دیده تر گاهی

قطرۀ آب در مرور زمان

میکند در حجر اثر گاهی

دل من سخت ترزسنگ که نیست

امتحان کن بر این جگر گاهی

ای خریدار بر رضای خدا

جنس پس مانده را بخر گاهی

یعنی آنقدر بی بها هستم

نیستم لایق نظر گاهی

بین سجاده دیده بر راهم

نیمه شب میشود خبر گاهی

بنده ای راکه دست و پا گیراست

همرهت تا خداببر گاهی

قتلگاهی به پا کنی با ناز

گر ازینجا کنی گذر گاهی

پسری که کریم زاده بود

میکند جلوه پدر گاهی

تاج اصحاب یا علی اکبر

یابن ارباب یا علی اکبر

تو مطهر شدی زهرچه بدی

تابگوئی ز نسل لم یلدی

صدو ده بار هو کشم زجگر

که تو با کعبه زاده هم عددی

همه دلگرمی ام محبت توست

یابن لیلا “علیک معتمدی

گرتو شاگرد مجتبی هستی

دست خالی نمی رود احدی

ناز تو فاطمی تر از همه است

راه دلبردن از علی بلدی

نوه ارشد دو دریایی

موجی از عشق گاه جذر و مدی

جای مادر بزرگ تو خالی

زود پرزد به وادی ابدی

تو ز هر پنج تن نشان داری

تو حدیث کسای مستندی

جز برای دل ابوفاضل

پرده از روی خویش پس نزدی

تا خدا پرده ازرخ توکشید

چشم عباس مصطفی رادید

تاکه بابا تورا صدا میکرد

محشری در حرم به پا میکرد

با نگاهی به قد وبالایت

یاد پیغمبر خدا میکرد

توکه هستی که پیر میخانه

بامناجات تو صفا میکرد

ای دل آرام خوش صدای حجاز

مأذنه بر تو اقتدا میکرد

آتش روی بام خانه ی تو

کوچه ها را پر از گدا میکرد

هرکسی داشت نذر پیغمبر

به در خانه ات ادا میکرد

بسکه با غمزه راه میرفتی

پدرت پشت سر دعا میکرد

دور از چشم  شور مردم شهر

از رخ تو نقاب وا میکرد

بوسه ای از لب تو هردرد

پدری پیر را دوا میکرد

گوشه ای مینشست و با زینب

نظری سوی مجتبی می کرد

بعد میگفت این پسر غوغاست

چقدر شکل مادرم زهراست

تو ز اجداد خود چه کم داری

نسبی پاک و محترم داری

وارث آدم و کلیم و مسیح

بهر احیای مرده  دم داری

گشته شش گوشه این حرم یعنی

تو جدا گانه یک حرم داری

که زیارات کامل و متقن

همچونان سایر امم داری

تو ز پایین پا ولایت بر

کرسی و نون و والقلم داری

مابه نام تو سینه زن شده ایم

حق شاهی بر عجم داری

تو که باب الحوائجی بی شک

بسکه آقایی و کرم داری

یک قدم تو عقب تر از عباس

برسر دوش خود علم داری

شانه هایت ز بس مودب بود

دومین تکیه گاه زینب بود

خیز و شمشیر مرتضی بردار

بزن ای شیر بردل کفار

زره مصطفی بپوش علی

در رکاب عقاب پا بگذار

نعره ای زن منم علی اکبر

نوه ی حق حیدر کرار

همچو شیری بزن به قلب سپاه

تابریزی به هم یمین و یسار

ضجه کوفه را درآوردی

ای ابر مرد عرصه پیکار

هر طرف تاب میدهی تیغت

کشته سازی زکشته بسیار

تشنگی را بهانه را فرمودی

رو نمودی به جانب دلدار

لب نهادی بر آن لبان خشک

گفتی آهسته این سخن با یار

کی محاسن سپید در بندم

دست خود از محاسنت بردار

تا که دلکنده از تو بابا شد

بالهای شهادتت وا شد

ناگه از دشت یک صدا آمد

ناله ای پدر بیا آمد

پدر آمد ولی چه آمدنی

چه کسی گفته روی پا امد

پیرمردی کنار نعش جوان

باسر زانو از قفا آمد

روضه ات گشته شرح موت حسین

وسط هلهله نوا امد

آنچنان نعره زد علی ولدی

ناله اش بین که تا کجا آمد

دست خودرا گرفته روی سر

زینب از سوی خیمه ها آمد

شد حسین زنده با دم زینب

پای معجر میان تا آمد

با تن ریخته به چه کند

نوبت یاری عبا امد

شب جمعه است بس کن ای شاعر

چونکه مادر به کربلا آمد

هر شب جمعه کربلا غوغاست

فاطمه روضه خوان کرب وبلاست

قاسم نعمتی

***********************

قد رعنای تو چون سرو سپیدار شده

کربلا محو رخ احمد مختار شده

دور تا دور سرت آیینه می چرخانم

بسکه گیسوی بلند تو دل آزار شده

تا کمی راه روی این دل من می لرزد

قد طوبایی زهراست پدیدار شده

چشم بد دور از آن قد رشیدت پسرم

قامتت شانه به شانه با علمدار شده

گر ترک خورده لبت غصه مخور ای بابا

تشنه ی وصلی و هنگامه ی دیدار شده

تا صدای تو شنیدم که پدر زود بیا

گفتم ای وای علی بی کس و بی یار شده

نیزه ها رفت چو بالا به سر خویش زدم

وسط معرکه این یاس گرفتار شده

کوچه ای باز شدو هر که زره آمدو زد

ماجرای تو شبیه درو دیوار شده

زشکافی که به پهلوی تو خورده پیداست

نوک نیزه اثرش چون نوک مسمار شده

دشمن آن بغض علی را سر تو خالی کرد

تن تو طعمه هر گرگ جگر خوار شده

بین محراب دو ابروی تو از هم شد باز

صورتت جلوه ای از حیدر کرار شده

خیز و زیر بغلم گیر و سوی خیمه ببر

ای جوانم ز غمت دیده ی من تار شده

اربا اربایی و کس معنی آن کی فهمد

این عبا تا به ابد محرم اسرار شده

قاسم نعمتی

*********************

آمدم من ز حرم لحظه ی پر پر زدنت

شاخه ای نیست که نشکسته میان چمنت

گردنت را بکشم تا نفسی تازه کنی

صبر کن پاک کنم لخته ی خون از دهنت

کمرم خم شده بالای سرت با این حال

فزعت قاتل جانم چه کنم با بدنت

اربا اربا شده ای پیش نگاهم چه کنم

گل لیلا شده در هم زره تو به تنت

جگرم پاره شده یک کلمه حرف بزن

دلم آرام بگیرد شنوم گر سخنت

بین علمدارو علم را که علم بر دوش است

کمکم کرد کنم بین عبایم کفنت

حرمت معجر زینب کمرم راست نمود

مرده بودم به خدا ورنه کنار بدنت

قاسم نعمتی

**********************

بارِ دیگر، برگِ دیگر را ورق زد دفترم

بارِ دیگر، برقِ دیگر را ببین در جوهرم

بازهم درعرصۀ عشق و مرام و معرفت

می رود نام آوری و درپیِ یک محشرم

گشته دیوان پشتِ دیوانی، رَجَز پُشتِ رَجَز

صف به صف، از بیت بیتِ مثنویهای کَرَم

در میانِ لشکری از نسلِ شیطانِ رجیم

می زند هوئی، که هان!  “من وارثِ پیغمبرم

جان نثارِ شاهِ این میدان:  “حسین ابنِ علی

دستبوسِ ذوالفقارم، پایبوسِ حیدرم

خونم از حوضِ طهارت، خویم از فوزِعظیم

آری! از ایل و تَبارِ سلسبیل و کوثرم

مست و سیراب از کلامِ وَحیِ لبهای پدر

شیرِ غیرت نوش کرده از سبوی مادرم

تشنۀ قرآن نوشتن بر تنِ دشتم، هلا!

جانفدای امرِ برمعروف و نهی از منکرم

جُز محبّت چیست قرآن و کلامِ أهلبیت؟

مهربانی چون نمی فهمید، پس جنگاورم

شُهرۀ جنگِ نمایانند، شیرانِ علی

من علیِ دیگر از نسلِ امیرِ خیبرم

لشکرِ مُژگانِ من دل می برَد از دوستان

هم به خشمش، زَهره ها از خیلِ دشمن می برم

خصم می ترسد زِ ما و رزم می نازد به ما

آری! آری! ای عدو! من یک تنه یک لشکرم

آلِ طاها و زمینگیری؟  به پرواز آمدم

گرچه شمشیرِ قصاوتها نماید پرپرم

می زنم بر قلبِ ظلمت، میمنه تا میسره

در تلاطم، در تکاپوی امیرِ مضطرم

خونفشانی، چارۀ تشخیصِ ظلم و ظالم است

کوهِ امّید آمدم، چون در نگاهِ داورم

ای تمامِ جهل! من عزمِ تمام آورده ام

گر هزاران بار دشمن را بریزی بر سَرم

ای سیوفِ جهل! فتوای  “  خُذینی “ بشنوید

عشق! من آماده ام، باید بگیری در بَرَم

تا بهشت و آسمانها و زمین حیرت کنند:

باغی از ایثار می سازم زِ سَروِ پیکرم

می روم تا لشکری از زَخم آرامم کند

می رود جانِ عطشناکِ ولایت گُسترم

تشنه ام بود و گرفتم کام از جامِ ولاء

تا که هستی هست، مستِ این مِی و این ساغرم

توسَنِ عرضِ  “إرادت بر حسینِ فاطمه “!

می روی و می رود تاب و توانِ دلبرم

می روی، امّا ببین چشمانِ بابای مرا

در پیِ او غرقِ بارانَست، چشمانِ ترم

بشنو آه و ناله و حالِ خرابِ خیمه را

بشنو آهی را که می سوزد زِ هُرمِ آن حرم

می روی و می بری من را، ولی آهسته تر

داغدارم،  از دَمِ آه! اکبرم  آه! اکبرم  “

حمیدرضا کسرایی

********************

غزل مصیبت حضرت علی اکبر (علیه السلام)

به خدا هیچ کسی مثل تو اکبر نشده

پسرم هیچ کسی مثل تو بی پر نشده

رفتنت ولوله ای در حرم انداخته است

عمه ات هیچ کجا اینهمه مظطر نشده

اربا اربا شده ای سرو سه نوبر ، به خدا

بدن هیچ کسی مثل تو پرپر نشده

بعد تو خاک دو عالم به سر این دونیا

پسرم دیده ی من غیر غمت تر نشده

خیزو یک جنگ نمایان دگر کن پسرم

تا پدر دست خوش خنده ی لشگر نشده

غیرت هاشمیت را به همه ثابت کن

تاکه دست احدی راهی معجر نشده

تکه های بدنت را که در اینجا پخش است

پیش هم چیدمو افسوس که پیکر نشده

حبیب باقر زاده

***********

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی