کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


شعر شهادت حضرت قاسم علیه السلام

*******

کاروان تشنه

هیچ موجى از شکست شوق من آگاه نیست

در کنار ساحلم امّا به دریا راه نیست

تا مپندارند با مرگم تو مى ‏میرى بگو

اینکه مى‏ بینید فعل است و ظهور، الله نیست

در مسیر لا و الا خون عاشق مى‏ دود

در دل معشوق مطلق راه هست و راه نیست

کاروان تشنه اشکت را نشانم داده است

منزل من چشمهاى توست، پلک چاه نیست

روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک

در مقام جلوه خورشید جاى ماه نیست

مى‏برى من را و پا را مى‏کشم روى زمین

در رکاب شوق حرف از قامت کوتاه نیست

صوت داود است جارى از فضاى سینه‏ام

در مسیرش استخوانى گاه هست و گاه نیست

مى‏زنیدم ضربه امّا من نمى‏ریزم فرو

کوه را هیچ التفاتى بر هجوم کاه نیست

-----------------------------------

سرچشمه زیبایی 

این جوان کیست ؟ که گل صورت از او دزدیده است

سیزده بار زمین دور قدش چرخیده است

رو به سرچشمه زیبایی ودریای وفا

ماه ازاوست که این گونه به خود بالیده است

خاک پرسید: که سرچشمه این نور کجاست

عشق،انگشت نشان داد که اوتابیده است

پیش او شور شهادت زعسل شیرین تر

آسمان میوه احساس زچشمش چیده است

گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار

باغ سرسبز تر ازاو به جهان کی دیده است؟

اسب آرام، رهاکرد، گلی رادرخاک

کربلا دید، که ماهی به زمین غلتیده است

حیدر منصوری

---------------------------

احلی من العسل 

به شکل گیسوی زینب، دلی پریشان داشت

نشسته بود، وسردر خم گریبان داشت

بلند مثل سپیدار- ناگهان -رویید

درآن دیار،که رگبار تیغ وتوفان داشت

جهان ندید ازاین لاله تازه تر هرگز

اگرچه باغ،ازاین لاله ها فراوان داشت !

گرفت رخصت (احلی من العسل)از عشق

که در حمایت آیین عشق فرمان داشت

درآن زمان که جدا می شدازقبیله عشق

هنوز گوشه چشمی ستاره باران داشت

رکاب، بوسه به زحمت به پای او می داد

اگرچه پای شجاعت به فرق کیوان داشت

سوارگشت، سواری که ساعتی دیگر

حسین کرب و بلا یک بغل نیستان داشت !

طنین مبهم یک استغاثه می آمد

که سوز آن اثر ناله یتیمان داشت !

نشست گرد سم اسب ویک نفر، حیران

به روی دست، ورق پاره های قرآن داشت

 ---------------------------------

روز عاشورا

روز عاشورا حسن را نور عین

در حضور زاده زهرا حسین

با ادب خم شد به صد جوش و خروش

بوسه زد بر دست پیر میفروش

چون صدف لعل لبش را باز کرد

با عمو سوز دلش را ساز کرد

گفت ای آئینه دار شهر نور

شهد جانم ده تو از جام بلور

زان می نابی که اکبر نوش کرد

با نبی همراه و هم آغوش کرد

تشنه ام من بهر دیدار حبیب

جرعه ای زان می مرا هم کن نصیب

بر یتیمان دلنوازی لازم است

بهر قاسم سرفرازی لازم است

نامه از سوی پدر آورده ام

سر خط ایثار سر آورده ام

مادرم بر من کفن پوشیده است

شهد صهبای حسن نوشیده است

دوست دارم در رهت فانی شوم

در منای قرب قربانی شوم

دوست دارم زیر سم اسب ها

پیکرم گردد عمو جان توتیا

چون جهاد من جهاد اکبر است

مرگ بهرم از عسل شیرین تر است

دوست دارم خویش تن را حر کنم

جای خای پدر را پر کنم

گر ببرند بند بند از بندم عمو

من به مرگ خویش می خندم عمو

من به خون از حق حمایت می کنم

جان به قربان ولایت می کنم

مست مستم کن که شیدایی کنم

با عدو جنگ تماشایی کنم

در رکاب تو اگر گردم شهید

نزد زهرا رو سپیدم رو سپید

علی انسانی

----------------------------

رفع عطش

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو

تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو

خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

پدرم نامه نوشته است که در کرببلا

جای او شهد شهادت خورم از ساغر تو

اذن جنگم بده ای یوسف زهرت که سرم

به سر نیزه شودچون سر سوداگر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید

که چه شد پور حسن همدم و همسنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت

ای فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم براه است که بیند تن من

پاره پاره چو تن و فرق علی اکبر تو

علی انسانی

------------------------------

حرم نور عین

شبل حسن قاسم والا گهر

بر شجر سبز ولایت ثمر

به سال سیزده و مه چارده

گرد رخش موی، چو شام سیه

رنگ لبش همچو عقیق یمن

لاله ی سرخ سبزه زار چمن

شبل حسن قوت قلب حسین

بر همه اهل حرم نور عین

دید عمو را به صف کربلا

بی کس و بی مونس و اقربا

گشته عمو با غم و محنت قرین

سر دهد او نوای هل من معین

چون ز عمو سخن به گوشش رسید

رنگ ز رخساره ی ماهش پرید

گشت مهیای جهاد از وفا

آن ثمر گلشن صدق و صفا

خواست تا بگیرد اذن جهاد

خم شد و بر دست عمو بوسه داد

ز شوق آن فروغ چشم همه

اذن گرفت از پسر فاطمه

گشت سوار فرس آن نوجوان

رفت سوی رزم ستم پیشگان

بود اگر چه ز جفا تشنه کام

تا که به میدان برسید از خیام

خواند به آوای خوش و دلربا

خطبه ای آن نور دل مجتبی

گفت منم نوگل باغ حسن

قاسمم و چشم و چراغ حسن

هست عمویم پسر فاطمه

عرش خدا را بود او قائمه

بر سخنش داد چو حسن ختام

شبل حسن تیغ کشید از نیام

چار پسر کشت ز (ازرق) چو شیر

همره ازرق که بد او بس دلیر

همچو نگین و سپه اهرمن

حلقه زده به گرد آن یاسمن

تیغ و سنان نیزه ی خصم دغا

بر تن او زدند، در آن دغا

تیر بسی ز کینه ی اهرمن

نشست بر پیکر شبل حسن

زد ز جفا تیغ، عدو بر سرش

فتاد از زین به زمین پیکرش

فتاد قاسم چو ز پشت فرس

بانگ زد ای عمو به دادم برس

تا که رسد بر سرش عمّ کبار

گشت بپا معرکه در کارزار

گفت عمو جان نفسم گشته تنگ

دست بدار ای ولی حق ز جنگ

زیر سم اسب عمو جان ببین

جسم مرا که خفته روی زمین

چون که عمو بر سر قاسم رسید

پیکر او زیر سم اسب دید

دید به خون خفته گل یاسمن

که گشته او لاله ی صحنِ چمن

گفت بسی سخت بود بر عمو

که خوانیش بهر کمک لیک او

خود نتواند که چو یک باغبان

حفظ کند گل ز هجوم خزان

یا که بخوانیش به قلب کباب

او نتواند که بگوید جواب

گر چه رمق به زانوی او نماند

خود چو نسیمی به پر گل رساند

لیک گره ز مشکلش وا نشد

غنچه ی لبهای گلش وا نشد

پیکر قاسم چو گرفت او به بر

برد به خیمه برِ نعش پسر

گاه نظر بر رخ قاسم نمود

گه به پسر دیده ی حسرت نمود

شمس و قمر تا که هم آغوش شد

(آهی) از آن واقعه خاموش شد

استاد علی آهی

-------------------------------

دانشگاه عشق

چون عزیز مجتبی در خون طپید

جام پر شهد شهادت سر کشید

گرچه از بیداد جان بودش به لب

نام آن جان جهان، بودش به لب

شد روان عشق، سوی او روان

تا دهد جان بر تن آن نیمه جان

لیک هر سو روی کرد او را ندید

ساحل جان را در آن دریا ندید

بانگ زد کان سرو دلجوی حسن

روی تو یادآور روی حسن

گر به دست کین ز پا افتاده ای

با عمو بر گو کجا افتاده ای

خود برآ از پشت ابر ای ماه من

رخ نما ای یوسف در چاه من

ای رسانیده به پایان راه عشق

فارغ التحصیل دانشگاه عشق

من نگویم گفتگو کن با عمو

یک عمو زان غنچه لبها بگو

ای گل پر پر به دست کیستی

بوی تو آید ولی خود نیستی

ای که مرگت از عسل شیرین تر است

می رسد بانگت ولی بی جوهر است

گشته از زخم فزون بانگ تو کم

یا، ‌عسل آورده لبهایت به هم

گرچه اوگم کرده در میدان نیافت

بوی گل بشنید و سوی گل شتافت

دوست، افتاد به چنگ دشمنان

گرد خاتم، حلیقه ی اهریمنان

گرچه او را جان شیرین بر لب است

دور ماهش حلقه ای از عقرب است

گفت از گرد گلم دور، ای خسان

کاین امانت داده بر من باغبان

با جوانی تا بدین حد کین چرا

بهر یک گل، این همه گلچین چرا

این که زخمش بی شمار است ای سپه

سیزده ساله ست و ماه چارده

ای بدن از برگ گل، نازک تر است

همچو اکبر جان من این پیکر است

گرچه باشد ای جگر پاره ی حسن

پاره جانه من است، این پاره تن

نخل امیدم چرا بر می کنید ؟

از تن بسمل، ‌چرا پر می کنید

چشم چشم حق، به ناگه زان میان

صحنه ای دید و زدش آتش به جان

دید گلچینی، به بالین گلش

در کفش بگرفته خونین کاکلش

گشت شیر بیشه ی حبل المتین

آگه از تصمیم آن خصمی دین

گفتی، آمد بر دل پاکش خدنگ

دید اگر آنجا کند، لختی درنگ

می کُند سر، از تن آن مه جدا

می شود از سوره، بسم اله جدا

دست بر شمشیر برد و جنگ کرد

عرصه را چون چشم دشمن، ‌تنگ کرد

من نمی گویم دگر در آن نبرد

اسب ها با پیکر قاسم چه کرد

شیر، کرد آن گرگ ها را تار و مار

پاره پاره یوسفی شد آشکار

با تکاپو در برش مرکب براند

خود، نسیم آسا کنار گل رساند

خواست بیند خرمش، اما نشد

آن نسیم آمد ولی، گل وا نشد

یافت آخر پیکر دردانه اش

شمع آمد بر سر پروانه اش

دید آن را خاک و خون بستر شده

دیگر آن پروانه خاکستر شده

همچو بخت عاشقان، رفته به خواب

هر چه می خواهد نمی گوید جواب

لاله با داغ دل خود خو گرفت

وان سر شوریده بر زانو گرفت

گفت ای رویت مه و ابرو هلال

وی به دست ظلم جسمت پایمال

نرگس چشمان خود را باز کن

ای مسیحم، کشتی ام، اعجاز کن

ای سوار کوچک بی توش و تاب

حسرت پای تو، بر چشم رکاب

خوش به سر منزل رسیده بار تو

کس ندارد، گرمی بازار تو

من، ‌کمانی، ‌لیک چون تیر آمدم

عذر من بپْذیر اگر دیر آمدم

لعل تو بی آب اگر باشد، چه بیم

آبروداری، تو ای در یتیم 

-------------------------------

قربانگاه عشق

آمدم جان عمو درک منای تو کنم

خویش را لایق دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگه عشق

جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا

که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم

من که بهتر نیم از اکبر گلگون بدنت

اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم

سیزده سال نشستم به امیدی که سرم

بر سر نیزه علمدار لوای تو کنم

من یتیمم ز محبت دل قاسم مشکن

چه شود گر که منم سعی صفای تو کنم

گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود

به از آن است به ضا بزم عزای تو کنم

رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو

تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم 

ژولیده نیشابوری

------------------------------

حضرت قاسم (ع)

قاسم آن نو باوه باغ حسن

گوهر شاداب دریاى محن

شیر مست جام لبریز بلا

تازه داماد شهید کربلا

سیزده ساله جوان نونهال

برده ماه چارده شب را به سال

قامتش شمشاد باغستان عشق

روش مرآت نگارستان عشق

در حیا فرزانه فرزند حسن

در شجاعت حیدرلشگر شکن

با زبان لابه نزد شاه شد

خواستار عزم قربانگاه شد

گفت شه کاى رشک بستان ارم

رو تو در باغ جوانى خوش به چم

همچو سرو از باغ غم آزاد باش

شاد زى و شاد بال و شاد باش

مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام

این بیابان سر به سر بند است و دام

الله‏ اى آهوى مشگین تتار

تیر بارانست دشت و کوهسار

بوى خون می آید از دامان دشت

نیست کس را زان امید بازگشت

چون تو را من دور دارم از کنار

اى مرا تو از برادر یادگار

کى روا باشد که این رعنا نهال

گردد از سم ستوران پایمال

کى روا باشد که این روى چو ورد

غلطد اندر خون به میدان نبرد

گفت قاسم کاى خدیو مستطاب

اى تو ملک عشق را مالک رقاب

گرچه خود من کودک نورسته‏ام

لیک دست از کامرانى شسته‏ام

من به مهد عاشقى پرورده‏ام

خون به جاى شیر مادر خورده‏ام

کرده در روز ولادت کام من

باز، با شهد شهادت مام من

گرچه در دور جوانى کام‏ها است

کام من رفتن به کام اژدها است

کام عاشق غرقه در خون گشتن است

سر به خاک کوى جانان هشتن است

ننگ باشد در طریق بندگى

بر غلامان بى شهنشه زندگى

زندگى را بى تو بر سرخاک باد

کامرانى را جگر صد چاک باد

لابه‏هاى آن قتیل تیر عشق

مى‏نشد پذرفته نزد پیر عشق

بازگشت آن نو گل باغ رسول

ازحضور شاه نومید و ملول

شد به سوى خیمه آن گلگون عذار

از دو نرگس بر شقایق ژاله بار

چون نگردد گفت سیر از زندگى

آن که نپسندد شهش بر بندگى

شامئى را گفت ساز جنگ کن

سوى روزم این صبى آهنک کن

گفت شامى ننگ باشد در نبرد

کافکند باکودکى پیکار مرد

خود تو دانى که مرا مردان کار

یک تنه همسر شمارد با هزار

دارم اینک چار فرزند دلیر

هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر

نک روان دارم یکى بر جنگ او

با همین از چهره شویم ننگ او

گفت اینان زادگان حیدرند

در شجاعت وارث آن سرورند

خردسال ار بینیش خرده مگیر

که ز مادر شیر زاید زاد شیر

از طراز چرخ بودى جوشنش

گر بخردى تن بر این دادى تنش

این شررها کن نژاد آتشند

خرمنى هر لحظه در آتش کشند

نسل حیدر جملگى عمرو افکنند

که به نسبت خوشه آن خرمنند

آن که از پستان شیرى خورد شیر

گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر

گر نبودى منع زنجیر قضا

تنگ بودى بر دلیریشان فضا

داد شامى از سیه بختى جواز

پور را بر حرب آن ماه حجاز

شاهزاده راند باره سوى او

یافت ناگه دست بر گیسوى او

مرکبشان بربود از زین پیکرش

داد جولان در مصاف لشگرش

آنچنانش بر زمین کوبید سخت

کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت

هم یکایک آن سه دیگر زاد وى

رو به میدانگه نهاد او را ز پى

نیر تبریزی

------------------

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی