کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

کوثرنامه

پایگاه اشعار مدح، مرثیه، سرود، و نوحه

تقدیم به شهید غلامحسین فتحی

کوثرنامه

شعر شهادت امام باقرعلیه السلام

*****************

ای ولــیّ‌الله داور، السـلام

ای سلامت از پیامبر، السلام

حجّت خلاق اکبـر، السلام

زادۀ زهـرای اطهر، السلام

السلام ای باقـر آل‌رسـول

چارمین فرزند زهرای بتول

****

ای نبی بـر تو فرستاده سلام

وی به زین‌العابدین، ماه تمام

هفتمین معصومی و پنجم امام

مکتبت تا صبح محشر، مستدام

تیغ نطقت می‌شکافـد، علم را

روح می‌بخشد مرامت، حلم را

****

ای سـلام ذات حـیّ داورت

بر تو و نطـق فضیلت‌پرورت

علم آرد سجده بر خاک درت

حلم گردیده است بر دور سرت

نسل نوری هم ز باب و هم ز مام

خـود امام و مـادرت بنـت الامام

****

کیستـی ای آیت سـرّ و علن؟

تو هم از نسل حسینی، هم حسن

تو امـامت را روانـی در بـدن

ای ولایـت را چـراغ انجمـن

علم تو، علـم خداونـد جلیل

وحی باشد بر لبت بی‌جبرییل

****

از درخـت علم، بَـر داریم ما

وز تو صد دریا گهر داریم ما

بس حـدیث معتبـر داریم ما

از شما کی دست برداریم ما؟

یابن زهرا سر برآور باز هم

«جابر جُعفی» بپرور باز هم

****

یابن زهرا گر چه با بغض تمام،

حرمتت گردید پامال «هشام»،

بر تنت آزار آمد صبح و شام،

تو امامـی، تو امامی، تو امام

نور از هر سو که خیزد، دیدنی است

چهرۀ خورشیـد کی پوشیدنی است؟

****

تو خـزانِ بـاغ زهـرا دیده‌ای

تو تن بی‌سر به صحرا دیده‌ای

گـردن مجـروح بابا دیده‌ای

بر فراز نیـزه سرهـا دیده‌ای

کاش می‌دیدم چه آمد بر سرت

یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟

****

تو چهل‌منـزل اسارت دیده‌ای

از ستمکاران جسـارت دیده‌ای

خود عزیزی و حقارت دیده‌ای

تشنگی و قتل و غارت دیده‌ای

چارساله، کـوه ماتم برده‌ای

مثل عمه، تازیانه خورده‌ای

****

شـام بـود و مجـلس شوم یزید

چشم تو چوب و لب خشکیده دید

گـه سکینه ناله از دل می‌کشید

گاه زینب جامـه بـر پیکـر درید

چشم بر رگهای خونین دوختی

سـوختی و سـوختی و سوختی

****

ای دل شیعـه چـراغ تــربتت

دیده‌هـا دریـای اشک غـربتت

سالهـا بـر دوش کـوه محنتت

روز و شب پامال می‌شد حرمتت

ظلم دیـدی در عیـان و در خفا

تـا شـدی مسمـوم از زهر جفا

****

ای به جانت از عدو رنج و عذاب

هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب

قلبت از زهـر ستـم گردیــد آب

قبــر بـی‌زوّار تــو، در آفتــاب

وسعت صحن تو مُلک عالم است

لالۀ قبـر تو اشک «میثم» است

غلامرضا سازگار

***************************

متن روضه شهادت امام باقر(ع)

دل دیوانه من گشته گریزان امشب

شده در وادی غم بی سر و سامان امشب

به امیدی که برد ره به بیابان بقیع

سر نهاده است به هر کوی و بیابان امشب

می رود تا که ببیند به کجا دردل خاک

پیکر حضرت باقر شده پنهان امشب

بشتابید در آن مدفن بی شمع و چراغ

کند از آتش دل شمع فروزان امشب

سبط سبطین نبی با تن مجروح ز کین

شده بر جده خود فاطمه مهمان امشب

اثر زهر به زین تعبیه بر پیکر او

داده بر زندگی اش یکسره پایان امشب

*************************

زبانحال امام باقر (ع)

درد عشقی کشیده ام، که مپرس

سوز هجری چشیده ام، که مپرس

کوفه و شام و کربلا به خدا

صحنه هایی بدیده ام، که مپرس

بین پهلو و دست و این بدنم

او کتک زد به دیده ام، که مپرس

تو مگو بین راه کوفه چرا

معجری را خریده ام ، که مپرس

دست بسته به راه کوفه و شام

پا برهنه دویده ام ، که مپرس

همچو زینب به وقت ظهر عطش

دل ز دنیا بریده ام ، که مپرس

از چمن زارهای چشم ترم

قطره ای خون چکیده ام، که مپرس

روی شنزار قلب خسته ی خویش

نقش رأسی کشیده ام ، که مپرس

روز عاشور وقت عصر با صورت

روی خارها پریده ام ، که مپرس

جعفر ابوالفتحی

*********************************

شعر شهادت امام باقر(ع)

از روز ازل شور حسینی به سر افتاد

از داغ غمش سوختم و بال و پر افتاد

هر قلب شکسته تپشش ذکر حسین است

با ذکر حسین در دل عالم اثر افتاد

آنقدر من از کرببلا مست و خرابم

کز بدو تولد عطشش در جگر افتاد

صد پاره ز غم شد دل غرقابه به خونم

آن روز که در وادی عشقم گذر افتاد

آن لحظه که گلها ز عطش سوخته بودند

دیدم ز فرس خونی و زخمی قمر افتاد

یکباره سر و پای وجودم همگی سوخت

آندم که حسین بر سر نعش پسر افتاد

جانسوزتر از آن همه دردی که کشیدم

دیدم سر شش ماهه چو گل، از شجر افتاد

یک خنجر غرقابه به خون دیدم و مُردم

آن لحظه که بر گودی مقتل نظر افتاد

گوئی که همه بال ملائک ز شرر سوخت

تا بر تن هر خیمه ز کینه شرر افتاد

ای وای که من آرزوی مرگ نمودم

آن لحظه که جان پدرم در خطر افتاد

افتاد ز بس روی زمین، عمه رقیه

صد خرمن آتش به دل و بر جگر افتاد

صد بار بمیرم بِه از آن تا که ببینم

چشم پدرم بر سر و بر تشت زر افتاد

با این همه دردی که نهان در دل من شد

دیگر شجر زندگیم از ثمر افتاد

******************************

من غصه دار قصه هاى بی قرینم

من کربلا را یادگار آخرینم

من یادگار روزهاى خاک و خونم

من یادگار چهره‏هاى لاله گونم

من تشنگى در خیمه را احساس کردم

یاد از دو دست خونى عباس کردم

من کودکى بودم که آهم را شنیدند

دیدم سر جدّ غریبم را بریدند

من دیده‏ام در وقت تشییع جنازه

اسبان دشمن را که خورده نعل تازه

من با خبر هستم ز باغى بى شکوفه

خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه

گرچه کنون مسموم از زهر هشامم

من کشته ویرانه‏اى در شهر شامم

سوغات من از کربلا درد و محن بود

پژمردگى لاله هایى در چمن بود

من روضه خوانى در منا بر پا نمودم

خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم

من سوختم از داغ بانوى مدینه

سنگ مدینه مى‏زدم هر دم به سینه

حالا که نقش زهر کین در جسم مانده

از جسم پاک من فقط یک اسم مانده

یارب هشام آرامش من را به هم زد

او ظلم را در دفتر ظلمت رقم زد

یارب! قرارم را ز نیرنگش ربوده

در مجلس مستى مرا دعوت نموده

زهر عدو خون کرده قلب آتشین را

گریان نموده چشم زین العابدین را

******************************

در مدح و مصیبت امام باقر (ع)

ای جان‌جهان امام باقر        وی قبلۀ جان امام باقر

وی کهف امان امام باقر      وی فوق بیان امام باقر

وی نور عیان امام باقر    مولای زمان امام باقر

***

تو باقر علم کبریایی           تو آینۀ خدانمایی

تو قبلۀ جان انبیایی            حق است که حجت خدایی

ما یکسره درد و تو دوایی   ما جسم و تو جان امام‌باقر

***

تو مظهر رب‌العالمینی                 تو هستی زین‌العابدینی

عیسای مسیح آفرینی                  سر تا قدم آیت مبینی

سلطان جهان، امام دینی   در کون و مکان امام باقر

***

ای دوستی تو اعتبارم         من آرزوی مدینه دارم

تا روی به درگه تو آرم         تا چهره به تربتت گذارم

شاید به بقیع، جان سپارم      با اشک روان امام باقر

ای قلۀ عرش، خاک پایت      ای جان جهانیان فدایت

گل‌واژۀ وحی در صدایت         تو پادشهی و ما گدایت

چشم همه بر در سرایت    از پیر و جوان امام باقر

***

افسوس که حرمتت دریدند      بعد از نبی از شما بریدند

در شام، غریبی تو دیدند         ننگ ابدی به خود خریدند

بر قتل تو نقشه‌ها کشیدند            پنهان و عیان امام باقر

***

بودی ز حقوق خویش محروم          تا شد جگرت به زهر، مسموم

با یاد تو ای امام مظلوم    گردید قلوب شیعه مغموم

از قبر غریب توست معلوم          صد رنج نهان امام باقر

***

گریه به عزای تو ثواب است   دل‌ها ز مصیبتت کباب است

قبر تو میان آفتاب است    از کینۀ دشمنان خراب است

این حرمت آل بوتراب است؟!         کی بود گمان امام باقر

تو جور و جفای شام دیدی        خاکستر و سنگ و بام دیدی

بر نیزه سر امام دیدی             خوشحالی خاص و عام دیدی

بیداد و ستم مدام دیدی      از خرد و کلان امام باقر

***

ای وصف تو بار نخل «میثم»         وی خاک رهت به زخم، مرهم

وی ریزه‌خور عطات، آدم وی لطف و کرامتت مسلم

در حشر ز آتش جهنم                  ما را برهان امام باقر

غلامرضا سازگار

*********************************

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش

تا دم علقمه در هر قدمش افتاده

نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد

زخم های تن آقا رقمش افتاده

بعدِ این قدر مصیبت که سرش آوردند

تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده

آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی "شمر"

که: "خودم می کِشم و می کُشمش" افتاده

دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته

باز در پای دمش بازدمش افتاده

مثل بین الحرمین است مدینه اما

سر پا نیست... در این سو حرمش افتاده

مهدی رحیمی

***************************

عــاقبت آه کشیــدم نفس آخـر را

نفس سوخته از خاطره ای پرپر را

روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب

روضه ی آن همه گل، آن همه نیلوفر را

آخرین حلقه ی شب های محرّم هستم

شکر ای زهر ندیدم سحـری دیگر را

باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است

باورم نیست تماشای تنی بی سر را

باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود

دیــدن ســوختن چـارقــد دخــتر  را

غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک

غـارت پیرهــن و غـارت انگشتر را

ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت

نیـزه هایی که ربـودند ســر اکبر را

آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم

تا کـه همبـازی من زد نفس آخـر را

کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم

بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را

چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم

سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را

حسن لطفی

******************************

صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود

گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

به خنده ی دم آخر کمی تسلی داد

به جبرئیل که از غصه، ضجه ها زده بود

کسی که پیکره نیمه جان او آن شب

به شدت از اثر زهر دست و پا زده بود

در این میانه، عطش؛ این حقیقت مکشوف

به بوم زندگی اش رنگ نینوا زده بود

عجیب بود که با حال تشنگی، به سرش

هوای نعل و سم اسب و بوریا زده بود

و دید او سر شش ماهه را در آن اثنا

که ناشیانه کسی روی نیزه ها زده بود

دلش رضا نشد از آن کسی که عاشورا

به عمه زینب او حرف ناسزا زده بود

هزار سال پس از او میان شعر، کسی

گریز روضه خود را به کربلا زده بود

پیمان طالبی

******************************

من ذاکر انا الیه راجعونم

من خاطرات جانگداز دشت خونم

در کربلا بودم صغیری پنج ساله

همراه بابایم مرا بردند اسیری

دیدم پرستوهای دین را پر بریدند

در قتلگه جدم حسین را سر بریدند

********************

از کرببلا تو یادگاری

چون خون شهید پایداری

بر نیزه سر حسین دیدی

بار غم او به جان خریدی

پرپر ز خرابه لاله دیدی

بی جان دل شب سه ساله دیدی

***********************

خسته دربنـد غـمـم، بــال و پــرم میـسـوزد

نــفــســم بـا جــگــر شـعــلـه ورم میسـوزد

بـا دلـم زهــر، چـه کـرده اسـت خـدا میـداند

جـگـرم نـه، کـه ز پا تـا بــه سـرم میـسوزد

دست وپا میزنـم و ذکــر لـبـم یـا زهــراست

گـــوشـۀ حـجــره هـمه برگ و برم میسوزد

زان همـه ظـلم کــه دشـمـن بـه سـرم آورده

درغــمــم زار نــشـســتـه پــســرم میـسوزد

گرچـه در آتـشـم و پا به زمـیـن میــکــوبـم

قــصـه ی کـرب و بــلا بــیــشـتـرم میسوزد

هر که این قصه شـنـیده سـت ولی مـن دیدم

خـون دل خـوردم و شـب تا به سحـر نالیدم

***

 هسـتی ما هـمـه در کرب و بلا رفـت به بـاد

چـــه بــه روز دل زیـنـب که نـیـامد، ای داد

اربـاً اربـا بــدن شِــبــه پــیــمـبـر از تـــیــغ

دسـت عـباس قـلـم شد به روی خـاک افـتاد

دشنه وتیغ وسنان، سنگ وعصا یک لشگر

غرق خون، تشنه لبی خسته و تـنها، فـریاد

شـهـدا را هـمـه سر بر سر ِ نـی شـد دیـگــر

سر شـشـماهـه چرا؟ آه و فغـان زیـن بــیـداد

یک طرف ضجه وشیون، یکـسو هلهله بود

در فـغـان، جمـع نـوامیـس خدا، دشمـن شاد

 حمله کردند حرم را چـو بـه غـــارت بـردنـد

چه بسا طفل، زیر پای سُـتوران مردند ......

 **************************

از خرابه می گذشتم منزلم آمد به یاد

دست و پا بشکسته ای دیدم دلم  آمد به یاد

در میان باغ دیدم جمع گلها گرد هم

اجتماع دوستان یک دلم آمد به یاد

*******************************

ای نعمت ولایت تو بهترین نِعَم               ولی لطف بینهایت تو شامل امم

هم کاشف الغمومی و هم باقر العلوم          هم چشمه کمالی و هم منبع حکم

ای آنکه گفت خواجه اَسری  ترا سلام      بپذیر هم سلام من خسته از کرم

وا حسرتا که کشته زهر جفا شدی           از کینه هشام تو ای شاه محتشم

دشمن پی اذیّت تو قد نموده راست         چندانکه شد  زکثرت غم قامت تو خم

تأ ثیرزهر تعبیه در زین بپای تو            بگسیخت تارو پود وجود  ترا ز هم

ای خفته در بقیع که قبرت بود خراب          جانها فدای غربتت  ای کشته ستم

پیوسته در عزای تو و بر مزار تو    چشم کبود چرخ ببارد سرشک غم

******************************

ای امامی که به حق ، پنجم انوار هدایی          باقر کنز علوم و پسر آل عبایی

سبط سبطین محمّد گل بستان رسالت                    نور چشم علی وفاطمه مرآت خدایی

زاده ی سید سجادی و خود فخر عبادی            تهنیت گفته تورا همچورسول دو سرایی

خلق عالم به تو محتاج به دنیا و به عقبا           شهریارا به تو آورده برون دست گدایی

مالک ملک وجودی و وجود است زجودت         چه شود گر نظری هم به سوی ما بنمایی

با چنین مرتبه و جاه و جلالت به  چه جرمی              دستگیر ستم طایفه ی  بی سرو پایی

خون دلت کرده هشام از ستم وکینه و دیرین             نتوانست ببیند به چنان فرّ و بهایی

زد شرر برتن غم پرور تو زهر هلاهل

کشتی عدلی و افتاده به گرداب جفایی

*****************************

امام با  قرآن محبوب داور            وصی مصطفی فرزند حیدر

یکی از روزها در محضر عالم          نشسته با هشام شوم کافر

شده ظلمت سرای آل مروان               زنور آل پیغمبر منّور

روایت می کند شمس الحقایق          امام صادق آن فرخنده اختر

که بود آن روز از ارباب دانش           در آن محفل زصدها تن فزونتر

قضا را بود در آن بزم جمعی      زگردان کمان دار دلاور

هشام از باقر علم نبی خواست         که چون خنجر گذاران هنرور

در آن مجلس کند زورآزمایی         شود مغلوب یا گردد مظفّر

عدو را آن عزیز مصطفی گفت           که از سودای خام خویش بگذر

مرا بگذاشته دوران جوانی            نیم اهل سلاح و تیرو خنجر

هشامش گفت باشند آل هاشم           همه خنجر گذار و صاحب افسر

جوان و پیرشان در روز میدان         نگردانند رو از فوج لشکر

چو بود آگاه آن فرزند زهرا            زکید خصم غدّار ستمگر

بی تحکیم قد قامت به پا خاست             کمان بگرفت در آن طرفه محضر

نشان بگرفت و برقلب هدف زد         امیر ملک دین تیری دو پیکر

به فوق تیراول تیر دوم                نشاند و خواست چندین تیر دیگر

به فوق یکدیگر افکند نه تیر         مکّرر در مکّرر در مکّرر

به کاخ کفر کیشان لرزه افکند            چو جدّش مرتضی در جنگ خیبر

به تحسینش به گوش آمد زهر سو         طنین نعره ی الله اکبر

کمان بنهاد و برکرسی بر آمد           چو بر اوج فلک خورشید خاور

هشام از درد می پیچید بر خویش      چو مار زخم خورده بر دل و بر

به تندی گفت فرزند علی را              شگفتی آفریدستی تو زیدر

خود اعجاز است این کارت هنر نیست          ز مرز فکر هم باشد فراتر

تبسم کرد و با نرمی بگفتش           جوابی نغز آن مولا و رهبر

نکردم درخور اعجاز کاری             نه ظاهر گشته امری  غیر باور

تو خود خواندی مرا از آل هاشم         تو خود دانی منم فرزند حیدر

تو خود گفتی که باشد آل طاها         همه صاحب لوا و عدل پرور

منم خود از تبار آل یاسین         منم ریحانه ی زهرای اطهر

منمم سنگر نشین ملک توحید    منم خود باقر علم پیمبر

منم مرد جهاد و خون و شمشیر       منم دربرج دین تابنده اختر

منم وارث امام مجتبی را             بود میراث من محراب و منبر

منم فرزند ثارالله مظلوم            بود جدّم علی ساقی کوثر

منم فرزند سالار شهیدان               که شد در کربلا در خون شناور

منم فرزند آن مولا که در شام         به منبر زد به جان خصم آذر

منم باقر که باشم بعد سجاد       به شهر علم سرمد چون علی دو

هشام از کین چون موج شد خروشان          به حبسش داد فرمان آن ستمگر

ولی زد دست حق برجان باطل           شرر زان روز تا فردای محشر

بیان و کلک مردانی رقم زد           به نام باقر این طغرای به دفتر

محمّد علی مردانی

**************************

ای دل ار خواهی سعادت را ز خلّاق جهان           شو بسوی حضرت باقر امام انس و جان

حجت دین خدا پنجم وصی مصطفی              یادگار مرتضی آن رهنمای شیعیان

باقر علم نبی بحر علوم ایزدی                    از جلال و از مقام  و دانش وعلم وبیان

زاده زین العباد زینت فزای دین حق         وارث فضل و علوم خاتم پیغمبران

من چه گویم درمدیح آن که وصفش را چنان             خاتم پیغمبران فرمود با علم البیان

گفت جابر زنده می مانی تو بعد مرگ من             نور عینم را زیارت کن سلام از من رسان

آنکه در دانشسرایش همچو طفل ابجدی        از کلامش عالمان را بهره باشد در جهان

تا زگمراهی رهاند گمرهان را زکرم          سنگ می گوید سخن اشجار می گردد روان

چشمه آب حیات از لعل جانبخشش بود          آن مسیحا دم به یک دم میدهد بر مرده جان

تا شود قدرش مسلم نزد زید ابن حسن          کودک شش ماهه در گهواره بگشودی زبان

ای درصد افسوس کز ظلم عدو آن شاه دین  عاقبت مسموم شد از ظلم و جور مشرکان

با همه قدر و جلالش کی ز خاطر می برد

روز عقبا کربلائی را به گاه امتحان

نادعلی کربلائی

************************

قبر باقر بی چراغ است نور بارانش کنید

یادی از درد دل و غمهای دورانش کنید

شمع دل خاموش اگر شد پرتو افشانش کنید

شعله آهی بیارید و فروزانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نور بارانش کنید

یادی از درد دل و غمهای دورانش کنید

دل که مرد از بی غمی دیگر نمی ارزد به هیچ

زلف او را یاد آرید و پریشانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نوربارانش کنید

یادی از درد دل غمهای دورانش کیند

حرمت غم را نگهدارید ای دلدادگان

روز و شب گرد سرش گردید و مهمانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نور بارانش کنید

یادی از درد دل و غمهای دورانش کنید

نیست تاب چشم زخم آن ماه مهر افروز را

تا نبیند روی او را ماه پنهانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نوربارانش کنید

یادی از درد دل غمهای دورانش کیند

ای طبیبان ای شما با درد و درمان آشنا

نرگس او سخت بیمار است درمانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نوربارانش کنید

یادی از درد دل غمهای دورانش کیند

ماه گردون خواستار حرمت درگاه اوست

گر سراز فرمان بپیچد گوی چوگانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نوربارانش کنید

یادی از درد دل غمهای دورانش کیند

اختر شبگرد دارد آرزوی خدمتش

یک دو روزی خاک بوس کی جانانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نوربارانش کنید

یادی از درد دل غمهای دورانش کیند

کیست جانان حضرت باقر امام پنجمین

جان خود را از سر رغبت به قربانش کنید

قبر باقر بی چراغ است نوربارانش کنید

یادی از درد دل غمهای دورانش کیند

خفته در لبهای او صد چشمه آب حیات

کام خود را بهره ور از آب حیوانی کنید

محمدعلی مجاهد

****************************

بر باقر علم نبی ، جنّ و ملک گریان بود

اندر عزای او به پا صد ناله و افغان بود

آن سرور و سالار دین ، فرزند زین العابدین

سرحلقه اهل یقین ، کز سوز سمّ نالان بود

ظلم هشام بی ادب ، افکند او را در تعب

عقل بشر زان تاب وتب  ، وز آن جفا حیرا ن بود

چون بود طالب بر رضا ، گردید تسلیم قضا

تا شافع روز جزا ، او برگنه کاران بود

گر رفت زین بیت الحزن ، با صد غم و رنج و محن

اکنون چو بلبل در چمن ، مسرور هم خندان بود

آتش به جان ماسوا ، افتاده از این ماجرا

کان شاه از زهر جفا ، مقتول از عدوان بود

 قاضی زاهدی

*******************************

شعر شهادت امام باقر(ع)

یاد دارم که کربلا بودم

از غریبی چه ناله ها کردم

جسم جدم میان مقتل بود

یاد دارم که باب بیمارم

خون دل از عدوی کین می خورد

خواست جد من کند یاری

لیک ناگهان زمین می خورد

یاد دارم که بزم شرم یزید

خیزران آتشی بر این دل زد

من خودم با دو چشم خود دیدم

عمه سر را به چوب محمل زد

یاد دارم که در خرابه ی شام

بر دلم کوه عقده ها مانده

آمدم من مدینه اما وای

عمه‌ ی من رقیه جا مانده

با رقیه چه گریه ها کردم

*************************

تنها ترین غریب دیار مدینه بود

او مرد علم و زهد و وقار و سکینه بود

صد باب علم از کلماتش گشوده شد

در بین عالمان به  خدا بی قرینه بود

این خا نواده  نسل نجات و هدایتند

او نا خدای پنجمی  این  سفینه  بود

نا ن آور  همیشة  هر  کو دک  یتیم

بر شانه های خستة او جای پینه  بود

آتش گرفته باغ  دلش  از  شراره ای

سهم  امام  خستة  ما  زهر  کینه بود

همواره آسمان دلش رنگ لاله داشت

هفتاد و چند داغ  شقایق به سینه بود

دشت نگاه  او پُرِ گلهای اشک  بود

یاد آور حکایت  سقا و مشک  بود

یوسف رحیمی

*******************************

یا باقر از فرط غمت افسرده گشتیم

از غصه جانسوز تو پژمرده گشتیم

هر شیعه در دل حجله داغ تو بسته

سنگینى داغت دل ما را شکسته

سوز دلت از سینه ات بار سفر ساخت

در سینه ما رفت و ما را دیده‏تر ساخت

پنجم امام و هفتمین معصوم هستى

جانم فدایت پس چرا مسموم هستى

اى صبر مطلق، گشته‏اى بى تاب از چه؟

اى کشتى عدل خدا، گرداب از چه؟

جسم شریفت از چه کم کم آب گشته

بنگر که صادق از غمت بى تاب گشته

تو یادگار آخرینِ کربلایى

تو داغدار و دل غمینِ کربلایى

تفسیر دشت کربلا در سینه توست

دلها گرفتار غم دیرینه توست

با رفتنت دیگر تو آسوده ز دردى

داغ یتیمى را به صادق هدیه کردى

تاریکى صحن تو بر غربت گواه است

شمعى ندارد قبر تو بى بارگاه است

اى کاش بر قبرت حرم سازیم امامم

بر گنبدش پرچم بیافرازیم امامم

آییم پابوس و تو را زوّار گردیم

ما بى کسان هم لایق دیدار گردیم

***************************

گرچـه امشب پـیـکـرم می سوزد از زهـر جفا

خـوب شـد،راحـت شـدم از غصّه هــای کــربـلا

روضـه خــوانِ کــربـلا و مـــادرم زهـــرا شـدم

سوخـتــم از مــاجـــرای پـهـلـوی خـیــرالنـســا

گـرچـه این زهـر هشام بـی حـیـا جـانـم گرفت

شیشه ی عمـرم شکسته شد میـان خیمه هـا

مـن تــمــام مـــاجـــرای کــــربــلا را دیـــده ام

عمـر مـن ســر شد مـیــان گــریــه و بــزم عــزا

بـا دو چشم خـویـش دیدم حلق اصغر پـاره شد

آنچنان تیر سه پر را زد که شد رأسش شد جدا

بـا دو چشم خـویـش دیدم اربـاً اربـا شد عـلــی

داغ اکــبـــر آتـــشــی زد بــــر دل خــون خـــدا

بـا دو چشم خـویـش دیدم مشک سقا پاره شد

فـرق او از ضـرب کـیـنـه شـد شبـیـه مـرتـضـی

بـا دو چشم خـویـش دیدم جدّ مظلومم حسین

در مـیـان قـتـلـگـاه خـویـش می زد دست وپــا

بـا دو چشم خـویش دیدم خیمه ها آتش گرفت

الامــانِ کــودکــان،مـی آمــد از ارض و سمــا

بـا دو چشم خـویـش دیدم عمّه را سیلی زدند

مـعـجـر از سـر می کشیدنددشمنـانِ بـی حـیـا

********************************

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری

از مرز عقل های زمینی فراتری

ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو

آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو

مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها

کی می رسد به درک کمال تو بیت ها

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است

این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد

خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی

جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد

چشم مدینه مات سلوک دمادمت

بوی بهشت می وزد از خاک مقدمت

محو خودت تمام سماوات می کنی

از بسکه عاشقانه مناجات می کنی

آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد

دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد

مثل نسیم در به در کوچه ها شدیم

با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا

آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

شایسته‌ی سلام و تحیّات احمدی

احیا کننده‌ی کلمات محمدی

نور علی و فاطمه در تار و پود توست

شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست

تفسیر بی کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است

هر کس به آیه ای ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات

وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود

علمش به جز زیان و تباهی نمی شود

هر قطره که به محضر دریا نمی رسد

سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات

اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود

جابر شدن زراره شدن با نگاه توست

آقای من اگر تو نخواهی نمی شود

کون و مکان اداره شود با اراده ات

عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

فردوس دل اسیر خیال تو می شود

آئینه محو حسن جمال تو می شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا

وقتی که بی قرار وصال تو می شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا

تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است

دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می کنی بس است

اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد

دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه

شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است

شبهای جمعه سمت مدینه که می بری

دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است

امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو

از کاروان خسته و چشمان تر بگو

روزی که بادهای مخالف امان نداد

هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها

خورشید بود همسفر نیزه دارها

دیدی به روی نیزه سر آفتاب را

دیدی گلوی پرپر طفل رباب را

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود

تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

در موج خیز شیون و ناله دویده ای

تا شام پا به پای سه ساله دویده ای

گلزخمهای سلسله یادت نمی رود

هرگز غروب قافله یادت نمی رود

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی

یک عمر پا به پای محرم گریستی

یوسف رحیمی

*****************

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی