کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار ورود کاروان به کربلا

حیدر توکلی

ای مرا از لحظۀ دیدار تاج سر حسین

هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین

هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی

این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین

این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد

روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین

گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما

پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین

گفته بودی میهمانی می روم اما بگو

میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین

آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو

بر نمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین

نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند

از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین

عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند

قصدشان باشد گمانم صید آب آور حسین

این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست

ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین

حیف از این گل ها که با خود همسفر آورده ای

بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین

************************************
حمید امینی

افتاده راه قافله ی آبشارها

بر سرزمین فاصله ها، شوره زارها

افتاده راهشان به زمینی که سالها

مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها

باید که فیض آب نصیب زمین شود

تاشاخه های خشک بگیرند بارها

دستان مستجاب همین خانواده را

این خاک دیده است نه یک بار، بارها

این خاک دیده است که دارا شدند از

دریای فیضشان همه، حتی ندارها

این خاک دیده است که دریا رسید و بعد

عزت گرفت کرببلا در دیارها

دست زلال حضرت دریا اگر نبود

پوشانده بود آینه ها را غبارها

ما بهتر از قبیله ی دریا ندیده ایم

قربانشان شود همه ایل و تبارها

... اما شکست حرمت دریا در این زمین

اما گرفت قلب زمان از هوارها

این خاک شاهد است به جای زلال آب

افتاد در مراتع گندم شرارها

این خاک دیده است که نی ها مکیده اند

از پاره های حنجره آب انارها

این خاک دیده است که از برگ لاله ها

غارت شدند لاله و هم گوشوارها

شد نبش قبر غنچه ی در پشت خیمه ها

شد روبه راه کارهمه نیزه دارها

پا مال شد مسیر نفس های تشنه ای

با نعل های تازه ی مرکب سوارها

روئید لاله ها به سر نیزه های سرخ

مانده است در زمین تن بی جان یارها

... وقت عبور فصل زمستان رسیده است

وقت شکوفه دادن در اقتدارها

با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است

پس جستجو کنید مرا در بهارها

****************************

محسن حنیفی

او تا رسید گریۀ دنیا شروع شد

سینه زنی عالم بالا شروع شد

این حس مادرانه که دست خودش نبود

دلشوره های زینب کبری شروع شد

وقت مرور خاطره های گذشته شد

اشک حرم میانۀ صحرا شروع شد

ذکر حدیث پیرهن سرخ کودکی

حرف از لباس یوسف زهرا شروع شد

وقتی لباس حنجر او را خراش داد

صحبت ز طشت و حضرت یحیی شروع شد

"واللهِ هاهنا ذُبِح طفلُنا الرَّضیع"

دیگرلهوف خوانی آقا شروع شد

"واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است"

شرمندگی حضرت سقا شروع شد

یک تیغ کند کار خودش را تمام کرد

غارت نمودن تنش اما شروع شد

****************************

مسعود اصلانی

زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت

 بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت

حسی غریب در دل او جا گرفت بود

 آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت

انگار مادر اندکی ناله می کند

 زینب گریست حضرت زهرا دلش گرفت

از ناقه روی دست عمویش پیاده شد

 هرکودکی که از تب صحرا دلش گرفت

با اینکه دور ناقۀ عمه محارمند

اما میان حلقۀ آنها دلش گرفت

زانو رکاب کرد ابالفضل پیش او

 با بوسۀ ابروی سقا دلش گرفت

بغضی شکست آه دلی سوخت در حرم

زینب رسید کرب وبلا خاک بر سرم

************************
جواد حیدری

روز مرا مخواه که شام عزا کنی

خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی

دلشوره های خواهر خود را نگاه کن

پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی

حتی قسم به سایه عباس می خورم

تا التماس های مرا هم روا کنی

تعبیر شد تمامی کابوس های من

من را به قتلگاه کشاندی رها کنی

صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب

صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی

دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است

دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی

دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته

دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی

دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست

دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی

دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت

سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی

دیدم لباس مادری ات را ربوده اند

پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی

*************************

علیرضا شریف

پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد

غُصه کیسوی پریشانِ مرا می خواهد

هجمه ی باد خزان است تبر آورده

همه گل های گلستانِ مرا می خواهد

بوی خون می دهد این دشت خدا خیر کند

این چه خاکیست که سامان مرا می خواهد

آه تاوان جدائی تو جز مُردن نیست

بی تو پس دادنِ تاوان مرا می خواهد

غربت دیده ی بارانیت ای دلخوشیم

آتش افروخته دامانِ مرا می خواهد

لشکر نیزه که چشم از تو نگیرد نکند

جان من آمده و جانِ مرا می خواهد

چکمه ی کیست که کُفرانه رجز می خواند

نکند سینه ی قرآن مرا می خواهد

کُشت دلشوره مرا آخرِ این راه کجاست؟

این زمین مهجه قلبم نکند کرب و بلاست

ناگهان دلهره بر پیکرِ من ریخته است

کربلا گفتی و بال و پر من ریخته است

این غباری که از این دشت به رویِ تو نشست

پیشتر خاک عزا بر سرِ من ریخته است

لحظه ای روز دهم از نظرم سرخ گذشت

دیدم آنچه به دلِ مضطرِ من ریخته است

هر طرف چشم من افتاد به صحرا دیدم

تن بی سر شده دور و بَرِ من ریخته است

دیدم از خیره گی تیر سه پر لخته ی خون

جای شیر از دو لب اصغرِ من ریخته است

غارت پیرهن پاره اگر طولانی است

گرگ از بسکه سرِ دلبرِ من ریخته است

کعب نِی از همه سو دورِ تنم پیچیده

دستِ تاراج سرِ معجرِ من ریخته است

آخرِ راه رسیدیم بیا برگردیم

تا که داغ تو ندیدیم بیا برگردیم

**************************

یوسف رحیمی

در این خاک از بلا صدها نشان و ...

دلم از غربت تو نیمه جان و ...

به استقبال می آیند اما

چرا در دستشان سنگ و سنان و ...

*** 

به گوش جان من آید نوایی

نوای غربت و درد آشنایی

بیا بگذر از این خاک بلا پوش

ز هر سو می وزد بوی جدایی

*** 

دل آشفته ام دریای خون است

نگاهم از غم تو لاله گون است

بگو با من چرا ذکر تو امروز

فقط «اِنّا اِلیهِ راجِعُون» است

**************************

رحمان نوازنی

یک قافله از نور فراتر

از منظر آب روشنا تر

یک قافله بیدارتر از صبح

از هر چه طلوع باصفاتر

یک قافله برگزیده ای که

در زمرۀ عشق مصطفاتر

آنقدر رها شده ز هستی

از زلف نسیم هم رها تر

یک قافله در مسیر قبله

اما جهتش قبله نما تر

هفتاد و دو جام در کف دست

از یکدگرند مبتلا تر

رؤیاتر از آنچه خواب دیدند

اما به حقیقت آشنا تر

یک قافله از قبیلۀ لا

یک قافله از عالم بالا

یک قافله آیه های تطهیر

مصداق شرابهم طهورا

یک قافله بالاتر از عیسی

یک قافله مریم و صفورا

یک قافله از تبار مجنون

یک قافله از دیار لیلا

یک قافلۀ پر از اجابت

مانوس تر از نماز شب ها

یک قافله از مهریۀ آب

یک قافله بچه های زهرا

یک قافله غنچه های تشنه

یک قافله دور و بر سقا

این قافله آمد و اذان داد

این قافله در نماز جان داد

این قافله را پیاده کرد و

یک یک به ملائکه نشان داد

نیت که نمود عرش لرزید

تکبیر که گفت عشق جان داد

جنات و هر آنچه در بهشت است

بر قاطبه فرشتگان داد

دیدند که سر به سجده برد و

هفتاد و دو سر به آسمان داد

آنگاه نشست و گریه کرد و

هی آب به دست کودکان داد

پس دست تمام کودکان را

در دست عموی مهربان داد

فرمود شما فصل بهارید

پس گریه برای هم ببارید

فرمود خیام کودکان را

در بین خیام ما گذارید

دور و بر خیمه خار صحراست

باید همه جا لاله بکارید

عباس پناه همۀ ماست

باید به عمو پنا آرید

پس غصه برای چیست وقتی

تا کوفه و شام عمه دارید

جان من و جان این سه ساله

تنهاش مبادا بگذارید

 *****************************

غلامرضا سازگار

از کعبـه آمـدید طــواف خــدا کنید

اکنـون مقــام در حـرم کربــلا کنید

اینجاست آن منای عظیمی که جـای ذبح

بایـد هـزار مـرتبه خـود را فـدا کنید

مکه، صفـا و کرب‌وبـلا مروۀ شماست

باید کـه سعی با سـر از تن جدا کنید

زهـرا به فـردفـرد شمـا می‌کنـد دعا

اینک شمـا بـه دختر زهـرا دعا کنید

تا خـون پاکتـان بـه نمـاز آبـرو دهد

در موج خون به خون خدا اقتدا کنید

دیدید اگر به روی شما بسته شد فرات-

عبـاس را بـه یـاری اصغـر صدا کنید

خواهیـد اگـر قبول شود حج خونتان

حـق رسـول را بـه شهـادت ادا کنید

باید جـدا شود سرتان در طواف خون

تا سعی خویش را به سر نیزه‌ها کنید

آینــدگان! ثـواب شهـادت نصیبتـان

هر صبح و شام گریه به خون خدا کنید

***********************

وحید قاسمی

کاروان بهشتیان آمد

کربلا میهمان نوازی کن

متبرک شدی به عطر حسین

برترین خاک، سرفرازی کن

 

کربلا دجله را خبر کن زود

قافله با شتاب آمده است

تکه ای ابر سایبان بفرست

شیرخوار رباب آمده است

 

یاد تیغ و ترنج افتادی

به تو حق می دهم که حیرانی

قد و بالایِ دیدنی دارد

علی اکبر است... می دانی!؟

 

بوی شهر مدینه را حس کن

این دو آیینه ی سخا هستند

مثل من بغض کرده ای! آری

یادگاران مجتبی هستند

 

مثل پروانه گرد ارباب اند

نور چشمانِ زینب کبری

داغ فرزند کربلا سخت است

رحم کن جانِ زینب کبری

از فرات خودت بگو قدری...

ساقی این خیام عباس است

آب سردی به مشک او برسان

او به قولی که داده حساس است

 

کربلا! زینب است این بانو

عزتش را مگر نمی بیینی!؟

هی نگو دشت از چه می لرزد؟

هیبتش را مگر نمی بینی!؟

 

داغدار قبیله آمده است

اشک و خون دارد او به دیده هنوز

کربلا زود سر به زیر انداز

سایه اش را کسی ندیده هنوز

 

راستی این سه سالۀ شیرین

میوۀ قلب حضرت آقاست

چادرش را اگر کسی نبرد!

پرچم انقلاب عاشوراست

 

چیست آن چالۀ عمیق آن جا؟

دلم آشوب شد منای حسین

خارهای تو دردسر ساز است

نونهال اند بچه های حسین

 

گریه های علی که یادت هست

جنگ صفین ماجرا رو شد

صحبت از تشنگی وسط آمد

حرف تیغ و گلو و گیسو شد

 

کاش این چاله را نمی دیدم

بیشتر می خورَد که گودال است

پیِ  گنجی عظیم کنده شده

عشق کوفی طلا و خلخال است

 

کاش این چاله را نمی دیدم

دل من شور می زند انگار

کمی آهسته؛ این صدا از چیست؟

دشنه ای زور می زند انگار

 *******************************

مهدی رحیمی

فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش!

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش!

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست این جا پیش رو اما نبود ای کاش!

سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند

ربابی هست این جا که چنان لیلا نبود ای کاش!

چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت

علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش!

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!

**********************************

قاسم نعمتی

زمین کربلا این جاست زینب!

دیار پر بلا این جاست زینب!

تحمل می کنی؟ گویم برایت

فراق ما دو تا این جاست زینب!

صدایی آشنا آید به گوشم

که مادر قبل ما این جاست زینب!

چه سرهایی شکسته بین این دشت

مسیر انبیا این جاست زینب!

برای خواب پنجاه سال پیشت

دم تعبیرها این جاست زینب!

همان جایی که گفته «امّ أیمن»

زمین نینوا، این جاست زینب!

بزن بوسه تمام سینه ام را

ضریح مصطفی این جاست زینب!

همان جایی که قرآن ها بیفتد

به زیر دست و پا این جاست زینب!

ببین نرمیِ زیر حنجرم را

فرود نیزه ها این جاست زینب!

ببین این مهره های محکمم را

ذبیحاً بالقفا این جاست زینب!

تمام خاک این صحرا خریدم

همه سرّ خدا این جاست زینب!

به مسلخ پا گذاریّ و ببینی

غسیلاً بالدّماء این جاست زینب!

مبادا معجر از سر وا نمایی

عدوی بی حیا این جاست زینب!

حنا از خون به گیسویت بگیری

حجاب کبریا این جاست زینب!

***************************
مجتبی حاذق

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد

می رود کوفه… خدا پشت و پناهش باشد

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

سوزش قلب من از آتش آهش باشد

خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را

چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟!

آه انگار قرار است که در این صحرا

تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد

نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش

سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد

چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید-

-اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد

خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر

نکند دست علمدار سپاهش باشد…؟!

***********************
داود رحیمی

لشکری می رسد از راه خدا رحم کند
بد دهن، بد دل و بد خواه خدا رحم کند
از همان دور صدای بدشان می آید
ناسزا و بد و بیراه خدا رحم کند
یک طرف چند هزار آدم بی رحم کثیف
یک طرف غربت یک شاه خدا رحم کند
و فَدَیناه بِذبحی که لبانش خشک است
تشنه سر می بردَش آه خدا رحم کند
حاجی آماده ی قربانی و دَه روز دگر
می رسد آخر شش ماه خدا رحم کند
ارباً اربا شدن یک قد رعنا سخت است
نکند لشکر گمراه...؟! خدا رحم کند
با عمودی که در این لشکر شب می بینم
آخرش می شکند ماه خدا رحم کند

******************************

شهاب الدین خالقی

کاروانی رسیده است از راه

کاروانی که توشه اش خون است

می نویسد خدا سفرنامه

وصف لیلا و شرح مجنون است

 

بوی صفین می رسد به مشام

که حسن قاسم و علی ست حسین

شاید این جا غدیر خم باشد

علی اکبر چه منجلی ست حسین

 

پیش دارالشفای لطف شما

زخم دل نیز مرحمی دارد

کرم و بخشش شما تا هست

رو سیاهی چه عالمی دارد

 

تو سلیمان کربلا بودی

پیش پای تو نامه می چیدند

دیوها از همه پیامبری

فقط انگشتر تو را دیدند

*****************************

مهدی رحیمی

آفتاب دوباره ای پیداست

روی دوشش ستاره ای پیداست

مشک بر روی شانۀ عباس

لب دریا کناره ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی

وایِ من سنگ خاره ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود

در پسِ گاهواره ای پیداست

این طرف با سه شعبه های خودش

روی اسبی سواره ای پیداست

آه از توی گودی گودال

سر دارالاماره ای پیداست

اگر این نیزه ها اجازه دهند

بدن پاره پاره ای پیداست

***

خاک این دشت سربلند شده

روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می آید

آه از هر جگر بلند شده

چهرۀ ماهتاب این لشگر

روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر

چشم نیزه نظر بلند شده

وای تیر سه شعبه ای انگار

روی پاهای پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و

روی دستی پسر بلند شده

سمت هر کس حسین در نقشی

گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر-

-مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من

از چه رو این قدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه

از میان کمر بلند شده

***

گل به وقت گلاب نزدیک است

لحظۀ اضطراب نزدیک است

لحظه ای که عمو به خود می گفت

مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و شش ماهه

لحظۀ انتخاب نزدیک است

لحظۀ رو گرفتن ارباب

از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش های بی مقدار!

کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه های کشیدن دست و

روسری و نقاب نزدیک است

*************************
غلامرضا سازگار

الا! یاران من! میعادگاه داور است، این جا

بدن ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، این جا

مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح انگیز این وادی

که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، این جا

نیازی نیست گل ریزد، کسی در مقدم مهمان

که صحرا لاله گون از خونِ فرقِ اکبر است، این جا

مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون

وضوی من ز خونِ حلقِ پاک اصغر است، این جا

شود جان عمویی هم چو من، قربانی قاسم

که مرگ سرخ بر وِی، از عسل شیرین تر است، این جا

شود حل، مشکل بی آبی اطفال معصومم

که سقا با دو چشم خون فشان، آب آور است، این جا

نه تنها از تن مردان جنگی، سر جدا گردد

به نوک نیزه، طفل شیر خوارم را سر است، این جا

مبادا کس در این صحرای خونین، نام آب آرد!

جواب "العطش" شمشیر و تیر و حنجر است، این جا

الهی! دخت زهرا، پای در گودال نگذارد

که کعب نی جواب "یا اخا"ی خواهر است، این جا

عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من

که از خون گلویم رنگ، موی مادر است، این جا

به عُمر خود مزن غیر از در این خانه را "میثم"!

زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است، این جا

*****************************

علیرضا لک

لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من

سوخته از دست غم بال تپیدنهای من

می رسم تا کربلا با محمل بارانی ام

بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من

نیزه و شمشیر ها آمادۀ مهمانی اند

وای از گودال و وای از داغ دیدن های من

سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین

از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من

یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود

از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من

با همه می آیم و تنها از اینجا می روم

مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من

داغ ها را یک تنه تا به قیامت می برم

می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من

***********************
سیدمحسن حسینی

جمال دلبرم چون آفتاب است

چو گیسویش دلم در پیچ و تاب است

به بزم عشق هر کس را که دیدم

به یاد چشم او مست و خراب است

صفا و مروه را بی او صفا نیست

بدون مهر او زمزم سراب است

حرم شاهد بُود صاحب حرم اوست

حرم بی صاحبش در اضطراب است

طواف کعبۀ گِل هفت بار است

طواف کعبۀ دل بی حساب است

زمین کربلا دیده به راهش

صدف چشم انتظار دُرّ ناب است

شَود بانوئی از محمل پیاده

که بال صد ملک او را رکاب است

تماشا کن که زهرای سه ساله

به روی دامن عباس خواب است

زهر سو دیدۀ تیر سه شعبه

به زیر حنجر طفل رباب است

*******************************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی