کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه


اشعار شهادت حضرت مسلم علیه السلام

 

******

کوچه کوچه می روم شاید کسی پیدا کنم
ای دریغ از خانه ای تا لحظه ای مأوا کنم
کوچه گردی من از شهر مدینه باب شد
دست بسته اقتدا بر حضرت مولا کنم
گوئیا یک مرد از نامه نویسان نیست نیست
با که یارب شکوه از این بی وفائیها کنم؟
می زنم بر قلب لشگر از یسار و از یمین
یا علی می گویم و با رزم خود غوغا کنم
قطع سازم ریشه هر چه علی نشناس را
من حسینی مذهبم از خصم کی پروا کنم
سنگها مهمان شناس و دسته نی ها شعله ور
در هجوم زخم ها یاد گل زهرا کنم
باغها را هرچه گشتم تیر بود و نیزه بود
آب هم در کار نیست افطار خود را وا کنم
بر لب و دندان شکستن نیز راضی نیستند
یاد اطفال عزیزت صبح و شام آوا کنم
از همان جایی که هستی جان زینب باز گرد
دلبرا رویی ندارم تا که سر بالا کنم
رحم کن بر دختر شیرین زبانت یا حسین
عقده ها دارد دلم باید تو را افشا کنم
کاش بودم شام و کوفه تا که هنگام ورود
جسم خود را فرش راه زینب کبری کنم
تیر کوفی چشم سقا را نشانه رفته است
خون بگریم خویش را همرنگ با سقا کنم
احسان محسنی فر

************************

محمد حسین رحیمیان

پهن شد سفره دل، بوی خدا آمده است

به تن شاه و گدا رخت عزا آمده است

در و دیوار حسینه چرا گریان است ؟

نکند فاطمه در روضه ما آمده است ؟

ده شب و روز همه سینه زنان سیرابند

فصل آب آوری شاه وفا آمده است

مژده ای می رسد از پنجره فولاد رضا

سوی ما تذکره کرببلا آمده است

کوچه سینه زنی ارث شهیدان برماست

روزی ما زعطای شهدا آمده است

دم ای اهل حرم باز بگیرد ناظم

حضرت ام بنین با قد تا آمده است

ذهن درگیر سوالی است دوباره امسال

ارمنی در وسط روضه چرا آمده است ؟

بیست روز است ز دروازه شهر نیرنگ

ناله کوفه میا کوفه میا آمده است

****************************

ز بام کوفه می کنم تو را نظاره یا حسین!
تو هم مرا نظاره کن به یک اشاره یا حسین!
سرو به خون نشسته ام، زائر دست بسته ام
سلام می فرستمت از لب پاره یا حسین!
لحظه به لحظه دم به دم، مرگ دوباره دیده ام
بس که رسیده بر تنم، زخم دوباره یا حسین!
میان خندة عدو بهر تو گریه می کنم
بلکه به اشک دیده ام کنی نظاره یا حسین!
تیر به چلة کمان، کمان به دست حرمله
میا به کوفه رحم کن به شیرخواره یا حسین!
پرده کنار رفته و می نگرم به دخترت
نه معجرش بود به سر، نه گوشواره یا حسین!
هدیة حاجیان بود به مسلخ ولا یکی
مرا بود در این منا دو ماه پاره یا حسین!
به آسمان دیده ام، نظاره کن که دم به دم
در آفتاب ریختم بر تو ستاره یا حسین!
نگه به مکه دوختم چو شمع بر تو سوختم
درون سینه ام شده نفس شراره یا حسین!
کرم کن و به یک نظر به نظم "میثمت" نگر
که کرده سوز او اثر به سنگ خاره یا حسین!
غلام رضا سازگار

***********************************

به جای دسته گل، خون گلویم وقف دامانت
تو ابراهیمی و من هم ذبیح عید قربانت
میان خندة دشمن بیا از گریه آبم کن
که همچون قطرة اشکی، بگردم دور چشمانت
در آب افتاد دندان من و کردم دعا بر تو
مبادا بشکند از چوب دشمن دُرّ دندانت
تو روح احمد و ریحان زهرایی میا کوفه
که فردا می کنند این سنگ دل ها سنگ بارانت
ز چشمم پرده یک سو رفته و انگار می بینم
که بر گوشم رسد از نوک نی، آوای قربانت
به ظرف آب خونم ریخت و عکس تو را دیدم
که خون چهره ات می ریزد از لب های عطشانت
برای مرد گریه سخت باشد در دل دشمن
الهی بین دشمن کس نبیند چشم گریانت
به زیر تیغ دشمن آرزویم هست این مولا:
که می کردم هزاران بار جانم را به قربانت
تو تنها باغبان باغ توحیدی میا کوفه
که پر پر می شود یک روزه گل های گلستانت
کرامت کن به "میثم" چشم گریانی که تا محشر
بگرید بر تو و داغ دل و زخم فراوانت
حاج غلام رضا سازگار

*********************************

کوفه لبریز بلا گشته میا کوفه حسین
قسمتم سنگ جفا گشته میا کوفه حسین
کوفه ای که پدرت حاکم آن بود قدیم
عاری شرم و حیا گشته میا کوفه حسین
آن همه وعده وعیدی که به ما میدادند
به روی آب بنا گشته میا کوفه حسین
بی کسی دربه دری با دو پسر نیمه ی شب
به خدا قسمت ما گشته میا کوفه حسین
نگران گلوی طفل توام چون اینجا
مملو از حرمله ها گشته میا کوفه حسین
گرگها منتظر یوسف زهرا هستند
فتنه ای سخت به پا گشته میا کوفه حسین
خواب دیدم دهم ماه محرم آقا
سرت از پشت جدا گشته میا کوفه حسین
حبیب باقر زاده

************************

ای فخر من دلشده از خاک در تو
در غربت این شهر شدم دربدر تو
از عشق تو سر می دهم این آخر عشق است
این هدیه ی ناقابل من نذر سر تو
ای کاش نسیمی برساند به تو پیغام
از عاشق در لجه ی خون غوطه ور تو
بازار پر از نیزه و شمشیر و سنان است
ای کاش در این شهر نیفتد گذر تو
دیگر به لب مرد و زن اینجا سخنی نیست
غیر از سخن جایزه از بهر سر تو
برگرد از این راه که ترسم بگذارند
داغ علی اکبر تو بر جگر تو
اینجا به همه حرمله با دست نشان داد
تیری که جدا کرده برای پسر تو
عهدی که شکستند دوباره همه بستند
این بار ولی عهد شکست کمر تو
غوغاست برای زدن چشم ابوالفضل
ایجا همه خارند به چشم قمر تو
اینجا سخن از کعب نی و هیزم و سنگ است
آه از دل چون برگ گل همسفر تو
گاهی سخن از تشت زر و کنج تنور است
اینجا چه بلاها که نیاید به سر تو
برگرد میا کوفه که ترسم ز تو آخر
زینب ببرد سوی مدینه خبر تو

***********************

در کوچه ها پیچید بوی آشنایش         بوی غریبی نگاه رد پایش

در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما         می آمد از آنجا صدای بالهایش

وقتی اذان می داد در محراب کوفه         بوی ولایت پخش می شد با صدایش

در پیشواز غربت خود اشک می ریخت         از آسمان چشم های با خدایش

در مغرب این کوچه های ناهماهنگ         دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش

بر خاک پای محمل فردای زینب         عرض ارادت می کند دست عبایش

پس کوچه های سنگریز متصل را         می رفت با دلواپسی تا انتهایش

دارالاماره بهترین جای تماشاست         به به، به حُسن انتخاب چشم هایش

تا که نماز شرعی خود را بخواند         باید بگردانند سمت کربلایش

علی اکبر لطیفیان

 *******************************

 میان کوچه منتظر غریب ایستاده ام
به خواب رفته سایه ام به خویش تکیه داده ام

چو جبرئیل زخمی ام میان قوم خود پرست
شهاب آسمانی ام، به چاه اوفتاده ام

به زخم های بال خود کمی نگاه می کنم
و خوب فکر می کنم به انتهای جاده ام

به آیه های روشنم توجهی نمی شود
ستاره شمالی بدون استفاده ام

به پای نامه خودم هنوز گریه می کنم
چنان که سیل می برد منی که کوه زاده ام

به جستجوی ریشه هراس و ترس می رود
کسی که شخم می زند به مزرع اراده ام

بگو که کشته می شود جوان و نوجوان تو
بگو وصیت مرا به پیر خانواده ام

رضا جعفری

 ********************************

 بیا مهمان سرگردان کوفی را تماشا کن 

ز احسان بهر این مهمان سر و سامان مهیا کن 

چو شمعی در ره عشقت سرا پا سوختم امشب 

بیا پروانه پروانه را ای شمع، امضا کن 

دگر ای میزبانِ سفره ایجاد، از رأفت 

ز تن ها دل بُریدم فکر این مهمان تنها کن 

اگر چه میهمانم، بسته شد درها به روی من 

بیا ای طوعه امشب در به روی میهمان وا کن 

اگر می خواستی فردا ببینی میهمانت را 

بیا بازار قصابان، تن بی سر تماشا کن 

ندارم شکوه ای بر لب گذشت آن ها که با من شد 

ولی با عمه سادات ای کوفه مدارا کن

علی انسانی

 *****************************

محمود ژولیده

وقتی بدنم را ز سرِ بام رها کرد

آغوش علی بود ز کارم گره وا کرد

در کوفه امیر الاُمرا غیر علی نیست

یک شهر نه او سلطنت دهر بنا کرد

این مرکب رهوار فقط رام امام است

این تخت روانی ست که از غیر ابا کرد

من کارگزار سپه دولت یارم

فرماندۀ بی یار سر دار نوا کرد

در شهر علی، پور عقیل است گرفتار

این قوم، سر افکنده ام از آل عبا کرد

ای یار میا کوفه که این شهر شلوغ است

برگرد که با نائب تو کوفه جفا کرد

بدجور تنم را سر بازار کشاندند

با نعش فرستادۀ تو خصم چها کرد

تا پیکر تو زیر سم اسب نیفتد

در زیر لگد پیکر من دفع بلا کرد

تا خواهرت آواره در این شهر نگردد

مسلم دل شب بر سر بازار دعا کرد

شد کام دلِ سوخته با نام تو شیرین

آن دم که سرِ دار تو را دید و صدا کرد

تا زمزمه کردم که سر یار سلامت

لب تشنه سرم را ز بدن، خصم جدا کرد

بر روی مناره نگران توأم ای کاش...

یک روز نگویند به نی رأس تو جا کرد

**************************

حسن لطفی

این جا به غیر از شوره‌زاری نیست، برگرد

در این خزان جای بهاری نیست برگرد

دستم به دامانت، مکش دامن ز دستم

آرامشم این جا قراری نیست برگرد

دیدی تمام نخل ها سر نیزه بودند

این باغ جز ابر غباری نیست برگرد

این جا برای سر بریدن دشت در دشت

تیغ است امّا هیچ یاری نیست برگرد

از تیرهای حرمله پیداست حتّی

رحمی به طفل شیر خواری نیست برگرد

وقتی ز دستت آب می‌نوشید دشمن

دل گفت این جا چشمه ساری نیست برگرد

بگذار بوسم بوسه‌گاه مادرم را

آه این گلوی نی‌سواری نیست برگرد

***************************

سید محمدجواد شرافت

دلم مانده ست و داغ جان­گدازی
که شد با حرمت نام تو بازی
تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون
امان از این همه مهمان نوازی

*************************

هادی جانفدا

دلم راهی به سرداب مزارت می برد مسلم
بلدچی تو عاشق را زیارت می برد مسلم
نگو از عشق این­گونه که این­جا اهل رازی نیست
که بی­پرواییَت بالای دارت می برد مسلم
وَ می دانی که فرجام قمار خانمان سوزت
تو را بی­ سر به استقبال یارت می برد مسلم
به هفتاد و دو مشتاق شهادت در رکاب عشق
سرت بالای دروازه بشارت می برد مسلم
برای این که راه کعبه بویی از خدا گیرد
شمیمت جاده ها را هم به غارت می برد مسلم
پس از سی روز ماندن بر سر دروازه خواهی دید
که دشمن خاندانت را اسارت می برد مسلم

**********************************

حسن لطفی

چشمم برای آمدنت اشک پرور است

از چشم های منتظرم کوچه ها تر است

پیک توأم که در قفس تنگ آمده است

نامه بری که زخمی و بی بال و بی پر است

پرواز را ز خاطر من برده این دیار

این سرنوشت بی کسی این کبوتر است

گفتم بنالم از غم و بر سر زنم ولی

از چه بگویم آه که غم ها مکرر است

از نعل تازه ای که به اسبانشان زدند

از کوفه ای که رونقش از تیغ و خنجر است

از بام ها که جای گُل از سنگ پر شده است

از آتش تنور که سرگرم یک سر است

یا از محلّه های یهودی نشین شهر

از چشم بی حیا که به دنبال معجر است

از گوش ها که منتظر گوشواره اند

از مردمی که وعده ی سوغاتشان زر است

از ناکسی که در پی انگشتریِ توست

از خنجری که منتظر زخم خنجر است

از دست های زبر و خشن، تازیانه ها

از پنجه ها که در پی گیسوی دختر است

از هر چه نیزه، نیزه ی اینان بلندتر

از هر چه تیر، تیر سه شعبه گرانتر است

******************************

علی اکبر لطیفیان

کوفه را با تو حسین جان سر و پیمانی نیست

هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست

به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید

آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست

کارم این است که تا صبح فقط در بزنم

غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست

جگرم تشنه ی آب و لبِ من تشنه ی توست

بین کوفه به خدا مثلِ من عطشانی نیست

من از این وجهِ شباهت به خودم می بالم

قابل سنگ زدن هر لب و دندانی نیست

من رویِ بام چرا؟ تو لبِ گودال چرا؟

دلِ من راضی از این شیوه یِ قربانی نیست

موی من را دم دروازه به میخی بستند

همچو زلفم به خدا زلف پریشانی نیست

زرهم رفت ولی پیرهنم دست نخورد

روزیِ مسلمت انگار که عریانی نیست

کاش می شد لبِ گودال نبیند زینب

بر بدن پیرُهَنِ یوسفِ کنعانی نیست

سوخت عمامه ام امروز ولی دور و برم

دخترِ سوخته یِ شام غریبانی نیست

هرچه شد باز زن و بچه کنارم نَبُوَد

که عبور از وسط شهر به آسانی نیست

دستِ سنگین، دلِ بی رحم، صفاتِ اینهاست

کارشان جز زدن سنگ به پیشانی نیست

دخترم را بغلش کن به کنیزی نرود

چه بگویم که در این شهر مسلمانی نیست

***************************

سید رضا موید

ای مرد ای که روی به این سو نهاده ای
بگذر چرا به خانه من تکیه داده ای؟
کردی بهانه تشنگی و آب خواستی
نوشیدی آب و باز هم این جا ستاده ای
وحشت زده است شهر و گواه است حال تو
که آزاده ای و در کف دشمن فتاده ای
مردان کوفه را همه از بیعت یزید
تیغی به دست هست و به گردن قلاده ای
یا خانه را ندانی و گم کرده ای تو راه؟
یا بس که راه رفته ای از پا فتاده ای؟
فرمود: طوعه را که منم نایب حسین
من مسلمم که بر رخ من در گشاده ای
سرگشته ام از آن که مرا نیست خانمان
و آن را که خانه نیست ندارد اراده ای
او را شناخت و آن شب پناه داد
زن بود و داشت مردمی فوق العاده ای
فردا دریغ پیکر او پاره پاره شد
از تیغ هر سواره ای و هر پیاده ای

ای مسلم ای بزرگِ مسَلّم تو را سلام 

ای گل که زینت در دارالشهاده ای 

تو اولین سفیر حسینی که حمزه وار 

تا پای جان به راه عقیدت ستاده ای 

در زیر تیغ قاتل و بالای کاخ ظلم 

اول سلام را تو به آن کعبه داده ای 

غیر از ارادة تو نبود این که لب گشود 

در وصف تو "مؤید" ما بی اراده ای

************************

جواد حیدری

کوفه بهر قتل من اصرار دارد یا حسین
کوفه بر بغض علی اقرار دارد یا حسین
کوچه های کوفه همرنگ مدینه گشته اند
دربهای بسته چون دیوار دارد یا حسین
موقع افطار هم کوفه به من آبی نداد
سفره ای خشکیده در افطار دارد یا حسین
کاش من مهمان یک قوم مسیحی می شدم
کوفه رسمی بدتر از کفار دارد یا حسین
در میان کوچه می گردم دعایت می کنم
مسلم تو دیده ای خونبار دارد یا حسین
تا که حج تو شکست از من لب و دندان شکست
کوچه گرد کوفه حالی زار دارد یاحسین
دست کوفه از علی کوتاه مانده حالیا
با علیِ اکبرِ تو کار دارد یا حسین
کاش با ام البنین می ماند در خانه رباب
شهر کوفه حرمله بسیار دارد یا حسین

او فقط تیر سه پر در ذبح صیدش می زند‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍

در شکارش شیوه ای قهار دارد یا حسین

نیزه های حمل سر را هم سفارش داده اند

رأس پاکت قصه ای دشوار دارد یا حسین

کوفه آغاز مصیبت های زینب می شود

گریه ها در کوچه و بازار دارد یا حسین

**************************

موسی علیمرادی

از این کوفه از این مردم از این تقدیر می ترسم

من از این آسمان تیره و دلگیر می ترسم

ز دست ناله های من شکسته قلب هر سنگی

من از این ناله و دل های بی تأثیر می ترسم

از این شهری که هر کوچه پر از خار و پر از سنگ است

از آن بانو که خواهد رفت در زنجیر می ترسم

به یاد قامت اکبر که مثل سرو می ماند

از این بازار گرم نیزه و شمشیر می ترسم

سه شعبه ساختند اینجا به قد و قامت اصغر

از این تشبیه وحشتناک از این تصویر می ترسم

پدرها قول سوغاتی به دخترهایشان دادند

من از آن دختر نازت از این تدبیر می ترسم

تجسم می کنم زینب اگر اینجا رسد ای وای

من از آن حتک حرمت ها و از این تحقیر می ترسم

*************************

وحید قاسمی

چشم ستاره حال مرا در نظاره است

معراج میهمان سرِ دارالعماره است

ای کعبه ام ز کعبه مرا یک نگاه کن

ای عمر من نگاه تو عمر دوباره است

بازار کوفه مروه بُود، کوچه ها صفا

سعی صفا و مروۀ من بی شماره است

جان سه ساله ات تو میا با سه ساله ات

در بین کوفیان سخن از گوشواره است

دیدم یکی نشسته و دستش کمان و تیر

در انتظار آمدن شیرخواره است

یک مرد اگر به کوفه بُوَد یک زن است و بس

ناچار مانده ام من و او فکر چاره است

بازار تیغ و نیزه شده گرم یا حسین

جسمت ز سمّ اسب و تنت پاره پاره است

*************************

ژولیده نیشابوری

کاش از آمدن کوفه حذر می کردی
از پی دفع خطر ترک سفر می کردی
زیر شمشیرم و از پردۀ دل می گویم
کاش آهنگ سفر جای دگر می کردی
چاک می کرد به تن پیرهن صبر، ایوب
گر از این شهر پر از فتنه گذر می کردی
آب در دست من آغشته به خون می گردد
کاش می دیدی و احساس خطر می کردی
روز، پیش نظرت تیره تر از شب می شد
گر بر احوال من خسته نظر می کردی
پاره پاره بدنم گر ز ستم می دیدی
جاری از دیدۀ خود خون جگر می کردی
قبل از آنی که شود کشته جوانت ای کاش
دیده را محو تماشای پسر می کردی
کاش از واقعۀ حرمله و تیر و گلو
مادر غم زده اش را تو خبر می کردی
ذکر روز و شب (ژولیده) بُود بهر تو این
کاش از آمدن کوفه حذر می کردی

******************************

محمد فردوسی

آقا سلام می دهم از جان و دل به تو

تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را

آقا کمی اجازه بده درد دل کنم

امّا خودت بگو که بگویم کدام را؟!

 

کوچه به کوچه می روم و گریه می کنم

از دست بی وفایی این نانجیب ها

گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین

کوفه میا امام غریب قریب ها!

 

این مردمی که بنده ی دینار و درهمند

یک یک تمام بیعتشان را شکسته اند

این نان به نرخ روز خوران قسم فروش

دست مرا ز حیله و نیرنگ بسته اند

 

تجّار کوفه فکر ادای نماز شکر

از بس که کارشان سر و سامان گرفته است

فهمیدم از شلوغی بازارهای شهر

کار تمام نیزه فروشان گرفته است

 

این جا همه به فکر خرید لوازمند

اجناس شان شده سپر و خنجر و کمان

در انتظار روز پذیرایی تواند

آذین شهرشان شده سرنیزه و سنان

 

بازی کودکانه ی اطفالشان شده

پرتاب سنگ بر نوک نیزه ز روی بام

وقتی که می خورد به هدف ضربه های شان

حس می کنند از این که گرفتند انتقام

 

دیدم به دست حرمله تیر سه شعبه ای

کز دیدنش تنور دلم پر شراره شد

از هر هزار تیر یکی هم خطا نرفت

از ضرب شست او جگرم پاره پاره شد

*************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی